هو العشق
بسم الله الرحمن الرحیم
نوشتار پیش رو، نه تنها یاد آور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت اکمال یافت.
در عصری که نوجوان و جوان ما با تأثیر پذیری از الگو های کم مایه در عرصه های ورزشی و هنری و... در کوره راه های زندگی، یوسف وار هرگامشان را چاهی در پیش، و گرگی در لباس در میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.»
ابراهیم که دانش آموخته ای از مکتب ولایت، که خود آموزگاری شد در تدریس خلوص و عشق و ایثار، جرعه نوشی از جام ساقی کوثر که خود ساقی گردید بر تشنگانی چند. چیرگی بر نفس را آموخت، اما نه از پوریای ولی، که از مولایش علی (علیه السلام) و چه زیبا تصویر کشید سیمای فتوت را.
نشان داد که می شود بی قدم گردید سراپای جهان را و می توان در اوج آزادگی بندگی کرد، ولی فقط حضرت حق را.
در خاطره تاریخ پیش از ظهور اسلام، جوان ایرانی با صفت های مردانگی، قهرمانی، میهن دوستی و... جلوه گری می کرد.
پس از ظهور اسلام با آموختن درس های دیگری چون ایثار، پاکی، نجابت، صداقت، دیانت، شهادت و... که از اهل بیت (علیهم السلام) فرا گرفته بود، موجب
درخشیدن نام جوان ایرانی بر تارک آسمان فضایل گردید. تا جایی که گردنکشان ملیت های دیگر، لب به اعترف گشوده و مرحبا گویان نامشان را می برده اند. دوره انقلاب اسلامی و برهه دفاع مقدس گواه این مدعاست.
مروری بر احوال جوان و نوجوان ایرانی در این دوران، آن هم تحت رهبری پیری روشن ضمیر مانند دیدن دریاست!
برخی با تماشای عظمت و زیبائی ظاهریش لذت می برند. برخی گام را فراتر نهاده، علاوه بر تماشا، تنی بر آب زده تا لذت بیشتری برده باشند.
گروهی به این قناعت نمی کنند، دل به دریا زده تا از قعر آن و از لا به لای صخره های زیر آب و نهان از دیده، صدفی جسته و گوهری به کف آرند.
و الحق چه بسیارند گوهر های به دست آمده از دریای دفاع مقدس که گنجینه ای بی دلیل و دیدنی شده اند از برای سرافرازی ایران و اسلام عزیز.
و چه بی شمارند گوهرانی که در دل دریا مانده و هنوز دست غواصی به آن ها نرسیده.
و از این عنایات حضرت حق است که هر از چند گاهی دُرّی می نمایاند تا بدانیم چه ها از این بیکران نمی دانیم!
ما چه کرده ایم یا چه خواهیم کرد؟! آیا این خاکیان را که افلاکیان بر آدمیتشان غبطه می خورند الگو قرار داده ایم؟!
یا خدای ناکرده ناخلفی از نسل آدم را!! انسان نمایی از دین و دیاری دیگر که با ظاهری زیبا و قهرمان گونه، سوار بر امواج رسانه، برای غارت دل و دین جوان و نوجوان ما حمله ور شده؟!
هرچند نهال های نو رس بیشهِ شیران ایران، ریشه در خاک ولایت دارندو آب از چشمه های زلال اشک خورده اند. اشکی که از طفولیت به همراه نوشیدن شیر مادر در محافل روضه سید الشهداء (علیه السلام) در خون و رگشان جاری است. مُهر مِهر عباس بر دل دارند و دل به مادر سادات فاطمه (علیها السلام) دارند.
جوانان ما در پی خوبی و خوبان عالمند و صداقت و عشقشان خلل ناپذیر، شاید بیگانگان غباری بر رویشان نشانده باشند، اما محرّمی کافی است تا دریای وجود و وجدانشان را طوفانی کند و رشته های خصم را پنبه.
شاید بی ریش، ولی با ریشه اند. ابراهیمی می خواهند که تبر به دستشان دهد تا بُت نفس خویش در هم شکنند.
بگذریم. غّلو جوان ایرانی نکرده ایم که موجی گفته ایم از دریا، و تنها در پی آنیم که با معرفی شهید ابراهیم هادی نشان دهیم مُشتی نمونه از این خروار.
گرچه گرد آوری خاطراتش بعد از گذشت سال ها، از دوستانی که چون او گمنامند بسیار سخت بود. اما خواجه شیراز نهیب می زد ما را که:
در ره منزل لیلی که خطر هاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
با لطف خدا ده ها مصاحبه با دوستان و خانواده آن عزیز انجام شد تا برگ هایی از کتاب زرین عارفی بی هیاهو، عاشقی دل باخته، معلمی دلسوز، جوانی مسلمان از دیارِ خوبان ایران، پهلوانی غیور ولی بی ادعا و یاری راستین از نگار پرده نشین مهدی موعود (عج) آماده شود و برای مطالعه و تفکر شما خواننده عزیز تقدیم شود.
در خاتمه از همه کسانی که برای جمع آوری این مجموعه تلاش نموده اند تشکر می کنیم و چشم انتظاریم تا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات، ما را در معرفی خوبان این ملت یاری نمایی.
بدان همت تو در نقل خاطره ای و یا نقدی بر این نوشتار اَدای دِینی ناچیز است به آن ها که رفتند تا دین و ناموس و ایران ما سرافراز بماند.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی، ره ز که پرسی، چه کنی، چون باشی
چرا ابراهیم هادی
تابستان سال 1386 بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود! تمام نماز گزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم ایستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!
درست مثل این که مسجد، جزیره ای در میان دریاست!
امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامه ای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود پرسیدم: امام جماعت را می شناسی؟
جواب داد: حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی.
من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم.
سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه می کردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند:
دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق می دانند و... اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی این ها هستند.
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد که بلوز قهوه ای بر تنش بود.
خوب به عکس خیره شدم. کاملاً او را شناختم. من چهره او را بار ها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیم هادی!!
سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرده اند چنین سخن می گوید؟!
او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی کرد؟!
در همین حال با خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که... او که سال ها قبل از دنیا رفته!!
هیجان زده از خواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد 1386 مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود.
این خواب رویای صادقه ای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم نوشتم.
دیگر خواب به چشمانم نمی آمد. در ذهن، خاطراتی که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم.
***
فراموش نمی کنم. آخرین شب ماه رمضان سال 1373 در مسجد الشهداء بودم. به همراه بچه های قدیمی جنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم.
مراسم به خاطر فوت مادر این شهید بود. منزلشان پشت مسجد، داخل کوچه شهید موافق قرار داشت.
حاج حسین الله کرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد.
خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچکس شبیه آن را نشنیده بودم!
آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم. من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.
این صحبت ها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمی شد. یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد!
عجیب تر آن که خودش از خدا خواسته بود گمنام بماند! و با گذشت سال ها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!
و من در کلاس های درس و برای همه بچه ها از او می گفتم.
***
هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟
فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم. با دیدن چهره او کاملاً بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم.
دیگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوه ها و نه در پستوخانه های خانقاه باید جست، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم.
تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کامل تر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم.
شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
زندگینامه
ابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید آیت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود.
او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش، مشهدی محمد حسین، به او علاقه خاصی داشت.
او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن جا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد.
دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم خان زند.
سال 1355 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود.
در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
ابراهیم در آن دوران همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بود مشغول شد.
او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می ایستاد.
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل و حنظله در کانال های فکه مقاومت کردند. اما تسلیم نشدند.
سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست.
خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.