فهرست کتاب


راه رشد(تحلیلی بر روشهای تربیت نفس و اهداف آن در فرهنگ وحی)

اکبر دهقان

حساسیت تربیت

در حساسیت تربیت همین بس كه بدانیم سرو كار ما با نفسى است كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم در نیمه هاى شب با چشم گریان عرض مى كرد: «الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عین ابداً»(55). و حضرت سجادعلیه السلام از شرّ نفس، به درگاه الهى شكایت مى كرد و مى گفت: «الهى الیك اشكو نفساً بالسوء امّاره»(56) «خدایا از دست نفسى كه به بدیها سوق مى دهد به درگاه تو شكایت مى برم.»
حال جاى این سؤال است كه آیا با نفسى كه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله وسلم یك لحظه خود را از شر آن در امان نمى بیند و امام سجادعلیه السلام از آن شكایت مى كند مى توان در تربیت آن سعى و كوشش نكرد و او را رها نمود یا این كه لازم است براى مهار كردن و تربیت آن نهایت تلاش را انجام داد؟

اهمیت معرفت نفس

بدون شك كلید معرفت ذات اقدس پروردگار و شناخت همه موجودات خود شناسى است چنان كه امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: «افضل المعرفة معرفه الانسان نفسه اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه»(57). برترین شناسایى آن است كه بشر خود را بشناسد و بزرگ ترین نادانى آن است كه انسان خود را نشناسد و از مسایل مربوط به نفس بى خبر باشد. آغاز هر معرفت و قدم اول براى رسیدن به خداوند، پى بردن به وجود نفس و خودى خود است و تا مادامى كه انسان خود را پیدا نكند هم چنان در بند شهوت ها اسیر است. در بیان دیگر مى فرماید: «معرفة النفس انفع المعارف» معرفت نفس بهترین معرفت هاست.
قرآن كریم مؤمنان را امر مى كند كه خود را دریابند و معرفت و شناخت نفس پیدا كنند و راه هدایت خود را ادامه دهند و از فتنه هاى فتنه گران و منادیان گمراهى وحشت و هراس به دل راه ندهند؛ زیرا خداى بزرگ بر جمیع امور و اعمال ما حاكم است. « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ »(58) در اهمیت خودشناسى همین بس كه حضرت على علیه السلام مى فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر كس نفس خود را بشناسد خداى خود را شناخته است.

ارتباط معرفت نفس با معرفت خداوند

در اینكه چه ارتباطى میان معرفت نفس با معرفت خداوند وجود دارد نظریّات مختلفى بیان شده كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:
1. حدیث فوق، به «برهان نظم» اشاره مى كند. یعنى هر كس شگفتى هاى روح وجسم خود را بداند، راهى به سوى خدا به رویش گشوده مى شود؛ زیرا این نظمِ عجیب نمى تواند از غیر خداوند عالم و قادر سرچشمه گیرد.
2. ممكن است اشاره به برهان «وجوب و امكان» باشد چرا كه اگر انسان در وجود خویش دقّت كند، مى بیند وجودى است وابسته و نیازمند و بدون تكیه به قدرت لایزال امكان بقا براى او معنایى ندارد.
3. حدیث مذكور مى تواند اشاره به برهان «علت و معلول» باشد براى این كه هرگاه انسان، اندكى دقت كند مى فهمد كه وجود او معلول علّت دیگرى است كه او را در زمان خاصى به وجود آورده و هنگامى كه سراغ علت وجود خویش - فى المثل پدر و مادر - مى رود، باز آن ها را معلول علت دیگرى مى یابد و هنگامى كه سلسله این علت و معلول را سراغ مى گیرد به این جا مى رسد كه آن ها نمى توانند تا بى نهایت پیش روند زیرا بطلان تسلسل نزد همه دانشمندان مسلّم است؛ بنابراین باید این سلسله علل به علتى ختم شوند كه معلول نباشد و آن واجب الوجود است.
4. این حدیث مى تواند اشاره به «برهان فطرت» باشد یعنى هرگاه انسان به اعماق روح خود پى ببرد نور الهى توحید كه در درون فطرت اوست بر او آشكار مى شود.
5. این حدیث مى تواند ناظر به مسأله صفات خدا باشد، به این معنا كه هر كس خویشتن را با صفات ویژه ممكنات كه در او هست بشناسد، به صفات الهى پى مى برد و از محدودیت خویش به نامحدودیت خدا مى رسد زیرا اگر او هم محدود باشد، مخلوق است و از فناى خویش به بقاى خداوند پى مى برد زیرا اگر او هم فانى باشد مخلوق است نه خالق. لذا حضرت على علیه السلام مى فرماید: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه»(59)
مرحوم علامه مجلسى قدس سره مى گوید: این حدیث از چند طریق بریگانگى و ربوبیت خداوند دلالت دارد:
1. از آن جا كه روح، مدبّر بدن است پس جهان هستى هم مدبّرى دارد.
2. از آن جا كه روح، یگانه است بر یگانگى خدا دلالت دارد.
3. از آن جا كه بر حركت دادن تن قدرت دارد، دلیل برقدرت خداست.
4. از آن جا كه از بدن آگاه است، دلیل بر آگاهى خداوند است.
5. از آن جا كه روح براعضاى بدن تسلّط دارد، دلیل سلطه خداوند بر مخلوقات است.
6. چون روح، قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود، دلیل بر ازلیّت و ابدیّت خداست.
7. از آن جا كه انسان، از حقیقت نفس آگاه نیست، دلیل بر این است كه احاطه بر كنه ذات خدا ممكن نیست.
8. از آن جا كه روح را نمى توان لمس كرد، دلیل بر این است كه خداوند لمس كردنى نیست.
9. از آن جا كه روح و نفس آدمى دیده نمى شود، دلیل بر این است كه خالقِ روح، دیدنى نیست.(60)