فهرست کتاب


زن در تفسیر نمونه

آیت الله مکارم شیرازی تهیه و تنظیم : سعید داودی

مسیح در گاهواره سخن مى گوید

مریم «او را در آغوش گرفت (و از بیابان به آبادى بازگشت) و نزد قومش آورد» (فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ).
هنگامى که آنها نوزاد را در آغوش او دیدند حیرت زده بر جاى ماندند. آنان که سابقه پاکدامنى مریم را داشتند و آوازه تقوا و کرامت او را شنیده بودند، سخت نگران شدند تا آنجا که برخى به تردید افتادند و برخى دیگر هم که در قضاوت عجول بودند زبان به ملامت و سرزنش او گشودند و گفتند: حیف از آن سابقه درخشان با این آلودگى! و صد حیف از آن دودمان پاکى که این گونه بدنام شد.
«گفتند: اى مریم، کار بسیار عجیب وبدى انجام دادى!» (قَالُوا یَا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئًا فَرِیًّا). (413)
بعضى دیگر گفتند: «اى خواهر هارون، نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زن بدکاره اى» (یَا أُخْتَ هَـرُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا).
با وجود چنین پدر و مادر پاکى این چه وضعى است که در تو مى بینیم؟ چه بدى در طریقه پدر و روش مادر دیدى که از آن روى برگرداندى؟!
اینکه آنها به مریم گفتند: «اى خواهر هارون» موجب تفسیرهاى مختلفى در میان مفسّران شده است، امّا آنچه صحیح تر به نظر مى رسد این است که هارون مرد پاک و صالحى بود، آن چنان که در میان بنى اسرائیل ضرب المثل شده بود و هر کس را مى خواستند به پاکى معرّفى کنند مى گفتند: او برادر یا خواهر هارون است. طبرسى در مجمع البیان این معنى را در حدیث کوتاهى از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است.(414)
در حدیث دیگرى که در کتاب سعد السعود آمده است چنین مى خوانیم : پیامبر (صلی الله علیه و آله) مغیره را به نجران (براى دعوت مسیحیان به اسلام) فرستاد، جمعى از مسیحیان به عنوان (خرده گیرى بر قرآن) گفتند: مگر شما در کتاب خود نمى خوانید «یا اخت هارون» در حالى که مى دانیم اگر منظور هارون برادر موسى است، میان مریم و هارون فاصله بسیارى بود.
مغیره چون نتوانست پاسخ بدهد مطلب را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرسید، حضرت فرمود : چرا در پاسخشان نگفتى در میان بنى اسرائیل معمول بوده که افراد نیک را به پیامبران و صالحان نسبت مى دادند. (415)
در این هنگام مریم به فرمان خدا سکوت کرد، تنها کارى که انجام داد این بود که «اشاره به نوزادش عیسى کرد» (فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ).
امّا این کار بیشتر تعجّب آنها را برانگیخت و شاید جمعى آن را حمل بر سخریه کردند و خشمگین گفتند: مریم، با کارى که انجام داده اى قوم خود را مسخره هم مى کنى.
به هر حال «گفتند: چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوییم؟» (قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیًّا).
مفسّران در مورد کلمه «کان» که دلالت بر ماضى دارد، در اینجا گفت وگو بسیار کرده اند، ولى ظاهر این است که این کلمه در اینجا اشاره به ثبوت و لزوم وصف موجود است. به تعبیر روشن تر، آنها به مریم گفتند: چگونه با کودکى که در گهواره بوده و هست سخن بگوییم؟
شاهد این معنى آیات دیگر قرآن است مانند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ: «شما بهترین امّتى بودید که به سود جامعه انسانى به وجود آمدید». (416)
مسلّماً جمله «کُنتُم» (بودید) در اینجا به معنى ماضى نیست، بلکه بیان استمرار و ثبوت این صفات براى جامعه اسلامى است.
و نیز درباره «مَهد» (گهواره) بحث کرده اند که عیسى (علیه السلام) هنوز به گهواره نرسیده بود، بلکه ظاهر آیات این است که به محض ورود مریم در میان جمعیّت در حالى که عیسى (علیه السلام) در آغوشش بود این سخن در میان او و مردم ردّوبدل شد.
امّا با توجّه به معنى کلمه «مهد» در لغت عرب، پاسخ این پرسش روشن مى شود.
واژه «مَهد» ـ چنانکه راغب در مفردات مى گوید ـ به معنى جایگاهى است که براى کودک آماده مى کنند، خواه گهواره باشد یا دامان مادر و یا بستر. مهد و مهاد هر دو در لغت به معنى المَکانُ المُمَهَّدُ الموَطّاُ : «محلّ آماده شده و گسترده» (براى استراحت و خواب) آمده است.
جمعیّت از شنیدن این گفتار مریم نگران و شاید عصبانى شدند، آن چنان که طبق بعضى از روایات، به یکدیگر گفتند: استهزاى او از انحرافش از جادّه عفّت بر ما سخت تر و سنگین تر است.
دیرى نپایید که ناگهان عیسى زبان به سخن گشود و «گفت: من بنده خدایم» (قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ).
«او کتاب آسمانى به من داده» (آتَینِىَ الْکِتَابَ).
«و مرا پیامبر قرار داده است» (وَ جَعَلَنِى نَبِیًّا).
«و مرا ـ هر جا که باشم ـ وجودى پربرکت (و مفید از هر نظر براى بندگان) قرار داده» (وَ جَعَلَنِى مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ).
«و تا زمانى که زنده ام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است» (وَ أَوْصَینِى بِالصَّلَوةِ وَالزَّکَوةِ مَا دُمْتُ حَیًّا).
«و مرا نسبت به مادرم نیکوکار و قدردان و خیرخواه قرار داده» (وَ بَرًّا بِوَالِدَتِى). (417)
«و جبّار وشقى قرار نداده است» (وَ لَمْ یَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِیًّا).
«جَبّار» به کسى مى گویند که براى خود هرگونه حقوقى بر مردم قائل است، ولى هیچ حقّى براى کسى نسبت به خود قائل نیست.
و نیز «جبّار» به کسى مى گویند که از روى خشم و غضب، افراد را مى زند و نابود مى کند و پیرو فرمان عقل نیست، یا مى خواهد نقص و کمبود خود را با ادّعاى عظمت و تکبّر برطرف سازد که همه اینها از صفات بارز طاغوتیان و مستکبران در هر زمان است. (418)
«شَقِىّ» به کسى گفته مى شود که اسباب گرفتارى، بلا و مجازات براى خود فراهم مى سازد. بعضى آن را به کسى که قبول نصیحت نمى کند تفسیر کرده اند، و پیداست که این دو معنى از هم جدا نیست.
درروایتى مى خوانیم: حضرت عیسى مى گوید:«قلب من نرم است و من خود را نزد خود کوچک مى دانم» (اشاره به اینکه نقطه مقابل جبّار و شقى این دو وصف است). (419)
و سرانجام عیسى گفت: «و سلام (خدا) بر من، روزى که متولّد شدم، و روزى که مى میرم، و روزى که زنده برانگیخته خواهم شد» (وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا).
همان گونه که در شرح آیات مربوط به یحیى گفتیم، این سه روز در زندگى انسان، سه روز سرنوشت ساز و خطرناک است که سلامت در آنها جز به لطف خدا میسّر نمى شود و لذا این جمله هم در مورد یحیى آمده و هم در مورد حضرت مسیح (علیه السلام) با این تفاوت که در مورد اوّل، خداوند این سخن را مى گوید و در مورد دوم، مسیح این تقاضا را دارد (ر.ک: ج 13، ص 62 ـ 67).

مادر و خواهر موسى (علیه السلام)

(وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرَى * إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى * أَنْ اقْذِفِیهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِى الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّلَّهُ وَأَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِّنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِى * إِذْ تَمْشِى أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُم عَلَى مَنْ یَکْفُلُهُ فَرَجَعْنَاکَ إِلَى أُمِّکَ کَىْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسآ فَنَجَّیْنَاکَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاکَ فُتُونآ فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِى أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى)
و ما بار دیگر تو را مشمول نعمت خود ساخته بودیم، * آن زمان که به مادرت آنچه لازم بود الهام کردیم؛ * که: «او را در صندوقى بیفکن، و آن را به دریا بینداز، تا دریا آن را به ساحل افکند؛ تا کسى که هم دشمن من و هم دشمن اوست، آن را برگیرد.» و من محبّتى از خودم بر تو افکندم، تا تحت مراقبت من پرورش یابى. * در آن هنگام که خواهرت (در نزدیکى کاخ فرعون) راه مى رفت و گفت: «آیا کسى را به شما نشان دهم که این نوزاد را کفالت کند (و دایه خوبى براى او باشد)؟!» پس تو را به مادرت بازگرداندیم، تا چشمش (به تو) روشن شود؛ و غمگین نگردد. و تو کسى (از فرعونیان) را کُشتى؛ امّا ما تو را از اندوه (تعقیب فرعونیان) نجات دادیم؛ و بارها تو را آزمودیم. پس از آن، سالیانى در میان مردم «مدین» توقّف نمودى؛ سپس بنابر تقدیر الهى (براى فرمان رسالت به اینجا) آمدى.
(سوره طه، آیات 37-40)
تفسیر :

چه خداى مهربانى

در این آیات به یکى دیگر از فصول زندگانى موسى اشاره شده که مربوط به دوران کودکى و نجات اعجازآمیز او از چنگال خشم فرعونیان است. این فصل از نظر تسلسل تاریخى قبل از فصل رسالت و نبوّت بوده، امّا چون به عنوان شاهدى براى شمول نعمت هاى خداوند نسبت به موسى (علیه السلام) از آغاز عمر ذکر شده است در درجه دوم اهمّیّت نسبت به موضوع رسالت قرار دارد. قرآن مى گوید: اى موسى، «و ما بار دیگر تو را مشمول نعمت خود ساختیم» (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرَى).(420)
بعد از ذکر این اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد، مى گوید: «آن زمان که به مادرت وحى کردیم آنچه لازم بود الهام کردیم» (إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى).
اشاره به اینکه تمام خطوطى که در آن روز منتهى به نجات موسى (علیه السلام) از چنگال فرعونیان مى شد به مادرت تعلیم دادیم، زیرا به گونه اى که از سایر آیات قرآن استفاده مى شود، فرعون شدیداً بنى اسرائیل را تحت فشار قرار داده بود، مخصوصاً براى جلوگیرى از قدرت و قوّت بنى اسرائیل، شورش احتمالى آنها، یا به گفته جمعى از مورّخان و مفسّران، براى جلوگیرى از به وجود آمدن فرزندى که پیش بینى کرده بودند از بنى اسرائیل برمى خیزد و دستگاه فرعون را درهم مى کوبد، دستور داده بود پسران آنها را به قتل برسانند و دختران را براى کنیزى و خدمتگزارى زنده نگه دارند.
طبعاً جاسوسان فرعون محلّه ها و خانه هاى بنى اسرائیل را سخت زیر نظر داشتند و تولّد فرزندان پسر را به دستگاه او اطّلاع مى دادند. آنها نیز به سرعت براى نابود کردن آنان اقدام مى کردند.
بعضى از مفسّران گفته اند: فرعون از یک سو مى خواست قدرت بنى اسرائیل را در هم بشکند، و از سوى دیگر مایل نبود نسل آنها به کلّى منقرض شود، چرا که بردگان و بندگان آماده اى براى او محسوب مى شدند، لذا دستور داده بود یک سال نوزادان آنها را زنده بگذارند، و سال دیگر پسران را از دم تیغ بگذرانند. اتّفاقاً موسى (علیه السلام) در همان سال قتل عام فرزندان پسر متولّد شد.
به هر حال، مادر احساس مى کند جان نوزادش در خطر است و مخفى نگه داشتن موقّتى او مشکل را حل نخواهد کرد. در این هنگام خدایى که این کودک را براى قیامى بزرگ نامزد کرده بود، به قلب مادر الهام نمود که او را از این بعد به ما بسپار و ببین چگونه او را حفظ خواهیم کرد و به تو باز خواهیم گرداند؟
به قلب مادر موسى چنین الهام کرد: «او را در صندوقى بگذار و آن صندوق را به دریا بینداز» (أَنِاقْذِ فِیهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِ فِیهِ فِى الْیَمِّ).
«یَم» در اینجا به معنى رود عظیم نیل است که بر اثر وسعت و فراوانى آب، گاهى به آن دریا گفته مى شود.
جمله «اقْذِ فِیهِ فِى التَّابُوتِ» (آن را در صندوق بگذار) شاید اشاره به این باشد که بدون هیچ ترس و واهمه دل از او بردار، و شجاعانه در صندوقش بگذار و به شط نیل افکن و ترس ووحشتى به خود راه مده. کلمه «تابوت» به معنى صندوق چوبى و به خلاف آنچه بعضى مى پندارند، همیشه به معنى صندوقى که مردگان را در آن مى نهند نیست، بلکه مفهوم وسیعى دارد که گاه به صندوق هاى دیگر نیز گفته مى شود همان گونه که در داستان طالوت و جالوت در آیه 248 سوره بقره خواندیم.
سپس اضافه مى کند: «تا دریا آن را به ساحل افکنَد و دشمن من و دشمن او آن را برگیرد» و در دامان خود پرورش دهد (فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِى وَ عَدُوٌّ لَهُ).
جالب اینکه کلمه «عَدوّ» در اینجا تکرار شده، و این در حقیقت تأکیدى است بر دشمنى فرعون نسبت به خداوند و موسى و بنى اسرائیل؛ اشاره به اینکه کسى که تا این حد در دشمنى و عداوت پاى مى فشرد، عاقبت خدمت و پرورش موسى (علیه السلام) را برعهده گرفت، تا بشر خاکى بداند نه تنها قادر نیست با فرمان خدا به مبارزه برخیزد، بلکه خدا دشمن او را با دست خودش و در دامانش پرورش خواهد داد.
و هنگامى که او نابودى گردنکشان ستمگر را اراده کند آنها را با دست خودشان نابود مى کند، و با آتشى که خودشان برافروخته اند مى سوزاند؛ چه قدرت عجیبى دارد.
و از آنجا که موسى (علیه السلام) باید در این راه پرنشیب و فراز که در پیش دارد در یک سپر حفاظتى قرار گیرد، خداوند پرتوى از محبّت خود را بر او مى افکند آن چنان که هر کس وى را ببیند دلباخته او مى شود. نه تنها به کشتن او راضى نخواهد بود که راضى نمى شود مویى از سرش کم شود، چنانکه قرآن در ادامه آیات مى گوید: «و من محبّتى از خودم بر تو افکندم» (وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّى).
چه سپر عجیبى! کاملاً نامرئى است، امّا از فولاد و آهن محکم تر.
مى گویند: قابله موسى از فرعونیان بود و تصمیم داشت تولّد او را به دستگاه جبّار فرعون گزارش بدهد، امّا نخستین بار که چشمش در چشم نوزاد افتاد گویى برقى از چشم او جستن کرد، اعماق قلب قابله را روشن ساخت و رشته محبّت او را در گردنش افکند، و هر فکر بدى را از مغز او دور ساخت.
در این زمینه در حدیثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانیم: «هنگامى که موسى(علیه السلام)متولّد شد و مادر دید نوزادش پسر است رنگ از صورتش پرید. قابله پرسید چرا این گونه رنگت زرد شد؟ گفت: از این مى ترسم که سر پسرم را ببُرند. قابله گفت: هرگز چنین
ترسى به خود راه مده: «وَ کانَ مُوسى لا یَراهُ أحَدٌ إلّا أحَبَّهُ؛ موسى چنان بود که هر کس او را مى دید دوستش مى داشت». (421)
و همین سپر محبّت بود که او را در دربار فرعون نیز کاملاً حفظ کرد.
در پایان این آیه مى فرماید: هدف این بود «تا در برابر دیدگان (علم) من پرورش یابى» (وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِى).
بدون شک ذرّه اى در آسمان و زمین از علم خدا پنهان نیست و همه در پیشگاه او حاضرند، امّا این تعبیر در اینجا اشاره به عنایت خاصّى است که خدا نسبت به موسى و تربیت او داشت.
بعضى از مفسّران جمله «وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِى» را محدود به مسأله دوران شیرخوارى موسى (علیه السلام) و مانند آن دانسته اند، ولى پیداست که این جمله معنى وسیعى دارد و هرگونه پرورش، تربیت و ساخته شدن موسى (علیه السلام) را براى حمل پرچم رسالت با عنایت خاصّ پروردگار شامل مى شود.
از قراین موجود در این آیات و آیات مشابه آن در قرآن مجید، و آنچه در روایات و تواریخ آمده به خوبى استفاده مى شود که مادر موسى (علیه السلام) سرانجام با وحشت و نگرانى صندوقى را که موسى در آن بود به نیل افکند. امواج نیل آن را بر دوش خود حمل کرد و مادر که منظره را مى دید در تب و تاب فرو رفت. امّا خداوند به دل او الهام کرد که اندوه و غمى به خود راه مده، ما سرانجام او را سالم به تو باز مى گردانیم.
کاخ فرعون بر گوشه اى از شطّ نیل ساخته شده بود و احتمالاً شعبه اى از این شطّ عظیم از درون کاخش مى گذشت. امواج آب، صندوق نجات موسى را با خود به آن شعبه کشانید، در حالى که فرعون و همسرش در کنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند. ناگهان این صندوق مرموز توجّه آنها را به خود جلب کرد. به مأموران دستور داد صندوق را از آب بگیرند. هنگامى که درِ صندوق گشوده شد با کمال تعجّب، نوزاد زیبایى را در آن دیدند. چیزى که شاید حتّى احتمال آن را نمى دادند.
فرعون متوجّه شد این نوزاد باید از بنى اسرائیل باشد که از ترس مأموران به چنین سرنوشتى گرفتار شده است و دستور کشتن او را صادر کرد، ولى همسرش که نازا بود،
سخت به کودک دل بست و شعاع مرموزى که از چشم نوزاد جستن نمود در زوایاى قلب آن زن نفوذ کرد و او را مجذوب و فریفته خود ساخت.
دست به دامن فرعون زد و در حالى که از این کودک به نور چشمان (قرّة عین) تعبیر مى نمود، تقاضا کرد از کشتن او صرف نظر کند. حتّى بالاتر از آن درخواست کرد به عنوان فرزند خویش و مایه امید آینده شان او را در دامان خود پرورش دهند. سرانجام با اصرار موفّق شد سخن خود را به کرسى بنشاند.
از سوى دیگر، کودک گرسنه شده و شیر مى خواهد. گریه مى کند و اشک مى ریزد، گریه و اشکى که قلب همسر فرعون را به لرزه درآورد. چاره اى نبود جز اینکه مأموران هر چه زودتر به جست وجوى دایه اى بروند. هر دایه اى آوردند نوزاد پستان او را نگرفت زیرا خدا مقدّر کرده بود فقط به مادرش برگردد. مأموران باز به جست وجو برخاستند و دربه در به دنبال دایه تازه اى مى گشتند.
اکنون بقیّه داستان را از آیات مورد بحث مى خوانیم: آرى، ما مقدّر کرده بودیم که در برابر دیدگان علم ما پرورش یابى «در آن هنگام که خواهرت (در نزدیکى کاخ فرعون) راه مى رفت» او به دستور مادر، مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود (إِذْ تَمْشِى أُخْتُکَ).
«و (به مأموران فرعون) مى گفت: آیا کسى را به شما نشان دهم که این نوزاد را کفالت مى کند» و دایه خوبى براى او خواهد بود؟ (فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى مَنْ یَکْفُلُهُ).
و شاید اضافه کرد: این زن، شیر پاکى دارد که مطمئن هستم نوزاد آن را مى پذیرد.
مأموران خوشحال شدند و به امید اینکه شاید گمشده آنها از این طریق پیدا شود همراه او حرکت کردند. خواهر موسى که خود را به صورت فردى ناشناس و بیگانه نشان مى داد، مادر را از جریان امر آگاه کرد. مادر نیز بى آنکه خونسردى خود را از دست دهد، در حالى که طوفانى از عشق و امید تمام قلب او را احاطه کرده بود، به دربار فرعون آمد. کودک را در دامان او نهادند. کودک که بوى مادر را شنید، بویى آشنا، ناگهان پستان او را همچون جان شیرین در برگرفت و با عشق و علاقه بسیار مشغول نوشیدن شیر شد. غریو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى و شوق در چشمان همسر فرعون نمایان شد.
بعضى مى گویند: فرعون از این ماجرا تعجّب کرد گفت: تو کیستى که این نوزاد، شیر تو را پذیرفت در حالى که دیگران را همه رد کرد؟مادر گفت: من زنى پاکیزه بوى و پاک شیرم و هیچ کودکى شیر مرا رد نمى کند.
به هر حال، فرعون کودک را به او سپرد و همسرش تأکید فراوان نسبت به حفظ و حراست او کرد، و دستور داد در فاصله هاى کوتاه کودک را به نظر او برساند.
اینجاست که قرآن مى گوید: «پس تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش به تو روشن شود و اندوهگین نگردد» (فَرَجَعْنَاکَ إِلَى أُمِّکَ کَىْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَ لاَ تَحْزَنَ).
و بتواند با آسودگى خاطر و اطمینان از عدم وجود خطرى براى او از ناحیه فرعونیان به پرورش فرزند بپردازد.
از جمله فوق چنین مى توان استفاده کرد که فرعون کودک را به مادر سپرد تا او را به خانه خویش بیاورد، ولى طبیعى است نوزادى که فرزند خوانده فرعون و مورد علاقه شدید همسر اوست باید در فاصله هاى کوتاه به نظر آنها برسد.
سال ها گذشت و موسى در میان هاله اى از لطف و محبّت خداوند و محیطى امن وامان پرورش یافت. رفته رفته به صورت نوجوانى درآمد.
روزى از راهى عبور مى کرد، دو تن را در برابر خود به جنگ و نزاع مشغول دید : یکى از بنى اسرائیل و دیگرى از قبطیان (مصریان و هواخواهان فرعون). از آنجا که همیشه بنى اسرائیل تحت فشار و آزار قبطیان ستمگر بودند، موسى به کمک مظلوم که از بنى اسرائیل بود شتافت و براى دفاع از او مشتى محکم بر پیکر مرد قبطى وارد آورد، امّا این دفاع از مظلوم به جاى باریکى رسید و همان یک مشت کار قبطى را ساخت.
موسى از این ماجرا ناراحت شد، چرا که مأموران فرعون سرانجام متوجّه شدند این قتل به دست چه کسى واقع شده، و شدیدآ به تعقیب او برخاستند.
امّا موسى (علیه السلام) طبق توصیه بعضى از دوستانش مخفیانه از مصر بیرون آمد و به سوى مدین شتافت و در آنجا محیطى امن و امان در کنار شعیب پیامبر که شرح آن به خواست خدا در تفسیر سوره قصص خواهد آمد پیدا کرد.
اینجاست که قرآن مى گوید: «و تو یکى (از فرعونیان) را کشتى (و در اندوه فرو رفتى)، امّا ما تو را از اندوه نجات دادیم» (وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّیْنَاکَ مِنَ الْغَمِّ).
و پس از آن «بارها تو را آزمودیم» (وَ فَتَنَّاکَ فُتُونًا).
«پس از آن، سالیانى در میان مردم مدین توقّف کردى» (فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِى أَهْلِ مَدْیَنَ).
و بعد از پیمودن این راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بیرون آمدن از کوره
حوادث با سرافرازى و پیروزى، «سپس در زمان مقدّر (براى دریافت فرمان رسالت) به اینجا آمدى، اى موسى» (ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى).
کلمه «قَدَر» به گفته بسیارى از مفسّران، به معنى زمانى است که مقدّر شده بود موسى به رسالت برگزیده شود، ولى بعضى دیگر آن را به معنى مقدار گرفته اند، همان گونه که در بعضى از آیات قرآن نیز به همین معنى آمده است. (422)
طبق این تفسیر، معنى جمله چنین خواهد بود: اى موسى، بعد از این فراز و نشیب ها، امتحانات گوناگون و زندگى ممتد در جوار پیامبر بزرگى همچون شعیب پرورش یافتى. سرانجام داراى قدر و مقام و شخصیّتى شدى که آماده پذیرش وحى گشتى (ر.ک: ج 13، ص 221 ـ 230).