فهرست کتاب


زن در تفسیر نمونه

آیت الله مکارم شیرازی تهیه و تنظیم : سعید داودی

هاجر زنى فداكار

قسمتى از اسرار سعى «صفا» و «مروه»
درست است که خواندن و شنیدن تاریخ زندگى مردان بزرگ، انسان را به سوى خطّ آنها سوق مى دهد، ولى راه صحیح تر و عمیق ترى نیز وجود دارد و آن مشاهده صحنه هایى است که مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و دیدن مراکزى است که وقایع اصلى در آنجا اتّفاق افتاده است.
این در واقع، تاریخ زنده محسوب مى گردد، نه مانند کتاب هاى تاریخ که خاموش و بیجان است، در این گونه مراکز انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجّه به حضور در مکان اصلى، خود را در متن حادثه احساس مى کند و گویى با چشم خود همه چیز را مى بیند.
اثر تربیتى این موضوع هرگز قابل مقایسه با آثار تربیتى سخنرانى و مطالعه کتاب و مانند اینها نیست، اینجا سخن از احساس است نه ادراک، تصدیق است نه تصوّر، و عینیّت است نه ذهنیّت.
از طرفى مى دانیم در میان پیامبران بزرگ کمتر کسى همچون ابراهیم (علیه السلام) در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمایش هاى سخت قرار گرفته است تا آنجا که قرآن درباره او مى گوید: (إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْبَلَـؤُا الْمُبِینُ) «این مسلّمآ همان آزمایش آشکار است». (352)
و همین مجاهده ها و مبارزه ها و آزمایش هاى دشوار بود که ابراهیم (علیه السلام) را آن چنان پرورش داد که تاج افتخار «امامت» بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقیقت یک دوره کامل از صحنه هاى مبارزات ابراهیم (علیه السلام) و منزلگاه هاى توحید و بندگى و فداکارى و اخلاص را در خاطره ها مجسّم مى سازد.
اگر مسلمانان هنگام به جا آوردن این مناسک به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاى مختلف سمبولیک آن بیندیشند، یک کلاس بزرگ تربیتى و یک دوره کامل خداشناسى و پیامبرشناسى و انسان شناسى است.
با توجّه به این مقدّمه به جریان ابراهیم (علیه السلام) و جنبه تاریخى صفا و مروه بازمى گردیم :
ابراهیم به سنّ پیرى رسیده بود و فرزندى نداشت، از خدا درخواست اولاد نمود. در همان سن از کنیزش هاجر فرزندى به او عطا شد که نام وى را اسماعیل گذاشت.
همسر اوّل او ساره نتوانست تحمّل کند که ابراهیم (علیه السلام) از غیر او فرزند داشته باشد. خداوند به ابراهیم (علیه السلام) دستور داد تا مادر و فرزند را به مکّه که در آن زمان بیابانى بى آب و علف بود ببرد و سکنى دهد.
ابراهیم (علیه السلام) فرمان خدا را امتثال کرد و آن دو را به سرزمین مکّه که در آن روز سرزمین خشک و بى آب و علفى بود و حتّى پرنده اى در آنجا پر نمى زد برد. همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار در این بیابان چه کنند؟!
اشک هاى سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته مى شد قلب ابراهیم(علیه السلام) را تکان داد. دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من به فرمان تو همسر و کودکم را در این بیابان تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد». این را گفت و با آنها، در میان اندوه و عشقى عمیق، وداع کرد.
طولى نکشید که غذا و آب ذخیره مادر تمام شد و شیر در پستان او خشکید. بى تابى کودک شیرخوار و نگاه هاى تضرّع آمیز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگى خود را فراموش کرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست.
نخست به کنار کوه صفا آمد، در آنجا اثرى از آب ندید. برق سرابى از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوى آن شتافت، در آنجا نیز خبرى از آب نبود.
باز همین برق را بر کوه صفا دید و به سوى آن بازگشت و هفت بار این سعى و تلاش براى ادامه حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد.در واپسین لحظات که شاید طفل شیرخوار آخرین دقایق عمرش را طى مى کرد، از نزدیک پاى او ـ با نهایت تعجّب ـ چشمه زمزم جوشیدن گرفت. مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمى نجات یافتند.
از آنجا که آب، رمز حیات است، پرندگان از هرسو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان، مسیر خود را به سوى آن نقطه تغییر دادند. امّا چند روز یا چند ماه طول کشید، و بر این مادر و کودک چه گذشت خدا مى داند.
سرانجام از برکت فداکارى یک خانواده به ظاهر کوچک، مرکزى بزرگ و باعظمت به وجود آمد.
امروز در کنار خانه خدا حریمى براى هاجر و فرزندش اسماعیل باز شده (به نام حِجْر اسماعیل) که همه سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظّفند در طواف خانه خدا آن حریم را که مدفن آن زن و فرزند است، همچو جزئى از کعبه قرار دهند.
کوه صفا و مروه به ما مى آموزد که براى احیاى نام حق و به دست آوردن عظمت آیین او، همه حتّى کودک شیرخوار باید تا پاى جان بایستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد که در نومیدى ها بسى امیدهاست. هاجر مادر اسماعیل در جایى که آبى به چشم نمى خورد تلاش کرد، خدا هم از راهى که تصوّر نمى کرد او را سیراب نمود (ر.ک: ج 1، ص 613 ـ 616).

مریم زنى نمونه

(إِذْ قَالَتْ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِى مُحَرَّرآ فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالاُْنْثَى وَإِنِّى سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّى أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ)
(به یاد آورید) هنگامى را که همسر «عمران» گفت: «پروردگارا! آنچه را در رحم دارم، براى تو نذر کردم، که «مُحرّر» باشد (و آزاد براى خدمت خانه تو). از من بپذیر، که تو شنوا و دانایى.» * ولى هنگامى که او را به دنیا آورد، (و او را دختر یافت،) گفت: «پروردگارا! من او را دختر
آوردم ـ و خدا از آنچه او به دنیا آورده بود، آگاهتر بود ـ و پسر، همانند دختر نیست. (دختر نمى تواند وظیفه خدمتگزارى خانه خدا را همانند پسر انجام دهد.) من او را مریم نام گذاردم؛ و او وفرزندانش را از (وسوسه هاى) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار مى دهم».
(سوره آل عمران، آیات 35-36)
تفسیر :

عمران و دخترش مریم

به دنبال اشاره به عظمت آل عمران که در آیات قبل آمده بود، در این آیات سخن از عمران و دخترش مریم به میان مى آورَد و به طور فشرده چگونگى تولّد و پرورش وبعضى از حوادث مهمّ زندگى این بانوى بزرگ را بیان مى کند.
توضیح اینکه: از تواریخ و اخبار اسلامى و گفته مفسّران استفاده مى شود که «حَنّة» و«اَشیاع» دو خواهر بودند که اوّلى به همسرى عمران از شخصیّت هاى برجسته بنى اسرائیل درآمد و دومى را زکریّا پیامبر خدا به همسرى برگزید. (353)
سال ها گذشت و از همسر عمران فرزندى متولّد نشد. روزى زیر درختى نشسته بود، پرنده اى را دید که به جوجه هاى خود غذا مى دهد، مشاهده این محبّت مادرانه، آتش عشق فرزند را در دل او شعله ور ساخت و از صمیم دل از درگاه خدا تقاضاى فرزند کرد. چیزى نگذشت که این دعاى خالصانه به هدف اجابت رسید وباردار شد.
از بعضى از روایات چنین برمى آید که خداوند به «عمران» وحى کرده بود پسرى پربرکت که مى تواند بیماران غیر قابل درمان را درمان کند و مردگان را به فرمان خدا حیات بخشد به او خواهد داد، که به عنوان پیامبر به سوى بنى اسرائیل فرستاده مى شود.
او این جریان را با همسر خود «حَنّه» در میان گذاشت. ازاین رو هنگامى که او باردار شد تصوّر کرد فرزند مزبور همان است که در رحم دارد، بى خبر از اینکه جنینى که در رحم اوست مادر آن فرزند (مریم) است. به همین دلیل نذر کرد پسر را
خدمتگزار خانه خدا (بیت المَقدِس) نماید، امّا هنگام تولّد مشاهده کرد که او دختر است، نگران شد که با این وضع چه کند، زیرا خدمتکاران بیت المَقدِس از میان پسران انتخاب مى شدند و سابقه نداشت دخترى به این عنوان انتخاب گردد.(354)
اکنون به تفسیر آیه بازمى گردیم.
در نخستین آیه مى فرماید: به یاد آورید «هنگامى را که همسر عمران گفت : خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر کردم تا محرّر (و آزاد براى خدمت خانه تو) باشد، آن را از من بپذیر که تو شنوا و دانایى» (إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَکَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ). (355)
در این آیه به نذر همسر «عمران» به هنگام باردارى اشاره شده است. او تصوّر مى کرد فرزندش ـ با توجّه به بشارت خداوند ـ پسر است، ازاین رو واژه «مُحَرّرآ» ـ یا معادل دیگر در زبان دیگرـ رابه کار برد نه «مُحَرَّرَةً»و از خدا خواست که نذر او را بپذیرد.
واژه «مُحَرّرآ» از مادّه «تحریر» گرفته شده که به معناى آزاد ساختن است، و در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى شد که به خدمت معبد و خانه خدا در مى آمدند تا نظافت و سایر خدمات را بر عهده گیرند و به هنگام فراغت مشغول عبادت پروردگار شوند.
از آنجا که آنها از هرگونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند، به آنان «مُحَرَّر» گفته مى شد، یا از این جهت که خالص از هرگونه کوشش دنیوى بوده اند، به آنان «مُحَرّر» مى گفتند.
بعضى گفته اند: این دسته از کودکان از موقعى که توانایى بر این خدمات داشتند تا سنّ بلوغ، وظایف خود را زیر نظر پدران و مادران انجام مى دادند و پس از رسیدن به سنّ بلوغ، تعیین سرنوشتشان به دست خودشان بود، اگر مى خواستند به کار در معبد پایان داده و بیرون مى رفتند و اگر تمایل داشتند بمانند مى ماندند.
بعضى گفته اند: اقدام همسر «عمران» به نذر دلیل بر آن است که «عمران» در همان حال باردارى او از دنیا رفته بود و گرنه بعید بود او مستقلّاً چنین نذرى کند. پس از آن مى‌افزاید: «هنگامى كه فرزند خود را به دنیا آورد (و او را دختر یافت) گفت: پروردگارا! من او را دختر آوردم» (فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا أُنْثَى).
البتّه «خدا از آنچه او به دنیا آورده بود آگاه‌تر بود» (وَاللهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ).
سپس افزود: «تو مى‌دانى كه دختر و پسر (براى هدفى كه من نذر كرده‌ام) یكسان نیستند» (وَ لَیْسَ الذَّكَرُ كَالاْنْثَى).
دختر پس از بلوغ عادت ماهیانه دارد و نمى‌تواند در مسجد بماند. به علاوه، نیروى جسمى آنها یكسان نیست؛ و نیز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضع حمل‌ ادامه ‌این ‌خدمت را براى دختر دشوار مى‌سازد و لذا همیشه پسران را نذر مى‌كردند.
از قراین موجود در آیه و روایاتى كه در تفسیر آیه وارد شده است استفاده مى‌شود كه جمله «وَ لَیسَ الذَّكَرُ كَالاُنثى» (پسر همانند دختر نیست) از زبان مادر مریم است، هرچند بعضى احتمال داده‌اند كه از كلام خدا باشد، ولى بعید به نظر مى‌رسد.
در اینجا این سؤال پیش مى‌آید كه مادر مریم قاعدتآ مى‌بایست بگوید: «وَلَیسَتِ الاُنثى كَالذّكَر» (این دختر همانند پسر نیست)، زیرا او دختر آورده بود نه پسر و لذا گفته‌اند: جمله تقدیم و تأخیرى دارد همان‌گونه كه در بسیارى از عبارات عرب معمول است، و چه بسا ناراحتى ناگهانى كه هنگام وضع حمل به او دست داد سبب شد سخن خود را این‌چنین ادا كند، زیرا او علاقه داشت صاحب پسرى شود تا خدمتگزار بیت‌المقدس باشد، همین علاقه سبب شد كه بى‌اختیار به هنگام سخن گفتن نام پسر را مقدّم دارد.
سپس افزود: «من او را مریم نام نهادم و او و فرزندانش را از (وسوسه‌هاى) شیطان رانده‌ شده (از درگاه خدا) در پناه تو قرار مى‌دهم» (وَ إِنِّى سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّى أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ).
«مریم» در لغت به‌ معناى زن عبادتكار و خدمتگزار است، و چون مادرش بعد از وضع حمل این نام را بر او نهاد، نشانگر نهایت عشق و علاقه این مادر باایمان براى وقف فرزندش در مسیر بندگى و عبادت خداست.
ونیز به همین دلیل بود كه او پس از نامگذارى، نوزادش و فرزندانى را كه در آینده از او به وجود مى‌آیند، در برابر وسوسه‌هاى شیطانى به خداوند سپرد (ر.ك: ج 2، ص608-612).