شکستن یکى دیگر از زنجیرهاى اسارت زنان
همان گونه که قبلاً اشاره شد در زمان جاهلیّت، زنان در زنجیر اسارت مردان بودند و بى آنکه به اراده و تمایل آنان توجّه شود، مجبور بودند زندگى خود را طبق تمایلات مردان خودکامه تنظیم کنند، از جمله در مورد انتخاب همسر به خواست و میل زن هیچ اهمّیّتى داده نمى شد. حتّى اگر زن با اجازه ولىّ ازدواج مى کرد و سپس از همسرش جدا مى شد باز پیوستن ثانوى او به همسر اوّل بستگى به اراده مردان فامیل داشت و بسیار مى شد با اینکه زن و شوهر بعد از جدایى علاقه به بازگشت داشتند، مردان خویشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى شدند. قرآن صریحآ این روش را محکوم کرده مى فرماید: «هنگامى که زنان را طلاق دادید و عدّه خود را به پایان رسانیدند، مانع آنان نشوید که با همسران (سابق) خویش ازدواج کنند؛ اگر در میان آنان به طرز پسندیده اى تراضى برقرار گردد»
(وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ).
این در صورتى است که مخاطب در این آیه اولیا و مردان خویشاوند باشند،
ولى این احتمال نیز داده شده است که مخاطب در آن، همسر اوّل باشد. یعنى هنگامى که زنى را طلاق دادید مزاحم ازدواج مجدّد او با خواستگاران دیگر نشوید، زیرا بعضى از افراد لجوج، هم در گذشته و هم امروز، بعد از طلاق دادن زن، نسبت به ازدواج او با همسر دیگرى حساسیّت به خرج مى دهند که چیزى جز یک اندیشه جاهلى نیست. (50)
ضمنآ در آیه سابق بلوغ اجل به معناى رسیدن به روزهاى آخر عدّه بود، در حالى که در آیه مورد بحث به قرینه ازدواج مجدّد منظور پایان کامل عدّه است. (51)
بنابراین از آیه استفاده مى شود که زنان «ثَیِّبِه» (آنان که لااقل یک بار ازدواج کرده اند) در ازدواج مجدّد خود هیچ نیازى به جلب موافقت اولیا ندارند حتّى مخالفت آنها بى اثر است.
آن گاه در ادامه آیه بار دیگر هشدار مى دهد و مى فرماید: «این دستورى است که تنها افرادى از شما که ایمان به خدا و روز قیامت دارند از آن پند مى گیرند» (ذلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ مِنْکُمْ یُوْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ).
و باز براى تأکید بیشتر مى گوید: «این براى پاکى و نمو (خانواده هاى شما) مؤثّرتر و براى شستن آلودگى ها مفیدتر است و خدا مى داند و شما نمى دانید» (ذلِکُمْ أَزْکى لَکُمْ وَ أَطْهَرُ وَاللهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).
این بخش از آیه در واقع مى گوید: این احکام همه به نفع شما بیان شده است ولى کسانى مى توانند از آن بهره گیرند که سرمایه ایمان به مبدأ و معاد را داشته باشند و بتوانند تمایلات خود را کنترل کنند.
به تعبیرى دیگر، این جمله مى گوید: نتیجه عمل به این دستورها صددرصد به خود شما مى رسد، ولى ممکن است بر اثر کمى معلومات، به فلسفه این احکام واقف نشوید.
امّا خدایى که از اسرار آنها آگاه است براى حفظ طهارت و پاکیزگى خانواده هاى شما این قوانین را مقرّر فرموده است.
قابل توجّه اینکه عمل به این دستورها، هم موجب تزکیه و هم موجب طهارت معرّفى شده است (أزکى لَکُم وَ أطهَرُ)، یعنى هم آلودگى ها را که بر اثر غلط کارى دامنگیر خانواده ها مى شود برطرف مى سازد و هم مایه نمو و تکامل و خیر و برکت است (فراموش نباید کرد که تزکیه در اصل از زکات به معناى نمو گرفته شده است).
بعضى از مفسّران جمله «أزکى لَکُم» را اشاره به ثواب هایى مى دانند که با عمل به این دستورها حاصل مى شود، و جمله «أطهَرُ» را اشاره به پاک شدن از گناهان.
بدیهى است که حوادثى پیش مى آید که دو همسر با تمام علاقه اى که به یکدیگر دارند تحت تأثیر آن از هم جدا مى شوند، بعد که آثار مرگبار جدایى را با چشم خود مى بینند پشیمان شده و تصمیم به بازگشت مى گیرند. سختگیرى و تعصّب در برابر بازگشت آنها، ضربه سنگینى به هر دو مى زند و اى بسا مایه انحراف و آلودگى آنها شود و اگر فرزندانى در این میان باشند ـ که غالبآ هستند ـ سرنوشت بسیار دردناکى خواهند داشت و مسؤول این عواقب شوم کسانى هستند که از آشتى آنها جلوگیرى مى کنند (ر.ک: ج 2، ص 216 ـ 219).
اصل ارثبرى
(لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَ الاْقْرَبُونَ وَ لِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِّمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَ الاْقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیبآ مَّفْرُوضآ)
براى مردان، از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان، برجاى مى گذارند، سهمى است؛ و براى زنان نیز، از آنچه پدر ومادر و خویشاوندان بر جاى مى گذارند، سهمى؛ خواه آن چیز، کم باشد یا زیاد؛ این سهمى است تعیین شده و پرداختنى. (سوره نساء، آیه 7)
شأن نزول :
در عصر جاهلیّت عرب مرسوم بود که تنها مردان را وارث مى شناختند و معتقد بودند آن که قدرت حمل سلاح و جنگ و دفاع از حریم زندگى و احیانآ غارتگرى
ندارد ارث به او نمى رسد، به همین دلیل زنان و کودکان را از ارث محروم مى ساختند و ثروت میّت را در میان مردان دورتر تقسیم مى کردند.
یکى از انصار به نام اوس بن ثابت از دنیا رفت و فرزندان خردسالى بر جاى گذارد. عموزاده هاى او به نام خالد و عرفطه اموالش را میان خود تقسیم کردند و به همسر و فرزندان او چیزى ندادند.
همسرش به پیامبر (صلی الله علیه و آله) شکایت کرد. تا آن زمان، حکمى درباره ارث بستگان در اسلام نازل نشده بود. آیه فوق نازل شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن دو تن را خواست و به آنها دستور داد در اموال مزبور هیچ گونه دخالت نکنند و آن را براى بازماندگان درجه اوّل، یعنى فرزندان و همسر او بگذارند تا طرز تقسیم آن در میان آنها در پرتو آیات بعد روشن گردد. (52)
تفسیر :