1. دعوت به مباهله دلیل روشن حقّانیّت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
در آیه مورد بحث خداوند به پیامبر خود دستور مى دهد که هر گاه پس از استدلالات روشن پیشین، کسى درباره عیسى (علیه السلام) با تو گفت وگو کند و به جدال برخیزد، به او پیشنهاد مباهله کن که فرزندان و زنان خود را بیاورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت کن و دعا کنید تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.
مسأله مباهله به شکل فوق شاید تا آن زمان در بین عرب سابقه نداشت، و راهى بود که صددرصد حکایت از ایمان و صدق دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى کرد.
چگونه ممکن است کسى که به تمام معنى به ارتباط خویش با پروردگار ایمان نداشته باشد وارد چنین میدانى گردد و از مخالفان خود دعوت کند بیایید با هم به درگاه خدا برویم و از او بخواهیم تا دروغگو را رسوا سازد، و شما به سرعت نتیجه آن را خواهید دید که چگونه خداوند دروغگویان را مجازات مى کند.
مسلّمآ ورود در چنین میدانى بسیار خطرناک است، زیرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفان آشکار نشود نتیجه اى جز رسوایى دعوت کننده نخواهد داشت.
چگونه ممکن است آدم عاقل بدون اطمینان به نتیجه درچنین مرحله اى گام بگذارد؟
از اینجاست که گفته اند: دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مباهله یکى از نشانه هاى صدق دعوت و ایمان قاطع اوست، قطع نظر از نتایجى که بعدآ از مباهله به دست آمد.
در روایات اسلامى وارد شده است هنگامى که پاى مباهله به میان آمد، نمایندگان مسیحیان نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند، و با بزرگان خود به شور بنشینند؛ نتیجه مشاوره آنها که از یک نکته روان شناسى سرچشمه مى گرفت این بود که به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده کردید محمّد با سر و صدا و جمعیّت
و جار و جنجال به مباهله آمد با او مباهله کنید و نترسید، زیرا حقیقتى در کار او نیست که متوسّل به جار و جنجال شده است.
و اگر با نفرات بسیار محدودى از خاصّان نزدیک و فرزندان خردسالش به میعادگاه آمد، بدانید او پیامبر خداست و از مباهله با او بپرهیزید که خطرناک است.
آنها طبق قرار قبلى به میعادگاه رفتند، ناگاه دیدند پیامبر فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام) را در پیش رو دارد، و على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) همراه او هستند و به آنها سفارش مى کند هر گاه من دعا کردم شما آمین بگویید.
مسیحیان هنگامى که این صحنه را مشاهده کردند سخت به وحشت افتادند، و از اقدام به مباهله خوددارى کرده، حاضر به مصالحه شدند و به شرایط ذمّه و پرداختن مالیات (جِزیه) تن در دادند.
2. «مباهله» سند زنده اى براى عظمت اهل بیت علیهم السلام
غالب مفسّران و محدّثان شیعه و اهل تسنن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حقّ اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است و پیامبر کسانى را که همراه خود به میعادگاه برد، تنها فرزندانش حسن و حسین (علیهما السلام) و دخترش فاطمه (علیها السلام) و على (علیه السلام) بودند. بنابراین منظور از «أبناءَنا» در آیه منحصرآ حسن و حسین (علیهما السلام) هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه (علیها السلام)، و منظور از «أنفُسَنا» تنها على (علیه السلام) بوده است، و احادیث فراوانى در این زمینه نقل شده است. (371)
ولى بعضى از مفسّران اهل تسنن که کاملاً در اقلّیّت هستند کوشیده اند ورود احادیث را در این زمینه انکار کنند. مثلاً نویسنده تفسیر المنار در ذیل آیه مى گوید : این روایات همگى از طرق شیعه است و هدف آنها مشخّص است، و آنها چنان در نشر و ترویج این احادیث کوشیده اند که موضوع را حتّى بر بسیارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند.
امّا مراجعه به منابع اصیل اهل تسنن نشان مى دهد که على رغم پندارهاى تعصّب آلود نویسنده المنار، بسیارى از طرق این احادیث هرگز به شیعه وکتاب هاى
شیعه منتهى نمى شود، و اگر بنا باشد ورود این احادیث را از طرق اهل تسنن انکار کنیم، سایر احادیث آنها و کتبشان نیز از درجه اعتبار خواهد افتاد.
براى روشن شدن این حقیقت، قسمتى از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک در اینجا مى آوریم :
قاضى نورالله شوشترى در کتاب نفیس احقاق الحق جلد 3، صفحه 46 چنین مى گوید: مفسّران در این مسأله اتّفاق نظر دارند که «أبناءَنا» در آیه مورد بحث اشاره به حسن و حسین (علیهما السلام) و «نِساءَنا» اشاره به فاطمه (علیها السلام) و «أنفُسَنا» اشاره به على (علیه السلام) است.
و در پاورقى کتاب مزبور در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنّت ذکر شده اند که تصریح نموده اند: آیه مباهله درباره اهل بیت علیهم السلام نازل شده و نام آنها و مشخّصات کتاب هاى آنها را در صفحه 46 ـ 76 مشروحآ آورده است.
از جمله شخصیّت هاى سرشناس که این مطلب از آنها نقل شده است افراد زیر هستند :
1. مسلم بن حجّاج نیشابورى صاحب صحیح معروف که از کتاب هاى ششگانه مورد اعتماد اهل سنّت است. (372)
2. احمد بن حنبل در کتاب مسند. (373)
3. طبرى در جامع البیان فى تأویل القرآن در ذیل همین آیه.(374)
4. حاکم در کتاب مستدرک. (375)
5. حافظ ابونعیم اصفهانى در کتاب دلائل النبوّة. (376)
6. واحدى نیشابورى در کتاب اسباب النزول. (377)
7. فخر رازى در مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر).(378)
8. ابن اثیر در کتاب جامع الاصول. (379)
9. ابن جوزى در تذکرة الخواص.(380)
10. قاضى بیضاوى در انوار التنزیل. (381)
11. آلوسى در روح المعانى. (382)
12. طنطاوى مفسّر معروف در الجواهر. (383)
13. زمخشرى در کشّاف.(384)
14. حافظ احمد بن حجر عسقلانى در الاصابة. (385)
15. ابن صبّاغ در الفصول المهمّة. (386)
16. علّامه قرطبى در الجامع لاحکام القرآن. (387)
در کتاب غایة المرام از صحیح مسلم در باب «فضائل علىّ بن ابى طالب» نقل شده است که روزى معاویه به سعد بن ابى وقّاص گفت: چرا ابوتراب (على (علیه السلام)) را دشنام نمى گویى؟!
گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره على (علیه السلام) فرمود افتادم، از این کار صرف نظر کردم... (یکى از آنها این بود:) هنگامى که آیه مباهله نازل گردید، پیغمبر (صلی الله علیه و آله) تنها از فاطمه و حسن و حسین و على علیهم السلام دعوت کرد و سپس فرمود : «أللّهُمَّ هؤلاءِ أهلى؛ خدایا! اینها خاصّان نزدیک منند». (388)
نویسنده تفسیر کشّاف که از بزرگان اهل تسنن است در ذیل آیه مى گوید: این آیه
قوى ترین دلیلى است که فضیلت اهل کساء را ثابت مى کند.
مفسّران و محدّثان و مورّخان شیعه نیز عمومآ در نزول این آیه درباره اهل بیت علیهم السلام اتّفاق نظر دارند. در تفسیر نورالثقلین روایات فراوانى در این زمینه نقل شده است. (389)
از جمله به نقل از کتاب عیون اخبار الرّضا درباره مجلس بحثى که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود این چنین مى نویسد:
امام علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) فرمود: «خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخّص ساخته است و به پیامبرش چنین دستور داده: (فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا...) و به دنبال نزول این آیه پیامبر (صلی الله علیه و آله)، على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را با خود به مباهله برد... این مزیّتى است که هیچ کس در آن بر اهل بیت علیهم السلام پیشى نگرفته، و فضیلتى است که هیچ انسانى به آن نرسیده، و شرفى است که قبل از آن هیچ کس از آن برخوردار نبوده است. (390)
3. پاسخ به سؤال
در اینجا سؤال معروفى است که «فخر رازى» و بعضى دیگر درباره نزول آیه در حق اهل بیت علیهم السلام ذکر کرده اند :
چگونه ممکن است منظور از «أَبْناءَنا» (فرزندان ما) حسن و حسین (علیهما السلام) باشد؟ در حالى که «أَبْناء» جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمى شود؟
و چگونه ممکن است «نِسائَنا» که معنى جمع دارد تنها بر بانوى اسلام فاطمه (علیها السلام) اطلاق گردد؟
و اگر منظور از «أَنْفُسَنا» تنها على (علیه السلام) است، چرا به صیغه جمع آمده است؟!
پاسخ :
اوّلاً همان طور که قبلاً به طور مشروح ذکر شد، اجماع علماى اسلام و احادیث فراوانى که در بسیارى از منابع معروف و معتبر اسلامى اعم از شیعه و سنى در زمینه ورود این آیه در مورد اهل بیت علیهم السلام ، به ما رسیده است و در آنها تصریح شده
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) غیر از على (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) و حسن و حسین (علیهما السلام) کسى را براى مباهله نبرد، قرینه آشکارى براى تفسیر آیه خواهد بود، زیرا مى دانیم از جمله قرائنى که آیات قرآن را تفسیر مى کند، سنت و شأن نزول قطعى است.
بنابراین، ایراد مزبور تنها متوجه شیعه نمى شود. بلکه همه دانشمندان اسلام باید به آن پاسخ گویند.
ثانیآ اطلاق صیغه جمع بر مفرد یا بر تثنیه تازگى ندارد، و در قرآن و غیر قرآن از ادبیات عرب و حتّى غیر عرب شواهد بسیارى دارد.
توضیح اینکه: بسیار مى شود به هنگام بیان یک قانون، یا تنظیم یک عهدنامه، حکم به صورت کلّى و به صیغه جمع آورده مى شود، و مثلاً در عهدنامه چنین مى نویسند : مسؤول اجراى آن، امضاءکنندگان عهدنامه و فرزندان آنها هستند، در حالى که ممکن است یکى از دو طرف تنها یک یا دو فرزند داشته باشد، این موضوع هیچ گونه منافاتى با تنظیم قانون یا عهدنامه به صورت «جمع» ندارد.
خلاصه اینکه: ما دو مرحله داریم، مرحله قرارداد و مرحله اجرا؛ در مرحله قرارداد گاهى الفاظ به صورت جمع ذکر مى شود تا بر همه مصادیق تطبیق کند، ولى در مرحله اجرا ممکن است مصداق منحصر به یک فرد باشد، و این انحصار در مصداق منافات با کلّى بودن مسأله ندارد.
به عبارت دیگر، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) موظّف بود طبق قراردادى که با نصاراى نجران بست، همه فرزندان و زنان خاصّ خاندانش و کسانى را که به منزله جان او بودند همراه خود به مباهله ببرد، ولى مصداقى جز دو فرزند و یک زن و یک مرد نداشت.
افزون بر این، در آیات قرآن موارد متعدّدى داریم که عبارت به صورت صیغه جمع آمده امّا مصداق آن به جهتى از جهات منحصر به یک فرد بوده است. مثلاً در همین سوره آیه 173 مى خوانیم: (الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ) «کسانى که مردم به آنها گفتند دشمنان (براى حمله به شما) اجتماع کرده اند از آنها بترسید».
که منظور از «النّاس» (مردم) طبق تصریح جمعى از مفسّران، نعیم بن مسعود است که از ابوسفیان اموالى گرفته بود تا مسلمانان را از قدرت مشرکان بترساند.(391)
و همچنین در آیه 181 مى خوانیم: (لَقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللهَ فَقیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ) «خداوند گفتار کسانى را که مى گفتند: خدا فقیر است و ما بى نیازیم (و لذا از ما مطالبه زکات کرده است) شنید».
در حالى که منظور از «الّذین» در آیه طبق تصریح جمعى از مفسّران، حُیىّ بن اخطب یا فِنحاص است. (392)
گاهى اطلاق کلمه جمع بر مفرد به عنوان بزرگداشت نیز دیده مى شود، همان طور که درباره ابراهیم مى خوانیم: (إِنَّ إِبْرهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ) «ابراهیم امّتى بود خاضع در پیشگاه خدا»(393) در اینجا کلمه «امّت» که اسم جمع است بر فرد اطلاق شده است.