هاجر زنى فداكار
قسمتى از اسرار سعى «صفا» و «مروه»
درست است که خواندن و شنیدن تاریخ زندگى مردان بزرگ، انسان را به سوى خطّ آنها سوق مى دهد، ولى راه صحیح تر و عمیق ترى نیز وجود دارد و آن مشاهده صحنه هایى است که مردان خدا در آنجا به مبارزه برخاسته اند و دیدن مراکزى است که وقایع اصلى در آنجا اتّفاق افتاده است.
این در واقع، تاریخ زنده محسوب مى گردد، نه مانند کتاب هاى تاریخ که خاموش و بیجان است، در این گونه مراکز انسان با برداشتن فاصله هاى زمانى و با توجّه به حضور در مکان اصلى، خود را در متن حادثه احساس مى کند و گویى با چشم خود همه چیز را مى بیند.
اثر تربیتى این موضوع هرگز قابل مقایسه با آثار تربیتى سخنرانى و مطالعه کتاب و مانند اینها نیست، اینجا سخن از احساس است نه ادراک، تصدیق است نه تصوّر، و عینیّت است نه ذهنیّت.
از طرفى مى دانیم در میان پیامبران بزرگ کمتر کسى همچون ابراهیم (علیه السلام) در صحنه هاى گوناگون مبارزه و در برابر آزمایش هاى سخت قرار گرفته است تا آنجا که قرآن درباره او مى گوید: (إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْبَلَـؤُا الْمُبِینُ) «این مسلّمآ همان آزمایش آشکار است». (352)
و همین مجاهده ها و مبارزه ها و آزمایش هاى دشوار بود که ابراهیم (علیه السلام) را آن چنان پرورش داد که تاج افتخار «امامت» بر سر او گذاردند.
مراسم حج در حقیقت یک دوره کامل از صحنه هاى مبارزات ابراهیم (علیه السلام) و منزلگاه هاى توحید و بندگى و فداکارى و اخلاص را در خاطره ها مجسّم مى سازد.
اگر مسلمانان هنگام به جا آوردن این مناسک به روح و اسرار آن واقف باشند و به جنبه هاى مختلف سمبولیک آن بیندیشند، یک کلاس بزرگ تربیتى و یک دوره کامل خداشناسى و پیامبرشناسى و انسان شناسى است.
با توجّه به این مقدّمه به جریان ابراهیم (علیه السلام) و جنبه تاریخى صفا و مروه بازمى گردیم :
ابراهیم به سنّ پیرى رسیده بود و فرزندى نداشت، از خدا درخواست اولاد نمود. در همان سن از کنیزش هاجر فرزندى به او عطا شد که نام وى را اسماعیل گذاشت.
همسر اوّل او ساره نتوانست تحمّل کند که ابراهیم (علیه السلام) از غیر او فرزند داشته باشد. خداوند به ابراهیم (علیه السلام) دستور داد تا مادر و فرزند را به مکّه که در آن زمان بیابانى بى آب و علف بود ببرد و سکنى دهد.
ابراهیم (علیه السلام) فرمان خدا را امتثال کرد و آن دو را به سرزمین مکّه که در آن روز سرزمین خشک و بى آب و علفى بود و حتّى پرنده اى در آنجا پر نمى زد برد. همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار در این بیابان چه کنند؟!
اشک هاى سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته مى شد قلب ابراهیم(علیه السلام) را تکان داد. دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من به فرمان تو همسر و کودکم را در این بیابان تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد». این را گفت و با آنها، در میان اندوه و عشقى عمیق، وداع کرد.
طولى نکشید که غذا و آب ذخیره مادر تمام شد و شیر در پستان او خشکید. بى تابى کودک شیرخوار و نگاه هاى تضرّع آمیز او، مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگى خود را فراموش کرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست.
نخست به کنار کوه صفا آمد، در آنجا اثرى از آب ندید. برق سرابى از طرف کوه مروه نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوى آن شتافت، در آنجا نیز خبرى از آب نبود.
باز همین برق را بر کوه صفا دید و به سوى آن بازگشت و هفت بار این سعى و تلاش براى ادامه حیات و مبارزه با مرگ تکرار شد.در واپسین لحظات که شاید طفل شیرخوار آخرین دقایق عمرش را طى مى کرد، از نزدیک پاى او ـ با نهایت تعجّب ـ چشمه زمزم جوشیدن گرفت. مادر و کودک از آن نوشیدند و از مرگ حتمى نجات یافتند.
از آنجا که آب، رمز حیات است، پرندگان از هرسو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان، مسیر خود را به سوى آن نقطه تغییر دادند. امّا چند روز یا چند ماه طول کشید، و بر این مادر و کودک چه گذشت خدا مى داند.
سرانجام از برکت فداکارى یک خانواده به ظاهر کوچک، مرکزى بزرگ و باعظمت به وجود آمد.
امروز در کنار خانه خدا حریمى براى هاجر و فرزندش اسماعیل باز شده (به نام حِجْر اسماعیل) که همه سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به سراغ آن آمده و موظّفند در طواف خانه خدا آن حریم را که مدفن آن زن و فرزند است، همچو جزئى از کعبه قرار دهند.
کوه صفا و مروه به ما مى آموزد که براى احیاى نام حق و به دست آوردن عظمت آیین او، همه حتّى کودک شیرخوار باید تا پاى جان بایستند.
سعى صفا و مروه به ما مى آموزد که در نومیدى ها بسى امیدهاست. هاجر مادر اسماعیل در جایى که آبى به چشم نمى خورد تلاش کرد، خدا هم از راهى که تصوّر نمى کرد او را سیراب نمود (ر.ک: ج 1، ص 613 ـ 616).
مریم زنى نمونه
(إِذْ قَالَتْ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِى مُحَرَّرآ فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالاُْنْثَى وَإِنِّى سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّى أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ)
(به یاد آورید) هنگامى را که همسر «عمران» گفت: «پروردگارا! آنچه را در رحم دارم، براى تو نذر کردم، که «مُحرّر» باشد (و آزاد براى خدمت خانه تو). از من بپذیر، که تو شنوا و دانایى.» * ولى هنگامى که او را به دنیا آورد، (و او را دختر یافت،) گفت: «پروردگارا! من او را دختر
آوردم ـ و خدا از آنچه او به دنیا آورده بود، آگاهتر بود ـ و پسر، همانند دختر نیست. (دختر نمى تواند وظیفه خدمتگزارى خانه خدا را همانند پسر انجام دهد.) من او را مریم نام گذاردم؛ و او وفرزندانش را از (وسوسه هاى) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار مى دهم».
(سوره آل عمران، آیات 35-36)
تفسیر :