مطلع
بعد از شهادت سالار شهیدان، امام حسین (علیه السلام) و همراهان آن حضرت در کربلا و بعد از واقعه حره در مدینه (در سال 63 دو سال بعد از شهادت شهیدان کربلا) که مردم شهر پیامبر (صلی الله علیه و آله) قتل عام و غارت شدند و نوامیس آن ها مورد تعرض قرار گرفت و نفرت عمومى از خاندان بنى امیه تمام کشور اسلام را فرا گرفت خفقان به اوج خود رسید و هرکس کمترین سخنى درباره این خاندان کثیف و منفور بر زبان جارى مى کرد به استقبال مرگ خود رفته بود.
با این حال خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ویژه باقى مانده امامت، حضرت امام سجاد زین العابدین على بن الحسین (علیه السلام) سکوت اختیار نکردند و از راه هاى دیگر به بیان معارف اسلام و حقایق این دین مبین پرداختند، مبادا فتنه بنى امیه آثار این آئین را بر باد دهد.
امام سجاد (علیه السلام) برنامه دعا و راز و نیاز با خداوند متعال را در پیش گرفت و تمام حقایق و معارف اسلامى را در قالب دعا به یادگار گذاشت.
دعاهایى به تناسب ایام سال و روزهاى مقدس اسلامى، دعاهایى برحسب حالات انسان، دعاهایى براى گروه هاى مختلف اجتماعى، خلاصه تمام حقایق
(31)
اسلام را به زبان دعا و مناجات با پروردگار بیان فرمود و مجموعه آن ها زبور آل محمد (علیهم السلام) نامیده شد.
مسأله عرفان اسلامى به صورت پررنگ با تمام شاخ وبرگ هایش در این دعاها موج مى زند و تشنگان سیر و سلوک الى الله را سیراب کرده و به سوى مقصد نهایى یعنى معرفة الله و قرب الى الله پیش مى برد.
به همین دلیل بهترین منبع براى تبیین عرفان ناب اسلامى صحیفه پرارزش و بى بدیل سجادیه است که آن را با اشتیاق فراوان برگزیدیم.
به یقین، پویندگان این راه، گمشده خود را در آن خواهند یافت و همه، با هر سطح از معلومات، و تفکرات و حتى با هر سنى مى توانند از آن بهره گیرند و در سایه آن به سرمنزل مقصود برسند.
(32)
عرفان در تعلیمات اسلامی
«عرفان» و «معرفت» در لغت به معناى هرگونه شناخت است و به گفته لسان العرب معناى آن همانند معناى علم است، بنابراین عارفان به معناى عالمان اند.
در قرآن مجید و روایات اسلامى ده ها بار این واژه و مشتقات آن به همان معناى علم و آگاهى به کاررفته است؛ آگاهى از حق، آگاهى از نعمت هاى پروردگار و آگاهى از نشانه هاى او در آفاق وانفس (جهان برون و درون) و مانند آن.
این واژه در روایات اسلامى درمورد معرفة الله بارها به کار گرفته شده، ازجمله در حدیث معروف امیرمؤمنان على (علیه السلام) : «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَنَقْضِ الْهِمَمِ؛ خداوند را به وسیله برهم خوردن تصمیم ها، فسخ پیمان ها وشکستن اراده ها شناختم». (6)
و در آغاز خطبه 195 نهج البلاغه مى خوانیم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَجَلالِ کِبْرِیائِهِ مَا حَیرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَرَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ؛ حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که از آثار عظمت و جلال کبریایى اش آن قدر آشکار ساخته که دیده عقول را از
(33)
شگفتى هاى قدرتش در حیرت فرو برده، و اندیشه هاى بلند انسان ها را از معرفت کنه صفاتش بازداشته است».
و در حدیث معروف نبوى آمده است که آن حضرت فرمود: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ وما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ؛ ما تو را آن گونه که حق عبادت توست پرستش نکردیم وچنان که حق معرفتت مى باشد، نشناختیم». (7)
اضافه بر اینها، در روایات اسلامى توصیف هایى درباره عارفان آمده است که حقیقت معناى آن را روشن تر مى سازد، ازجمله در حدیثى از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى خوانیم: «لِکُلِّ شَىْءٍ مَعْدِنٌ وَمَعْدِنُ التَّقْوَى قُلُوبُ الْعَارِفِینَ؛ هرچیزى معدنى دارد ومعدن تقوا وپرهیزکارى دل هاى عارفان است». (8) و در دعاى جوشن کبیر که از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده و او از جدش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل فرموده، مى خوانیم: «یا مَنْ هُوَ غَایةُ مُرَادِ الْمُرِیدِینَ یا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى هِمَمِ الْعَارِفِین؛ اى کسى که آخرین مراد اراده کنندگانى و اى کسى که پایان همت عارفان هستى!». (9)
و در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على (علیه السلام) مى خوانیم: «الْخَوْفُ جِلْبَابُ الْعَارِفِینَ؛ ترس (از مجازات الهى) لباس عارفان است». (10)
و در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «الْبُکَاءُ مِنْ خِیفَةِ اللَّهِ لِلْبُعْدِ عَنِ اللَّهِ عِبَادَةُ الْعَارِفِین؛ گریه ازخوف دورشدن ازخداوند،عبادت عارفان است». (11)
و در دعاى معروف کمیل مى خوانیم: «یا غَایَةَ آمَالِ الْعَارِفِینَ؛ اى کسى که منتهاى آرزوى عارفانى!».
(34)
عرفان در همه این روایات به معناى شناخت ذات وصفات پروردگار عالم است؛ خواه ازطریق آثار آفاقى وانفسى ومطالعه نظام آفرینش عالم و آدم باشد یا ازطریق مکاشفات عرفانى.
بنابراین عرفان و معرفة الله از دو راه میسر است: نخست ازطریق سیر در جهان آفرینش و نظامات شگفت انگیز حاکم بر آن، که قرآن مجید به آن اشاره کرده، مى فرماید: (سَنُریهِمْ آیاتِنا فِى الاْفاقِ وَفى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ)؛ «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است». (12)
و در آیات فراوان دیگرى همین مسیر ذکر شده است و همه مسلمان ها به مطالعه آیات الهى در پهنه آفرینش و در عالم هستى، اعم از آفاق وانفس، دعوت شده اند.
و در جاى دیگر مى فرماید: (وَفِى الاَْرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَفِى أَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ)؛ «و در زمین آیاتى و نشانه هایى براى جویندگان یقین است و در وجود خود شما (نیز آیاتى است)، آیا نمى بینید؟!». (13)
حتى ابراهیم خلیل (علیه السلام) هنگامى که مشمول عنایات حق مى شود تا از صاحبانِ یقینِ قاطع و قطعى شود خداوند آیات خود را در آسمان ها به او نشان مى دهد، مى فرماید: (وَکَذلِکَ نُرى اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ وَلِیکُونَ مِنَ الْمُوقِنین)؛ «و این چنین، ملکوت آسمان ها و زمین (و حکومت مطلقه خداوند بر آنها) را به ابراهیم نشان دادیم؛ تا (به آن استدلال کند، و) اهل یقین گردد». (14) سپس در ادامه این آیه، آیات مربوط به افول ستارگان و ماه و خورشید را که نشانه ناپایدارى
(35)
آن ها و عدم ربوبیت است بیان مى فرماید که دلیل روشنى است بر این که ابراهیم (علیه السلام) ازطریق نشانه هاى خداوند در پهنه آفرینش به مقام یقینى بیش از آنچه داشت نائل گردید.
و راه دیگر، ازطریق شهود باطنى است که در آیات وروایات نیز به آن اشاره شده است.
ازجمله در ذیل همان آیه شریفه 53 سوره فصلت مى خوانیم: (أَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَىءٍ شَهید)؛ «آیا براى شناخت پروردگارت همین کافى نیست که او در همه جا حاضر است (و با شهود باطنى، خود را وابسته او مى بینید)؟» در تفسیر شریف المیزان نیز همین معنا تأیید شده است. (15)
همچنین درباره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در سوره نجم مى خوانیم: (ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى)؛ «قلب (پاک او) در آنچه دید هرگز دروغ نگفت». (16)
در آیات قبل و بعد از آن قرائنى وجود دارد که نشان مى دهد این رؤیت همان شهود باطنى بوده است.
کوتاه سخن این که از آیات و روایات اسلامى استفاده مى شود که انسان بعد از پیمودن مراحل کمال در علم و عمل کارش به جایى مى رسد که پرده ها از برابر چشم قلب او کنار مى رود و حقایقى را با چشم دل مى بیند که دیگران نمى بینند و تعبیر آیه مذکور: (مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى) اشاره روشنى به این مطلب دارد، زیرا رؤیت را به قلب پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت مى دهد، مى گوید: آنچه او با قلب خود دیده، قلبش به او دروغ نگفته است.
و به دنبال آن مى فرماید: آیا با او درباره آنچه مى بیند مجادله مى کنید و باور ندارید؟
(36)
همچنین تعبیر (وَکَذلِکَ نُرى اِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَالاَْرْضِ) نشان مى دهد خداوند درک و دید دیگرى به ابراهیم (علیه السلام) داد که ملکوت آسمان و زمین و حاکمیت خدا را بر تمام آن ها، با چشم دل دید (تعبیر «نرى» از ماده «ارائه» به معناى نشان دادن، شاهد و گواه این مطلب است).
البته درباره مسأله شهود باطنى خداوند، سخنان فراوانى داریم که به خواست خدا بعداً به آن خواهیم رسید.
حدیث معروفى نیز که از امیرمؤمنان على (علیه السلام) در پاسخ ذعلب یمانى نقل شده که از آن حضرت پرسید: هل رایت ربک؛ آیا پروردگارت را دیده اى؟ گواه دیگرى بر این مطلب است زیرا امام7 مى فرماید: «لا تُدْرِکُهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْیمَان؛ چشم ها با مشاهده حسى هرگز او (خدا) را نمى بیند ولى دل ها با حقیقت ایمان او را درمى یابد». (17)
* * *
براى توضیح بیشتر باید به این نکته توجه کرد که مشاهده سه گونه است :
اول: مشاهده حسى است که با چشم معمولى صورت مى پذیرد و مى توان آن را مجهز به دوربین ها و تلسکوپ ها کرد و فضاهاى بیشترى را با چشم دید.
دوم: مشاهده عقلانى است که انسان ازطریق استدلال به آن مى رسد و حقایقى را به روشنى درمى یابد؛ براى مثال: هنگامى که دیوان شعر یک شاعر مبرَّز را مى بینیم در حالى که او قرن ها قبل از ما زیسته، از ملاحظه اشعار نغز و پرمعنا و مملو از لطافت و زیبایى آن پى مى بریم که نتیجه طبع شاعرى ماهر است و هیچ گونه شک و تردیدى در آن نداریم.
سوم: شهود باطن و درون است که نوعى ادراک باطنى محسوب مى شود نه
(38)
استدلالى؛ واقعیت را با چشم دل مى بیند بى آن که نیاز به استدلال داشته باشد و عرفا مى گویند: این درک و دیدى است که تا انسان به آن نرسد فهم آن مشکل است.
در این زمینه حدیث جالبى نیز از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است. هنگامى که دو نفر از اصحاب آن حضرت به نام هاى معاویة بن وَهَب وعبدالملک بن اعیَن خدمت امام (علیه السلام) رسیدند، معاویة بن وَهَب عرض کرد: «یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِى الْخَبَرِ الَّذِى رُوِى أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) رَأَى رَبَّهُ عَلَى أَى صُورَةٍ رَآه؛ اى فرزند رسول خدا! درباره این خبرى که نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پروردگارش را دید، بفرمایید به چه صورتى خدا را دید؟ و همچنین حدیثى که نقل کرده اند: أَنَّ الْمُؤْمِنِینَ یرَوْنَ رَبَّهُمْ فِى الْجَنَّةِ؛ مؤمنان پروردگارشان را در بهشت مى بینند. به چه صورتى مى بینند؟
امام (علیه السلام) تبسمى کرد، سپس فرمود: یا مُعَاوِیةُ مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ یأْتِى عَلَیهِ سَبْعُونَ سَنَةً أَوْ ثَمَانُونَ سَنَةً یعِیشُ فِى مُلْکِ اللَّهِ وَیأْکُلُ مِنْ نِعَمِهِ ثُمَّ لا یعْرِفُ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ؛ چقدر زشت است که انسانى هفتاد یا هشتاد سال از عمرش بگذرد، در مُلک خدا زندگى کند و از نعمت هاى او بهره مند شود سپس خدا را آنچنان که باید وشاید نشناسد.
سپس فرمود: یا مُعَاوِیةُ اِنَّ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) لَمْ یرَ الرَّبَّ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَاِنَّ الرُّؤْیةَ عَلَى وَجْهَینِ رُؤْیةُ الْقَلْبِ وَرُؤْیةُ الْبَصَرِ فَمَنْ عَنَى بِرُؤْیةِ الْقَلْبِ فَهُوَ مُصِیبٌ وَمَنْ عَنَى بِرُؤْیةِ الْبَصَرِ فَقَدْ کَفَربِاللَّهِ وَبِآیاتِهِ؛ اى معاویه! پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هرگز خداوند متعال را با چشم ظاهر ندید. رؤیت و مشاهده دو گونه است: رؤیت با قلب و رؤیت با چشم. کسى که بگوید: آن حضرت با قلب خود دید، راست گفته و کسى که بگوید: با چشم ظاهر دید، به خدا و آیاتش کفر ورزیده است.
سپس فرمود: زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَر؛
(38)
کسى که خدا را به خلقش تشبیه کند کافر شده است (و دیدن با چشم ظاهر همواره با تشبیه به خلق همراه است. زیرا جسم و مکان و زمان در آن وجود دارد و خداوند از این ها پاک ومنزه است)». (18)