آنجا که تولّد دختر ننگ بود
از آنجا که در آیات گذشته بحث هایى مستدل درباره نفى شرک و بت پرستى آمده بود، این آیات به بخشى از بدعت هاى شوم و عادت هاى زشت مشرکان مى پردازد تا دلیل دیگرى باشد براى محکوم ساختن شرک و بت پرستى. در همین رابطه به این بدعت ها و عادات شوم اشاره مى کند.
بدعت شوم دیگر آنها این بود که براى خداوندى که از هر گونه آلایش جسمانى پاک است، دخترانى قائل مى شدند. آیه مى گوید: «آنان (در پندار خود) براى خداوند دختران قرار مى دهند. منزّه است» (وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ).
«ولى براى خودشان آنچه را میل دارند قائل مى شوند» (وَ لَهُمْ مَا یَشْتَهُونَ).
یعنى هرگز حاضر نیستند همین دختران را که براى خدا قائل شده اند براى خود نیز قائل شوند. و اصلاً دختر براى آنها عیب و ننگ و مایه سرشکستگى و بدبختى محسوب مى شد.
آیه بعد براى تکمیل این مطلب اشاره به یکى دیگر از عادت زشت و شوم آنها مى کند، مى گوید: «در حالى که هرگاه به یکى از آنها بشارت دهند خدا دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتى) سیاه مى شود» (وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالاْنْثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا).
«و به شدّت خشمگین مى گردد» (وَ هُوَ کَظِیمٌ). (1)
کار به همین جا پایان نمى گیرد او براى نجات از این ننگ و عار که به پندار نادرستش دامنش را گرفته «از قوم و قبیله خود به خاطر بشارت بدى که به او داده شده است متوارى مى گردد» (یَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ).
باز هم موضوع خاتمه نمى یابد بلکه دائماً در این فکر غوطه ور است که «آیا او را با قبول ننگ نگه دارد، یا در خاک پنهانش کند؟» (أَیُمْسِکُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ).
در پایان آیه این حکم ظالمانه و شقاوت آمیز غیرانسانى را با صراحت هرچه بیشتر محکوم کرده مى گوید: «آگاه باشید که بد حکم مى کنند» (أَلاَ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ).
سرانجام ریشه این همه آلودگى ها و بدبختى ها را چنین معرّفى مى کند: اینها زاییده عدم ایمان به آخرت است و «براى کسانى که به سراى آخرت ایمان ندارند، صفات زشت است» (لِلَّذِینَ لاَ یُوْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ).
«امّا براى خداوند صفات عالى است» (وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الاْعْلَى).
«و او قدرتمند و حکیم است» (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
و به همان نسبت که انسان به این خداوند بزرگ و عزیز و حکیم نزدیک مى شود، شعاع نیرومندى از صفات عالیش، از علم و قدرت و حکمتش، در جان او پرتوافکن مى گردد و از خرافات و زشتکارى ها و بدعت هاى شوم فاصله مى گیرد. امّا هر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلمات جهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود.
فراموش کردن خدا و نیز فراموش کردن دادگاه عدل او، انگیزه همه پستى ها، زشتى ها، انحرافات و خرافات است، و یادآورى این دو اصل اصیل، منبع اصلى احساس مسؤولیّت و مبارزه با جهل و خرافات و عامل توانایى و دانایى است.
نکته ها :
1. چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟
در آیات متعدّدى از قرآن مى خوانیم که مشرکان عرب، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند، یا بدون ذکر انتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند. در سوره زخرف، آیه 19 مى خوانیم: (وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَـنِ إِنَاثًا) «فرشتگان را که بندگان خدا هستند دختر مى پنداشتند».
و در سوره اسراء آیه 40 مى فرماید: (أَفَأَصْفَیکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکَةِ إِنَاثًا) «آیا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان، دخترانى انتخاب کرده است».
این پندار ممکن است بقایاى خرافاتى باشد که از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسیده بود. و نیز ممکن است به خاطر این بوده که فرشتگان از نظرها مستورند و این صفت بیشتر در زنان وجود داشت. لذا به گفته برخى اینکه عرب، «شمس» (خورشید) را مؤنّث مجازى و«قمر» (ماه) را مذکّر مجازى مى گوید به این جهت است که قرص آفتاب در میان نور خیره کننده اش آن چنان پوشیده است که نگاه کردن به آن آسان نیست در حالى که قرص ماه کاملاً نمایان است.
این احتمال نیز وجود دارد که لطافت وجود فرشتگان سبب این توهّم شده بود چرا که زن نسبت به مرد جنس لطیف ترى دارد.
به هر حال این یک خرافه و پندار غلط است که متأسّفانه هنوز رسوبات آن در اعماق فکرى بعضى دیده مى شود و حتّى در ادبیّات زبان هاى مختلف نیز وجود دارد.
از جمله اینکه وقتى یک زن خوب را مى خواهند توصیف کنند فرشته اش
مىگویند و عكسهایى كه از فرشتگان ارائه مىدهند غالباً به صورت زن است. در حالى كه فرشتگان اصولاًجسم مادّى ندارندكه مرد و زن و مذكّر و مؤنّث داشته باشند.
2. چرا عرب جاهلى دختران را زنده به گور مىكرد؟
این واقعاً وحشتآور است كه انسان آنقدر عاطفه خود را زیر پا بگذارد كه به كشتن انسان، آنهم در زشتترین صورتش افتخار و مباهات نماید. انسانى كه پاره تن خود اوست، انسانى كه بىدفاع و ضعیف است، او را با دست خویش زنده به خاك بسپارد.
این یك امر ساده نیست كه انسان ـ هرچند نیمهوحشى ـ دست به چنین جنایت وحشتناكى بزند؛ قطعاً داراى ریشههاى اجتماعى و روانى و اقتصادى بوده است.
مورّخان مىگویند: شروع این عمل زشت در جاهلیّت از آنجا بود كه جنگى میان دو گروه در آن زمان اتّفاق افتاد. گروه فاتح، دختران و زنان گروه مغلوب را اسیر كردند. پس از مدّتى كه صلح برقرار شد، خواستند اسیران جنگى را به قبیله خود بازگردانند ولى برخى از دختران اسیر با مردانى از گروه فاتح ازدواج كرده بودند. آنها ترجیح دادند كه در میان دشمن بمانند و هرگز به قبیله خود بازنگردند. این امر بر پدران آن دختران سخت گران آمد و مایه شماتت و سرزنش آنان گردید، تا آنجا كه برخى سوگند یاد كردند كه هرگاه در آینده دخترى نصیبشان شود او را با دست خود نابود كنند تا به دست دشمن نیفتند.
ملاحظه مىكنید كه وحشتناكترین جنایات زیر پوشش دروغین دفاع از ناموس و حفظ شرافت و حیثیت خانواده انجام مىگرفت و سرانجام این بدعت زشت و ننگین مورد استقبال گروهى واقع گردید، و مسأله «وئاد» (زنده به گور كردن دختران) یكى از رسوم جاهلیّت شد و همان است كه قرآن به شدّت آن را محكوم ساخته، مىگوید: (وَإِذَا الْمَوْوُدَةُ سُئِلَتْ * بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) «در قیامت درباره دختران زنده به گور شده سؤال مىشود ـ كه به چه گناهى كشته شدند؟». (2)
این احتمال نیز وجود دارد كه تولیدكننده بودن پسران و مصرفكننده بودن
دختران، در آن جوامع نیز به این جنایت کمک کرده باشد، زیرا پسر برایشان سرمایه بزرگى محسوب مى شد که در غارتگرى ها و نگهدارى شتران و مانند آن از وجودش استفاده مى کردند، در حالى که دختران چنین نبودند.
از سوى دیگر، وجود جنگ ها و نزاع هاى دائمى قبیلگى میان آنها سبب فقدان سریع مردان و پسران جنگجو مى شد و طبعاً تناسب و تعادل میان تعداد دختران و پسران به هم مى خورد و تا آنجا وجود پسران عزیز شده بود که تولّد پسر، مایه مباهات بود و تولّد دختر، مایه ناراحتى و رنج یک خانواده.
این امر تا آنجا رسید که به گفته برخى از مفسّران به محض اینکه حالت وضع حمل به زن دست مى داد، شوهرش از خانه متوارى مى شد مبادا دخترى بیاورد و او در خانه باشد. سپس اگر به او خبر مى دادند مولود پسر است، با خوشحالى و هیجان وصف ناپذیرى به خانه بازمى گشت، امّا واى اگر به او خبر مى دادند که نوزاد دختر است، آتش خشم و اندوه جان او را در بر مى گرفت. (3)
داستان «وئاد» پر از حوادث بسیار دردناک و چندش آور است.
از جمله نقل کرده اند: مردى خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد اسلام آورد، اسلامى راستین. روزى خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رسید و پرسید: اگر گناه بزرگى کرده باشم، آیا توبه من پذیرفته مى شود؟ حضرت فرمود: خداوند توبه پذیر و مهربان است. عرض کرد اى رسول خدا، گناه من بسیار بزرگ است. فرمود: واى بر تو هر قدر گناه تو بزرگ باشد، عفو خدا از آن بزرگ تر است.
عرض کرد: اکنون که چنین مى گویى بدان که من در جاهلیّت به سفر دورى رفته بودم در حالى که همسرم باردار بود. پس از چهار سال بازگشتم، همسرم به استقبالم آمد، نگاه کردم دخترکى در خانه دیدم پرسیدم این دختر کیست؟ گفت: دختر یکى از همسایگان است.
من فکر کردم ساعتى بعد به خانه خود مى رود امّا با تعجّب دیدم نرفت، غافل از اینکه او دختر من است و مادرش این واقعیّت را مکتوم مى دارد مبادا به دست من کشته شود.
سرانجام گفتم: راستش را بگو این دختر کیست؟ گفت: به خاطر دارى هنگامى که به سفر رفتى باردار بودم، این نتیجه همان حمل است و دختر تو است.
آن شب را با کمال ناراحتى خوابیدم. گاه به خواب مى رفتم و گاه بیدار مى شدم. صبح نزدیک شد. از بستر برخاستم و کنار بستر دخترک رفتم در کنار مادرش به خواب رفته بود. او را بیرون کشیدم و بیدارش کردم و گفتم همراه من به نخلستان بیا.
او به دنبال من حرکت مى کرد تا نزدیک نخلستان رسیدیم. من شروع به کندن حفره اى کردم و او به من کمک مى کرد خاک را بیرون آوردم. هنگامى که حفره تمام شد من زیر بغل او را گرفتم و در وسط حفره افکندم....
در این هنگام هر دو چشم پیامبر (صلی الله علیه و آله) پر از اشک شد... سپس دست چپم را به کتف او گذاشتم که بیرون نیاید و با دست راست خاک بر او مى افشاندم. او پیوسته دست و پا مى زد و مظلومانه فریاد مى کشید پدر جان، با من چه مى کنى؟ در این هنگام مقدارى خاک به روى ریش هاى من ریخت او دستش را دراز کرد و خاک را از صورت من پاک نمود، ولى من همچنان قساوتمندانه خاک به روى او مى ریختم تا آخرین ناله هایش در زیر قشر عظیمى از خاک محو شد.
در اینجا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حالى که بسیار ناراحت و پریشان بود و اشک ها را از چشم پاک مى کرد فرمود: اگر نه این بود که رحمت خدا بر غضبش پیشى گرفته، لازم بود هر چه زودتر از تو انتقام بگیرد. (4)
و نیز در حالات قیس بن عاصم که از اشراف و رؤساى قبیله بنى تمیم در جاهلیّت بود و پس از ظهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) اسلام آورد مى خوانیم: روزى خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد تا شاید بار گناه سنگینى را که بر دوش مى کشید سبک کند.
عرض کرد: در گذشته گروهى از پدران بر اثر جهل و بى خبرى دختران بیگناه خود را زنده به گور کردند. من نیز دوازده دختر نصیبم شد که همه را به این سرنوشت شوم مبتلا ساختم.
هنگامى که همسرم سیزدهمین دخترم را مخفیانه به دنیا آورد و چنین وانمود کرد که نوزادش مرده به دنیا آمده، امّا در پنهانى او را نزد اقوام خود فرستاده بود، موقّتاً
فکرم از ناحیه این نوزاد راحت شد. امّا بعد که از ماجرا آگاه شدم، او را با خود به نقطه اى بردم و به تضرّع و التماس و گریه او اعتنا نکرده و زنده به گورش ساختم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) از شنیدن این ماجرا سخت ناراحت شد و در حالى که اشک مى ریخت فرمود: «مَن لا یَرحَمُ لا یُرحَمُ؛ کسى که رحم نکند به او رحم نخواهد شد». سپس رو به سوى قیس کرد و گفت: روز بدى در پیش دارى. قیس گفت: چه کنم تا بار گناهم سبک شود؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به تعداد دخترانى که کشته اى بندگانى آزاد کن (شاید بار گناهت سبک شود). (5)
و نیز در حالات صعصعة بن ناجیه (جدّ فرزدق، شاعر معروف) که انسان آزاده و شریفى بود مى خوانیم: در عصر جاهلیّت با بسیارى از عادات زشت آنها مبارزه مى کرد تا آنجا که 360 دختر را از پدرانشان خرید و از مرگ نجات داد و حتّى در یک مورد براى نجات نوزاد دخترى که پدرش تصمیم بر قتل او داشت، مرکب سوارى خود و دو شتر به پدر آن دختر داد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: کار بسیار بزرگى انجام دادى و پاداش تو نزد خدا محفوظ است.
فرزدق به این کار نیاى خود افتخار کرده مى گفت :
وَ مِنّا الَّذی مَنَعَ الوائداتِ فَأحیَا الوئیدَ فَلَم تُوائَد :
«از دودمان ما کسى را سراغ داریم که جلوى زنده به گور کردن دختران را گرفت ـ آنها را زنده کرد تا در خاک دفن نشوند»(6) (ر.ک: ج 11، ص 293-302).