آیا اسماء الله توفیقی است؟
در این جا این سؤال پیش مى آید که اگر در اذکار ابداع شده نام هایى براى خدا ذکر شود که در متون دینى نیامده است شرعاً جایز است؟ مانند واجب الوجود و واهب الوجود و امثال آن.
(223)
در این جا میان علماى اسلام اختلاف نظر است؛ مشهور برآن اند که اسماءالله توقیفى است و تنها آنچه در نصوص دینى درمورد اسماء و صفات خداوند آمده مجاز است و غیر آن را نمى توان بر او اطلاق کرد. به عنوان مثال، ما نمى توانیم درمورد خداوند بگوییم: عاقل یا فقیه یا صبور زیرا این اسماء در نصوص دینى نیامده است.
دلیلى که براى آن ذکر کرده اند نخست آیه 180 سوره اعراف است که مى فرماید: (وَلِلَّهِ الاَْسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فى أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)؛ «وبراى خدا، نام هاى نیک است؛ خدا را به آن (نام ها) بخوانید! و کسانى را که اسماء خدا را تحریف مى کنند رها سازید! آن ها به زودى جزاى اعمالى را که انجام مى دادند، مى بینند!».
ولى با توجه به آنچه در ذیل آیه آمده است که «الحاد در اسماء» را نهى مى کند و منظور از الحاد در اسماء یا این است که نامى بر خدا بگذارند که بوى شرک مى دهد و یا نام هاى مخصوص او را بر غیر او بگذارند مانند لات و عزى که بر بت هایى نهاده شده و مى گویند از ریشه الله و عزیز گرفته شده است، که در این صورت، این آیه ارتباطى به توفیقى بودن اسماء الله ندارد، و حداقل این است که الحاد در اسماء خداوند ـ در این آیه ـ خالى از ابهام نیست که در این صورت استدلال به آن جایز نمى باشد.
اضافه بر این، روایاتى از معصومین (علیهم السلام) نقل شده که از تسمیه خداوند و اسمائى که خودش را به آن توصیف نکرده منع گردیده است :
مرحوم کلینى در کتاب شریف کافى در این زمینه بابى تحت عنوان «النهى عن الصفة بغیر ما و صف به نفسه تعالى» ذکر کرده و ازجمله روایات این باب روایت محمد بن حکیم است که مى گوید: امام موسى بن جعفر (علیه السلام) به پدرم در نامه اى چنین مرقوم داشت: «أَنَّ اللَّهَ أَعْلَى وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُبْلَغَ کُنْهُ صِفَتِهِ فَصِفُوهُ بِمَا
(224)
وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَکُفُّوا عَمَّا سِوَى ذَلِکَ؛ خداوند برتر و بالاتر و بزرگ تر از آن است که حقیقت صفت او درک شود؛ بنابراین، او را آن گونه که خود را توصیف کرده، وصف کنید و از غیر آن بازایستید». (295)
در حدیث دیگرى یکى از یاران همان حضرت در نامه اى خدمتش عرض مى کند که جمعیتى در عراق هستند که خدا را به صورت (جسمانى) توصیف مى کننداگرمصلحت مى دانید مذهب صحیح را در این زمینه براى ما بیان فرمائید.
حضرت در پاسخ چنین فرمود: «فَاعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِیحَ فِى التَّوْحِیدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى الْبُطْلانَ وَالتَّشْبِیهَ فَلا نَفْىَ وَلا تَشْبِیهَ هُوَ اللَّهُ الثَّابِتُ الْمَوْجُودُ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْوَاصِفُونَ وَلا تَعْدُوا الْقُرْآنَ فَتَضِلُّوا بَعْدَ الْبَیَانِ؛ خداوند تو را رحمت کند، بدان که مذهب صحیح در توحید همان صفاتى است که در قرآن براى خداوند متعال آمده است. بنابراین، بطلان و تشبیه را از خدا نفى کن؛ نه تعطیل صفات، صحیح است (که گفته شود ما هیچ چیز از صفات خدا را نمى فهمیم) و نه تشبیه (که براى خدا اوصافى همچون مخلوقاتش قائل شویم). بنابراین نه تعطیل صفات و نه تشبیه، بلکه او خداوندى است ثابت و موجود و بالاتر از توصیف و اصِفان و از قرآن تجاوز نکنید که گمراه خواهید شد، آن هم بعد از اتمام حجّت». (296)
نتیجه این که اگر در دلالت آیات قرآن بر توقیفى بودن اسماء الله تردید کنیم در ظهور روایات نمى توان تردید کرد، به همین دلیل، مشهور، طرفدار توقیفى بودن اسماءاند و همان گونه که اشاره شد معتقدند: اسمائى را که در کتاب و سنت درباره خدا نیامده، مانند عاقل، سخى، فقیه و مانند آن، نمى توان بر خداوند اطلاق کرد.
(225)
اما نکته مهمى که در اینجاست این است: این بحث مربوط به اسمائى است که بر خداوند مى نهند اما اگر تعبیراتى به عنوان توصیف براى ذات پاک پروردگار انتخاب شود مانند این که گفته شود: اى خدایى که موسى را در دامان فرعون پرورش دادى! اى خدایى که دشمنان موسى را غرق کردى! یا گفته شود: یا من وهب لابراهیم اسماعیل بعد کبر سنّه، و امثال آن، دلیلى بر ممنوعیت این تعبیرات نداریم. حتى مى توان گفت که سیره بر آن جارى شده که افراد باایمان گاهى این گونه تعبیرات را که برگرفته از تاریخ یا قرآن و حدیث است درباره خداوند ذکر مى کنند و هرگز نمى توان حکم به تحریم آن کرد ولى البته باید این توصیف ها لایق شأن خداوند تبارک و تعالى باشد.
بیان این نکته نیز لازم است که هرگز نباید این گونه توصیف ها را به قصد ورود در شرع گفت، زیرا بدعت محسوب خواهد شد بلکه باید به عنوان ذکر مطلق گفته شود و حتى در نماز نیز مى توان به هنگام دعا از این گونه اوصاف (البته به زبان عربى، بنابر این که غیر زبان عربى در نماز جایز نیست) استفاده کرد.
(226)
آیا برای سیر و سلوک استاد و راهنما لازم است؟
ازجمله مسائلى که براى پویندگان راه سیروسلوک الى الله مطرح است این است که آیا در این مسیر نیازى به استاد و راهنما دارند یا نه؟
صوفیان که خود را در این مسیر مى پندارند بر آن تأکید دارند و افرادى را به نام قطب و شیخ طریقت و پیر و مرشد، براى راهنمایى یا به تعبیر خودشان، دستگیرى، براى طى این مسیر، لازم مى دانند و پیروان خود را ملزم به این کار مى دانند و درواقع تمام موجودیت آن ها در گرو همین امر است وگرنه رابطه پیروان با آن ها قطع خواهد شد.
جمعى از عارفان اسلامى نیز بر این امر تأکید دارند و این مسیر را مسیر پرخوف و خطر مى دانند که طى آن بى همرهى خضر نمى شود زیرا ظلمات است بترس از خطر گمراهى.
گروه سومى نیز که همان عارفان کاذب هستند از این موضوع حداکثر سوء استفاده را کرده و مى کنند و پیروان خود را به پیروى بى قیدوشرط از خود دعوت کرده و از این طریق از آن ها سوء استفاده هاى فراوانى حتى سوء استفاده هاى جنسى نیز مى کنند.
(229)
به هر حال، قطع نظر از عقاید صوفیان و صرف نظر از رفتار زشت و کثیف عارف نمایان کاذب، مسأله را از دیدگاه جمعى از عرفاى اسلامى که استاد را لازم مى شمرند دنبال مى کنیم.
آن ها مى گویند: این موضوع، هم در تعلیمات انبیاى پیشین موجود است و هم در روایات معصومین (علیهم السلام) و اصحاب آنها، ازجمله :
قرآن مجید در داستان خضر و موسى (علیهما السلام) با صراحت مى گوید: موسى به سراغ خضر رفت تا از علوم او چیزهایى بیاموزد، امورى که صبر کردن بر آن در ابتدا براى موسى مشکل بود ولى سرانجام باور کرد و پذیرفت و با آگاهى هاى تازه اى از خضر جدا شد، که شرح آن در سوره کهف در آیات 60-82 آمده است.
در داستان موسى و شعیب (علیهما السلام) نیز که در آیات 25-28 سوره قصص آمده است، هنگامى که از مصر فرار کرد و به مدین رفت و در محضر پیغمبر عظیم الشأنى همچون شعیب قرار گرفت، نشانه هایى از رهبرى استاد در سیر الى الله و حتى رسیدن به مقام نبوت دیده مى شود.
در سرگذشت لقمان و فرزندش چهره دیگرى از این مسأله دیده مى شود که او به عنوان یک استاد دست فرزند خود را مى گیرد و در مراحل سیر الى الله پیش مى برد که در قرآن مجید در سوره لقمان آیات 13-19 ذکر شده است.
آن ها به آیه 7 سوره انبیاء نیز استدلال مى کنند، آن جا که مى فرماید: (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «از صاحبان علم و دانش سؤال کنید اگر نمى دانید».
در آیه 119 سوره توبه خطاب به مؤمنان مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! تقواى الهى پیشه کنید و با صادقان باشید».
مى گویند: بودن با صادقان اشاره به انتخاب استاد و راهنما و پیر طریقت است.
(230)