فهرست کتاب


زن در تفسیر نمونه

آیت الله مکارم شیرازی تهیه و تنظیم : سعید داودی

اعتراف زنان خطا كار

(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِى بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِى قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ * قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَنْ نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ للهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الاْنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَنْ نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ * ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللهَ لاَ یَهْدِى کَیْدَ الْخَائِنِینَ * وَمَا أُبَرِّءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِیمٌ)
پادشاه گفت: «او را نزد من آورید.» ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى آمد، یوسف گفت : «به سوى آقایت بازگرد، و از او بپرس ماجراى زنانى که دست هاى خود را بریدند چه بود؟ به یقین پروردگار من به نیرنگ آنها آگاه است.» * (پادشاه آن زنان را طلبید و) گفت : «هنگامى که یوسف را به سوى خویش دعوت کردید، جریان کار شما چه بود؟» گفتند: «منزّه است خدا، ما هیچ (خطا و) عیبى در او نیافتیم!» (در این هنگام) همسر عزیز گفت: «الآن حق آشکار گشت. من بودم که او را به سوى خود دعوت کردم؛ و او از راستگویان است. * این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب او ]= یوسف[ خیانت نکردم؛ و خداوند مکر خائنان را هدایت نمى کند. * من خودم را تبرئه نمى کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدى ها امر مى کند؛ مگر آنچه را پروردگارم رحم کند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است».
(سوره یوسف، آیات 50-53)
تفسیر :

تبرئه یوسف از هر گونه اتّهام

تعبیرى که یوسف براى خواب شاه مصر کرد، همان گونه که گفتیم آن قدر حساب شده و منطقى بود که شاه و اطرافیانش را مجذوب خود ساخت. او مى بیند که یک زندانى ناشناس بدون انتظار هیچ پاداش، مشکل تعبیر خواب او را به بهترین وجهى حل کرده است و براى آینده نیز برنامه حساب شده اى ارائه داده.
او اجمالاً فهمید که این مرد یک غلام زندانى نیست، بلکه شخص فوق العاده اى است که طىّ ماجراى مرموزى به زندان افتاده است. ازاین رو مشتاق دیدار او شد، امّا نه آن چنان که غرور و کبر سلطنت را کنار بگذارد و خود به دیدار یوسف بشتابد، بلکه «پادشاه گفت: او را نزد من آورید» (وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِى بِهِ).
«ولى هنگامى که فرستاده او نزد وى ]= یوسف[ آمد (یوسف به جاى اینکه دست وپاى خود را گم کند که بعد از سال ها در سیاهچال زندان بودن اکنون نسیم آزادى مى وزد، به فرستاده شاه جواب منفى داده و) گفت: (من از زندان بیرون نمى آیم تو) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس ماجراى زنانى که (در قصر عزیز مصر، وزیر تو) دست هاى خود را بریدند چه بود؟» (فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّـتِى قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).
او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود و ننگ عفو شاه را بپذیرد و پس از آزادى، به صورت یک مجرم یا یک متّهم که مشمول عفو شاه شده است زندگى کند؛ مى خواست درباره علّت زندانى شدنش تحقیق شود، بیگناهى و پاکدامنى خود را به ثبوت رسانَد و با سربلندى آزاد شود. در ضمن آلودگى سازمان حکومت مصر را نیز ثابت کند که در دربار وزیرش چه مى گذرد.
آرى او به شرف و حیثیت خود بیش از آزادى اهمّیّت مى داد و این است راه آزادگان.
جالب اینکه یوسف در این جمله از کلام خود آن قدر بزرگوارى نشان داد که حتّى حاضر نشد نامى از همسر عزیز مصر ببرد که عامل اصلى اتّهام و زندان او بود. تنها به صورت کلّى به گروهى از زنان مصر که در این ماجرا دخالت داشتند اشاره کرد.
سپس افزود: شاید مردم مصر و حتّى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسیله چه کسانى طرح شد، ولى «خداى من به نیرنگ آنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّى بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ).
فرستاده مخصوص نزد شاه برگشت و پیغام یوسف را به او رسانید. این سخنان که با مناعت طبع و علوّ همّت همراه بود پادشاه را بیشتر تحت تأثیر عظمت و بزرگى یوسف قرار داد. پس آن زنان را طلبید و «گفت: هنگامى که یوسف را به سوى خویش دعوت کردید جریان کار شما چه بود؟» (قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).
راست بگویید، حقیقت را آشکار کنید، آیا هیچ عیب و تقصیر و گناهى در او سراغ دارید؟
در برابر این پرسش، وجدان هاى خفته آنها بیدار شد و همگى به پاکى یوسفگواهى دادند و «گفتند: منزّه است خدا! ما هیچ عیبى در او نیافتیم» (قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ).
همسر عزیز مصر که در آنجا حاضر بود و به دقّت به سخنان سلطان و زنان مصر گوش مى داد، قدرت سکوت در خود ندید، احساس کرد وقت آن فرا رسیده است که سال ها رنج ناراحتىِ وجدان را با شهادت به پاکىِ یوسف و گناهکار بودن خویش جبران کند، به خصوص که او بزرگوارىِ بى نظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد، زیرا در پیامش کمترین سخنى درباره وى به میان نیاورده و فقط از زنان مصر به طور سربسته سخن گفته بود. یک مرتبه گویى انفجارى در درونش رخ داد «گفت: الآن حق آشکار گشت. من بودم که او را به سوى خود دعوت کردم، و او از راستگویان است» (قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ الْـَـنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ).
همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «این سخن را به خاطر آن گفتم تا بداند من در غیاب، به او خیانت نکردم» (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ).
زیرا بعد از گذشت این مدّت فهمیده ام که «خداوند مکر خائنان را هدایت نمى کند» (وَ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى کَیْدَ الْخَائِنِینَ).
در حقیقت، اگر جمله بالا گفتار همسر عزیز مصر باشد ـ چنانکه ظاهر عبارت اقتضا مى کند ـ او براى اعتراف به پاکى یوسف و گناهکارى خود، دو دلیل اقامه مى کند: نخست اینکه وجدانش ـ و احتمالاً بقایاى علاقه اش به یوسف ـ به وى اجازه نمى دهد که بیش از این حق پوشى و در غیاب او نسبت به این جوان پاکدامن خیانت کند و دیگر اینکه با گذشت زمان و دیدن درس هاى عبرت، این حقیقت براى او آشکار شده است که خداوند حامى پاکان و نیکان است و هرگز از خائنان حمایت نمى کند؛ به همین دلیل پرده هاى زندگى رؤیایى دربار کم کم از جلوى چشمانش کنار مى رود و حقیقت زندگى را لمس مى کند و مخصوصآ با شکست در عشق که ضربه اى بر غرور و شخصیّت افسانه اى او وارد کرد، چشم واقع بینش بازتر شد و با این حال تعجّبى نیست که چنان اعتراف صریحى بکند.
و در ادامه سخنانش گفت: «من هرگز خودم را تبرئه نمى کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدى ها امر مى کند» (وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ).«مگر آنچه را پروردگارم رحم کند» و با حفظ و کمک او مصون بمانیم (إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى).
به هر حال در برابر این گناه از او امید بخشش دارم، چرا که «پروردگارم آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِیمٌ).
گروهى از مفسّران دو آیه اخیر را سخن یوسف دانسته و گفته اند: این دو آیه در حقیقت دنباله پیامى است که یوسف به وسیله فرستاده پادشاه به او پیغام داد و معنى آن چنین است: من اگر مى گویم از زنان مصر تحقیق کنید، به خاطر این است که شاه (یا عزیز مصر وزیر او) بداند من در غیاب وى در مورد همسرش نسبت به او خیانت نکرده ام، و خداوند نیرنگ خائنان را هدایت نمى کند. در عین حال من خود را تبرئه نمى کنم، زیرا نفس سرکش، انسان را به بدى ها فرمان مى دهد، مگر آنچه خدا رحم کند، پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
ظاهراً انگیزه این تفسیرِ مخالف ظاهر آن است که آنها نخواسته اند این مقدار دانش و معرفت را براى همسر عزیز مصر بپذیرند که او با لحنى مخلصانه و حاکى از تنبّه سخن مى گوید.
در حالى که هیچ بعید نیست انسان هنگامى که در زندگى پایش به سنگ خورد، یک نوع حالت بیدارى توأم با احساس گناه و شرمسارى در وجودش پیدا شود، به خصوص که بسیار دیده شده است شکست در عشق مجازى، راهى براى انسان به سوى عشق حقیقى (عشق به پروردگار) مى گشاید و به تعبیر روانکاوى امروز، آن تمایلات شدید سرکوفته «تصعید» مى گردد و بى آنکه از میان برود در شکل عالى ترى تجلّى مى کند.
پاره اى از روایات که در شرح حال همسر عزیز در سنین بالاى زندگى او نقل شده(490) نیز دلیل بر این بیدارى است.
از این گذشته، ارتباط دادن این دو آیه با یوسف به قدرى بعید و خلاف ظاهر است که با هیچ یک از معیارهاى ادبى سازگار نیست، زیرا اوّلاً «ذلِک» که در آغاز آیه ذکر شده در حقیقت به عنوان ذکر علّت است؛ علّت براى سخن پیش که چیزى جز سخن همسر عزیز نیست و چسبانیدن این علّت به کلام یوسف که در آیات قبل از آن با
فاصله آمده بسیار عجیب است. ثانیآ اگر این دو آیه بیان گفتار یوسف باشد یک نوع تضاد وتناقض در میان آن خواهد بود، زیرا از یک سو یوسف مى گوید من هیچ خیانتى به عزیز مصر روا نداشتم واز سوى دیگر، مى گوید من خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش به بدى ها فرمان مى دهد. این گونه سخن را کسى مى گوید که لغزشى هر چند کوچک از او سرزده باشد، در حالى که مى دانیم یوسف هیچ لغزشى نداشت. ثالثآ اگر منظور این است که عزیز مصر بداند او بیگناه است، او که از آغاز (پس از شهادت آن شاهد) به این واقعیّت پى برد و لذا به همسرش گفت از گناهت استغفار کن.
و اگر منظور این باشد که بگوید به شاه خیانت نکرده ام، این مسأله ارتباطى به شاه نداشت و توسّل به این بهانه که خیانت به همسر وزیر خیانت به شاه جبّار است، یک عذر واهى به نظر مى رسد به خصوص که درباریان معمولاً در قید این مسائل نیستند.
مختصر اینکه ارتباط و پیوند آیات نشان مى دهد که همه اینها گفته هاى همسر عزیز مصر است که مختصر تنبّه یافته بود و به این حقایق اعتراف کرد.

نکته ها :

1. نتیجه پاکدامنى

در این فراز از داستان یوسف دیدیم که سرانجام دشمن سرسختش به پاکى او اعتراف کرد؛ اعتراف به گناهکارى خود و بیگناهى او. این است عاقبتِ تقوا و پاکدامنى و پرهیز از گناه. و این است مفهوم جمله (وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبْ) «و هر کس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند ـ و او را از جایى که گمان ندارد روزى مى دهد». (491)
تو پاک باش و در طریق پاکى استقامت کن، خداوند اجازه نمى دهد ناپاکان حیثیت تو را بر باد دهند.