عرفان های کاذب و نو ظهور
بسیارى از محققان معتقدند که عصر جدید عصر معنویت و بازگشت بشر به دین است به همین دلیل گرایش هاى معنوى شدیدى در میان مردم دنیا مشاهده مى شود؛ شواهد و قرائن این مدعا نیز فراوان است.
تمایل درونى انسان ها به معنویت از یک سو و خسته شدن از فرهنگ هاى مادى و مکتب هاى ماتریالیستى از سوى دیگر آن ها را به سوى مکاتب معنوى سوق داده است.
در این شرایط، بازار عرفان سازها داغ شده است چراکه از یک سو لذات مادى که در عصر ما دامنه گسترده اى پیدا کرده چیزى نیست که بسیارى از افراد بتوانند از آن چشم بپوشند و جمع میان آزادى در آن ها و کام جویى هاى جنسى و غیر جنسى و توجه به مسائل معنوى جز در عرفان هاى کاذب پیدا نمى شود. آن ها مى گویند: مهم اصلاح قلب و درون و باطن است، اما در برون، انسان مى تواند آزادى داشته باشد، همان چیزى که در تعبیر جمعى از صوفیان گذشته و حال آمده است که مى گویند: شریعت پوست است و طریقت مغز است و رسیدن به حقیقت نتیجه طریقت است.
به تعبیر دیگر، پیمودن راه ادیان آسمانى که توأم با بایدها و نبایدهاى فراوانی
(331)
است باب ذائقه گروهى نیست، به همین دلیل خواسته معنوى خود را در جایى مى جویند که بر آن ها سخت نگیرد و بایدها و نبایدهاى عملى نداشته باشد و یا در حدّ محدود باشد.
گرایش گروه دیگرى به این گونه عرفان هاى کاذب به دلیل کارهاى خلافى است که از جمعى از مذهبى ها دیده اند وحتى گاه با چند نفر مذهبى تبهکار معاشر بوده اند و همین امر سبب سرخوردگى آن ها از مذاهب آسمانى شده و بنیان گذار فرقه اى از فرق عرفانى کاذب گردیده است.
عوامل سیاسى یکى از پررنگ ترین امورى است که به پیدایش عرفان هاى کاذب کمک کرده زیرا از یک سو پیروان این عرفان ها دخول در مسائل سیاسى و به ویژه امورى مانند جهاد را ممنوع مى شمرند و به این شکل، هم علاقه خود را به معنویت به صورت کاذبى اشباع مى کنند وهم مزاحمتى براى جهان خواران و مستکبران عالم ندارند.
از سوى دیگر کثرت و تعدد این مکتب هاى انحرافى که به عقیده بعضى بیش از چهار هزار و پانصد مکتب و فرقه و جریان هستند سبب درگیرى دائم در میان آن ها خواهد بود و آن ها را از پرداختن به مسائلى که مزاحم جهان خواران است بازمى دارد. اضافه بر این، ملت ها را به گروه هاى متعددى تقسیم مى کند و مسأله وحدت ملت ها را که همیشه براى سیاست مداران دنیاپرست کابوسى بوده است به هم مى زند.
عامل دیگر، ناتوان ماندن در پاسخ به شبهاتى است که براى مذاهب آسمانى مطرح مى شود و رسوخ شک و تردید در دل هاى گروهى، که سبب شده آن ها از این ادیان سرخورده شوند و سراغ عرفان هاى کاذبى بروند که آن ها را بدون توجه به این شبهات ظاهراً سیراب مى کند.
و بالاخره کوتاهى کردن جمعى از علماى مذهب در ارائه مکتب عرفانى
(332)
صحیح که با تعلیمات انبیاى الهى به ویژه با تعلیمات پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى سازد سبب بازارگرمى عرفان هاى کاذب شده است.
البته عوامل گرایش به این مکاتب و فرق، منحصر به این ها نیست هرچند قسمت عمده آن را مى توان در موارد فوق جستجو کرد.
جهات مشترک عرفان های کاذب
با تمام اختلافاتى که این فرقه هاى نوظهور و عرفان هاى کاذب با هم دارند در چند جهت مشترک اند :
1. همه از برنامه هاى مذاهب آسمانى که به زعم آن ها سخت و مشکل است گریزان اند و به گمان خودشان دربرابر آن ها آزادى زیادى در عین دین دارى مى خواهند.
2. همه آن ها در این مسأله متفق اند که باید رابطه خود را با علماى دین قطع کنند و آن ها را راهزن راه خود به سوى خدا مى دانند.
3. همه یا غالب آن ها در مسائل اجتماعى یا سیاسى بى تفاوت اند و هرگز حاضر نیستند به خاطر آن ها فداکارى یا مبارزه کنند و همین است که آن ها را باب طبع جهان خواران و دولت هاى استعمارى کرده است.
4. غالب آن ها پیشوایان خود را تا سرحد پرستش اطاعت مى کنند و گاه احترامى براى آن ها بیش از آنچه ما براى پیغمبران الهى قائل هستیم قائل اند.
5. همه آن ها آداب و رسومى براى خود مى سازند که نه تنها در ادیان آسمانى نیست بلکه منطقى و قابل قبول عقلاى جهان نیز نمى باشد.
6. همه یا غالب آن ها با استدلالات عقلى مخالف اند و عقل را راهزن این راه مى دانند، عشق و احساسات را حاکم بر همه چیز و عقل را حاکم معزول مى پندارند، علوم دینى را قیل و قالى بیش نمى دانند که نه از آن کیفیتى حاصل
(333)
مى شود و نه حال و همین امر، راه را بر ضد و نقیض گویى آن ها هموار مى سازد و هرگاه کسى بر آن ها ایراد گیرد که این سخن یا این گونه آداب عقل پسند نیست مى گویند: این راه، راه عشق است نه راه عقل؛
به عقل نازى حکیم تا کى؟ به عقل این ره نمى شود طى
شهید علامه آیت الله مطهرى در یکى از گفتارهاى خود چنین مى گوید: عرفا بیش از اندازه عقل را تحقیر کرده اند و گاه تا حد بى اعتبار بودن عقل جلو رفتند. در این که مقام عشق را از مقام عقل بالاتر مى دانند شکى نیست ولى در مرحله تحقیر عقل، گاهى از حد افراط هم جلوتر رفته اند یعنى اساساً تفکر و تعقل و منطق و استدلال و برهان را سخت بى اعتبار معرفى کرده اند تا آن جا که آن را حجاب اکبر نامیده اند و اگر دیده اند حکیمى به جایى رسیده است در حیرت فرو رفته اند که چگونه ممکن است علم و عقل، انسان را به جایى برساند. (405)
گروهى از آن ها براى تحقیر سرمایه هاى علمى از آن به عنوان علم رسمى، علم ظاهر، علوم قیل و قالى، الفاظ و اصطلاحات و مانند آن یاد مى کنند و علماى بزرگ دینى را قشرى و ظاهرى و گاه پا را فراتر نهاده، راهزن راه حق مى شمرند و مى گویند: اگر آن ها ما را اهل بدعت یا گاهى ملحد شمرده اند به این دلیل بوده که با افکار اهل دل آشنا نبوده اند.
7. سران آن ها براى اغفال پیروان خود ادعاهاى عجیبى دارند و کارهایى فوق کرامات اولیاءالله براى خود قائل اند و گاه از ارتباط با ارواح آسمانى و یا گروه اجنه و شیاطین و فرشتگان خبر مى دهند و همین ها پیروان نادانشان را به پیروى بى قیدوشرط وامى دارد.
نمونه هایى از آن در ادامه از نظر خوانندگان عزیز مى گذرد :
(334)