اصول فضایل اخلاقى
ریشه تمام مسایل اخلاقى را سه قوّه تشكیل مى دهد:شهوت، غضب و تفكر. این سه نیرو نفس را به اّتخاذ علوم وادارمى كند كه افعال مناسب آن قوه از آن سرچشمه مى گیرد
توضیح این كه: كلیه افعال انسانى یا به جلب منفعت بازگشت مى كند، مانند خوردن و آشامیدن و لباس پوشیدن و امثال این ها. یا به دفع ضرر باز مى گردد مانند دفاع از جان و مال و حیثیت و مانند آن و یا از قبیل افعالى است كه به تصور و تصدیق فكرى مربوط است، مانند تشكیل قیاس و اقامه دلیل براى مطالب گوناگون. قسم اول از قوّه شهویّه و قسم دوم از قوّه غضبیّه و قسم سوم از قوه فكریه سرچشمه مى گیرد و چون ذات انسان از تركیب و اّتحاد این قواى سه گانه حاصل شده وبر اثر این تركیب مى تواند مبدأ افعال خاصى شود ودر سایه آن به سعادتى كه این تركیب به خاطر آن قرار داده شده نایل گردد لذا همواره باید مواظب باشد هیچ یك از این سه قوه از مسیر اعتدال خارج نشود زیرا اگر افراط و تفریطى در یكى از این ها رخ دهد سعادت حاصل نمى شود.
در علم اخلاق حد اعتدال هر یك از قواى سه گانه را روشن كردند به این ترتیب كه حد اعتدال قوه شهویه عفت و حد افراط و تفریط آن حرص و تنبلى است حد اعتدال قوه غضبیه شجاعت و افراط و تفریط آن تهور و ترس است حد اعتدال قوه فكریه حكمت و افراط و تفریط آن جربزه و كودن بودن است از مجموع این ملكات معتدله در نفس ملكه چهارمى به وجود مى آید كه عدالت نامیده مى شود.
مرحوم علامه طباطبایى مى فرماید: مجموعه این چهار اصل (عفت، شجاعت، حكمت، عدالت) اصول اخلاق فاضله را تشكیل مى دهد كه دانشمندان ذكر كردند و لكن سه مكتب و مسلك در اینجا وجود دارد:
1. مكتبى كه مى گوید: انسان باید حد اعتدال این قوا و نیروهاى سه گانه را بشناسد و رعایت كند تا بتواند صفات فاضله را كسب كرده و از رذایل بپرهیزد و بدین وسیله سعادت علمى خود را تكمیل نموده و اعمالى از او سر زند كه موجب ستایش اجتماع و محبوبیت جامعه گردد.
2. مكتب پیامبران الهى: این مكتب نیز از جهاتى شبیه مكتب اول است ولى فرقى كه در میان این دو وجود دارد از نظر هدف ونتیجه است؛ چون در مكتب انبیا هدف سعادت حقیقى انسان، یعنى تكمیل ایمان به خدا وآیات او وآسایش اخروى است كه یك سعادت حقیقى وواقعى باشد نه این كه فقط از نظر مردم سعادت است ولى در مكتب اول، هدف از اصلاح اخلاق كسب محبوبیت در نظر مردم ودارا بودن صفاتى كه مورد ستایش جامعه است مى باشد.
3. مكتب اخلاقى قران؛ كه با دو مكتب سابق یك فرق اساسى دارد و آن این كه هدف در این جا ذات خداوند است نه كسب فضیلت انسانى و به همین دلیل بسا مى شود كه طرز مشى آن با دو مكتب سابق فرق مى كند.
توضیح این كه هنگامى كه انسان رو به كمال مى رود و ترقیاتى در این زمینه نصیب وى مى شود دل او مجذوب تفكر درباره خدا و توجه به اسما و صفات عالیه حق كه از هر نقصى منزه و مبر است مى گردد و این حالت جذبه و كشش روز به روز زیادتر و شدیدتر و توجه به خداوند عمیق تر مى گردد و به آنجا مى رسد كه خدا را چنان عبادت مى كند كه گویا او را مى بیند و خداوند او را مى بیند همواره جلوه او را در تجلیات جذبه و شوق و توجه مشاهده مى كند. در این هنگام محبت و شوق او روز افزون مى گردد زیرا عشق به كمال و جمال جزء فطرت انسان و خمیره اوست قرآن مى فرماید: « وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ »(104) آن ها كه به خدا ایمان دارند محبتشان به خداوند شدیدتر است.
همین معنى او را به پیروى از پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم در تمام افعال و حركات وادار مى كند زیرا عشق به یك چیز، مستلزم عشق به آثار آن است و پیامبر هم از آثار و آیات اوست چنان كه جهان و آن چه در جهان است از آثار و آیات اوست. آتش این شوق و محبت باز تیزتر مى گردد و به جایى مى رسد كه از همه چیز صرف نظر كرده، تمام توجهش به ذات او مى شود فقط او را دوست مى دارد دلش تنها براى او خاضع است... در این حال طرز تفكر و عمل او با سایرین فرق مى كند هیچ چیز را نمى بیند مگر آن كه خدا را پیش از آن و با آن مشاهده مى كند همه چیز در نظر او از درجه استقلال ساقط شود. بنابراین جز او نمى خواهد و جز او نمى جوید و از غیر او طلب نمى كند و از غیر او نمى ترسد فعل و ترك و انس و وحشت و خشنودى او فقط به خاطر خداست؛ تاكنون دنبال هر كار و فضیلتى مى رفت به خاطر این بود كه فضیلت انسانى است ولى اكنون جز خدا نمى خواهد سر منزل مقصود او خدا؛ زاد و توشه او ذلت و بندگى در پیشگاه الهى و راهنماى او شوق و محبت الهى است.(105)
معیار فضیلت اخلاقى
یكى از مسایل اساسى فلسفه اخلاق، این است كه ملاك ومعیار فضیلت اخلاقى چیست و چگونه مى توان فعل اخلاقى را از فعل طبیعى باز شناخت؟ بعضى عملى را فعل اخلاقى دانسته اند كه به انگیزه دیگرخواهى صورت پذیرد و بعضى دیگر ملاك فعل اخلاقى را در این دانسته اند كه از وجدان انسان سرچشمه گیرد وبرخى عقلى بودن فعل را لازم اخلاقى بودن آن معرفى كرده اند.
استاد شهید مطهرى مى فرماید: كارهایى كه ما به آن ها مى گوییم كار اخلاقى؛ مى بینیم فرقشان با كار عادى این است كه قابل ستایش و آفرین و تحسین اند. به عبارت دیگر: بشر براى این گونه كارها ارزش قایل است. تفاوت كار اخلاقى با كار طبیعى در این است كه كار اخلاقى در وجدان هر بشرى داراى ارزش است و یك كار ارزشمند و گران بهاست و بشر براى این كار قیمت وارزش قایل است آن هم نه قیمت مادى بلكه مافوق ارزش هاى مادى.(106)
آنچه مسلم است این است كه فعلى را مى توان اخلاقى نامید كه انسان را در رسیدن به كمال یارى كند، یعنى فعلى و صفتى كه به هر اندازه كه انسان را در رسیدن به كمال نهایى «قرب به خداوند» یارى كند یا زمینه را براى رسیدن به مقام قرب الهى فراهم آورد به همان اندازه از ارزش اخلاقى برخوردار است. با توجه به این كه كمال نهایى انسان، رسیدن به مقام قرب الهى است. در نتیجه هر فعل و صفتى كه انسان را در رسیدن به این مرتبه یارى كند و سبب ارتقاى انسان در مراتب قرب به پروردگار باشد فضیلت محسوب مى شود.(107)
اهمّیت تربیت اخلاقى
آن قدر كه قرآن كریم و روایات اسلامى به مسأله تربیت اخلاقى انسان ها اهمیت قایل شده اند نسبت به كمتر موضوعى این طور توجه كرده اند چون رعایت این مسأله باعث یك زندگى آرامبخش در جامعه مى شود مسأله حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت و احترام افراد مختلف را در نظر گرفتن و به شخصیت و حقوق دیگران ارج قایل شدن، از جمله صفات عالى و روحى هر انسان خود ساخته و تربیت شده است.
قرآن كریم دستورات فراوانى در زمینه عفو و بخشش، مدارا كردن، مهربان بودن و برادرى و اخوّت بین مؤمنین را توصیه فرموده و پیامبر اكرم را صاحب خلق عظیم معرفى نموده است، تا رفتار و گفتار او سرمشق و الگوى همه مسلمان ها باشد. در روایات به مسأله تربیت اخلاقى عنایت خاصّى شده است.
پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم مى فرماید: «ما یوضع فى میزان امرء یوم القیمة افضل من حسن خلق».(108) در روز قیامت چیزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمى شود و نیز مى فرماید: «اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوى اللَّه و حسن الخلق».(109) بیشترین چیزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است. و نیز مى فرماید: «حسن الاخلاق نصف الدین»(110) اخلاق نیك نصف دین است.
حضرت على علیه السلام مى فرماید: «ربّ عزیز اذلّه خلقه و ذلیل اعزّه خلقه»(111) بسا انسان بلند پایه اى كه اخلاق وى موجب سقوط او گردید و بسا انسان ضعیفى كه اخلاق او مایه عزت و سربلندى او مى شود.