در روایات اسلامی
امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 87 نهج البلاغه مى فرماید: «عِبَادَ اللَّهِ اِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ اِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ
(263)
الْهُدَى فِى قَلْبِهِ وَأَعَدَّ الْقِرَى لِیَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِیدَ وَهَوَّنَ الشَّدِیدَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ؛ اى بندگان خدا! از محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسى است که او را در راه پیروزى بر هواى نفسش یارى کرده ازاین رو حزن و اندوه را لباس زیرین و ترس از خدا را لباس رویین خود قرار داده است؛ درنتیجه چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسیله پذیرایى روزى را که در پیش دارد براى خود فراهم ساخته است. او دور را براى خود نزدیک و سختى را آسان کرده است. (با دیده حق بین)نگاه کرده و (حقایق هستى و عظمت پروردگار را) مشاهده نموده است».
و نیز در خطبه 222 در توصیفى که براى اهل ذکر بیان مى کند مى فرماید : «فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا اِلَى الاْخِرَةِ وَهُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِى طُولِ الاِْقَامَةِ فِیهِ وَحَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لاَِهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لا یَرَى النَّاسُ وَیَسْمَعُونَ مَا لا یَسْمَعُونَ؛ گویى آن ها دنیا را رها کرده، به آخرت پیوسته اند و در آن قرار دارند، به همین سبب ماوراى دنیا را مشاهده مى کنند گویى از پشت دیواره این دنیا سر برآورده و به برزخیان و اقامت طولانى آن ها در آن جا مى نگرند. روز رستاخیز وعده هاى خود را براى آن ها عملى ساخته ازاین رو آن ها پرده ها را براى اهل دنیا کنار زده و گویى با چشم خود چیزهایى رامى بینندکه مردم نمى بینندومطالبى رامى شنوندکه دیگران نمى شنوند».
در حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کافى از آن حضرت نقل کرده است در نامه اى که به بعضى از یارانش به عنوان موعظه نوشت چنین فرمود: «فَاِنَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ وَقَوِىَ وَشَبِعَ وَرَوِىَ وَرُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْیَا فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیَا وَقَلْبُهُ وَعَقْلُهُ مُعَایِنُ الاْخِرَةِ؛ کسى که تقواى الهى پیشه کند عزیز و نیرومند و سیر و سیراب مى شود و عقلش از اهل دنیا فراتر مى رود، بدنش با اهل دنیاست و قلب و عقلش آخرت را مى بیند». (334)
(264)
مرحوم علامه مجلسى در ذیل این روایت شرح جالبى دارد، مى گوید: «کسى که نور چشم و گوش خود را در اطاعت پروردگار بذل کند خداوند نورى به او دهد که به وسیله آن ملکوت آسمان ها و زمین را مى بیند و سخنان ملائکه مقربین و نداى رب العالمین را مى شنود همان گونه که در حدیث وارد شده است : «المؤمن ینظر بنور الله». و در پایان این گفتار مى گوید: سخن در این جا بسیار دقیق است به گونه اى که عبارت و بیان نمى تواند حق آن را ادا کند و (در عین حال) این جا لغزش گاه قدم هاست.
همچنین در ذیل آیه شریفه (اِنَّ فِى ذلِکَ لاَیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ) (335) آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَاِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؛ پیغمبر اکرم فرمود : مراقب هوشیارى و تیزبینى مؤمن باشید که او با نور الهى مى نگرد (وحقایقى که از چشم دیگران پنهان است مى بیند)». (336)
مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار از عیون اخبار الرضا (علیه السلام) نقل مى کند که شخصى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) پرسید: «مَا وَجْهُ اِخْبَارِکُمْ بِمَا فِى قُلُوبِ النَّاس: شما چگونه مى توانید از آنچه در دلهاى مردم است خبر دهید» امام فرمود : «أَمَا بَلَغَکَ قَوْلُ الرَّسُولِ (صلی الله علیه و آله) اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَاِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ اِلاَّ وَلَهُ فِرَاسَة یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ اِیمَانِهِ وَمَبْلَغِ اسْتِبْصَارِهِ وَعِلْمِهِ وَقَدْ جَمَعَ اللَّهُ لِلاَْئِمَّةِ مَا فَرَّقَهُ فِى جَمِیعِ الْمُؤْمِنِین؛ آیا حدیث پیغمبر اکرم به تو نرسیده است که فرمود: مراقب هوشیارى انسان باایمان باشید که او به نور الهى نگاه مى کند. عرض کرد: آرى. امام فرمود: هیچ مؤمنى نیست مگر این که هوشیارى خاصى دارد که به اندازه ایمان و بصیرت و علمش، با نور الهى مى نگرد و خداوند براى ائمه آنچه را که در جمیع مؤمنین تقسیم کرده گردآورى نموده است». (337)
(265)
و نیز علامه مجلسى در بحارالانوار در روایت معراجیه که حدیثى است مشروح و مفصل نقل مى کند که یکى از خطاب هایى که خداوند به پیغمبر در شب معراج کرد این بود: «یَا أَحْمَدُ اِنَّ الْعَبْدَ اِذَا أَجَاعَ بَطْنَهُ وَحَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الحِکْمَةَ وَاِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَوَبَالاً وَاِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَبُرْهَاناً وَشِفَاءً وَرَحْمَةً فَیَعْلَمُ مَا لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ وَیُبْصِرُ مَا لَمْ یَکُنْ یُبْصِر؛ اى احمد! بنده خدا هنگامى که شکم خود را گرسنه دارد وزبانش را حفظ کند من علم وحکمت به او مى آموزم اگر کافر باشد این علم و حکمت حجت و وبالى بر اوست و اگر مؤمن باشد حکمتش نور و برهان و شفا و رحمت است و به کمک آن مى داند آنچه را نمى دانست و مى بیند آنچه را نمى دید». (338)
مواردی از مکاشفات انبیاء
اضافه بر آنچه تا این جا به طور کلى از آیات و روایاتى که ثبوت مکاشفات و رؤیاهایى را که نوع دیگرى از مکاشفه است، تأیید مى کند آوردیم، مصادیق زیادى نیز براى آن در کتاب و سنت و کتب تواریخ دیده مى شود:
همان گونه که سابقاً اشاره کردیم، قرآن مجید درباره ابراهیم (علیه السلام) مى گوید : (وَکَذلِکَ نُرِى اِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین)؛ «واین گونه به ابراهیم ملکوت آسمان ها و زمین را نشان دادیم تا اهل یقین گردد». (339)
در روایتى که مرحوم طبرسى در مجمع البیان از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده مى خوانیم که خداوند پرده ها را از مقابل چشم ابراهیم (علیه السلام) کنار زد به گونه اى که او تمام طبقات زمین و آنچه را که در زیر آن قرار داشت و همچنین تمام آسمان ها
(266)
و آنچه را که از فرشتگان و حاملان عرش در آن قرار داشتند مشاهده کرد (و در این جا بود که توحید او از هر نظر کامل شد). (340)
شبیه همین معنا از امام صادق (علیه السلام) نیز نقل شده است. (341)
قرآن مجید درباره حضرت یعقوب (علیه السلام) مى گوید: (وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قالَ أَبُوهُمْ اِنِّى لاََجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُون)؛ «هنگامى که کاروان حامل پیراهن یوسف از دروازه مصر بیرون آمد و به سوى کنعان حرکت کرد، یعقوب به فرزندانش گفت : من بوى یوسف را احساس مى کنم اگر مرا به نادانى و کم عقلى نسبت ندهید». (342)
و بعد از وصول کاروان به کنعان معلوم شد آنچه یعقوب (علیه السلام) در مکاشفه خود احساس کرده، واقعیت داشته است.
آگاهى سلیمان (علیه السلام) از سخن گفتن پرندگان و مورچگان نیز ممکن است نوعى مکاشفه بوده که قبلاً نیز به آن اشاره شد.
مکاشفاتی از غیر معصومین علیهم السلام
در آیات و روایات اسلامى و تواریخ، موارد متعددى از مکاشفات صالحان و پاکان دیده مى شود که نشان مى دهد مکاشفه امرى است کاملاً قابل قبول (البته با شرایط خود). ازجمله :
1. یکى از نمونه هاى آشکار و برجسته، چیزى است که درباره مصحف حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) وارد شده است. راوى مى گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: افراد بى دین (زنادقه) در سنه 128 قمرى (در میان مسلمین) ظاهر مى شوند و این چیزى است که من در مصحف حضرت فاطمه (علیها السلام) دیدم. راوى
(267)
مى گوید: سؤال کردم: مصحف فاطمه چیست؟ فرمود: هنگامى که خداوند متعال پیامبرش را به عالم باقى برد اندوه بسیار شدیدى که جز خداوند متعال آن را نمى داند قلب فاطمه را احاطه کرد. خداوند فرشته اى را به سوى او فرستاد که با او سخن بگوید و مایه تسلیت خاطر او گردد. حضرت فاطمه این جریان را به امیرمؤمنان على (علیه السلام) گفت. امام (علیه السلام) فرمود: هنگامى که آمدن فرشته را احساس کردى و صداى او را شنیدى به من بگو. حضرت فاطمه حضور او را به امام عرض کرد. امام آنچه را که او مى شنید مى نوشت و از آن، مجموعه و مصحفى به وجود آمد. امام صادق (علیه السلام) سپس افزود: آگاه باشید در مصحف فاطمه چیزى درباره حلال و حرام نیست بلکه اخبارى مربوط به آینده است. (343)
در ضمن، از این حدیث شریف استفاده مى شود این که بعضى از دشمنان اهل بیت : مسأله مصحف حضرت فاطمه (علیها السلام) را دستاویزى براى حمله به شیعه کرده اند هیچ گونه اساس و پایه اى ندارد زیرا امام صادق (علیه السلام) با صراحت مى فرماید: مصحف فاطمه مانند قرآن نبود که حلال و حرام و وحى الهى در آن باشد بلکه فقط خبرهایى را از حوادث آینده دربر داشت.
2. قرآن مجید درباره حضرت مریم (علیها السلام) مى گوید: او در حال مکاشفه، با فرشتگان ارتباط داشت و سخنان آن ها را مى شنید (واحتمالاً خود آن ها را نیز مى دید). در آیه 42 و43 سوره آل عمران مى خوانیم: (وَاِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ یا مَرْیَمُ اقْنُتى لِرَبِّکِ وَاسْجُدى وَارْکَعى مَعَ الرَّاکِعینَ)؛ «و(به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برترى داده است. اى مریم! (به شکرانه این نعمت) براى پروردگار خود، خضوع کن و سجده به جا آور و با رکوع کنندگان، رکوع کن!».
(268)
و در دو آیه بعد مى خوانیم: (اِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ اِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجیهاً فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبینَ)؛ «(به یاد آورید) هنگامى را که فرشتگان گفتند: «اى مریم! خداوند تو را به کلمه اى ]= وجود باعظمتى[ از طرف خودش بشارت مى دهد که نامش «مسیح، عیسى پسر مریم» است؛ در حالى که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیّت خواهد بود؛ و از مقرّبان (الهى) است».
اما آیاتى که مى گوید: جبرئیل به صورت انسان زیبایى دربرابر مریم (علیها السلام) ظاهر شد، ممکن است ازقبیل مکاشفه نباشد زیرا تمثل فرشتگان به صورت انسانى گاه براى همه قابل مشاهده است همان گونه که در داستان حضرت لوط (علیه السلام) و فرشتگان مأمور عذاب قوم او آمده است.
3. در حدیث معروفى که مرحوم کلینى در جلد دوم کتاب شریف کافى از امام صادق (علیه السلام) آورده است مى خوانیم: یک روز پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از نماز صبح، چشمش به جوانى افتاد که بسیار خواب آلود بود، اندامش نحیف و لاغر به نظر مى رسید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را با نام صدا زد و فرمود: «کَیْفَ أصْبَحْتَ یا فُلانَ؟؛ چگونه صبح کردى (و حالت چگونه است)؟» عرض کرد: «اصْبَحْتُ یا رَسُولُ اللَّهِ مُوقِناً؛ اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)! صبح کردم در حالى که به مقام یقین رسیدم». رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از این پاسخ صریح او در شگفتى فرو رفت و به او فرمود: «انَّ لِکُلِّ یَقینٍ حَقیقَةً فَما حَقیقَةُ یَقینِکَ؟؛ هر یقینى نشانه روشنى دارد، نشانه روشن یقین تو چیست؟» عرض کرد: اى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نشانه اش این است که مرا در اندوهى عمیق فرو برده و به شب زنده دارى و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنیا و آنچه در آن است بى اعتناست ... «کَأنّى أنْظُر الى اهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِى الْجَنَّةِ وَیَتَعارَفُونَ، عَلَى الاَْرائِکِ مُتَّکِئُونَ، وَکَأنّى أنْظُرُ الى أهْلِ النَّارِ وَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَکَأنّى الاْنَ اسْمَعُ زَفیرَ النَّارِ یَدُورُ فى مَسامِعى؛ گویى من اهل بهشت را
(269)
مى بینم که در آغوش بهشت متنعم اند و با هم در گفتگوى دوستانه اند و بر تخت ها تکیه زده اند و گویى اهل دوزخ را مى بینم که در آن، عذاب مى شوند و فریاد مى کشند و گویى الآن، صداى شعله هاى آتش در گوش من مى پیچد».
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «هذا عَبْدٌ نَوَّر اللَّهُ قَلْبَه بِالایمانِ؛ این بنده اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشن ساخته است». سپس فرمود: این حالت را حفظ کن، جوان عرضه داشت: دعایى در حق من کنید که خداوند شهادت را در رکاب شما براى من فراهم سازد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حق او دعا کرد، طولى نکشید که در یکى از غزوات، همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهید شدند که دهمین آن ها این جوان بود. (344)
تعبیر کأنى، (گویا) اشاره به این است که این حقایق را با چشم دل چنان مى بینم که گویا با چشم سر دیده باشم و فرمایش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) (هذا عبد نوّر الله قلبه) شاهد این مدعاست.
این حدیث در منابع اهل سنت نیز آمده است. (345)
4. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار از رجالى معروف، کشّى، داستانى از میثم تمار و حبیب بن مظاهر نقل مى کند که نمونه دیگرى از کشف و شهود است. مى گوید: میثم تمار سوار بر اسبى بود و به استقبال حبیب بن مظاهر در مجلس بنى اسد رفت. حبیب گفت: گویا پیرمردى را مى بینم که موى پیش سرش ریخته و شکمش کمى برآمده است و او را به خاطر حب اهل بیت پیغمبر به دار آویخته اند و شکمش را پاره کرده اند. میثم گفت: من نیز مردى را مى شناسم سرخ رو که براى یارى فرزند دختر رسول الله9 قیام مى کند و به شهادت مى رسد و سر او را در کوفه به هر طرف مى گردانند. آن دو این ها را گفتند و از هم جدا شدند.
(270)
اهل مجلس گفتند: ما دروغ گوتر از این دو ندیده ایم. هنوز اهل مجلس متفرق نشده بودند که رُشید هجرى وارد شد و سراغ آن ها را گرفت. اهل مجلس گفتند : آن ها رفتند در حالى که چنین و چنان مى گفتند. رُشید گفت: خدا رحمت کند میثم را، فراموش کرد این جمله را بیفزاید که آن کس که سر حبیب را با خود به کوفه مى آورد صد درهم بیش از دیگران مى گیرد. این را گفت و از آن جا رفت. حاضران گفتند: والله این شخص از همه دروغ گوتر بود. ولى مدتى گذشت و میثم را همان گونه که حبیب گفته بود در کنار خانه عمرو بن حُریث به دار آویختند و سر حبیب بن مظاهر را نیز که در رکاب امام حسین (علیه السلام) شربت شهادت نوشیده بود به کوفه آوردند و هر آنچه آن ها گفته بودند واقع شد. (346)
5. در تاریخ میثم تمار که از اصحاب خاص امیرمؤمنان على (علیه السلام) و از زهاد عصر خود بود مطالب دیگرى نیز نقل شده که حکایت از مکاشفات او مى کند ازجمله ابوخالد تمار مى گوید: روز جمعه اى با میثم داخل کشتى در فرات بودیم. ناگهان بادى وزیدن گرفت. میثم برخاست و نگاهى به آسمان افکند و گفت : محکم قسمت جلوى کشتى را نگاه دارید که این طوفانى سخت است و به شما بگویم که معاویه الآن از دنیا رفت.
ابوخالد مى گوید: در جمعه بعد، پیکى از شام آمد. از او درباره اوضاع شام سؤال کردم، گفت: معاویه از دنیا رفت و مردم با یزید بیعت کردند. گفتم: در چه روزى؟ گفت: در روز جمعه گذشته. (347)
6. مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار همچنین در وقایع شب عاشورا مى نویسد: هنگامى که اصحاب سیدالشهدا به امام (علیه السلام) اظهار وفادارى تا سرحد
(271)
شهادت کردند امام (علیه السلام) فرمود: به شما خبر مى دهم که همه شما فردا شهید خواهید شد و کسى باقى نخواهد ماند.
یاران با خوشحالى گفتند: «الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَک؛ خدا را سپاس که افتخار شهادت در راهش را در رکاب تو نصیب ما کرد!».
امام (علیه السلام) در حق همه آن ها دعا کرد و فرمود: «ارْفَعُوا رُؤُوسَکُمْ وَانْظُرُوا؛ سرهاى خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید!».
آنگاه امام (علیه السلام) هریک از آن ها را صدا مى زد و مقام او را در بهشت به وى نشان مى داد ومى فرمود: «هذا مَنْزِلُکَ یا فُلانُ، وَهذا قَصْرُکَ یا فُلانُ، وَهذِهِ دَرَجَتُکَ یا فُلانُ؛ اى فلان شخص! این جایگاه از آن توست و این قصر تو و آن درجه رفیع توست». (348)
در این جا مکاشفه به وسیله امام (علیه السلام) براى اصحاب و یارانش صورت گرفت.
7. در حدیثى مى خوانیم که ابوبصیر (در مراسم حج) خدمت امام باقر (علیه السلام) بود عرض کرد: چقدر حاجیان زیادند و چقدر فریادها بلند است. امام (علیه السلام) فرمود: «بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَأَقَلَّ الْحَجِیج؛ چنین نیست! ضجه ها و فریادها زیاد است اما حاجیان کم اند». سپس فرمود: آیا دوست دارى صدق آنچه را گفتم بدانى و با چشم خود ببینى؟ (ابوبصیر نابینا بود) امام (علیه السلام) دست بر چشم او کشید و دعایى خواند و او بینا شد. فرمود: اى ابوبصیر! به حاجیان نگاه کن. مى گوید: نگاه کردم دیدم بسیارى از آن ها به شکل انسان نیستند و افراد مؤمن در میان آن ها کم اند.
ابوبصیر سپس عرض کرد: راست گفتى اى مولاى من! حاجیان کم اند و فریاد و ضجه بسیار است. سپس امام (علیه السلام) دعاى دیگرى کرد و ابوبصیر به حال سابق برگشت.
ابوبصیر عرضه داشت: چرا به حال سابق برگشتم؟ امام (علیه السلام) فرمود: من درباره ی
(272)
تو بخلى ندارم و خداوند به تو ظلم و ستم روا نداشت. این را خیر تو دانسته است. به علاوه، من از این مى ترسم که اگر این مطلب شیوع پیدا کند مردم ما را معبود خود بدانند. (349)
شبیه همین داستان و مکاشفه درمورد امام على بن الحسین (علیه السلام) با زُهرى، از دانشمندان اهل سنت که به امام (علیه السلام) علاقه داشت نقل شده است. (350)
در حالات عرفاى بزرگ اسلامى عصر ما نیز مکاشفات فراوانى نقل شده که ذکر همه آن ها به طول مى انجامد.
(273)