آیتى دیگر از آیات خدا
در آخرین مرحله از شرح سرگذشت پیامبران اشاره کوتاه و مختصرى به حضرت مسیح (علیه السلام) و همچنین مادرش مریم کرده مى گوید: «ما فرزند مریم و مادرش را نشانه اى از عظمت و قدرت خود قرار دادیم» (وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ آیَةً).
تعبیر به «ابن مریم» به جاى «عیسى» براى توجّه دادن به این حقیقت است که او تنها از مادر و بدون دخالت پدر، به فرمان پروردگار متولّد شد و این تولّد خود از آیات بزرگ قدرت پروردگار بود.
و از آنجا که این تولّد استثنایى رابطه اى با عیسى (علیه السلام) و رابطه اى با مادرش مریم دارد هر دو را یک آیه و نشانه مى شمرد، چرا که این دو (تولّد فرزند بدون دخالت پدر و همچنین باردار شدن مادر بدون تماس با مرد) در واقع یک حقیقت بودند با دو نسبت متفاوت.
پس از آن به بخشى از نعمت ها و مواهب بزرگى که به این مادر و فرزند عطا فرموده اشاره کرده مى گوید: «ما آنها را در سرزمین بلندى که داراى آرامش، امنیّت و آب جارى بود جاى دادیم» (وَ آوَیْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِینٍ).
«رَبوَه» از مادّه «ربا» به معنى زیادى و افزایش است و در اینجا به معنى سرزمین بلند است.
«مَعین» از مادّه «معن» (بر وزن شأن) به معنى جریان آب است، بنابراین «ماء معین» به معنى آب جارى است. برخى نیز آن را از مادّه «عین» یعنى آبى که ظاهر است و با چشم دیده مى شود مى دانند.(428)
به هر حال این جمله اشاره سربسته اى است به محلّ امن و امان و پربرکتى که خداوند در اختیار این مادر و فرزند قرار داد، تا از شرّ دشمنان در امان باشند و با آسودگى خاطر به انجام دادن وظایف خویش بپردازند.
امّا این محل کدام نقطه بوده است، در میان مفسّران گفت وگو بسیار است.
بعضى آن را ناصره (از شهرهاى شامات) زادگاه حضرت مسیح (علیه السلام) مى دانند، چرا که به هنگام تولّدش گروهى از دشمنان که خبر تولّد او و آینده وى را اجمالاً دریافته بودند درصدد نابودیش برآمدند، امّا خدا او را در آن محلّ امن و امان و پرنعمتى حفظ کرد.
بعضى دیگر آن را اشاره به سرزمین مصر مى دانند، چرا که عیسى (علیه السلام) ومادرش مریم مدّتى از عمر خود را براى نجات از چنگال دشمنان به سرزمین مصر پناه بردند.
بعضى دیگر آن را به سرزمین دمشق و بعضى سرزمین رملة (یکى از شهرهاى شمال شرقى بیت المقدس) تفسیر کرده اند، چرا که مسیح و مادرش در هر یک از این مناطق قسمتى از عمر خود را گذراندند.
این احتمال نیز وجود دارد که جمله فوق اشاره به محلّ تولّد مسیح (علیه السلام) در بیابان بیت المقدس باشد، جایى که خداوند آن را محلّ امنى براى این مادر و فرزند قرار داد، و آب گوارادرآن جارى ساخت، و از درخت خشکیده خرما به او روزى مرحمت کرد.
و در هر صورت، آیه دلیلى است بر حمایت مستمر و دائم خداوند نسبت به رسولان خود و کسانى که از آنها حمایت مى کردند، و نشان مى دهد که اگر تمام تیغ هاى جهان از جا حرکت کنند، تا رگى را ببُرند تا خدا نخواهد توانایى نخواهند داشت، و هرگز تنهایى و یاران اندک آنها سبب شکستشان نخواهد شد (ر.ک: ج 14، ص 273 ـ 275).
مادر موسى و همسر فرعون
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ * فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّآ وَحَزَنآ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ * وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدآ وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ) ما به مادر موسى الهام کردیم که: «او را شیر ده؛ و هنگامى که بر او ترسیدى، وى را در دریا (ى نیل) بیفکن؛ و نترس و غمگین مباش، که ما او را به تو باز مى گردانیم، و او را از رسولان قرار مى دهیم»! * (هنگامى که مادر به فرمان خدا او را به دریا افکند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد! مسلماً فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند. * همسر فرعون (چون دید آنها قصد کشتن کودک را دارند) گفت: «نور چشم من و توست! او را نکشید شاید براى ما مفید باشد، یا او را به عنوان پسر خود برگزینیم»! و آنها نمى فهمیدند (که دشمن اصلى خود را در آغوش مى پرورانند!).
(سوره قصص، آیات 7-9)
تفسیر :
در آغوش فرعون!
از اینجا قرآن مجید، براى ترسیم نمونه زنده اى از پیروزى مستضعفان بر مستکبران، وارد شرح داستان «موسى و فرعون» مى شود، و مخصوصاً به بخش هائى مى پردازد که موسى (علیه السلام) را در ضعیف ترین حالات، و فرعون را در نیرومندترین شرایط نشان مى دهد، تا پیروزى مشیة اللَّه را، بر اراده جباران، به عالى ترین وجه مجسم نماید.
نخست مى گوید: «ما به مادر موسى وحى فرستادیم (و الهام کردیم) که موسى را شیر ده، و هنگامى که بر او ترسیدى او را در دریا بیفکن»! (وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِى الْیَمِّ).
«و ترس و اندوهى به خود راه مده» (وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى).
«چرا که ما قطعاً او را به تو باز مى گردانیم، و او را از رسولان قرار خواهیم داد» (إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ).
این آیه کوتاه، مشتمل بر دو امر، و دو نهى، و دو بشارت است که مجموعاً خلاصه اى است از یک داستان بزرگ و پر ماجرا که فشرده اش چنین است :
دستگاه فرعون، برنامه وسیعى براى کشتن «نوزادان پسر» از بنى اسرائیل تربیت داده بود، و حتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائیل بودند.
در این میان، یکى از این قابله ها با مادر موسى (علیه السلام) دوستى داشت (حمل موسى
مخفیانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمایان نبود) هنگامى که احساس کرد، تولد نوزاد نزدیک شده، به سراغ قابله دوستش فرستاد و گفت: «ماجراى من چنین است، فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نیازمندم».
هنگامى که موسى (علیه السلام) تولد یافت از چشمان او نور مرموزى درخشید، چنانکه بدن قابله به لرزه درآمد، و برقى از محبت در اعماق قلب او فرو نشست، و تمام زوایاى دلش را روشن ساخت.
زن قابله، رو به مادر موسى (علیه السلام) کرد و گفت: «من در نظر داشتم ماجراى تولد این نوزاد را به دستگاه حکومت خبر دهم، تا جلادان بیایند و این پسر را به قتل رسانند (و من جایزه خود را بگیرم) ولى چه کنم که عشق شدیدى از این نوزاد در درون قلبم احساس مى کنم! حتى راضى نیستم موئى از سر او کم شود، با دقت از او حفاظت کن، من فکر مى کنم دشمن نهائى ما سرانجام او باشد»!.
قابله، از خانه مادر موسى (علیه السلام) بیرون آمد، بعضى از جاسوسان حکومت، او را دیدند و تصمیم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى (علیه السلام) ماجرا را به مادر خبر داد مادر دست پاچه شد، آنچنان که نمى دانست چه کند؟
در میان این وحشت شدید که هوش از سرش برده بود، نوزاد را در پارچه اى پیچید و در تنور انداخت، مامورین وارد شدند، در آنجا چیزى جز تنور آتش ندیدند!، تحقیقات را از مادر موسى (علیه السلام) شروع کردند، گفتند: این زن قابله در اینجا چه مى کرد؟ گفت: او دوست من است براى دیدار آمده بود، مأمورین مأیوس شدند و بیرون رفتند.
مادر موسى (علیه السلام) به هوش آمد و به خواهر موسى (علیه السلام) گفت: نوزاد کجا است؟
او اظهار بى اطلاعى کرد، ناگهان صداى گریه اى از درون تنور برخاست، مادر به سوى تنور دوید، دید خداوند آتش را براى او برد و سلام کرده است (همان خدائى که آتش نمرودى را براى ابراهیم (علیه السلام) سرد و سالم ساخت) دست کرد و نوزادش را سالم بیرون آورد.
اما باز مادر در امان نبود، چرا که مأموران چپ و راست در حرکت و جستجو بودند، و شنیدن صداى یک نوزاد کافى بود که خطر بزرگى واقع شود.
در اینجا یک الهام الهى، قلب مادر را روشن ساخت، الهامى که ظاهراً او را به کار خطرناکى دعوت مى کند، ولى با این حال از آن احساس آرامش مى نماید. این یک مأموریت الهى است، که به هر حال باید انجام شود، و تصمیم گرفت به این الهام لباس عمل بپوشاند، و نوزاد خویش را به «نیل» بسپارد!.
به سراغ یک نجار مصرى آمد (نجارى که نیز او از قبطیان و فرعونیان بود!) از او درخواست کرد، صندوق کوچکى براى او بسازد.
نجار گفت: با این اوصاف که مى گوئى صندوق را براى چه مى خواهى؟! مادرى که زبانش عادت به دروغ نداشت، نتوانست در اینجا سخنى جز این بگوید که: من از بنى اسرائیلم، نوزاد پسرى دارم، و مى خواهم نوزادم را در آن مخفى کنم.
اما نجار قبطى، تصمیم گرفت این خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتى بر قلب او مستولى شد که زبانش باز ایستاد، تنها با دست اشاره مى کرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو کند، مأمورین که گویا از حرکات او یک نحو سخریه و استهزاء برداشت کردند او را زدند و بیرون کردند.
هنگامى که بیرون آمد حال عادى خود را باز یافت، این ماجرا تکرار شد، و در نتیجه فهمید در اینجا یک سر الهى نهفته است، صندوق را ساخت و به مادر موسى (علیه السلام) تحویل داد.
شاید صبحگاهانى بود که هنوز چشم مردم «مصر» در خواب، هوا کمى روشن شده بود، مادر، نوزاد خود را همراه صندوق، به کنار «نیل» آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت، و آخرین شیر را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص که همچون یک کشتى کوچک قادر بود بر روى آب حرکت کند، گذاشت و آن را روى امواج نهاد.
امواج خروشان «نیل» صندوق را به زودى از ساحل دور کرده، مادر در کنار ایستاده بود و این منظره را تماشا مى نمود، در یک لحظه، احساس کرد، قلبش از او جدا شده و روى امواج حرکت مى کند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نکرده بود، فریاد مى کشید و همه چیز فاش مى شد!.
هیچ کس نمى تواند دقیقاً حالت این مادر را در آن لحظات حساس ترسیم کند، ولى آن شاعره فارسى زبان، تا حدودى این صحنه را در اشعار زیبا و با روحش مجسم ساخته است، مى گوید :
مادر موسى چو موسى را به نیل! در فکند از گفته ربّ جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت: کاى فرزند خرد بى گناه!
گر فراموشت کند لطف خداى چون رهى زین کشتى بى ناخداى!
وحى آمد، کاین چه فکر باطل است! رهرو ما اینک اندر منزل است!
ما گرفتیم، آنچه را انداختى! دست حق را دیدى و نشناختى!
سطح آب از گاهوارش خوش تراست دایه اش سیلاب و موجش مادراست!
رودها از خود نه طغیان مى کنند آنچه مى گوئیم ما، آن مى کنند!
ما به دریا حکم طوفان مى دهیم ما به سیل و موج، فرمان مى دهیم!
نقش هستى، نقشى از ایوان ماست خاک و باد و آب، سرگردان ماست
به، که برگردى، به ما بسپاریش کى تو از ما دوست تر مى داریش؟! (429)