فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

گروه دهم: آیات شفاعت

آیاتى که از شفاعت جمعى از گنهکاران که رابطه خود را با خدا به کلى قطع نکرده باشند سخن مى گوید کم نیستند. در آیه 109 سوره طه مى خوانیم: (یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا)؛ «در آن روز، شفاعت هیچ کس سودى نمى بخشد، جز کسى که خداوند رحمان به او اجازه داده، و از گفتار او راضى است».
(325)
و آیات فراوان دیگر. باز در این جا این سؤال مطرح است که اگر در جهان هستى تنها یک وجود بیش نیست، شفاعت چه معنا دارد؟ چه کسانى شفاعت مى کنند و چه کسانى شفاعت مى شوند؟ از درگاه چه کسى تقاضاى پذیرش شفاعت مى شود؟
آیا خداوند خودش براى خودش و نزد خودش شفاعت مى کند؟
از مجموع طوایف ده گانه آیات مذکور (که البته منحصر به این ده طایفه نیست) به خوبى مى توان نتیجه گرفت که آموزه هاى قرآنى سخن از دوگانگى وجود مى گوید؛ یک وجود بى پایان ازلى و ابدى و غنى از هر جهت، و وجوداتى حادث و فناپذیر و فقیر و وابسته.

وحدت وجود در آئینه روایات اسلامی

تعبیرات روایات نیز مانند آیات قرآن، همگى وحدت شخصى را نفى مى کند. در یکى از دعاها (مناجات امیرمؤمنان على (علیه السلام) در مسجد کوفه) عرضه مى داریم : «أَنْتَ الْخَالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَأَنْتَ الْمَالِکُ وَأَنَا الْمَمْلُوکُ وَأَنْتَ الرَّبُّ وَأَنَا الْعَبْدُ وَأَنْتَ الرَّازِقُ وَأَنَا الْمَرْزُوقُ وَأَنْتَ الْمُعْطِى وَأَنَا السَّائِلُ وَأَنْتَ الْجَوَادُ وَأَنَا الْبَخِیلُ وَأَنْتَ الْقَوِىُّ وَأَنَا الضَّعِیفُ وَأَنْتَ الْعَزِیزُ وَأَنَا الذَّلِیلُ وَأَنْتَ الْغَنِىُّ وَأَنَا الْفَقِیرُ وَأَنْتَ السَّیِّدُ وَأَنَا الْعَبْدُ وَأَنْتَ الْغَافِرُ وَأَنَا الْمُسِىءُ وَأَنْتَ الْعَالِمُ وَأَنَا الْجَاهِلُ وَأَنْتَ الْحَلِیمُ وَأَنَا الْعَجُولُ وَأَنْتَ الرَّحْمَنُ وَأَنَا الْمَرْحُومُ وَأَنْتَ الْمُعَافِى وَأَنَا الْمُبْتَلَى وَأَنْتَ الْمُجِیبُ وَأَنَا الْمُضْطَرُّ».
آیا این تعبیرات گوناگون که همگى از دوگانگى وجود سخن مى گوید هیچ سنخیتى با وحدت شخصى وجود دارد؟
در دعاى ابوحمزه آمده است: «أَنَا الصَّغِیرُ الَّذِى رَبَّیْتَهُ وَأَنَا الْجَاهِلُ الَّذِى عَلَّمْتَهُ وَأَنَا الضَّالُّ الَّذِى هَدَیْتَهُ وَأَنَا الْوَضِیعُ الَّذِى رَفَعْتَهُ وَأَنَا الْخَائِفُ الَّذِى آمَنْتَهُ وَأَنَا الْجَائِعُ
(326)
الَّذِى أَشْبَعْتَهُ وَالْعَطْشَانُ الَّذِى أَرْوَیْتَهُ وَالْعَارِى الَّذِى کَسَوْتَهُ وَالْفَقِیرُ الَّذِى أَغْنَیْتَهُ وَالضَّعِیفُ الَّذِى قَوَّیْتَهُ وَالذَّلِیلُ الَّذِى أَعْزَزْتَهُ وَالسَّقِیمُ الَّذِى شَفَیْتَهُ وَالسَّائِلُ الَّذِى أَعْطَیْتَهُ وَالْمُذْنِبُ الَّذِى سَتَرْتَهُ وَالْخَاطِىُ الَّذِى أَقَلْتَهُ وَالْقَلِیلُ الَّذِى کَثَّرْتَهُ وَالْمُسْتَضْعَفُ الَّذِى نَصَرْتَهُ وَالطَّرِیدُ الَّذِى آوَیْتَهُ فَلَکَ الْحَمْدُ؛ من کودکى بودم که او را پرورش دادى، نادانى بودم که او را تعلیم دادى، گمراهى بودم که هدایتش کردى، پستى بودم که بلندمقامش نمودى، ترسانى بودم که امنیت به او دادى، گرسنه اى بودم که او را سیر کردى، تشنه اى بودم که سیرابش کردى، برهنه اى بودم که او را پوشاندى، گنهکارى بودم که عذرش را پذیرفتى، کمى بودم که بسیارش کردى، مستضعفى بودم که یارى اش کردى، طرد شده اى بودم که پناهش دادى. پس شکر و سپاس براى توست». آیا این تعبیرات هیچ گونه سنخیتى با وحدت شخصى وجود دارد؟.
به یقین، با هیچ توجیهى نمى توان این تعبیرات را هماهنگ با وحدت شخصى وجود دانست.
مرحوم علامه جعفرى در این زمینه سخن مستدل و جامعى دارد. او در کتاب ترجمه و تفسیر نهج البلاغه درباره وحدت وجود، به معناى وحدت موجود چنین مى گوید: این مکتب وحدت موجودى است که با بیانات گوناگون در بعضى از اذهان مطرح شده است. بنابراین مکتب، اصلاً دربرابر خدا جهانى وجود ندارد، تا میان آن دو رابطه اى قابل تصور باشد. این مکتب همه قوانین عقلى و بینش هاى وجدانى و مفاد ادیان حقه الهى را کنار مى گذارد و جهان هستى را تا مرتبه وجوب وجود (خدایى) بالا مى برد و یا خدا را پایین مى آورد و با جهان یکى مى کند.
به نظر مى رسد که این مکتب، تنها ذهن بعضى را به عنوان دریافت ذوقى یا
(327)
فرار از اشکالات اشغال کرده باشد، نه همه سطوح روانى آنان را از روى تعقل و آگاهى به واقعیات. (400)
او در این سخنان خود پس از نقد تعبیراتى که ناظر به وحدت موجود است و در عبارات مختلف جمعى از عرفا و صوفیه آمده، مى افزاید: بهترین راه آن است که رابطه خدا را با جهان هستى از آیات قرآن استنباط کنیم. آنگاه به ده نوع رابطه که از آیات قرآن استفاده مى شود اشاره مى کند، ازجمله رابطه احاطه و معیت. خداوند مى فرماید: (وَکانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ مُحیطاً)؛ «خداوند به هر چیزى احاطه دارد». (401) در جاى دیگر مى فرماید: (وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم)؛ «او با شماست هرجا باشید». (402)
بنابراین، خداوند نه عین اشیا است و نه جدا از اشیا همان گونه که مولى امیرمؤمنان (علیه السلام) در گفتار نورانى خود مى فرماید: «مَعَ کُلِّ شَىْءٍ لا بِمُقَارَنَةٍ وَغَیْرُ کُلِّ شَىْءٍ لا بِمُزَایَلَة؛ او با همه چیز است، امّا نه این که قرین آن ها باشد و غیر همه چیز است، امّا نه این که از آن ها بیگانه و جدا باشد». (403)
بر این سخن مى افزاییم: رابطه قرب پروردگار با مخلوقات، رابطه عجیبى است که قرآن از آن چنین تعبیر مى کند: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ)؛ «ما به انسان از رگ گردن (یا رگ قلب) او نزدیک تریم». (404)
(328)

فصل سیزدهم: عرفان های کاذب و نو ظهور