فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

افراط بعضی از مدعیان عرفان در باب عُزلت

با مطالعه دقیق در کلمات این گروه و همچنین متصوفه استفاده مى شود که آن هاعزلت رابه صورت افراطى پذیرفته اند و پیروان خود را به آن دعوت مى کنند.
براى مثال، محیى الدین عربى در فتوحات در باب عزلت، مراحل سه گانه اى براى آن قائل مى شود، عزلت در مسائل اخلاقى (کناره گیرى از رذایل اخلاق)، عزلت در خطورات قلبى (فاصله گرفتن از توجه به غیر خدا) و عزلت از مردم و دورى از آنها.
سپس درباره عزلت از مردم مى گوید: بعضى از آن ها یا اکثرشان نمى توانند با مردم معاشرت کنند و آن ها را از سخنان نامربوط و ناموزون بازدارند و این سبب مى شود که عزلت و انقطاع از مردم را برگزینند؛ به خلوت بروند و درها را به روى خود ببندند و جمعى نیز از شهرها و آبادى ها جدا شده به کوه ها و دره ها و سواحل خالى از سکنه روى آورند یا با و حوش بیابان انس بگیرند و بعضى از آن ها با جن مجالست پیدا مى کنند. (185)
(184)
در کتاب نفحات الانس جامى چنین آمده است: یکى از مریدان شیخ (شیخ عبد اللّه بلیانى) در کوه عزلت گرفته بود. مارى نزد وى رسید، خواست که وى را بگیرد، وى را بگزید و اعضاى وى آماس کرد. خبر به شیخ رسید، جمعى را فرستاد تا وى را آوردند. گفت: «آن مار را چرا گرفتى تا تو را زخم زد؟» گفت : «شیخا! تو گفته اى که غیر خداى نیست. من آن مار را غیر خدا ندیدم از این جهت دلیرى کردم و وى را بگرفتم.» شیخ فرمود: «هرگاه که حق ـ تعالى ـ را به لباس قهر بینى، بگریز و به نزدیک وى مرو! وگرنه چنین کند که این ساعت در آن افتاده اى». پس دست در زیر سر وى کرد و وى را بازنشاند و گفت: «مِن بعد گستاخى چنین مکن تا وقتى که وى را نیک بشناسى!» آنگاه دعایى کرد و باد بر وى دمید. آماس بازنشست و شفا یافت. (186)
این داستان نشان مى دهد که عده اى به هنگام اختیار عزلت به کوه ها مى رفتند جایى که حتى مار آن ها را تهدید مى کرد، وازسوى دیگر، مسأله وحدت وجود را به طور آشکار و زننده اى منعکس مى کند.

جنبه های مثبت و منفی عُزلت

مرحوم فیض کاشانى که خود از معلمان اخلاق و رهروان سیروسلوک بود در کتاب محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء فواید شش گانه و آفات هفت گانه اى براى عزلت بیان کرده است.
فواید آن به طور اجمال چنین است :
1. فراغت براى عبادت و تفکر و انس به مناجات با پروردگار.
2. نجات یافتن از معاصى که غالباً دامان انسان را هنگام اختلاط با دیگران مى گیرد. مانند غیبت، ریا و سکوت از امربه معروف و نهى ازمنکر و امثال آن.
(185)
3. رهایى از فتنه ها و دشمنى هاى این و آن و محفوظ ماندن دین و جان انسان از فرو رفتن در آن فتنه ها، چراکه کمتر شهرى پیدا مى شود که تعصب و فتنه و خصومتى در آن وجود نداشته باشد و آن کس که عزلت انتخاب کند از آن ها رهایى مى یابد.
4. رهایى از شر دست و زبان مردم، چراکه بسیارى عادت به غیبت و سوء ظن و تهمت و طمع هاى کاذبى دارند که وفاى به آن مشکل یا غیر ممکن است و همین موجب شر آن ها مى شود.
5. قطع طمع مردم از شخصى که عزلت گرفته و قطع طمع او از مردم، چراکه به دست آوردن رضایت مردم به طور کامل، امکان پذیر نیست؛ چه بهتر که انسان آن را رها کند و به اصلاح خویشتن پردازد.
6. رهایى از چنگال افراد احمق و نادان و مزاحمت هاى آنها
سپس به آفات عزلت پرداخته و آن ها را به طور مشروح بیان کرده که خلاصه اش چنین است :
1. محروم ماندن از تعلیم و تعلم که جز با معاشرت با دیگران حاصل نمى شود و این خسارت بسیار بزرگى است که دامان عزلت گیرندگان را مى گیرد.
2. استفاده رساندن به دیگران و استفاده کردن از آنها. زیرا در امور مادى انسان از طریق انواع معاملات مى تواند هم به دیگران نفع برساند و هم از دیگران منافعى ببرد و این در عزلت غیر ممکن است و همچنین در امور معنوى مى تواند دیگران را راهنمایى کند و یا از راهنمایى آن ها استفاده نماید و آن هم در عزلت امکان پذیر نیست.
3. محروم ماندن از تربیت نفوس ازطریق تحمل مشکلاتى که براثر معاشرت با دیگران به وجود مى آید و همچنین شکستن شهوات نفسانى دربرابر انگیزه هاى آن، و این معنا هرگز در عزلت به دست نمى آید.
(186)
4. محروم شدن از انس با دیگران، چراکه انس با دیگران سبب نشاط روحى و آمادگى ذهنى مى شود و مجالس انس هرگاه خالى از هرگونه گناه باشد از عوامل پیشرفت روحى انسان است.
5. محروم شدن از بسیارى از ثواب ها مانند عیادت مریض، تشییع جنازه، حضور در نماز عید و جمعه و جماعت و امثال آن ها که هرکدام ثواب و فضیلت فوق العاده اى دارد.
6. محروم ماندن از بسیارى از فضایل اخلاقى مانند تواضع دربرابر دیگران که این معنا جز در معاشرت با دیگران حاصل نمى شود و عزلت گیران از آن محروم اند. همچنین تشکر از زحمات افراد و تشویق به کارهاى خیر و شاد کردن قلوب مصیبت زدگان ومانند آن.
7. محروم شدن از تجربیات فراوانى که براثر معاشرت با دیگران پیدا مى شود زیرا مى دانیم که هرکس در عمر خود تجاربى اندوخته و به هنگام معاشرت مى تواند به دیگران منتقل سازد ولى عزلت گیران از همه این تجارب محروم اند. (187)
دقت در آنچه مرحوم فیض در محجة البیضاء (و همچنین غزالى در احیاء العلوم) درباره آثار مثبت و منفى عزلت ذکر کرده اند به خوبى نشان مى دهد که اساس کارمسلمان باید بر معاشرت باشد؛ زیرا آنچه انسان، با عزلت از آن محروم مى شود به قدرى زیاد است که هرگز با آنچه به دست مى آورد برابرى نمى کند.
حق مطلب همان است که در سابق نیز اشاره کردیم که اصل و اساس تعلیمات اسلام بر اجتماعى زیستن، شرکت در جمعه و جماعت و حج و نماز عیدین و صله رحم و زیارت برادران دینى و عیادت مریض و تشییع جنازه و شرکت در مجالس تعلیم و تعلم و امثال آن است.
(187)
ولى در دو حالت، عزلت، مطلوب و پسندیده است: نخست آن که جامعه اى غرق در فساد شود آن گونه که هیچ کس نتواند در آن سالم زندگى کند، درست مانند محیطى که قوم لوط (علیه السلام) در شهرهاى خود به وجود آورده بودند.
دیگر آن که سزاوار است انسان قدرى از شبانه روز را در تنهایى به رازونیاز با خدا و تفکر در اسرار آفرینش و مسائل علمى بپردازد تا بتواند روح خود را صیقل دهد و از زنگار گناه پاک سازد.
این نکته نیز حائز اهمیت است که اگر انسان از جامعه دورى کند تا آلوده به هیچ گناهى نشود افتخارى نیست؛ افتخار آن است که در میان جامعه باشد و بتواند خود را از آلودگى به انواع گناهان محفوظ دارد. یوسف (علیه السلام) اگر در زندان باشد و پاک بماند مهم نیست مهم آن است که در قصر عزیز مصر دربرابر زن زیبایى همچون زلیخا با آن همه اصرار و ابرام قرار گیرد و خود را حفظ کند.
قرآن مجید در ذیل داستان یوسف (علیه السلام) مى فرماید: (اِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَاِنَّ اللَّهَ لایُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ)؛ «هرکس تقوا پیشه کند، و شکیبایى و استقامت نماید، (سرانجام پیروز مى شود؛) چراکه خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند!». (188)
شاهد این سخن روایتى است که بخارى و ترمذى و ابن ماجه از عبدالله بن عمر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند که فرمود: «المُسْلِمُ الَّذِى یُخَالِطُ النَّاسَ وَیَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ خَیْرٌ مِنَ الْمُسْلِمِ الَّذى لا یُخالِطُ النّاسَ وَلا یَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ؛ مسلمانى که با مردم محشور باشد و دربرابر آزارهاى آن ها صبر کند از مسلمانى که با مردم حشرونشرى ندارد و صبرى درمقابل آزارهاى آنان نمى کند برتر است». (189)
این سخن را با حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پایان مى دهیم: در درّالمنثور در ذیل
(188)
آیه 45 سوره بقره از بیهقى چنین نقل شده است: «ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقد رجلاً فسأل عنه فجاء فقال یا رسول الله اِنّى أَرَدْتُ اَنْ آتى هذَا الْجَبَلَ فَأخْلُو فیه وَأَتَعَبَّدُ فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) لَصَبْرُ أحَدِکُمْ ساعَةً على ما یَکْرَهُ فى بَعْضِ مَواطِنِ الاِْسْلامِ خَیْرٌ مِن عِبادَتِهِ خالیاً أربعینَ سَنَةً؛ پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) یکى از یاران خود را در میان جمع ندید، سؤال کرد: کجاست؟ او نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! من تصمیم گرفته ام که به این کوه بروم و در آن جا تنها به عبادت پروردگار بپردازم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: ساعتى صبر و استقامت یکى از شما دربرابر آنچه ناخوش مى دارد در بعضى از مواطن اسلام (میدان هاى نبرد و غیر آن) بهتر از عبادتى است که چهل سال در تنهایى به جا مى آورد». (190)

5. دوام ذکر محبوب

همان گونه که در آغاز این سخن آمد، پنجمین و آخرین مرحله اى که بعضى از عارفان براى تکامل روح و صفاى نفس انسان پیشنهاد کرده اند دوام ذکر است.
مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء با اقتباس از کلام غزالى در احیاء العلوم چنین مى گوید: بدان! آنهایى که با نور بصیرت نگاه مى کنند مى دانند که هیچ راه نجاتى جز راه لقاءالله نیست و هیچ کس به لقاءالله نمى رسد مگر این که در حالى از دنیا برود که محب پروردگار و عارف بالله است و این محبت و انس نیز جز با دوام ذکر محبوب و مواظبت بر آن حاصل نمى شود ومعرفت نیز بدون دوام فکر درباره خداوند و صفات و افعالش میسر نیست و در عالم هستى درواقع جز خدا و افعال او وجود ندارد و دوام ذکر و فکر نیز حاصل نمى شود مگر این که انسان زرق و برق دنیا و شهوات آن را کنار بگذارد و به اندازه ضرورت قناعت کند
(189)
وتمام این امور حاصل نمى شود مگر این که تمام اوقات شب و روز را به وظیفه ذکر و فکر بپردازد. (191)
البته این سخن ـ چنان که خواهیم گفت ـ به صورت کلى قابل نقد و اشکال است و براى روشن شدن اهمیت ذکر و آثار آن و چگونگى دوام آن باید در چند مقام سخن بگوییم.
(190)