فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

فصل هفتم: آیا برای سیر و سلوک استاد و راهنما لازم است؟

آیا برای سیر و سلوک استاد و راهنما لازم است؟

ازجمله مسائلى که براى پویندگان راه سیروسلوک الى الله مطرح است این است که آیا در این مسیر نیازى به استاد و راهنما دارند یا نه؟
صوفیان که خود را در این مسیر مى پندارند بر آن تأکید دارند و افرادى را به نام قطب و شیخ طریقت و پیر و مرشد، براى راهنمایى یا به تعبیر خودشان، دستگیرى، براى طى این مسیر، لازم مى دانند و پیروان خود را ملزم به این کار مى دانند و درواقع تمام موجودیت آن ها در گرو همین امر است وگرنه رابطه پیروان با آن ها قطع خواهد شد.
جمعى از عارفان اسلامى نیز بر این امر تأکید دارند و این مسیر را مسیر پرخوف و خطر مى دانند که طى آن بى همرهى خضر نمى شود زیرا ظلمات است بترس از خطر گمراهى.
گروه سومى نیز که همان عارفان کاذب هستند از این موضوع حداکثر سوء استفاده را کرده و مى کنند و پیروان خود را به پیروى بى قیدوشرط از خود دعوت کرده و از این طریق از آن ها سوء استفاده هاى فراوانى حتى سوء استفاده هاى جنسى نیز مى کنند.
(229)
به هر حال، قطع نظر از عقاید صوفیان و صرف نظر از رفتار زشت و کثیف عارف نمایان کاذب، مسأله را از دیدگاه جمعى از عرفاى اسلامى که استاد را لازم مى شمرند دنبال مى کنیم.
آن ها مى گویند: این موضوع، هم در تعلیمات انبیاى پیشین موجود است و هم در روایات معصومین (علیهم السلام) و اصحاب آنها، ازجمله :
قرآن مجید در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) با صراحت مى گوید: موسى به سراغ خضر رفت تا از علوم او چیزهایى بیاموزد، امورى که صبر کردن بر آن در ابتدا براى موسى مشکل بود ولى سرانجام باور کرد و پذیرفت و با آگاهى هاى تازه اى از خضر جدا شد، که شرح آن در سوره کهف در آیات 60-82 آمده است.
در داستان موسى و شعیب (علیهما السلام) نیز که در آیات 25-28 سوره قصص آمده است، هنگامى که از مصر فرار کرد و به مدین رفت و در محضر پیغمبر عظیم الشأنى همچون شعیب قرار گرفت، نشانه هایى از رهبرى استاد در سیر الى الله و حتى رسیدن به مقام نبوت دیده مى شود.
در سرگذشت لقمان و فرزندش چهره دیگرى از این مسأله دیده مى شود که او به عنوان یک استاد دست فرزند خود را مى گیرد و در مراحل سیر الى الله پیش مى برد که در قرآن مجید در سوره لقمان آیات 13-19 ذکر شده است.
آن ها به آیه 7 سوره انبیاء نیز استدلال مى کنند، آن جا که مى فرماید: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «از صاحبان علم و دانش سؤال کنید اگر نمى دانید».
در آیه 119 سوره توبه خطاب به مؤمنان مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! تقواى الهى پیشه کنید و با صادقان باشید».
مى گویند: بودن با صادقان اشاره به انتخاب استاد و راهنما و پیر طریقت است.
(230)

نقد و بررسی

روشن است که این آیات نه تنها دلالتى بر لزوم استاد و راهنما براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله ندارد بلکه مقاطع خاصى است که به صورت قضیه جزئیه به آن ها اشاره شده است و مى دانیم که از قضایاى جزئیه نمى توان حکم کلى را استفاده کرد مگر این که قرائن روشنى در کار باشد.
اضافه بر این، داستان موسى و خضر (علیهما السلام) بخش کوچکى از زندگى موسى (علیه السلام) را تشکیل مى دهد نه این که آن پیغمبر بزرگ استادى برگزیده باشد که همواره زیر نظر او سیروسلوک الى الله را انجام دهد.
و از این گذشته، داستان مزبور هرگز مربوط به مسائل اخلاقى و آموزش هاى قرب الى الله نبود بلکه دریچه اى بود به علوم تازه اى از اسرار جهان هستى تا موسى (علیه السلام) بداند که بسیارى از حوادث، ظاهرش زشت و زننده است اما باطنى بسیار مطلوب و مرغوب دارد و در قضاوت کردن در این گونه امور عجله نکند و مهم این است که بدانیم مأموریت موسى (علیه السلام) مأموریتى در عالم تشریع بوده و مأموریت خضر (علیه السلام) مأموریتى در عالم تکوین و به همین دلیل موسى (علیه السلام) نمى توانست موقعیت خضر (علیه السلام) را درک کند تا زمانى که براى او توضیح داد.
و به هر حال، این امر ارتباطى با مسأله استاد راهنما در سیروسلوک ندارد. (297)
در داستان موسى و شعیب (علیهما السلام) نیز اثرى از تعلیمات خاص شعیب به موسى (علیهما السلام) دیده نمى شود جز این که موسى هشت سال (یا ده سال) نزد شعیب بود و براى او کار مى کرد و بدیهى است که محضر چنین پیغمبرى پرفیض و فائده بود و در روح و فکر موسى (علیه السلام) اثر گذاشت و این به آن معنا نیست که اگر موسى نزد شعیب (علیهما السلام) نمى رفت به مقام نبوت نمى رسید.
(231)
در داستان لقمان و فرزندش یک سلسله نصیحت مى بینیم که هر پدر باایمان و آگاهى ممکن است به فرزند خود بنماید. این چه ارتباطى به مسأله وجوب پیروى از پیر طریقت و شیخ راهنما دارد؟
آیه (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ) آیه اى است که فقهاى اسلام از آن براى وجوب تقلید در احکام دین استفاده کرده اند و ظاهرش نیز همین است که هرکس از مسأله اى آگاه نیست باید از عالمى که آن مسأله را مى داند پیروى کند. آیا پیروى همه مقلدان از مراجع تقلید به معناى پیروى سالک از استاد و راهنماست؟ در حالى که مى دانیم هیچ یک از عارفان به این مقدار قناعت نمى کنند و آن را با مقصود و منظور خود هماهنگ نمى بینند.
به تعبیر دیگر، در آیه سخن از تعلیم به میان آمده، نه تربیت، که مورد نظر جمعى از عرفاست.
آن ها معتقدند که سالک الى الله باید زیر نظر استاد دائماً تربیت شود و در جهات اخلاقى و عملى پیشرفت کند نه این که آن استاد فقط آموزگار باشد و چیزى را بیاموزد زیرا مسأله تعلیم و تعلّم در امور شرعى مربوط به مجتهد و مقلد است نه آنچه آن ها مى گویند.
آن ها به روایات متعددى نیز استدلال کرده اند ازجمله :
آنچه امیرمؤمنان على (علیه السلام) در خطبه 76 نهج البلاغه بیان فرموده است: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ حُکْماً فَوَعَى وَدُعِىَ اِلَى رَشَادٍ فَدَنَى وَأَخَذَ بِحُجْزَةِ هَادٍ فَنَجَى؛ خدا رحمت کند کسى را که چون سخنان حکیمانه اى را بشنود خوب فراگیرد و هنگامى که او را به سوى هدایت راهنمایى کنند ارشاد شود و دست به دامن راهنما و رهبرى زند و در پرتو هدایتش نجات یابد».
بى شک این خطبه نورانى استفاده از راهنمایى هادیان را براى نجات مفید مى شمرد ولى از این سخن که براى همه لازم است راهنماى خاصى در مسیر
(232)
قرب الى الله داشته باشند ساکت است. به تعبیر دیگر، یک قضیه جزئیه را بیان مى کند نه یک حکم کلى و فراگیر را. به بیان دیگر، امام (علیه السلام) مى فرماید: چنین کسى مورد رحمت الهى است؛ اما از این مطلب که راه جلب رحمت الهى منحصر به این است ساکت مى باشد.
در خطبه 105 نهج البلاغه نیز آمده است: «أَیُّهَا النَّاسُ اسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظ؛ اى مردم! چراغ دل خویش را از شعله گفتار واعظى باعمل روشن سازید».
گرچه این جمله را دلیل بر لزوم انتخاب استاد در طریق سیروسلوک دانسته اند اما روشن است که موضوع کلام امیرمؤمنان (علیه السلام) مسأله وعظ واعظان است منتها واعظى را ذکر مى کند که خود عامل به موعظه هاى خویش باشد و این چیزى است که همیشه در میان شیعیان بلکه همه مسلمین وجود داشته که وعاظى بر منابر و غیر منابر، آن ها را موعظه مى کردند بى آن که لزوم انتخاب استاد خاص را توصیه کنند.
علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از امام على بن الحسین (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکِیمٌ یُرْشِدُه؛ هرکس دانشمند و حکیمى ندارد که او را ارشاد کند هلاک مى شود». (298)
در این جا نیز سخن از تعلیم و ارشاد و راهنمایى است نه از تربیت و پرورش.
کوتاه سخن این که از این روایات و مانند آن ها استفاده نمى شود که در مباحث اخلاقى همیشه استاد خصوصى لازم است به طورى که اگر نباشد برنامه تربیت و پرورش اخلاقى و تقوا و ادامه سیروسلوک مختل گردد. چه بسیارند کسانى که با استفاده از آیات قرآن و روایات اسلامى و کلمات بزرگان در کتب اخلاقى و التزام عملى به آن ها این راه را پیموده و به مقامات والایى رسیده اند، هرچند
(233)
نمى توان انکار کرد که وجود استاد خصوصى و استفاده از انفاس قدسیه نیکان و پاکان مى تواند در مواردى راه را کوتاه تر و مطمئن تر سازد.
اضافه بر این ها صوفیه مدعى آن هستند که قطب و شیخ طریقت باید به صورت سلسله وار یکى پس از دیگرى جانشین او شود و همه سر بر آستان او بگذارند و سخنان او را بى چون و چرا بپذیرند، حتى در تعارض شریعت و طریقت، طریقت را بر شریعت مقدم بشمرند و کلام شیخ و قطب و مرشد را بر کلام مرجع تقلید مقدم دارند که نمونه هاى آن در کلمات صوفیان دیده مى شود و قبلاً به بعضى از آن اشاره کردیم.