عشق سوزان همسر عزیز مصر
یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتى نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد بلکه قلب همسر عزیز را نیز به تسخیر خود درآورد و با گذشت زمان، این عشق سوزان تر شد. امّا یوسف پاک و پرهیزگار جز به خدا نمى اندیشید و قلبش تنها در گرو عشق
خدا بود.
عوامل دیگرى نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز دامن زد. نداشتن فرزند، غوطه ور بودن در یک زندگى پرتجمّل اشرافى، و نداشتن هیچ گرفتارى در زندگى داخلى ـ چنانکه معمول اشراف و توانگران است ـ و بى بندوبارى شدید حاکم بر دربار مصر، زن را که از ایمان و تقوا بهره اى نداشت، در امواج وسوسه هاى شیطانى فرو برد و سرانجام تصمیم گرفت مکنون دل خود را با یوسف در میان بگذارد و از او تقاضاى کامجویى کند.
او از تمام وسایل و روش ها براى رسیدن به مقصود خود در این راه استفاده کرد و با خواهش و تمنّا کوشید در دل او اثر کند. قرآن مى گوید: «و آن زن که یوسف در خانه اش بود، از او تمنّاى کامجویى کرد» (وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ).
جمله «راودته» از مادّه «مراوده» در اصل به معنى جست وجوى مرتع و چراگاه است. مثل معروف الرّائدُ لا یَکذِبُ قَومَهُ: «کسى که دنبال چراگاه مى رود به قوم و قبیله خود دروغ نمى گوید» اشاره به همین است.
و نیز به میل سرمه دان که آهسته سرمه را با آن به چشم مى کشند، «مرود» (بر وزن منبر)گفته مى شود، سپس به هرکارى که با مدارا و ملایمت طلب شود اطلاق شده است.
اشاره به اینکه همسر عزیز براى رسیدن به مقصود خود، به اصطلاح از راه مسالمت آمیز و خالى از هر گونه تهدید، با نهایت ملایمت و اظهار محبّت، از یوسف دعوت کرد.
سرانجام به نظرش رسید یک روز او را در خلوتگاه خود به دام اندازد و تمام وسایل تحریک او را فراهم سازد و جالب ترین لباس ها، بهترین آرایش ها وخوشبوترین عطرها را به کار برَد و صحنه را چنان بیاراید که یوسف خویشتن دار و پرهیزگار را به زانو در آورَد. قرآن مى فرماید: «درها را بست و گفت: بیا» به سوى آنچه براى تو مهیّاست (وَ غَلَّقَتِ الاْبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ).
«غَلَّقَت» معنى مبالغه را مى رسانَد. یعنى او همه درها را محکم بست و این نشان مى دهد که یوسف را به محلّى از قصر کشاند که اتاق هاى تودرتو داشت.
چنانکه در بعضى از روایات آمده است، او هفت در را بست تا یوسف هیچ راه گریزى نداشته باشد.
به علاوه شاید با این عمل مى خواست به یوسف بفهماند که نگران فاش شدن نتیجه کار نباشد، زیرا هیچ کس را قدرت نفوذ به پشت این درهاى بسته نیست.
در این هنگام یوسف که همه زمینه ها را براى لغزش به سوى گناه فراهم دید و فهمید که ظاهرآ هیچ راهى برایش باقى نمانده است، در پاسخ زلیخا به بیان این جمله قناعت کرد، «گفت: پناه مى برم به خدا!» (قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ).
به این ترتیب یوسف درخواست نامشروع همسر عزیز را با قاطعیّت رد کرد و به او فهماند که هرگز در برابر او تسلیم نخواهد شد. در ضمن این واقعیّت را به او و به همگان فهماند که در چنین وضعیّت سخت و بحرانى، براى رهایى از چنگال وسوسه هاى شیطان و آنها که خلق وخوى شیطانى دارند، تنها راه نجات پناه بردن به خداست؛ خدایى که خلوت و جمع براى او یکسان است و هیچ چیز در برابر اراده اش تاب مقاومت ندارد.
او با گفتن این جمله کوتاه، به یگانگى خدا، هم از نظر عقیده و هم از نظر عمل اعتراف نمود.
سپس اضافه کرد: من چگونه مى توانم تسلیم چنین خواسته اى شوم در حالى که «او ]= عزیز مصر[ صاحب نعمت من است (و) مقام مرا گرامى داشته» (إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ).
آیا این ظلم و خیانتِ آشکار نیست؟ «مسلّمآ ظالمان رستگار نمى شوند» (إِنَّهُ لاَیُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
در اینجا کار یوسف و همسر عزیز به حسّاس ترن مرحله رسید. قرآن در جمله پرمعنایى مى فرماید: «آن زن قصد او کرد و او نیز ـ اگر برهان پروردگارش را نمى دید ـ قصد وى مى نمود» (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ).
در معنى جمله بالا میان مفسّران گفت وگو بسیار است که مى توان همه را در سه تفسیر زیر خلاصه کرد.
1. همسر عزیز تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این راه به کار برد. یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اینکه جوانى نوخاسته بود و همسر نداشت، در برابر هیجان انگیزترین صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود، هر گاه برهان پروردگار ـ یعنى روح ایمان و تقوا و تربیت نفس و مقام عصمت ـ در میان او و همسر عزیز حایل نمى شد چنین تصمیمى مى گرفت.
بنابراین، تفاوت میان «همّ» (قصد) همسر عزیز و یوسف این بود که از یوسف مشروط بود به شرطى که حاصل نشد (یعنى نبود برهان پروردگار) ولى از همسر عزیز مطلق بود و چون داراى مقام تقوا نبود، چنین تصمیمى گرفت و تا آخرین مرحله پاى آن ایستاد تا پیشانیش به سنگ خورد.
نظیر این تعبیر در ادبیّات عرب و فارسى نیز داریم. مثلاً مى گوییم افراد بى بندوبار تصمیم گرفتند میوه هاى باغ فلان کشاورز را غارت کنند، من هم اگر سالیان دراز در مکتب استاد تربیت نشده بودم چنین تصمیمى مى گرفتم.
پس تصمیم یوسف مشروط به شرطى بود که حاصل نشد و این امر نه تنها با مقام عصمت و تقواى یوسف منافات ندارد که توضیح و بیان این مقام والاست.
طبق این تفسیر از یوسف هیچ حرکتى که نشانه تصمیم بر گناه باشد سر نزد، بلکه در دل، تصمیم هم نگرفت.
اینکه بعضى روایات(474) مى گوید یوسف آماده کامگیرى از همسر عزیز شد و حتّى لباسش را از تن بیرون کرد ـ و تعبیرات دیگرى که انسان از نقل آن شرم دارد ـ همه بى اساس و مجعول است.
چنین اعمالى در خور افراد آلوده و بى بندوبار است، چگونه مى توان یوسف را با آن قداست روح و مقام تقوا به این کارها متّهم کرد.
تفسیر اوّل در حدیثى از امام علىّ بن موسى الرّضا (علیهما السلام) در عبارت بسیار کوتاهى بیان شده است، آنجا که مأمون خلیفه عبّاسى از امام مى پرسد: آیا شما نمى گویید پیامبران معصومند؟ فرمود: «آرى». گفت: پس تفسیر آیه (وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ) چیست؟ امام فرمود: «وَ لَقَد هَمَّت بِهِ وَ لَولا أن رَءَا بُرهانَ رَبِّهِ لَهَمَّ بِها کَما هَمَّت بِهِ، لـکِنَّهُ کانَ مَعصومآ وَالمَعصومُ لا یَهُمُّ بِذَنبٍ وَ لا یَأتیهِ... فَقالَ المأمونُ لِلّهِ دَرُّکَ یا اَبَاالحَسَنِ؛ همسر عزیز تصمیم به کامجویى از یوسف گرفت و او نیز اگر برهان پروردگارش را نمى دید، همچون همسر عزیز مصر تصمیم مى گرفت، ولى او معصوم بود و معصوم هرگز قصد گناه نمى کند و به سراغ آن هم نمى رود» مأمون (از پاسخ امام لذّت برد و) گفت: آفرین بر تو اى ابوالحسن! (475)
2. تصمیم همسر عزیز مصر و یوسف هیچ کدام مربوط به کامجویى نبود، بلکه تصمیم بر حمله و زدن یکدیگر بود؛ چون همسر عزیز در عشق شکست خورده بود و روح انتقامجویى در وى پدید آمده بود و یوسف به خاطر دفاع از خویشتن و تسلیم نشدن در برابر تحمیل آن زن.
از جمله قرائنى که براى این موضوع ذکر کرده اند آن است که همسر عزیز تصمیم خود را بر کامجویى خیلى قبل از این گرفته بود و تمام مقدّمات آن را فراهم کرده بود،
بنابراین جاى این نداشت که قرآن بگوید او تصمیم بر این کار گرفت، زیرا این لحظه لحظه تصمیم نبود.
دو دیگر اینکه پیدا شدن حالت خشونت و انتقامجویى پس از این شکست طبیعى است،زیرا او تمام آنچه را در توان داشت از طریق ملایمت با یوسف به خرج داد و چون نتوانست از این راه در او نفوذ کند به حربه دیگر متوسّل شد و آن خشونت بود.
سوم اینکه در ذیل آیه مورد بحث مى خوانیم: (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ) «ما بدى و فحشا را از یوسف برطرف ساختیم». فحشا یعنى آلودگى به بى عفّتى و «سوء» نجات از چنگالِ درگیرى و زد و خورد و احیانآ قتل همسر عزیز مصر.(476)
به هر حال یوسف چون برهان پروردگار را دید با آن زن گلاویز نشد مبادا به او حمله کند و وى را مضروب سازد و این خود دلیلى شود که او قصد تجاوز داشته، لذا ترجیح داد خود را از آن محل دور سازد و به سوى در بگریزد.
3. بى گمان یوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هر چند غرایز نیرومند او تحت فرمان عقل و ایمان او بود، ولى طبیعى است هر گاه چنین انسانى در برابر صحنه هاى فوق العاده هیجان انگیز قرار گیرد طوفانى در درون او برپا مى شود و غریزه و عقل به مبارزه با یکدیگر برمى خیزند، هرقدر امواج عوامل تحریک کننده نیرومندتر باشد، کفّه غرایز قوّت مى گیرد، تا آنجا که ممکن است در یک لحظه زودگذر به آخرین مرحله قدرت برسد آن چنان که اگر از این مرحله گامى فراتر رود لغزشگاه هولناکى است، ناگهان نیروى ایمان و عقل به هیجان در مى آید و به اصطلاح بسیج مى شود و کودتا مى کند و قدرت غریزه را که تا لب پرتگاه کشانیده بود به عقب مى راند.
قرآن مجید این لحظه زودگذر حسّاس و بحرانى را که در میان دو زمان آرامش و قابل اطمینان قرار گرفته بود، در آیه مورد بحث ترسیم کرده است. بنابراین منظور از جمله (هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ) این است که در کشمکش غریزه و عقل، یوسف تا لب پرتگاه کشیده شد امّا ناگهان بسیج فوق العاده نیروى ایمان و عقل، طوفان غریزه را در هم شکست(477)، تا کسى گمان نکند اگر یوسف توانست خود را از این پرتگاه برهاند کار ساده اى انجام داده، چون عوامل گناه و هیجان در وجود او ضعیف بود، نه هرگز، او
نیز براى حفظ پاکى خویش در این لحظه حسّاس دست به شدیدترین مبارزه و جهاد با نفس زد (ر.ک: ج 9، ص 433 ـ 440).
رسوایى زلیخا
(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءآ إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَنْ نَّفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ * وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنْ الصَّادِقِینَ * فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ * یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنْ الْخَاطِئِینَ)
و هر دو به سوى در دویدند و(در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى کرد)؛ پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد. و در این هنگام، همسر آن زن را نزدیک در یافتند. آن زن گفت : «کیفر کسى که بخواهد نسبت به خانواده تو خیانت کند، جز زندان یا عذاب دردناک، چیست؟!» * (یوسف) گفت: «او مرا به کامجویى از خود دعوت کرد!» و در این هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد که: «اگر پیراهنش از پیش رو پاره شده، آن زن راست مى گوید؛ و او از دروغگویان است. * و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گوید؛ و او از راستگویان است.» * هنگامى که (عزیز مصر) دید پیراهن او از پشت پاره شده، گفت : «این از مکر و حیله شما زنان است؛ که مکر و حیله شما زنان، عظیم است! * یوسف! از این (جریان)، صرف نظر کن؛ و تو نیز اى زن از گناهت استغفار کن؛ زیرا تو از خطاکاران بودى».
(سوره یوسف، آیات 25-29)
تفسیر :
طشت رسوایى همسر عزیز از بام افتاد
مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبآ مأیوس کرد. ولى یوسف که در این دَور از مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوس هاى سرکش نفس پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند، خطرناک است و باید خود را هر
چه زودتر از آن محل دور سازد. ازاین رو باسرعت به سوى درِ کاخ دوید تا در را باز کند و خارج شود، همسر عزیز نیز به دنبال یوسف به سوى در دوید تا مانع خروج او شود. آیه مى گوید: «و هر دو به سوى در دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى کرد) و پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد» (وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ).
«استباق» در لغت به معنى سبقت گرفتن دو یا چند نفر از یکدیگر است. «قدّ» به معنى پاره شدن از طرف طول است، چنانکه «قطّ» به معنى پاره شدن از عرض است. در حدیث آمده است: «کانَت ضَرَباتُ عَلِىِّ بنِ أبی طالِبِ أبکاراً کانَ إذَا اعْتَلى قَدَّ، وَ إذَا اعْتَرَضَ قَطَّ؛ ضربه هاى علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) در نوع خود بى سابقه بود، هنگامى که از بالا ضربه مى زد تا به پایین مى شکافت و هنگامى که از عرض ضربه مى زد دو نیم مى کرد». (478)
ولى هر طور بود، یوسف خود را به در رسانید و آن را گشود؛ ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، چنانکه قرآن مى گوید: «و در این هنگام آقاى آن زن را نزدیک در یافتند» (وَ أَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ).
«الفیت» از مادّه «اِلفاء» به معنى یافتن ناگهانى است. تعبیر از شوهر به «سیّد»، به طورى که بعضى از مفسّران گفته اند، طبق عادت مردم مصر بوده که زنان شوهر خود را «سیّد» خطاب مى کردند. در فارسى امروز هم زنان از همسر خود تعبیر به «آقا» مى کنند.
در این هنگام همسر عزیز که از یک سو خود را در آستانه رسوایى مى دید، و از سوى دیگر شعله انتقامجویى از درون جانش زبانه مى کشید، نخستین چیزى که به نظرش آمد این بود که با قیافه حق به جانبى رو به همسرش کرد و یوسف را با این بیان متّهم ساخت: «آن زن گفت: کیفر کسى که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان یا عذاب دردناک چه خواهد بود؟» (قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
جالب اینکه زن خیانتکار تا خود را در آستانه رسوایى ندیده بود فراموش کرده بود
که همسر عزیز مصر است، ولى در این موقع با تعبیر «اهلک» (خانواده تو)، مى خواهد حسّ غیرت عزیز را برانگیزد که من مخصوص تواَم نباید دیگرى چشم طمع در من بدوزد. این سخن بى شباهت به گفتار فرعون مصر در عصر موسى نیست که هنگام تکیه بر تخت قدرت مى گفت: (أَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ) «آیا کشور مصر از آنِ من نیست». (479)
امّا هنگامى که تخت و تاج خود را در خطر و ستاره اقبالش را در آستانه افول دید گفت: این دو برادر (موسى و هارون) مى خواهند شما را از سرزمینتان بیرون کنند (یُرِیدَانِ أَنْ یُخْرِجَاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ). (480)
نکته قابل توجّه دیگر اینکه، همسر عزیز مصر هرگز نگفت یوسف قصد سوئى درباره من داشته، بلکه درباره میزان مجازات او با عزیز مصر سخن گفت، آن چنان که گویى اصل مسأله مسلّم است و سخن از میزان کیفر و چگونگى مجازات اوست. این تعبیر حساب شده در آن لحظه اى که مى بایست آن زن دست و پاى خود را گم کند، نشانه شدّت حیله گرى اوست.(481)
و باز این تعبیر که اوّل سخن از زندان مى گوید و بعد گویى به زندان هم قانع نیست، پا را فراتر مى نهد و از «عذاب دردناک» که تا سرحدّ شکنجه و اعدام پیش مى رود حرف مى زند.
یوسف در اینجا سکوت را جایز نشمرد و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و «گفت: او مرا با اصرار به سوى خود دعوت کرد» (قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَنْ نَفْسِى).
بدیهى است در چنین ماجرایى هر کس در آغاز کار به زحمت مى تواند باور کند که جوان نوخاسته و برده اى بدون همسر، بیگناه باشد و زن شوهردار به ظاهر باشخصیّتى گناهکار؛ بنابراین، انگشت اتّهام بیشتر به طرف یوسف دراز بود تا همسر عزیز. ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نداد آن جوان پارسا و مجاهد با نفس، در شعله هاى آتش تهمت بسوزد. قرآن مى فرماید: «و در این هنگام شاهدى از
خانواده آن زن شهادت داد که: (براى پیداکردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید که) اگر پیراهن او از پیش رو پاره شده، آن زن راست مى گوید و او از دروغگویان است» (وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ).
«و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گوید و او از راستگویان است» (وَ إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
چه دلیلى از این زنده تر! زیرا اگر تقاضا از طرف همسر عزیز بوده است، او به پشت سر یوسف دویده و یوسف در حال فرار بوده که پیراهنش را چسبیده، مسلّمآ از پشت پاره مى شود. و اگر یوسف به همسر عزیز هجوم برده و او فرار کرده، یا رو در رو به دفاع از خویش برخاسته، مسلّمآ پیراهن یوسف از جلو پاره خواهد شد. و چه جالب است که این مسأله ساده یعنى پاره شدن پیراهن، مسیر زندگى بیگناهى را تغییر دهد و همین امر کوچک، سندى بر پاکى او و دلیلى بر رسوایى مجرم گردد.
عزیز مصر این داورى را که بسیار حساب شده بود، پسندید و در پیراهن یوسف خیره شد و «هنگامى که دید پیراهن او ]= یوسف[ از پشت پاره شده، (با توجّه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود، رو به همسرش کرد و) گفت: این از مکر وحیله شما زنان است، که مکر و حیله شما زنان عظیم است» (فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ).
عزیز مصر براى افشا نشدن ماجراى اسف انگیزى که روى داده بود و حفظ آبروى خود در سرزمین مصر، رو به یوسف کرد و گفت: «یوسف، از این موضوع صرف نظر کن» و دیگر از این ماجرا چیزى مگو (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا).
آن گاه خطاب به همسرش گفت: «و تو هم ـ اى زن ـ از گناهت استغفار کن، که از خطاکاران بودى» (وَاسْتَغْفِرِى لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ). (482)
بعضى گفته اند گوینده این سخن عزیز مصر نبود، بلکه همان شاهد بود. ولى هیچ دلیلى براى این احتمال وجود ندارد به خصوص که این جمله بعد از گفتار عزیز واقع شده است.