مکاشفات رحمانی و مکاشفات شیطانی
آیا مکاشفات همیشه دلیلى بر ایمان و تقوا و سلامت عقیده و قرب الى الله صاحبان آن هاست یا ممکن است براى افراد بى تقوا و حتى غیر مسلمان به صورت هاى شیطانى رخ دهد؟
دلایلى در دست است که نشان دهنده عمومیت مکاشفات در هر دو گروه است زیرا هنگامى که براثر ریاضت ها، نفس قدرت و قوت پیدا کند و تمرکز کافى براى آن حاصل شود ـ از هرکس که باشد ـ ممکن است بعضى از این نوع مکاشفات براى صاحبش پیدا شود.
این موضوع نمونه هاى فراوانى دارد ازجمله :
در آیه 48 سوره انفال مى خوانیم: (وَاِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَقالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَاِنِّى جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ وَقالَ اِنِّى بَرىءٌ مِنْکُمْ اِنِّى أَرى ما لا تَرَوْنَ اِنِّى أَخافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ)؛ «وبه یادآور هنگامى را که شیطان، اعمال آن ها ]مشرکان[ را در نظرشان جلوه داد، و گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمى گردد؛ و من، در کنار شما و پناه دهنده شما هستم» امّا هنگامى که دو گروه کافران و مؤمنان دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت : «من از شما پیروانم بیزارم من چیزى مى بینم که شما نمى بینید؛ من از خدا مى ترسم، خداوند سخت کیفر است!».
(275)
در این آیه نکته اى به چشم مى خورد و آن ظهور شیطان براى مشرکان روز جنگ بدر است. به گفته بعضى از مفسران، ابلیس با لشکرى از شیاطین، به شکل سراقة بن مالک کنانى که از اشراف کنانه بود بر آن ها ظاهر شد و گفت: امروز هیچ کس بر شما غالب نمى شود و من در کنار شما هستم. آن ها نیز باور کردند و به گفته شیطان براى مبارزه با مسلمین دلخوش شدند. (351)
ولى طبق قول دیگرى، این موضوع به صورت مشاهده نبوده بلکه وسوسه هاى شیطان بوده است.
در آیه 96 سوره طه درمورد سامرى مى خوانیم: هنگامى که موسى از او سؤال کرد: این چه کارى بود که کردى؟ (اشاره به ساختن مجسمه گوساله و دعوت به پرستش آن است) گفت: من چیزى دیدم که آن ها ندیدند و قسمتى از اثر فرستاده خدا را برگرفتم و به کنارى افکندم و نفس من این گونه در نظرم زینت داد (که به سراغ ساختن مجسمه گوساله بروم)؛ (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى).
درباره این که منظور سامرى از این سخن چه بوده است؟ دو تفسیر در میان مفسران معروف است: یکى این که هنگام آمدن لشکر فرعون به کنار دریاى نیل من جبرئیل را بر مرکبى دیدم که براى تشویق آن لشکر به ورود در جاده هاى خشک شده دریا در پیشاپیش آن ها حرکت مى کرد. قسمتى از خاک زیر پاى او یا مرکبش را برگرفتم و براى امروز ذخیره کردم و آن را در درون گوساله طلایى افکندم و این سروصدا از ناحیه آن است.
(276)
مطابق این تفسیر براى سامرى مکاشفه اى پیدا شد و جبرئیل را دید در حالى که دیگران او را نمى دیدند، با این که به نظر مى رسد سامرى از همان زمان که جبرئیل را دید نیّت سوء داشت. (352)
مرحوم طبرسى در مجمع البیان در تفسیر آیه شریفه (وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین)؛ «به خاطر بیاور هنگامى را که کافران براى تو نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا از مکّه بیرون کنند؛ توطئه مى کردند، و خداوند هم تدبیر مى کرد؛ و خدا بهترین تدبیرکنندگان است» (353) چنین مى گوید: گروهى از قریش در دارالندوه (مرکزى که براى مشورت هاى مهم بود) اجتماع کردند تا درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تصمیم بگیرند. بعضى نظر دادند که باید پیامبر (صلی الله علیه و آله) را تبعید کرد، بعضى دیگر گفتند: باید نمایندگانى از قبایل مختلف جمع شوند و به او حمله کنند و او رابه قتل برسانندوبنى هاشم چون نمى توانند انتقام بگیرند راضى به دیه مى شوند.
در این جا شیطان که به صورت پیرمردى از اهل نجد در آن جا حاضر شده بود این رأى را تصویب کرد و آراء دیگر را ابطال نمود. همگى بر این رأى متفق شدند و مردان و سلاح هاى خود را آماده کردند. (دنباله این داستان را که مربوط به لیلة المبیت است و على (علیه السلام) در جاى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خوابید و خداوند پیغمبرش را از چنگال دشمنان نجات داد همگى خوانده اید).
این مکاشفه شیطانى نشان مى دهد که مکاشفه همیشه مربوط به صالحان و مقربان درگاه خدا نیست. (354)
مرحوم طبرسى (احمد بن على از علماى قرن ششم) در کتاب احتجاج از
(277)
ابن عباس نقل مى کند که وقتى جنگ جمل با شکست طرفداران طلحه و زبیر به پایان رسید امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) خطبه اى براى مردم خواند. بعد از آن من در خدمت آن حضرت بودم که از جایى عبور کردیم که حسن بصرى مشغول گرفتن وضو بود. امام (علیه السلام) فرمود: وضو را پرآب بگیر. حسن گفت: اى امیرمؤمنان! تو دیروز افرادى را کشتى که شهادت به وحدانیت خداوند و نبوت پیغمبر مى دادند و نمازهاى پنج گانه را با وضوهاى پرآب انجام مى دادند (اشاره به کشتگان اصحاب جمل است).
امام (علیه السلام) فرمود: این چنین بود. تو چرا دشمنان ما را یارى نکردى (و به کمک آن ها نشتافتى)؟ عرض کرد: به خداوند قسم! صادقانه مى گویم اى امیرمؤمنان! من روز اول غسل کردم و حنوط بر خود پاشیدم و سلاحم را برداشتم و شک نداشتم که جدا شدن از عایشه، امّالمؤمنین کفر است. هنگامى که در وسط راه به محلى به نام خریبه رسیدم صداى منادى اى را شنیدم که مى گفت: اى حسن! برگرد زیرا قاتل و مقتول (در این جنگ) در آتش اند. من ترسیدم و بازگشتم و در خانه نشستم. روز دوم باز یقین داشتم که جدا شدن از عایشه کفر است. دوباره به قصد جنگیدن در رکاب او آماده شدم (و به راه افتادم) تا به همان محل رسیدم. دوباره صداى منادى را شنیدم که پشت سر من مى گوید: اى حسن! کجا مى روى؟ قاتل و مقتول هر دو در آتش دوزخ اند.
على (علیه السلام) فرمود: راست مى گویى، اما مى دانى این منادى چه کسى بود؟ عرض کرد: نه. فرمود: برادرت ابلیس بود و به تو راست گفت زیرا قاتل و مقتول اصحاب جمل هر دو در آتش خواهند بود.
حسن بصرى عرض کرد: الآن فهمیدم اى امیرمؤمنان! که این جمعیت، (گمراه و) هلاک شدند. (355)
(278)
ماجراى دیگرى از مرحوم سید موسى زرآبادى که از شخصیت هاى برجسته قریب عصر ما بود نقل شده که تأیید روشنى براى این مدعاست.
مرحوم آقاى حاج شیخ باقر ملکى میانجى که عالم باتقوا و از شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى در مشهد بود از حاج شیخ مجتبى قزوینى و او از سید موسى زرآبادى که همه آن ها افراد مورد اعتمادى بودند چنین نقل مى کند که مرحوم زرآبادى مى گفت: در قزوین امام جماعت بودم و به سیروسلوک مشغول شدم. در آن هنگام به تدریج مکاشفاتى براى من پیدا شد به گونه اى که در و دیوار براى من حائل نبود و از پشت دیوار اشخاص را مى دیدم. یک روز در عالم مکاشفه ندایى شنیدم که مى گفت: این مقدار اعمال ظاهرى بس است اگر مى خواهى به مقامات بالاتر برسى باید این کارها را کنار بگذارى. من گفتم: نماز و روزه و مانند آن را که از طرق معتبر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به ما رسیده است کنار بگذارم؟ من دست از آن برنمى دارم. دوباره ندا آمد: اگر دست برندارى تمام این مقامات از شما گرفته مى شود. من گفتم: به جهنم. تا این را گفتم دیدم تمام آن حالات از من گرفته شد و مانند افراد عادى شدم. فهمیدم آن مکاشفات، شیطانى بوده است و تصمیم گرفتم که به دستورهاى شرع و آداب و سنن تا حد توان عمل کنم. پس از مدتى عمل به این دستورات حالتى براى من حاصل شد که حالات قبلى درمقابل آن مانند قطره اى درمقابل دریا بود. (356)
در این جا این سؤال مطرح مى شود که چگونه مى توان مکاشفات رحمانى را از مکاشفات شیطانى شناخت؟
(279)
بهترین راه شناخت این است که نگاه به صفات و حالات و اعتقادات صاحب مکاشفه کنیم، هرگاه انسانى باتقوا و باایمان و مؤدب به آداب دینى بود روشن مى شود که مکاشفه او الهى است ولى اگر از افراد بى ایمان و آلوده به رذایل اخلاقى و یا فرصت طلب و دنبال منافع مادى بود معلوم مى شود مکاشفه او شیطانى است و دامى است براى فریب دیگران و رسیدن به مقاصد نامشروع که ازطریق ریاضات غیر شرعى براى او حاصل شده است.
درباره خود انسان نیز همین گونه است؛ اگر در حالى که آلوده به گناهان مختلفى است مکاشفه اى براى او پیدا شد باید بداند این مکاشفه، شیطانى است اما اگر در مسیر تقوا گام برمى دارد و حلال و حرام الهى را کاملاً رعایت مى کند معلوم مى شود مکاشفه، رحمانى است. این معیار خوبى براى شناختن این دو نوع مکاشفه از یکدیگر است.
مکاشفه به معنای خواب و رؤیا
یکى از شاخه هاى مکاشفه، رؤیاهاى صادقه است که حقایقى را درباره حال یا آینده براى انسان روشن مى سازد و سالکان الى الله گاه در پرتو همین گونه مکاشفات، مسیر خود را پیدا مى کنند ولى خطرات این نوع مکاشفه نیز کم نیست، زیرا گاهى این رؤیاها جنبه شیطانى دارد و هواى نفس انسان یا ابلیس مى خواهد او را بفریبد و از مسیر حق خارج سازد.
درمورد رؤیاهاى صادقه نمونه هاى فراوانى در قرآن مجید یا سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) و حالات بزرگان دین وارد شده است.
نمونه روشن آن رؤیاى پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره فتح مکه است که در سوره فتح به آن اشاره شده است: (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَمُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ
(280)
دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً)؛ خداوند آنچه را که به پیامبرش در رؤیا نشان داد، به حق راست گفت؛ به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شوید در نهایت امنیت و در حالى که سرهاى خود را تراشیده یا کوتاه کرده اید و از هیچ کس ترس و وحشتى ندارید؛ ولى خداوند چیزهایى را مى دانست که شما نمى دانستید (ودر این تأخیر حکمتى بود)؛ و قبل از آن، فتح نزدیکى در خیبر براى شما قرارداده است». (357)
این رؤیاى صادقه مکاشفه اى بود که براى پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رخ دارد و همان گونه که آن حضرت در خواب دیده بود به وقوع پیوست و مسلمانان در ذى القعده سال هفتم هجرت توفیق یافتند که زیارت خانه خدا را به صورت عمره مفرده و در نهایت امن و امان به جاى آورند.
قرآن در آیه 60 سوره اسراء اشاره سربسته اى به رؤیاى صادقه دیگرى از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کرده و مى فرماید: (وَما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتى أَرَیْناکَ اِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ)؛ «ورؤیایى که به تو نشان دادیم و درخت نفرین شده که در قرآن ذکر کرده ایم، فقط براى آزمایش مردم بود».
درباره این که این رؤیاى صادقه اشاره به چیست؟ در میان مفسران گفتگوست ولى در روایت معروفى که فخر رازى، قرطبى و طبرسى در تفسیر خود آورده اند و مرحوم فیض کاشانى آن را به روایتى که در میان عامه و خاصه مشهور است مستند مى داند چنین آمده است: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در خواب دید میمون هایى از منبر او بالا مى روند و پایین مى آیند، بسیار از این مسأله غمگین شد، آن چنان که بعد از آن کمتر مى خندید. (این میمون ها را به بنى امیه تفسیر کرده اند که یکى بعد از دیگرى برجاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشستند در حالى که از یکدیگر تقلید مى کردند و افرادى فاقد شخصیت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول الله (صلی الله علیه و آله) را به فساد کشیدند).
(281)
رؤیاى حضرت یوسف (علیه السلام) نیز که در خواب دید ماه و خورشید و تعدادى از ستارگان بر او سجده مى کنند از همین قبیل است، آن جا که مى خوانیم: (اِذْ قالَ یُوسُفُ لاَِبیهِ یا أَبَتِ اِنِّى رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لى ساجِدینَ)؛ «به خاطر بیاور هنگامى را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه دربرابرم سجده مى کنند». (358)
این خواب زمانى که یوسف (علیه السلام) عزیز مصر شد تحقق یافت و پدر و مادرش همراه برادران نزد او آمدند و به شکرانه نجات یوسف (علیه السلام) و نجات خودشان، دربرابر او به سجده افتادند.
تنها سؤالى که در این جا باقى مى ماند این است که آیا مادر یوسف (علیه السلام) در آن زمان زنده بود و به مصر آمد یا طبق نوشته بعضى از مفسران مادرش «راحیل» قبلاً از دنیا رفته بود و خاله اش که در آن زمان همسر یعقوب (علیه السلام) بود همراه آن گروه به مصر آمد؟
از ظاهر آیات فوق به خوبى استفاده مى شود که مادر یوسف (علیه السلام) در آن هنگام زنده بود و همراه همسر و فرزندانش به مصر آمد، و به شکرانه این نعمت، سجده کرد، ولى بعضى از مفسران اصرار دارند که مادرش راحیل از دنیا رفته بود و این خاله یوسف (علیه السلام) بود که به مصر آمد و به جاى مادر محسوب مى شد.
به هر حال ما نمى توانیم از ظاهر آیه اى که مى گوید: مادر یوسف آن روز زنده بود (وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ) بدون مدرک قاطعى چشم بپوشیم و آن را توجیه و تأویل کنیم.
رؤیاى حضرت ابراهیم (علیه السلام) که در آن مأمور به ذبح اسماعیل (به عنوان یک امتحان الهى) شد نیز مى تواند از رؤیاهاى صادقه باشد هرچند پرده از روى یک
(282)
واقعیت تکوینى برنداشت اما یک واقعیت تشریعى را آشکار ساخت و جمله (قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا) (359) نیز اشاره به این است که تو به دستورى که در این خواب داده شده بود و یک دستور الهى واقعى بود عمل کردى هرچند اراده الهى بر آن تحقق گرفت که اسماعیل ذبح نشود.
رؤیاهای صادقه در افراد عادی
البته رؤیاهاى صادقه مخصوص صالحان و پرهیزکاران و مقربان درگاه خدا نیست. گاه افراد عادى و حتى ناصالح نیز رؤیاى صادقه اى مى بینند و این شاخه از مکاشفه براى آن ها واقع مى شود ازجمله :
1. خواب ملِک مصر: همان طور که مى دانید و در سوره یوسف با صراحت آمده او گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آن ها را مى خورند؛ و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشکیده؛ که خشکیده ها بر سبزها پیچیدند؛ و آن ها را از بین بردند. اى گروه اشراف! درباره خواب من نظر دهید، اگر خواب را تعبیر مى کنید؛ (وَقالَ الْمَلِکُ اِنِّى أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلاَُ أَفْتُونى فى رُءْیاىَ اِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ). (360)
و یوسف (علیه السلام) این خواب را به طور کامل تعبیر کرد و خبر از هفت سال فراوانى باران و سپس هفت سال خشکسالى دادوراه نجات از خشکسالى را نیز براى آن ها روشن ساخت. این خواب یک مکاشفه رؤیایى بود که دقیقاً به وقوع پیوست.
2. هنگامى که یوسف (علیه السلام) به زندان افتاد دو نفر زندانى نزد او آمدند. یکى از آن ها گفت: «من در خواب دیدم که انگور براى ساختن شراب مى فشارم»
(283)
و دیگرى گفت: «من درخواب دیدم نان بر سرم حمل مى کنم؛ که پرندگان از آن مى خورند» ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران مى بینیم؛ (قالَ أَحَدُهُما اِنِّى أَرانى أَعْصِرُ خَمْراً وَقالَ الاْخَرُ اِنِّى أَرانى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْویلِهِ اِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ). (361)
یوسف (علیه السلام) به آن ها خبر داد که یکى آزاد مى شود و به کار سابق خود در دربار ملک برمى گردد و دیگرى بر سر دار خواهد رفت. و همان واقع شد.
3. مرحوم طبرسى در مجمع البیان در ذیل آیه 4 سوره قصص که اشاره به کشتار وسیع فرعونیان از بنى اسرائیل دارد از بعضى از مفسران نقل مى کند که فرعون شبى در خواب دید آتشى از سوى بیت المقدس آمد و خانه هاى قبطیان (فرعونیان) سوخت ولى خانه هاى بنى اسرائیل سالم ماند. از دانشمندان قومش تعبیر این خواب را خواست، گفتند: از این سرزمین مردى برمى خیزد که هلاکت مصر (و فرعونیان) به دست او خواهد بود. (362)
و مى دانیم که این خواب با ظهور موسى (علیه السلام) و هلاکت فرعونیان و پیروزى بنى اسرائیل بر آنان تحقق یافت. این مکاشفه رؤیایى براى شخصى واقع شد که ظالم و آلوده بود.
در عصر و زمان ما و یا حتى قبل از آن خواب هاى متعددى از علماى بزرگ و افراد عادى نقل شده که ازقبیل رؤیاهاى صادقه بوده وعیناً تحقق یافته است؛ خواب هایى که پرده از روى اسرارى برداشته و حقایقى مربوط به آینده و یا حقایقى پنهانى مربوط به زمان حال را کشف کرده و تعداد آن ها به قدرى است که حتى افراد دیرباور نمى توانند انگشت انکار روى همه آن ها بگذارند و یا آن ها را حمل بر تصادف کنند.
(284)