فهرست کتاب


سلام بر ابراهیم(زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی) جلد 1

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

این تذهبون (خواهر رسولی و...)

در دوران دفاع مقدس با همسرم راهی جبهه شدیم. شوهرم در گروه شهید اندرزگو و من امدادگر بیمارستان گیلان غرب بودم.
ابراهیم هادی را اولین بار در آنجا دیدم. یکبار که پیکر چند شهید را به بیمارستان آوردند، برادر هادی آمد و گفت: شما خانم ها جلو نیائید! پیکر شهدا متلاشی شده و باید آن ها را شناسائی کنم.
بعد ها چند بار نوای ملکوتی ایشان را شنیدم. صدای بسیار زیبائی داشت. وقتی مشغول دعا می شد، حال و هوای همه تغییر می کرد.
من دیده بودم که بسیجی ها عاشق ابراهیم بودند و همیشه در اطراف او پر از نیرو های رزمنده بود.
تا اینکه در اواخر سال 1360 آن ها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم.
چند سال بعد داشتیم از خیابان 17 شهریور عبور می کردیم که یکباره تصویر آقا ابراهیم را روی دیوار دیدم! نمی دانستم که ایشان شهید و مفقود شده!
از آن زمان، هر شب جمعه به نیت ایشان و دیگر شهدا دو رکعت نماز می خوانم.
تا اینکه در سال 1388 و در ایام ماجرای فتنه، یک شب اتفاق عجیبی افتاد. در عالم رویا دیدم که آقا ابراهیم با چهره ای بسیار نورانی و زیبا، روی یک تپه سر سبز ایستاده! پشت سر او هم درختانی زیبا قرار داشت.

بعد متوجه شدم که دو نفر از دوستان ایشان که آن ها را هم می شناختم، در پائین تپه مشغول دست و پا زدن در یک باتلاق هستند!
آن ها می خواستند به جائی بروند، اما هر چه دست و پا می زدند بیشتر در باتلاق فرو می رفتند! ابراهیم رو به آن ها کرد و فریاد زد و این آیه را خواند: اَینَ تَذهَبوُن (به کجا می روید)؟! اما آن ها اعتنائی نکردند!
روز بعد خیلی به این ماجرا فکر کردم. این خواب چه تعبیری داشت؟!
پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالی به سمت من آمد و گفت: مادر، یک هدیه برایت گرفته ام!
بعد هم کتابی را در دست گرفت و گفت: کتاب شهید ابراهیم هادی چاپ شده...
به محض اینکه عکس جلد کتاب را دیدم رنگ از صورتم پرید!
پسرم ترسید و گفت: مادر چی شد؟ من فکر می کردم خوشحال می شی؟!
جلو آمدم و گفتم: ببینم این کتاب رو...
من دقیقاً همین صحنه ی روی جلد را دیشب دیده بودم! ابراهیم را درست در همین حالت دیدم!
بعد مشغول مطالعه کتاب شدم. وقتی که فهمیدم خواب من رویای صادقه بوده، از طریق همسرم به یکی از بسیجیان آن سال ها زنگ زدیم. از او پرسیدیم که از آن دو نفر که من در خواب دیده بودم خبری داری؟
خلاصه بعد از تحقیق فهمیدم که آن دو نفر، با همه ی سابقه جبهه و مجاهدت، از حامیان سران فتنه شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گیری دارند!
هر چند خواب دیدن حجت شرعی نیست، اما وظیفه دانستم که با آن ها تماس بگیرم و ماجرای آن خواب را تعریف کنم.
خدا را شکر، همین رویا اثر بخش بود. ابراهیم، بار دیگر، هادی دوستانش شد و...

مزار یاد بود (خواهر شهید)

بعد از ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم. ابراهیم همه زندگی من بود. خیلی به او دلبسته بودیم. او نه تنها یک برادر، که مربی ما نیز بود.
بار ها با من در مورد حجاب صحبت می کرد و می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا (علیه السلام) است، ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند و...
وقتی می خواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصیه می کرد و...
اما هیچگاه امر و نهی نمی کرد! ابراهیم اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود.
در مورد نماز هم بار ها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح صدا می زد و می گفت: «نماز، فقط اول وقت و جماعت»
همیشه به دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد. می گفت: هر جا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.
زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن و خوشحال که بیشتر می توانستیم او را ببینیم.

خوب به یاد دارم که دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:
اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ، خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم زخط سرخ رهبر بر نگردم
بار ها شنیده بودم که ابراهیم، از این حرف که برخی می گفتند: فقط می ریم جبهه برای شهید شدن و... اصلاً خوشش نمی آمد!
به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر، تا جائی که نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ما بیست شد آن وقت شهید شویم.
ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم.
می گفت اینقدر با این بدن کار کنیم، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت شهید شدن، با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
***
سال ها از شهادت ابراهیم گذشت. هیچکس نمی توانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده ی ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهیم از پا افتاد و...
تا اینکه در سال 1390 شنیدم که قرار است سنگ یاد بودی برای ابراهیم، رو قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا (علیه السلام) ساخته شود.
ابراهیم عاشق گمنامی بود. حالا مزار یاد بود او روی قبر یکی از شهدای گمنام ساخته می شد.
در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد. این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار مزار یادبود او رفتم.

روزی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین نقطه اتفاق افتاده بود!
درست بعد از عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به شهادت رسید.
آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا (علیه السلام) آمد.
وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه 26 و کنار خیابان اصلی. هر کی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات می خونه و تو رو یاد می کنه.
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! تو دعا کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد!
چند سال بعد، درست همان جائی که ابراهیم نشان داده بود، یک شهید گمنام دفن شد.
و بعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!

سخن آخر

با یاری خدا چهار سال از انتشار کتاب آقا ابراهیم گذشت. در طی سال های 1389 تا 1396 کتاب سلام بر ابراهیم بیش از صد و بیست بار تجدید چاپ گردید.
شاید خود ما هم باور نمی کردیم که بدون هیچگونه حمایت رسانه ای و دولتی، و تنها با عنایات حضرت حق و از طریق ارتباط مردمی، بیش از 700000 جلد از این کتاب به فروش برسد! آن هم در این بازار آشفته کتاب!
در این مدت هزاران تماس و پیامک و ایمیل از طرف دوستان جدید ابراهیم برای ما رسید!
همه از عنایات خدا، به واسطه این شهید عزیز حکایت می کردند. از شفای بیمار سرطانی در استان یزد با توسل و عنایت شهید هادی تا دانشجوئی لاابالی که شاید اتفاقی! با این شهید آشنا شد و مسیر زندگیش تغییر کرد!
از آن جوانی که هر جا برای خواستگاری می رفت، نتیجه نمی گرفت و خدا را به حق شهید هادی قسم داد و در آخرین خواستگاری، به خانه ای رفت که تصویر شهید هادی زینت بخش آن خانه بود و آن ها هم از این شهید خواسته بودند که...
تا جوانانی که به عشق ابراهیم به سراغ ورزش باستانی رفتند و همه کار هایشان را بر اساس رضایت خدا تنظیم کردند.

در این سال ها، روزی نبود که از یاد او جدا باشیم. همه ی زندگی ما با وجود او عجین شده. ابراهیم مسیری را هموار کرد که با عنایات خدا بیش از شصت کتاب دیگر جمع آوری و چاپ شد.
با راهی که او به ما نشان داد، ده ها شهید بی نشان دیگر، از اقصی نقاط این سرزمین، به جامعه اسلامی معرفی گردیدند.
کتاب هائی که بیشتر آن ها ده ها بار تجدید چاپ و توزیع گردیده.
شاید روز اول فکر نمی کردیم اینگونه شود، اما ابراهیم عزیز ما، این اسوه اخلاق و بندگی، به عنوان الگوی اخلاق عملی، حتی برای دیگر کشور ها و ملیت ها مطرح شد!
از کشمیر آمدند و اجازه خواستند تا کتاب ابراهیم را ترجمه و در هند و پاکستان منتشر کنند! می گفتند برای مسلمانان آن منطقه بهترین الگوی عملی است. و این کار در دهه فجر 1392 عملی شد.
بعد از آن، برخی دیگر از دوستان خارج نشین، اجازه ترجمه آلمانی و عربی کتاب را خواستند.
آن ها معتقد بودند که ابراهیم، برای همه انسان ها الگوی اخلاق است. خدا را شکر که در سال 1394 این کار هم به نتیجه رسید. ترجمه عربی توسط دوستان لبنانی منتشر و در سوریه و عراق و لبنان توزیع شد. بعد هم ترجمه انگلیسی و روسی آغاز شد.
آری، ما از روز اول به دنبال خاطرات او رفتیم تا ببینیم کلام مرحوم حسین زاهد چه معنائی داشت، که با یاری خدا، صدق کلام ایشان اثبات شد.
ابراهیم الگوی اخلاق عملی برای همه انسان هائی است که می خواهند درس درست زیستن را بیاموزند.
در ادامه نیز به معرفی برخی دوستان و یاران ابراهیم که کتب آنها توسط گروه شهید هادی منتشر گردیده می پردازیم.