وحدت وجود در آئینه روایات اسلامی
تعبیرات روایات نیز مانند آیات قرآن، همگى وحدت شخصى را نفى مى کند. در یکى از دعاها (مناجات امیرمؤمنان على (علیه السلام) در مسجد کوفه) عرضه مى داریم : «أَنْتَ الْخَالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَأَنْتَ الْمَالِکُ وَأَنَا الْمَمْلُوکُ وَأَنْتَ الرَّبُّ وَأَنَا الْعَبْدُ وَأَنْتَ الرَّازِقُ وَأَنَا الْمَرْزُوقُ وَأَنْتَ الْمُعْطِى وَأَنَا السَّائِلُ وَأَنْتَ الْجَوَادُ وَأَنَا الْبَخِیلُ وَأَنْتَ الْقَوِىُّ وَأَنَا الضَّعِیفُ وَأَنْتَ الْعَزِیزُ وَأَنَا الذَّلِیلُ وَأَنْتَ الْغَنِىُّ وَأَنَا الْفَقِیرُ وَأَنْتَ السَّیِّدُ وَأَنَا الْعَبْدُ وَأَنْتَ الْغَافِرُ وَأَنَا الْمُسِىءُ وَأَنْتَ الْعَالِمُ وَأَنَا الْجَاهِلُ وَأَنْتَ الْحَلِیمُ وَأَنَا الْعَجُولُ وَأَنْتَ الرَّحْمَنُ وَأَنَا الْمَرْحُومُ وَأَنْتَ الْمُعَافِى وَأَنَا الْمُبْتَلَى وَأَنْتَ الْمُجِیبُ وَأَنَا الْمُضْطَرُّ».
آیا این تعبیرات گوناگون که همگى از دوگانگى وجود سخن مى گوید هیچ سنخیتى با وحدت شخصى وجود دارد؟
در دعاى ابوحمزه آمده است: «أَنَا الصَّغِیرُ الَّذِى رَبَّیْتَهُ وَأَنَا الْجَاهِلُ الَّذِى عَلَّمْتَهُ وَأَنَا الضَّالُّ الَّذِى هَدَیْتَهُ وَأَنَا الْوَضِیعُ الَّذِى رَفَعْتَهُ وَأَنَا الْخَائِفُ الَّذِى آمَنْتَهُ وَأَنَا الْجَائِعُ
(326)
الَّذِى أَشْبَعْتَهُ وَالْعَطْشَانُ الَّذِى أَرْوَیْتَهُ وَالْعَارِى الَّذِى کَسَوْتَهُ وَالْفَقِیرُ الَّذِى أَغْنَیْتَهُ وَالضَّعِیفُ الَّذِى قَوَّیْتَهُ وَالذَّلِیلُ الَّذِى أَعْزَزْتَهُ وَالسَّقِیمُ الَّذِى شَفَیْتَهُ وَالسَّائِلُ الَّذِى أَعْطَیْتَهُ وَالْمُذْنِبُ الَّذِى سَتَرْتَهُ وَالْخَاطِىُ الَّذِى أَقَلْتَهُ وَالْقَلِیلُ الَّذِى کَثَّرْتَهُ وَالْمُسْتَضْعَفُ الَّذِى نَصَرْتَهُ وَالطَّرِیدُ الَّذِى آوَیْتَهُ فَلَکَ الْحَمْدُ؛ من کودکى بودم که او را پرورش دادى، نادانى بودم که او را تعلیم دادى، گمراهى بودم که هدایتش کردى، پستى بودم که بلندمقامش نمودى، ترسانى بودم که امنیت به او دادى، گرسنه اى بودم که او را سیر کردى، تشنه اى بودم که سیرابش کردى، برهنه اى بودم که او را پوشاندى، گنهکارى بودم که عذرش را پذیرفتى، کمى بودم که بسیارش کردى، مستضعفى بودم که یارى اش کردى، طرد شده اى بودم که پناهش دادى. پس شکر و سپاس براى توست». آیا این تعبیرات هیچ گونه سنخیتى با وحدت شخصى وجود دارد؟.
به یقین، با هیچ توجیهى نمى توان این تعبیرات را هماهنگ با وحدت شخصى وجود دانست.
مرحوم علامه جعفرى در این زمینه سخن مستدل و جامعى دارد. او در کتاب ترجمه و تفسیر نهج البلاغه درباره وحدت وجود، به معناى وحدت موجود چنین مى گوید: این مکتب وحدت موجودى است که با بیانات گوناگون در بعضى از اذهان مطرح شده است. بنابراین مکتب، اصلاً دربرابر خدا جهانى وجود ندارد، تا میان آن دو رابطه اى قابل تصور باشد. این مکتب همه قوانین عقلى و بینش هاى وجدانى و مفاد ادیان حقه الهى را کنار مى گذارد و جهان هستى را تا مرتبه وجوب وجود (خدایى) بالا مى برد و یا خدا را پایین مى آورد و با جهان یکى مى کند.
به نظر مى رسد که این مکتب، تنها ذهن بعضى را به عنوان دریافت ذوقى یا
(327)
فرار از اشکالات اشغال کرده باشد، نه همه سطوح روانى آنان را از روى تعقل و آگاهى به واقعیات. (400)
او در این سخنان خود پس از نقد تعبیراتى که ناظر به وحدت موجود است و در عبارات مختلف جمعى از عرفا و صوفیه آمده، مى افزاید: بهترین راه آن است که رابطه خدا را با جهان هستى از آیات قرآن استنباط کنیم. آنگاه به ده نوع رابطه که از آیات قرآن استفاده مى شود اشاره مى کند، ازجمله رابطه احاطه و معیت. خداوند مى فرماید: (وَکانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُحیطاً)؛ «خداوند به هر چیزى احاطه دارد». (401) در جاى دیگر مى فرماید: (وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم)؛ «او با شماست هرجا باشید». (402)
بنابراین، خداوند نه عین اشیا است و نه جدا از اشیا همان گونه که مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) در گفتار نورانى خود مى فرماید: «مَعَ کُلِّ شَىْءٍ لا بِمُقَارَنَةٍ وَغَیْرُ کُلِّ شَىْءٍ لا بِمُزَایَلَة؛ او با همه چیز است، امّا نه این که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است، امّا نه این که از آن ها بیگانه و جدا باشد». (403)
بر این سخن مى افزاییم: رابطه قرب پروردگار با مخلوقات، رابطه عجیبى است که قرآن از آن چنین تعبیر مى کند: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ)؛ «ما به انسان از رگ گردن (یا رگ قلب) او نزدیک تریم». (404)
(328)
عرفان های کاذب و نو ظهور
بسیارى از محققان معتقدند که عصر جدید عصر معنویت و بازگشت بشر به دین است به همین دلیل گرایش هاى معنوى شدیدى در میان مردم دنیا مشاهده مى شود؛ شواهد و قرائن این مدعا نیز فراوان است.
تمایل درونى انسان ها به معنویت از یک سو و خسته شدن از فرهنگ هاى مادى و مکتب هاى ماتریالیستى از سوى دیگر آن ها را به سوى مکاتب معنوى سوق داده است.
در این شرایط، بازار عرفان سازها داغ شده است چراکه از یک سو لذات مادى که در عصر ما دامنه گسترده اى پیدا کرده چیزى نیست که بسیارى از افراد بتوانند از آن چشم بپوشند و جمع میان آزادى در آن ها و کام جویى هاى جنسى و غیر جنسى و توجه به مسائل معنوى جز در عرفان هاى کاذب پیدا نمى شود. آن ها مى گویند: مهم اصلاح قلب و درون و باطن است، اما در برون، انسان مى تواند آزادى داشته باشد، همان چیزى که در تعبیر جمعى از صوفیان گذشته و حال آمده است که مى گویند: شریعت پوست است و طریقت مغز است و رسیدن به حقیقت نتیجه طریقت است.
به تعبیر دیگر، پیمودن راه ادیان آسمانى که توأم با بایدها و نبایدهاى فراوانی
(331)
است باب ذائقه گروهى نیست، به همین دلیل خواسته معنوى خود را در جایى مى جویند که بر آن ها سخت نگیرد و بایدها و نبایدهاى عملى نداشته باشد و یا در حدّ محدود باشد.
گرایش گروه دیگرى به این گونه عرفان هاى کاذب به دلیل کارهاى خلافى است که از جمعى از مذهبى ها دیده اند وحتى گاه با چند نفر مذهبى تبهکار معاشر بوده اند و همین امر سبب سرخوردگى آن ها از مذاهب آسمانى شده و بنیان گذار فرقه اى از فرق عرفانى کاذب گردیده است.
عوامل سیاسى یکى از پررنگ ترین امورى است که به پیدایش عرفان هاى کاذب کمک کرده زیرا از یک سو پیروان این عرفان ها دخول در مسائل سیاسى و به ویژه امورى مانند جهاد را ممنوع مى شمرند و به این شکل، هم علاقه خود را به معنویت به صورت کاذبى اشباع مى کنند وهم مزاحمتى براى جهان خواران و مستکبران عالم ندارند.
از سوى دیگر کثرت و تعدد این مکتب هاى انحرافى که به عقیده بعضى بیش از چهار هزار و پانصد مکتب و فرقه و جریان هستند سبب درگیرى دائم در میان آن ها خواهد بود و آن ها را از پرداختن به مسائلى که مزاحم جهان خواران است بازمى دارد. اضافه بر این، ملت ها را به گروه هاى متعددى تقسیم مى کند و مسأله وحدت ملت ها را که همیشه براى سیاست مداران دنیاپرست کابوسى بوده است به هم مى زند.
عامل دیگر، ناتوان ماندن در پاسخ به شبهاتى است که براى مذاهب آسمانى مطرح مى شود و رسوخ شک و تردید در دل هاى گروهى، که سبب شده آن ها از این ادیان سرخورده شوند و سراغ عرفان هاى کاذبى بروند که آن ها را بدون توجه به این شبهات ظاهراً سیراب مى کند.
و بالاخره کوتاهى کردن جمعى از علماى مذهب در ارائه مکتب عرفانى
(332)
صحیح که با تعلیمات انبیاى الهى به ویژه با تعلیمات پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى سازد سبب بازارگرمى عرفان هاى کاذب شده است.
البته عوامل گرایش به این مکاتب و فرق، منحصر به این ها نیست هرچند قسمت عمده آن را مى توان در موارد فوق جستجو کرد.