فهرست کتاب


عرفان اسلامی جلد اول(شرح جامع بر صحیفه سجادیه)

آیت الله مکارم شیرازی

1. اهمیت سکوت در پیمودن این راه

در روایات بسیارى که از معصومین (علیهم السلام) به ما رسیده است، سکوت یکى از اخلاق انبیا و شعار اوصیا و بابى از ابواب حکمت و راهنما به هر خیر و خوبى شمرده شده است؛ ازجمله مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل مى کند: «اذا رَأَیْتُمْ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَانَّهُ یُلْقِى الْحِکْمَةَ وَالْمُؤمِنُ قَلیلُ الْکَلامِ کَثیرُ الْعَمَلِ وَالْمُنافِقُ کَثیرُ الْکَلامِ قَلیلُ الْعَمَلِ؛ هنگامى که مؤمن را خاموش ببینید به او نزدیک شوید که دانش و حکمت به شما القا مى کند،
(163)
و مؤمن کمتر سخن مى گوید و بسیار عمل مى کند و منافق بسیار سخن مى گوید و کمتر عمل مى کند». (138)
در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «ان أحببت سلامة نفسک وستر معایبک فأقلل کلامک واکْثِرْ صَمْتَکَ یَتَوفَّرْ فِکْرُکَ وَیَسْتَنِر قَلْبُکَ وَیَسلَمَ الْنَّاسُ مِنْ یَدِکَ؛ اگر دوست دارى روح تو سالم باشد وعیوبت پنهان گردد کمتر سخن بگو و بسیار خاموشى برگزین تا فکرت زیاد شود، و قلبت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند!». (139)
در کتاب شریف کافى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ اِنَّ الصَّمْتَ یَکْسِبُ الْمَحَبَّةَ اِنَّهُ دَلِیل عَلَى کُلِّ خَیْرٍ؛ سکوت درى از درهاى دانش است، سکوت محبت مردم را به انسان جلب مى کند و راهنماى همه خوبى هاست». (140)
روایت در این زمینه در منابع معتبر فراوان است. با حدیث دیگرى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بیان اهمیت صمت و صبر و سکوت را پایان مى دهیم: «قَالَ فِى لَیْلَةِ الْمِعْرَاجِ یَا رَبِّ مَا أَوَّلُ الْعِبَادَةِ قَالَ أَوَّلُ الْعِبَادَةِ الصَّمْتُ وَالصَّوْم؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرماید: در شب معراج از پروردگار متعال پرسیدم: نخستین عبادت چیست؟ فرمود: نخستین عبادت سکوت وروزه است». (141)
ولى بدون شک افراط در هر کارى نادرست است؛ در بسیارى از موارد سخن گفتن نه تنها مطلوب، بلکه واجب است. مانند تعلیم و تعلّم، امربه معروف و نهى ازمنکر، ارشاد جاهل و تسلیت گفتن به مصیبت زده و راهنمایى گمراهان و مشتبهان.
(164)
دراین باره حدیث جالبى از امام على بن الحسین (علیه السلام) نقل شده است؛ از آن حضرت سؤال شد: سخن گفتن افضل است یا سکوت؟ امام (علیه السلام) فرمود: «لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما آفات فَاذا سَلِما مِنَ الاْفاتِ فَالْکَلامُ افْضَلُ مِنَ السُّکُوتِ. قِیْلَ کَیْفَ ذلِکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ (علیه السلام) ؟ قالَ: لاِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ما بَعَثَ اْلانْبیاءَ وَالاوصیاءَ بِالسُّکُوتِ، انَّما بَعَثَهُمْ بِالْکَلامِ، وَلا استَحَقَّتِ الْجَنَّةُ بِالسُّکُوتِ وَلا اْستَوْجَبَتْ وِلایَةً بِالسُّکُوتِ وَلا تَوَقَّیَتِ النَّارُ بِالسُکُوتِ انَّما ذلِکَ کُلُّهُ بِالْکَلامِ، ما کُنْتُ لاِعْدِلَ الْقَمَرَ بِالشَّمْسِ انَّکَ تَصِفُ فَضْلَ السُّکُوتِ بِالْکَلامِ وَلَسْتَ تَصِفُ فَضْلَ الْکَلامِ بِالسُّکُوتِ؛ هرکدام از این دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفت در امان باشد، سخن گفتن از سکوت افضل است. عرض شد: اى پسر رسول خدا! چگونه؟ فرمود: خداوند متعال، پیامبران و اوصیاى آن ها را به سکوت مبعوث و مأمور نکرد، بلکه آن ها را به سخن گفتن مبعوث کرد، هرگز بهشت با سکوت به دست نمى آید، و ولایت الهى با سکوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سکوت رهایى حاصل نمى شود، همه این ها به وسیله کلام و سخن به دست مى آید، من هرگز ماه را با خورشید یکسان نمى کنم، حتّى هنگامى که مى خواهى فضیلت سکوت را بگویى با کلام آن را بیان مى کنى و هرگز فضیلت کلام را با سکوت شرح نمى دهى!». (142)
با دقت در آیات 70 و 71 سوره احزاب که درواقع از آیات سیروسلوکى محسوب مى شود مشاهده مى کنیم که خداوند دعوت به قول سدید (سخنان صحیح ومفید) کرده است نه دعوت به سکوت: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِیدآ یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا کارهاى شما را اصلاح کند و گناهانتان را بیامرزد؛ و هرکس خدا و رسولش را اطاعت کند، به رستگارى (و پیروزى) عظیمى دست یافته است!».
(165)
«سدید» از ماده «سدّ» به معناى محکم و استوار و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است یعنى سخنى که همچون سد محکم باشد و جلوى امواج فساد و باطل را بگیرد.
و قابل توجه این که در حدیثى در تاریخ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «ما جَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) عَلى هذَا الْمِنْبَرِ قَطُّ الاَّ تَلا هذِهِ الآیَةَ: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً؛ هرگز پیامبر بر این منبر ننشست، مگر این که این آیه را تلاوت فرمود: اى کسانى که ایمان آورده اید! تقواى الهى را پیشه کنید و سخن حق و درست بگویید». (143)
این را نیز مى دانیم که روزه سکوت در شریعت اسلامى نامشروع است. یعنى کسى تصمیم بگیرد از صبح تا شام یا در طول یک شبانه روز یا بیشتر سکوت اختیار کند. زیرا سکوت و سخن گفتن هرکدام جایى و مقامى دارد و هریک از آن ها داراى جنبه هاى مفید و جنبه هاى منفى است. بنابراین آنچه بعضى از ارباب سیروسلوک به پیروان خود توصیه مى کنند که در همه جا و در هر مجلسى و دربرابر هرکس سکوت اختیار کنند، مسیر صحیحى نیست، هرچند سخن گفتن آفات فراوانى دارد که مى تواند روح انسان را آلوده و قلب انسان را تاریک و او را از خدا دور سازد.
ولى متأسفانه در عرفان هاى کاذب گاه سکوت درحد افراط انجام مى شود به طورى که انسان از نتیجه آن وحشت مى کند.
در حالات خواجه ربیع معروف آمده است: او در دوران امیرمؤمنان على (علیه السلام) جزء سپاهیان آن حضرت بود. یک روز خدمت امیرمؤمنان عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ما در این جنگ ها شک داریم، مى ترسیم جنگ شرعى نباشد چون با اهل قبله مى جنگیم، ما با مردمى مى جنگیم که همانند ما شهادتین مى گویند،
(166)
مانند ما نماز مى خوانند و مانند ما رو به قبله مى ایستند. خواهش مى کنم کارى به من واگذار کن که در آن شک وجود نداشته باشد. فرمود: بسیار خوب! تو را به جاى دیگرى مى فرستم. او به سوى یکى از سرحدات فرستاده شد... (به منطقه خراسان آمد). گوشه اى را انتخاب کرده، شب و روز مشغول نماز خواندن بود و جز ذکر خدا سخنى دیگر بر زبانش جارى نمى شد، تنها یک جمله به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن على (علیه السلام) مى گوید: «واى بر این امت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند». بعد پشیمان مى شود که چرا این حرف دنیایى را بر زبان جارى کرد چرا سبحان الله والحمدلله نگفت. (144)
شبیه همین معنا را با کمى تفاوت مرحوم آیت الله خویى در معجم رجال الحدیث در شرح حال ربیع بن خثیم آورده است. (145)
چرا سکوت، رهروان راه خداوند را کمک مى کند؟ (سرچشمه اصلى گناه)
اگر تعجب نکنید حققت این است که قسمت عمده اى از گناهان کبیره با زبان انجام مى شود، تا آن جا که مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء و غزالى در احیاء العلوم بحث مشروحى تحت عنوان گناهان زبان (آفات اللسان) ذکر کرده اند ازجمله غزالى بیست نوع انحراف و آفت براى زبان شمرده است.
1. گفتگو درباره امورى که به انسان مربوط نیست
2. بیهوده گویى و پرحرفى
3. توصیف گناه، مانند وصف مجالس شراب و قمار و زنان آلوده
4. جدال و مراء (جروبحث هایى که براى تحقیر دیگران و برترى جویى انجام مى شود)
(167)
5. خصومت ونزاع در سخن
6. تکلف در سخن گفتن ولفاظى کردن
7. دشنام وبدزبانى
8. لعن کسى که مستحق لعن نیست
9. غنا وخوانندگى (لهوى)
10. شوخى هاى رکیک وزشت
11. استهزاى دیگران
12. فاش کردن اسرار مردم
13. وعده هاى دروغ
14. دروغ گفتن
15. غیبت کردن
16. سخن چینى
17. گفتارهاى منافقانه
18. مدح نابجا
19. نسنجیده سخن گفتن
20. پرگویى وسؤال از مسائل پیچیده اى که درک آن از توان فکرى سؤال کننده خارج است.
البته منظور فیض کاشانى وغزالى، احصاى تمام گناهان وکارهاى خلافى که با زبان انجام مى شود نبوده است به همین دلیل موارد مهم دیگرى نیز مى توان بر آن افزود، مانند موارد ده گانه زیر :
1. تهمت زدن به افراد بى گناه
2. شهادت باطل در محضر قاضى یا غیر آن
3. خودستایى هاى مبالغه آمیز
(168)
4. نشر شایعات و اکاذیب
5. بى ادبى و خشونت در کلام
6. اصرار بى جا (مانند اصرار بنى اسرائیل دربرابر موسى (علیه السلام) در داستان معروف گاو)
7. ایذاء دیگران با گفتار (نیش زدن با زبان و زخم زبان زدن)
8. مذمت کسى که سزاوار مذمت نیست
9. کفران و ناسپاسى با زبان
10. تبلیغ باطل و تشویق به گناه (امر به منکر و نهى از معروف)
البته دربرابر این کارهاى خلاف و احیاناً گناهان کبیره و خطرناک، عبادات و واجبات و مستحبات مهمى با زبان انجام مى شود.
گفتن ذکر خدا، تلاوت آیات قرآن، عباداتى همچون نماز، درود و صلوات بر اولیاى خدا، امربه معروف و نهى ازمنکر، تعلیم جاهل و ارشاد گمراه، تسلى دادن خاطر مؤمن مصیبت دیده، اصلاح ذات البین، موعظه واندرز، جلوگیرى از نزاع هاى خونین یا متلاشى شدن خانواده ها از طلاق، و شهادت و قضاوت به حق و مانند آن، همه از امورى است که با زبان انجام مى شود و اگر این امور تعطیل شود جامعه اسلامى غرق گناه و انواع آلودگى ها خواهد شد.
نکته دوم این که سخن گفتن نیرو و انرژى زیادى از انسان مى گیرد، تا آن جا که مى گویند: یک ساعت سخنرانى کردن نیرویى به اندازه هفت یا هشت ساعت کار جسمانى را به خود اختصاص مى دهد.
بنابراین هرچه انسان زیاد سخن بگوید نیروهاى روحى زیادى را بر باد مى دهد و هرگاه کم سخن بگوید این نیروها و انرژى ها متمرکز مى شود و انسان را وادار به تفکر و اندیشه بیشتر و دستیابى به حکمت و دانش و صفاى قلب مى کند، همان گونه که در روایتى از امام کاظم (علیه السلام) نقل کردیم.
(169)

2. جوع (کم خوردن)

منظور از جوع و گرسنگى که در کلام عارفان و سالکان آمده دو چیز است :
کم خوراکى و روزه دارى. یعنى فقط به آن اندازه غذا بخورد که قدرت بر عبادت پروردگار و انجام وظایف زندگى داشته باشد و از پرخورى پرهیز کند که پرخورى موجب بیمارى هاى جسمى و کسالت هاى روحى و دور ماندن از نشاط براى مناجات با پروردگار و حتى مطالعات علمى است.
در مدح جوع، به معناى کم خوردن غذا و پرهیز از پرخورى روایات زیادى از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است. در غررالحکم در فصل جوع، روایات متعددى از امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل شده است، ازجمله مى فرماید: «مَنِ اقْتَصَرَ فِى أَکْلِهِ کَثُرَتْ صِحَّتُهُ وَصَلَحَتْ فِکْرَتُهُ؛ کسى که کم خورى کند سلامتى او تقویت مى شود و فکرش صالح و نورانى مى گردد». (146)
در حدیث دیگرى مى فرماید: «نِعْمَ عَوْنُ الْوَرَعِ التَّجَوُّع؛ بهترین کمک براى پرهیز از گناه، کم خوردن است». (147)
و در حدیث دیگر مى فرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى أَشَرِ النَّفْسِ وَکَسْرِ عَادَتِهَا التَّجَوُّعُ؛ بهترین کمک براى جلوگیرى از طغیان نفس و نیز براى شکستن عادت هاى نادرست آن، کم خوردن است». (148) البته روایات متعدد دیگرى در آن جا و در غیر آن آمده است که کم خوردن مایه سلامتى جسم است تا آن جا که در حدیثى از امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «لا یَجْتَمِعُ الجُوعُ والمَرَض؛ کم خوردن با بیمارى هرگز جمع نمى شود (آن ها که کم خوراک اند بیمار نمى شوند)». (149)
(170)
در حدیث دیگرى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از امام باقر (علیه السلام) در باب «کراهیة کثرة الاکل» نقل مى کند مى خوانیم: «مَا مِنْ شَىْءٍ أَبْغَضَ اِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ بَطْنٍ مَمْلُوءٍ؛ هیچ چیز نزد خداوند منفورتر از شکم مملو از غذا نیست». (150) در حدیث دیگرى در همان کتاب از همان امام بزرگوار آمده است: «اِذَا شَبِعَ الْبَطْنُ طَغَى؛ هنگامى که انسان، پرخورى کند طغیان خواهد کرد». (151) از امام صادق (علیه السلام) نیز نقل شده است که به یکى از یارانش فرمود: «أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ اِذَا خَفَّ بَطْنُهُ وَأَبْغَضُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ اِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ اِذَا امْتَلاََ بَطْنُهُ؛ نزدیک ترین حال انسان به خداوند زمانى است که شکم او (براثر کم خورى) سبک باشد و مبغوض ترین حال بنده نزد خدا زمانى است که شکم او پر باشد». (152)
دلیل بر این که منظور از جوع در روایات اسلامى «کم خوردن» است نه «هیچ نخوردن» حدیثى است که اصبغ بن نباته از امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «لا تَجْلِسْ عَلَى الطَّعَامِ اِلاَّ وَأَنْتَ جَائِعٌ وَلا تَقُمْ عَنِ الطَّعَامِ اِلاَّ وَأَنْتَ تَشْتَهِیهِ؛ بر کنار سفره غذا منشین مگر این که گرسنه باشى و از کنار سفره برنخیز مگر این که هنوز اشتها به غذا دارى». (153) امیرمؤمنان على (علیه السلام) در نهج البلاغه افراد پرخور را به گوسفند پروارى تشبیه کرده که پیوسته به علفش مى اندیشد: «فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِى أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا؛ من آفریده نشده ام که خوردن غذاهاى گوارا مرا به خود مشغول دارد همانند حیوان پروارى که همتش علف اوست». (154)
مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء با استفاده از
(171)
سخنان غزالى در احیاء العلوم ده فایده براى جوع (کم خوردن) ذکر کرده است، ازجمله :
اول، صفاى قلب و روشن شدن فکر، زیرا پرخورى منشأ بلادت و کودنى و نابینایى قلب است.
دوم، رقّت قلب، به گونه اى که انسان را براى درک لذت مناجات و استفاده از ذکر الله با حضور قلب آماده مى کند.
سوم، زوال لذات توأم با خودکامگى که همراه با غفلت از خداست.
چهارم، کم خوراکى، که شهوت معاصى را درهم مى شکند و از استیلاء نفس اماره جلوگیرى مى کند.
پنجم، سبب مى شود که انسان بتواند شب زنده دارى کند زیرا پرخورى سبب پرخوابى است.
اضافه بر اینها، کم خوردن سبب صحت بدن و دفع انواع بیمارى هایى مى شود که فکر انسان را به خود مشغول مى سازد و از عبادت پروردگار بازمى دارد و همچنین کم خوراکى سبب هزینه هاى کمترى در زندگى مى گردد به گونه اى که انسان مى تواند اضافات را به نیازمندان بدهد و از فیض کمک به محرومان بهره گیرد؛ و فواید دیگر.
بسیارى از این فواید یا همه آن ها در روزه دارى وجود دارد و روزه داران مى توانند با انجام یک عبادت مشروع، به تمام این ها برسند، البته در صورتى که در غذاى افطار و سُحور رعایت اعتدال کنند.
اما باید به این نکته توجه داشت که افراط در گرسنگى و به اصطلاح، ریاضت هاى شاقّ و بسیار سخت نه تنها در اسلام مطلوب نیست بلکه به علت زیان هایى که براى سلامتى انسان دارد حرام است، زیرا این افراط گرى ها سبب ضعف و ناتوانى و انواع بیمارى ها و از دست دادن سلامت جسم و روح مى شود.
(172)
بنابراین، ریاضت هایى همچون ریاضت مرتاضان هند که گاه روزانه به بادامى قناعت مى کنند نه مطلوب است و نه به سالکان الى الله در رسیدن به مقصود خود کمک مى کند.

3. سَهَر (شب زنده داری)

سَهَر (بر وزن قمر) در اصل به معناى شب بیدارى است ولى منظور عارفان، شب بیدار بودن براى راز و نیاز با پروردگار و اقامه نماز شب با آداب آن است.
در قرآن مجید در سوره ذاریات در مدح متقین و پرهیزکاران چنین آمده است : (کانُوا قَلیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ وَبِالاَْسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون)؛ «آن ها کمى از شب را مى خوابیدند و در سحرگاهان استغفار مى کردند». (155)
همچنین درباره گروهى از مؤمنان در سوره سجده آمده است: (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ)؛ «پهلوهایشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و به پا مى خیزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بیم و امید مى خوانند، و از آنچه به آنان روزى داده ایم انفاق مى کنند!». (156)
در آغاز سوره مزمّل درباره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چنین آمده است: (قُمِ اللَّیْلَ اِلاَّ قَلِیلاً نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً)؛ «شب را، جز کمى، به پا خیز! نیمى از شب را، یا کمى از آن کم کن یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقت و تأمّل بخوان!». (157)
و در پایان سوره نیز اشاره به شب زنده دارى پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یارانش کرده،
(173)
مى فرماید: (اِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَىِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَة مِنَ الَّذینَ مَعَکَ)؛ «پروردگارت مى داند که تو و گروهى از آن ها که با تو هستند نزدیک دوسوم از شب یا نصف یا ثلث آن را به پا مى خیزند». (158)
درمورد تأثیر بسیار مثبت مناجات سحرگاهان و نماز شب در آن هنگام، روایات بسیارى از معصومین : به ما رسیده که نشان مى دهد یکى از بهترین وسایل براى رسیدن به مقام محمود و شایسته همان نافلة اللیل است و آثارى که در صفاى روح و پاکى دل و قرب به خدا دارد در کمتر عبادتى دیده مى شود.
در روایات اسلامى نیز سَهَر به معناى شب زنده دارى همراه با تلاوت قرآن و نماز و عبادت و ذکر الله، یکى از عوامل پیشرفت و قرب الى الله ذکر شده است.
روایات متعددى در این زمینه از امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) نقل شده است، ازجمله: «السَّهَرُ رَوْضَةُ الْمُشْتَاقِین؛ شب زنده دارى باغ مشتاقان است». (159)
«سَهَرُ العُیُونِ بِذِکر اللهِ خِلصانُ العارفینَ وَحلوانُ المُقَرَّبین؛ شب زنده دارى با یاد خداوند مایه خلوص عارفان و شیرینى مقربان است». (160)
نیز مى فرماید: «سَهَرُ العُیونِ بِذِکرِ اللهِ فُرْصُةُ السُّعَداءِ وَنُزْهَةُ الاْوْلِیاء؛ شب بیدارى همراه با ذکر خدا فرصتى براى سعادتمندان و شادابى و خرمى براى اولیاءالله است». (161) همچنین مى فرماید: «سَهَرُ اللَّیْلِ بِذِکْرِ اللَّهِ غَنِیمَةُ الاَْوْلِیَاءِ وَسَجِیَّةُ الاَْتْقِیَاء؛ شب زنده دارى با ذکر خداوند غنیمت اولیاى الهى و صفت پرهیزکاران است». (162)
امام سجاد (علیه السلام) در دعاى روز عرفه عرضه مى دارد: «وَاعْمُرْ لَیْلِى بِاِیقَاظِى فِیهِ
(174)
لِعِبَادَتِکَ، وَتَفَرُّدِى بِالتَّهَجُّدِ لَکَ، وَتَجَرُّدِى بِسُکُونِى اِلَیْکَ، وَاِنْزَالِ حَوَائِجِى بِکَ؛ قلب من را با بیدار ماندن در شب براى عبادتت و تهجد براى تو و مجرد شدن جهت اعتماد به ذات پاکت و درخواست حوائجم از تو آباد کن». (163)
امام امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز در خطبه 121 نهج البلاغه از یارانى یاد مى کند که داراى صفات بسیار برجسته اى بودند ازجمله: لب هایى خشکیده به واسطه کثرت دعا و رنگ هایى پریده به دلیل شب زنده دارى؛ «ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الاَْلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ». البته گاهى بیدار ماندن در شب براى حل مشکلات علمى است به ویژه در ساعات سحر و پایان شب که روح آمادگى فراوانى بعد از استراحت دارد و در روایات اسلامى نیز به آن ترغیب شده است؛ ازجمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم که فرمود: «لا سَهَرَ اِلاَّ فِى ثَلاثٍ مُتَهَجِّدٍ بِالْقُرْآنِ وَفِى طَلَبِ الْعِلْمِ أَوْ عَرُوسٍ تُهْدَى اِلَى زَوْجِهَا؛ شب بیدارى تنها براى سه چیز مطلوب است: تلاوت قرآن (خواه در نماز باشد یا غیر نماز)، و طلب علم، و عروسى که (آغاز ازدواج اوست و) به خانه همسر مى رود». (164)
این نکته نیز واضح است که مهم ترین عبادت سالکان الى الله یعنى نماز شب همراه با شب زنده دارى است. ساعاتى که قلب انسان کاملاً آمادگى براى توجه به خدا دارد و از امور دنیا فارغ است.
یکى از شعراى معروف در این زمینه شعر جالبى دارد، مى گوید :
بِقَدْرِ الْکَدِّ تُکْتَسَبُ الْمَعالى وَمَنْ طَلَبَ الْعُلى سَهَرَ اللّیالى
تَرُومُ الْعِزَّ ثُمَّ تَنامُ لَیْلاً یَغُوصُ الْبَحْرَ مَنْ طَلَبَ اللَّئالى
افتخارات، به اندازه کوشش و زحمت به دست مى آید و کسى که طالب افتخار و برترى است، باید شب بیدار بماند.
(175)
تو عزت مى خواهى سپس تمام شب را تا به صبح مى خوابى در حالى که آن ها که طالب لؤلؤ و گوهرند باید در دریا فرو روند. (165)
ناگفته پیداست که در هر چیزى افراط گرى نامطلوب است. بدن انسان نیاز به خواب و استراحت دارد و بدون آن اعصاب او درهم مى ریزد بنابراین باید بخشى از شب را استراحت کرد تا روح آماده رازونیاز با پروردگار شود و آن ها که در این کار افراط مى کنند نه تنها پیشرفتى در کمالات معنوى نخواهند داشت بلکه باعث عقب گرد آن ها مى شود.
قرآن مجید خواب شبانه را یکى از نعمت هاى بزرگ خدا شمرده است: (وَمِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ)؛ «یکى از نشانه هاى خدا، خوابى است که شما در شب و در روز (خواب نیمروز) دارید (که مایه آرامش روح و آمادگى جسم براى هرگونه فعالیت مفید است)». (166)
سیره امامان معصوم : و یاران آن ها نیز همین معنا را تأیید مى کند و هنگامى که آن را با روش طرفداران عرفان کاذب و تصوف مقایسه مى کنیم مى بینیم که چقدر در میان آن ها فاصله است. در کتاب اسرار التوحید فى مقامات ابى سعید چنین مى خوانیم که ابوسعید که از سران معروف صوفیه است در جوانى شب ها پس از آن که اهل خانه به خواب مى رفتند آهسته برخاسته، به مسجد مى آمد. در گوشه مسجد چاه آبى بود. طنابى را به وسط چوبى بسته و سر دیگر طناب را به پاى خود مى بست و سپس چوب را روى دهانه چاه مى گذاشت و خود را در وسط چاه تا نزدیک طلوع صبح معلق مى ساخت و قرآن مى خواند. آخر شب از چاه بیرون مى آمد و آهسته به خانه برمى گشت تا پدر و مادرش نفهمند. (167)
(176)
درباره شبلى که در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجرى مى زیست و او هم از سران این گروه است چنین آمده است: در آغاز که مجاهده بر دست گرفت، سال هاى دراز شب نمک در چشم کشیدى تا در خواب نشود و گویند که هفت من نمک در چشم کرده بود. (168) راستى عجب چشم با دوامى داشته است!
و امثال این حکایات درباره عرفان هاى کاذب و عارفان صوفى منش فراوان است که ذکر آن ها به طول مى انجامد و مایه تأسف بسیار است که در میان مسلمین چنین افراد بى خبر از تعلیمات اسلام پیدا شوند و این نشان مى دهد که آن ها ریاضت هاى خود را از غیر مسلمین گرفته اند.