9. حسن ظنّ وامیدواری
دلیل بسیاری از کاهلی ها و کسالت ها و بی نشاطی ها و نداشتن انگیزه، یأس و سوءظن است. افرادی خودباخته و مأیوس هستند که سخن آنان این است: پول ندارم، نمی دانم، نمی شود، قدرت ندارم، یاد ندارم، ابزار ندارم، وقت ندارم، شانس ندارم، اثری ندارد و کار از کار گذشته است. این افراد هم به خدا سوء ظن دارند،(الظّٰانِّینَ بِاللّٰهِ ظَنَّ السَّوْءِ)(2) هم به مردم و هم به
1. سوره توبه، آیه 21.
2. سوره فتح، آیه 6.
ص:35
خودشان. این افراد حتی در اشتغال و ازدواج انگیزه ندارند، خیال می کنند اگر مجرد باشند خداوند می تواند رزق آنان را بدهد، ولی اگر ازدواج کنند قدرت خداوند تمام می شود و خدا نمی تواند رزق او و همسرش را بدهد.
در حدیث می خوانیم کسی که از ترس هزینه زندگی ازدواج نکند، به خدا سوءظن برده است.
افراد مأیوس باید به تاریخ توجّه کنند که چگونه خداوند با تار عنکبوتی پیامبرش را در غار حفظ کرد و کودک ضعیفی را در صندوق روی آب حفظ، ولی فرعون قدرتمند را در همان رودخانه غرق کرد.
اگر بدانند که هزاران یتیم در دنیا از چهره های موفق و برجسته شده اند. اگر بدانند که خداوند از درخت خشک برای حضرت مریم رطب تازه آورد. اگر بدانند که خداوند با پرنده ای کوچک، فیل سوارانی را که قصد تخریب کعبه را داشتند تار و مار کرد. اگر بدانند که خداوند یونس را زیر آب در شکم ماهی و نوح را روی آب در کشتی و یوسف را کنار آب در ته چاه حفظ کرد. اگر بدانند که خداوند در برابر نقشه زلیخا که تمام درها را محکم بست تا هیچ کس خلاف او را نفهمد، ولی همه فهمیدند. اگر بدانند که دست خداوند باز و قدرت او بی نهایت و رحمتش گسترده است، تا آنجا که ما با قصد کار خیر به پاداش می رسیم، خواه آن کار انجام پذیرد یا نپذیرد. جایی برای یأس و ناامیدی نمی ماند.
به هر حال حسن ظن، رمز انگیزه، و ناامیدی، رمز بی انگیزگی است. اسلام، یأس و ناامیدی را از گناهان کبیره می داند.
ص:36
1. شناخت مقام انسان
اگر کسی نسبت به مقام وارزش انسان آگاهی یابد، عمرش را با کسالت هدر نمی دهد.
اگر آدمی باور کند که خداوند جهان را مسخّر وی ساخته است؛ خورشید به خاطر وی می درخشد، اقیانوس ها برای انسان پدید آمده و ابر و باد و مه و خورشید همه در کارند تا آدمی عمر را به غفلت نگذراند. این باور و تلقین و تذکّر به آن، عامل مهمی در پدید آوردن انگیزه محسوب می شود.
انسان ها به طور فطری از چیزهای گران قیمت محافظت بیشتری می کنند، هیچ گاه قطعه زمین با ارزشی را به هر مهندس و معمار و بنایی واگذار نمی کنند و پارچه ی نفیسی را به هر خیاطی نمی سپارند. کسانی که برای مقام انسانی قدر و ارزشی قائلند، سعی می کنند از عمر خویش حداکثر بهره برداری را در راه کمال ببرند.
یکی از دلائلی که ما کار نمی کنیم، این است که یادمان می رود چه کسی هستیم. می دانی که هستی؟ تو خلیفه ی خدا هستی، بیکار نشسته ای، خورشید به خاطر تو می سوزد و نور می دهد، اقیانوس ها برای تو؛ درختان برای تو اکسیژن سازی می کنند.
خداوند در آیات متعدّد انسان را به جایگاه واقعیش متذکّر می کند و هشدار می دهد که:
ص:39
(فضلنا)(1) ، ای انسان، تو را بر همه موجودات برتری دادیم.
(کَرَّمْنٰا بَنِی آدَمَ)(2) ، تاج کرامت وبزرگی بر سرت نهادیم.
(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ)(3) ، در بهترین شکل تو را آفریدیم.
(وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)، از عنصری آسمانی در تو دمیدیم.
(فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ)(4) ، در آفرینش تو به خود آفرین گفتیم.
به راستی اگر انسان بفهمد که بهترین است و بسیار ارزشمند، انگیزه پیدا کرده و تلاش و کوشش می کند. وقتی می گویند: آقا تو فوق لیسانس هستی چرا نشسته ای پاسور بازی می کنی؟ تکان می خورد. تو دکتر هستی، مغزت را در اختیار این گذاشته ای، چرت و پرت گوش می کنی، تو باید با باسوادتر از خودت بنشینی، حیف نیست مغزت را در اختیار این شخص یا این کتاب وفیلم گذاشته ای؟ متذکّر می شود.