مکاشفاتی از غیر معصومین علیهم السلام
در آیات و روایات اسلامى و تواریخ، موارد متعددى از مکاشفات صالحان و پاکان دیده مى شود که نشان مى دهد مکاشفه امرى است کاملاً قابل قبول (البته با شرایط خود). ازجمله :
1. یکى از نمونه هاى آشکار و برجسته، چیزى است که درباره مصحف حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) وارد شده است. راوى مى گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: افراد بى دین (زنادقه) در سنه 128 قمرى (در میان مسلمین) ظاهر مى شوند و این چیزى است که من در مصحف حضرت فاطمه (علیها السلام) دیدم. راوى
(267)
مى گوید: سؤال کردم: مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: هنگامى که خداوند متعال پیامبرش را به عالم باقى برد اندوه بسیار شدیدى که جز خداوند متعال آن را نمى داند قلب فاطمه را احاطه کرد. خداوند فرشته اى را به سوى او فرستاد که با او سخن بگوید و مایه تسلیت خاطر او گردد. حضرت فاطمه این جریان را به امیرمؤمنان على (علیه السلام) گفت. امام (علیه السلام) فرمود: هنگامى که آمدن فرشته را احساس کردى و صداى او را شنیدى به من بگو. حضرت فاطمه حضور او را به امام عرض کرد. امام آنچه را که او مى شنید مى نوشت و از آن، مجموعه و مصحفى به وجود آمد. امام صادق (علیه السلام) سپس افزود: آگاه باشید در مصحف فاطمه چیزى درباره حلال و حرام نیست بلکه اخبارى مربوط به آینده است. (343)
در ضمن، از این حدیث شریف استفاده مى شود این که بعضى از دشمنان اهل بیت : مسأله مصحف حضرت فاطمه (علیها السلام) را دستاویزى براى حمله به شیعه کرده اند هیچ گونه اساس و پایه اى ندارد زیرا امام صادق (علیه السلام) با صراحت مى فرماید: مصحف فاطمه مانند قرآن نبود که حلال و حرام و وحى الهى در آن باشد بلکه فقط خبرهایى را از حوادث آینده دربر داشت.
2. قرآن مجید درباره حضرت مریم (علیها السلام) مى گوید: او در حال مکاشفه، با فرشتگان ارتباط داشت و سخنان آن ها را مى شنید (واحتمالاً خود آن ها را نیز مى دید). در آیه 42 و43 سوره آل عمران مى خوانیم: (وَاِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ یا مَرْیَمُ اقْنُتى لِرَبِّکِ وَاسْجُدى وَارْکَعى مَعَ الرَّاکِعینَ)؛ «و(به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است. اى مریم! (به شکرانه این نعمت) براى پروردگار خود، خضوع کن و سجده به جا آور و با رکوع کنندگان، رکوع کن!».
(268)
و در دو آیه بعد مى خوانیم: (اِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبینَ)؛ «(به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم! خداوند تو را به کلمه اى ]= وجود باعظمتى[ از طرف خودش بشارت مى دهد که نامش «مسیح، عیسى پسر مریم» است؛ در حالى که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیّت خواهد بود؛ و از مقرّبان (الهى) است».
اما آیاتى که مى گوید: جبرئیل به صورت انسان زیبایى دربرابر مریم (علیها السلام) ظاهر شد، ممکن است ازقبیل مکاشفه نباشد زیرا تمثل فرشتگان به صورت انسانى گاه براى همه قابل مشاهده است همان گونه که در داستان حضرت لوط (علیه السلام) و فرشتگان مأمور عذاب قوم او آمده است.
3. در حدیث معروفى که مرحوم کلینى در جلد دوم کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آورده است مى خوانیم: یک روز پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از نماز صبح، چشمش به جوانى افتاد که بسیار خواب آلود بود، اندامش نحیف و لاغر به نظر مى رسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را با نام صدا زد و فرمود: «کَیْفَ أصْبَحْتَ یا فُلانَ؟؛ چگونه صبح کردى (و حالت چگونه است)؟» عرض کرد: «اصْبَحْتُ یا رَسُولُ اللَّهِ مُوقِناً؛ اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! صبح کردم در حالى که به مقام یقین رسیدم». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این پاسخ صریح او در شگفتى فرو رفت و به او فرمود: «انَّ لِکُلِّ یَقینٍ حَقیقَةً فَما حَقیقَةُ یَقینِکَ؟؛ هر یقینى نشانه روشنى دارد، نشانه روشن یقین تو چیست؟» عرض کرد: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشانه اش این است که مرا در اندوهى عمیق فرو برده و به شب زنده دارى و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنیا و آنچه در آن است بى اعتناست ... «کَأنّى أنْظُر الى اهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِى الْجَنَّةِ وَیَتَعارَفُونَ، عَلَى الاَْرائِکِ مُتَّکِئُونَ، وَکَأنّى أنْظُرُ الى أهْلِ النَّارِ وَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَکَأنّى الاْنَ اسْمَعُ زَفیرَ النَّارِ یَدُورُ فى مَسامِعى؛ گویى من اهل بهشت را
(269)
مى بینم که در آغوش بهشت متنعم اند و با هم در گفتگوى دوستانه اند و بر تخت ها تکیه زده اند و گویى اهل دوزخ را مى بینم که در آن، عذاب مى شوند و فریاد مى کشند و گویى الآن، صداى شعله هاى آتش در گوش من مى پیچد».
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هذا عَبْدٌ نَوَّر اللَّهُ قَلْبَه بِالایمانِ؛ این بنده اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشن ساخته است». سپس فرمود: این حالت را حفظ کن، جوان عرضه داشت: دعایى در حق من کنید که خداوند شهادت را در رکاب شما براى من فراهم سازد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حق او دعا کرد، طولى نکشید که در یکى از غزوات، همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهید شدند که دهمین آن ها این جوان بود. (344)
تعبیر کأنى، (گویا) اشاره به این است که این حقایق را با چشم دل چنان مى بینم که گویا با چشم سر دیده باشم و فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) (هذا عبد نوّر الله قلبه) شاهد این مدعاست.
این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است. (345)
4. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رجالى معروف، کشّى، داستانى از میثم تمار و حبیب بن مظاهر نقل مى کند که نمونه دیگرى از کشف و شهود است. مى گوید: میثم تمار سوار بر اسبى بود و به استقبال حبیب بن مظاهر در مجلس بنى اسد رفت. حبیب گفت: گویا پیرمردى را مى بینم که موى پیش سرش ریخته و شکمش کمى برآمده است و او را به خاطر حب اهل بیت پیغمبر به دار آویخته اند و شکمش را پاره کرده اند. میثم گفت: من نیز مردى را مى شناسم سرخ رو که براى یارى فرزند دختر رسول الله9 قیام مى کند و به شهادت مى رسد و سر او را در کوفه به هر طرف مى گردانند. آن دو این ها را گفتند و از هم جدا شدند.
(270)
اهل مجلس گفتند: ما دروغ گوتر از این دو ندیده ایم. هنوز اهل مجلس متفرق نشده بودند که رُشید هجرى وارد شد و سراغ آن ها را گرفت. اهل مجلس گفتند : آن ها رفتند در حالى که چنین و چنان مى گفتند. رُشید گفت: خدا رحمت کند میثم را، فراموش کرد این جمله را بیفزاید که آن کس که سر حبیب را با خود به کوفه مى آورد صد درهم بیش از دیگران مى گیرد. این را گفت و از آن جا رفت. حاضران گفتند: والله این شخص از همه دروغ گوتر بود. ولى مدتى گذشت و میثم را همان گونه که حبیب گفته بود در کنار خانه عمرو بن حُریث به دار آویختند و سر حبیب بن مظاهر را نیز که در رکاب امام حسین (علیه السلام) شربت شهادت نوشیده بود به کوفه آوردند و هر آنچه آن ها گفته بودند واقع شد. (346)
5. در تاریخ میثم تمار که از اصحاب خاص امیرمؤمنان على (علیه السلام) و از زهاد عصر خود بود مطالب دیگرى نیز نقل شده که حکایت از مکاشفات او مى کند ازجمله ابوخالد تمار مى گوید: روز جمعه اى با میثم داخل کشتى در فرات بودیم. ناگهان بادى وزیدن گرفت. میثم برخاست و نگاهى به آسمان افکند و گفت : محکم قسمت جلوى کشتى را نگاه دارید که این طوفانى سخت است و به شما بگویم که معاویه الآن از دنیا رفت.
ابوخالد مى گوید: در جمعه بعد، پیکى از شام آمد. از او درباره اوضاع شام سؤال کردم، گفت: معاویه از دنیا رفت و مردم با یزید بیعت کردند. گفتم: در چه روزى؟ گفت: در روز جمعه گذشته. (347)
6. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار همچنین در وقایع شب عاشورا مى نویسد: هنگامى که اصحاب سیدالشهدا به امام (علیه السلام) اظهار وفادارى تا سرحد
(271)
شهادت کردند امام (علیه السلام) فرمود: به شما خبر مى دهم که همه شما فردا شهید خواهید شد و کسى باقى نخواهد ماند.
یاران با خوشحالى گفتند: «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَک؛ خدا را سپاس که افتخار شهادت در راهش را در رکاب تو نصیب ما کرد!».
امام (علیه السلام) در حق همه آن ها دعا کرد و فرمود: «ارْفَعُوا رُؤُوسَکُمْ وَانْظُرُوا؛ سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید!».
آنگاه امام (علیه السلام) هریک از آن ها را صدا مى زد و مقام او را در بهشت به وى نشان مى داد ومى فرمود: «هذا مَنْزِلُکَ یا فُلانُ، وَهذا قَصْرُکَ یا فُلانُ، وَهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ؛ اى فلان شخص! این جایگاه از آن توست و این قصر تو و آن درجه رفیع توست». (348)
در این جا مکاشفه به وسیله امام (علیه السلام) براى اصحاب و یارانش صورت گرفت.
7. در حدیثى مى خوانیم که ابوبصیر (در مراسم حج) خدمت امام باقر (علیه السلام) بود عرض کرد: چقدر حاجیان زیادند و چقدر فریادها بلند است. امام (علیه السلام) فرمود: «بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَأَقَلَّ الْحَجِیج؛ چنین نیست! ضجه ها و فریادها زیاد است اما حاجیان کم اند». سپس فرمود: آیا دوست دارى صدق آنچه را گفتم بدانى و با چشم خود ببینى؟ (ابوبصیر نابینا بود) امام (علیه السلام) دست بر چشم او کشید و دعایى خواند و او بینا شد. فرمود: اى ابوبصیر! به حاجیان نگاه کن. مى گوید: نگاه کردم دیدم بسیارى از آن ها به شکل انسان نیستند و افراد مؤمن در میان آن ها کم اند.
ابوبصیر سپس عرض کرد: راست گفتى اى مولاى من! حاجیان کم اند و فریاد و ضجه بسیار است. سپس امام (علیه السلام) دعاى دیگرى کرد و ابوبصیر به حال سابق برگشت.
ابوبصیر عرضه داشت: چرا به حال سابق برگشتم؟ امام (علیه السلام) فرمود: من درباره ی
(272)
تو بخلى ندارم و خداوند به تو ظلم و ستم روا نداشت. این را خیر تو دانسته است. به علاوه، من از این مى ترسم که اگر این مطلب شیوع پیدا کند مردم ما را معبود خود بدانند. (349)
شبیه همین داستان و مکاشفه درمورد امام على بن الحسین (علیه السلام) با زُهرى، از دانشمندان اهل سنت که به امام (علیه السلام) علاقه داشت نقل شده است. (350)
در حالات عرفاى بزرگ اسلامى عصر ما نیز مکاشفات فراوانى نقل شده که ذکر همه آن ها به طول مى انجامد.
(273)
مکاشفات رحمانی و مکاشفات شیطانی
آیا مکاشفات همیشه دلیلى بر ایمان و تقوا و سلامت عقیده و قرب الى الله صاحبان آن هاست یا ممکن است براى افراد بى تقوا و حتى غیر مسلمان به صورت هاى شیطانى رخ دهد؟
دلایلى در دست است که نشان دهنده عمومیت مکاشفات در هر دو گروه است زیرا هنگامى که براثر ریاضت ها، نفس قدرت و قوت پیدا کند و تمرکز کافى براى آن حاصل شود ـ از هرکس که باشد ـ ممکن است بعضى از این نوع مکاشفات براى صاحبش پیدا شود.
این موضوع نمونه هاى فراوانى دارد ازجمله :
در آیه 48 سوره انفال مى خوانیم: (وَاِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ وَقالَ لا غالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَاِنِّى جارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ وَقالَ اِنِّى بَرىءٌ مِنْکُمْ اِنِّى أَرى ما لا تَرَوْنَ اِنِّى أَخافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدیدُ الْعِقابِ)؛ «وبه یادآور هنگامى را که شیطان، اعمال آن ها ]مشرکان[ را در نظرشان جلوه داد، و گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمى گردد؛ و من، در کنار شما و پناه دهنده شما هستم» امّا هنگامى که دو گروه کافران و مؤمنان دربرابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت : «من از شما پیروانم بیزارم من چیزى مى بینم که شما نمى بینید؛ من از خدا مى ترسم، خداوند سخت کیفر است!».
(275)
در این آیه نکته اى به چشم مى خورد و آن ظهور شیطان براى مشرکان روز جنگ بدر است. به گفته بعضى از مفسران، ابلیس با لشکرى از شیاطین، به شکل سراقة بن مالک کنانى که از اشراف کنانه بود بر آن ها ظاهر شد و گفت: امروز هیچ کس بر شما غالب نمى شود و من در کنار شما هستم. آن ها نیز باور کردند و به گفته شیطان براى مبارزه با مسلمین دلخوش شدند. (351)
ولى طبق قول دیگرى، این موضوع به صورت مشاهده نبوده بلکه وسوسه هاى شیطان بوده است.
در آیه 96 سوره طه درمورد سامرى مى خوانیم: هنگامى که موسى از او سؤال کرد: این چه کارى بود که کردى؟ (اشاره به ساختن مجسمه گوساله و دعوت به پرستش آن است) گفت: من چیزى دیدم که آن ها ندیدند و قسمتى از اثر فرستاده خدا را برگرفتم و به کنارى افکندم و نفس من این گونه در نظرم زینت داد (که به سراغ ساختن مجسمه گوساله بروم)؛ (قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى).
درباره این که منظور سامرى از این سخن چه بوده است؟ دو تفسیر در میان مفسران معروف است: یکى این که هنگام آمدن لشکر فرعون به کنار دریاى نیل من جبرئیل را بر مرکبى دیدم که براى تشویق آن لشکر به ورود در جاده هاى خشک شده دریا در پیشاپیش آن ها حرکت مى کرد. قسمتى از خاک زیر پاى او یا مرکبش را برگرفتم و براى امروز ذخیره کردم و آن را در درون گوساله طلایى افکندم و این سروصدا از ناحیه آن است.
(276)
مطابق این تفسیر براى سامرى مکاشفه اى پیدا شد و جبرئیل را دید در حالى که دیگران او را نمى دیدند، با این که به نظر مى رسد سامرى از همان زمان که جبرئیل را دید نیّت سوء داشت. (352)
مرحوم طبرسى در مجمع البیان در تفسیر آیه شریفه (وَاِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین)؛ «به خاطر بیاور هنگامى را که کافران براى تو نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا از مکّه بیرون کنند؛ توطئه مى کردند، و خداوند هم تدبیر مى کرد؛ و خدا بهترین تدبیرکنندگان است» (353) چنین مى گوید: گروهى از قریش در دارالندوه (مرکزى که براى مشورت هاى مهم بود) اجتماع کردند تا درباره پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تصمیم بگیرند. بعضى نظر دادند که باید پیامبر (صلی الله علیه و آله) را تبعید کرد، بعضى دیگر گفتند: باید نمایندگانى از قبایل مختلف جمع شوند و به او حمله کنند و او رابه قتل برسانندوبنى هاشم چون نمى توانند انتقام بگیرند راضى به دیه مى شوند.
در این جا شیطان که به صورت پیرمردى از اهل نجد در آن جا حاضر شده بود این رأى را تصویب کرد و آراء دیگر را ابطال نمود. همگى بر این رأى متفق شدند و مردان و سلاح هاى خود را آماده کردند. (دنباله این داستان را که مربوط به لیلة المبیت است و على (علیه السلام) در جاى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) خوابید و خداوند پیغمبرش را از چنگال دشمنان نجات داد همگى خوانده اید).
این مکاشفه شیطانى نشان مى دهد که مکاشفه همیشه مربوط به صالحان و مقربان درگاه خدا نیست. (354)
مرحوم طبرسى (احمد بن على از علماى قرن ششم) در کتاب احتجاج از
(277)
ابن عباس نقل مى کند که وقتى جنگ جمل با شکست طرفداران طلحه و زبیر به پایان رسید امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) خطبه اى براى مردم خواند. بعد از آن من در خدمت آن حضرت بودم که از جایى عبور کردیم که حسن بصرى مشغول گرفتن وضو بود. امام (علیه السلام) فرمود: وضو را پرآب بگیر. حسن گفت: اى امیرمؤمنان! تو دیروز افرادى را کشتى که شهادت به وحدانیت خداوند و نبوت پیغمبر مى دادند و نمازهاى پنج گانه را با وضوهاى پرآب انجام مى دادند (اشاره به کشتگان اصحاب جمل است).
امام (علیه السلام) فرمود: این چنین بود. تو چرا دشمنان ما را یارى نکردى (و به کمک آن ها نشتافتى)؟ عرض کرد: به خداوند قسم! صادقانه مى گویم اى امیرمؤمنان! من روز اول غسل کردم و حنوط بر خود پاشیدم و سلاحم را برداشتم و شک نداشتم که جدا شدن از عایشه، امّالمؤمنین کفر است. هنگامى که در وسط راه به محلى به نام خریبه رسیدم صداى منادى اى را شنیدم که مى گفت: اى حسن! برگرد زیرا قاتل و مقتول (در این جنگ) در آتش اند. من ترسیدم و بازگشتم و در خانه نشستم. روز دوم باز یقین داشتم که جدا شدن از عایشه کفر است. دوباره به قصد جنگیدن در رکاب او آماده شدم (و به راه افتادم) تا به همان محل رسیدم. دوباره صداى منادى را شنیدم که پشت سر من مى گوید: اى حسن! کجا مى روى؟ قاتل و مقتول هر دو در آتش دوزخ اند.
على (علیه السلام) فرمود: راست مى گویى، اما مى دانى این منادى چه کسى بود؟ عرض کرد: نه. فرمود: برادرت ابلیس بود و به تو راست گفت زیرا قاتل و مقتول اصحاب جمل هر دو در آتش خواهند بود.
حسن بصرى عرض کرد: الآن فهمیدم اى امیرمؤمنان! که این جمعیت، (گمراه و) هلاک شدند. (355)
(278)
ماجراى دیگرى از مرحوم سید موسى زرآبادى که از شخصیت هاى برجسته قریب عصر ما بود نقل شده که تأیید روشنى براى این مدعاست.
مرحوم آقاى حاج شیخ باقر ملکى میانجى که عالم باتقوا و از شاگردان مرحوم آقا میرزا مهدى اصفهانى در مشهد بود از حاج شیخ مجتبى قزوینى و او از سید موسى زرآبادى که همه آن ها افراد مورد اعتمادى بودند چنین نقل مى کند که مرحوم زرآبادى مى گفت: در قزوین امام جماعت بودم و به سیروسلوک مشغول شدم. در آن هنگام به تدریج مکاشفاتى براى من پیدا شد به گونه اى که در و دیوار براى من حائل نبود و از پشت دیوار اشخاص را مى دیدم. یک روز در عالم مکاشفه ندایى شنیدم که مى گفت: این مقدار اعمال ظاهرى بس است اگر مى خواهى به مقامات بالاتر برسى باید این کارها را کنار بگذارى. من گفتم: نماز و روزه و مانند آن را که از طرق معتبر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به ما رسیده است کنار بگذارم؟ من دست از آن برنمى دارم. دوباره ندا آمد: اگر دست برندارى تمام این مقامات از شما گرفته مى شود. من گفتم: به جهنم. تا این را گفتم دیدم تمام آن حالات از من گرفته شد و مانند افراد عادى شدم. فهمیدم آن مکاشفات، شیطانى بوده است و تصمیم گرفتم که به دستورهاى شرع و آداب و سنن تا حد توان عمل کنم. پس از مدتى عمل به این دستورات حالتى براى من حاصل شد که حالات قبلى درمقابل آن مانند قطره اى درمقابل دریا بود. (356)
در این جا این سؤال مطرح مى شود که چگونه مى توان مکاشفات رحمانى را از مکاشفات شیطانى شناخت؟
(279)
بهترین راه شناخت این است که نگاه به صفات و حالات و اعتقادات صاحب مکاشفه کنیم، هرگاه انسانى باتقوا و باایمان و مؤدب به آداب دینى بود روشن مى شود که مکاشفه او الهى است ولى اگر از افراد بى ایمان و آلوده به رذایل اخلاقى و یا فرصت طلب و دنبال منافع مادى بود معلوم مى شود مکاشفه او شیطانى است و دامى است براى فریب دیگران و رسیدن به مقاصد نامشروع که ازطریق ریاضات غیر شرعى براى او حاصل شده است.
درباره خود انسان نیز همین گونه است؛ اگر در حالى که آلوده به گناهان مختلفى است مکاشفه اى براى او پیدا شد باید بداند این مکاشفه، شیطانى است اما اگر در مسیر تقوا گام برمى دارد و حلال و حرام الهى را کاملاً رعایت مى کند معلوم مى شود مکاشفه، رحمانى است. این معیار خوبى براى شناختن این دو نوع مکاشفه از یکدیگر است.