مقدّمات ساختن کعبه
خداوند متعال در آیات 37 تا 41 سوره ابراهیم، مقدّمات ساختن کعبه را بیان مى کند. توضیح این که: حضرت ابراهیم(علیه السلام) دو همسر به نام هاى «ساره» و «هاجر» داشت. ساره همسر اوّل، و هاجر که کنیزى بود، همسر دوم حضرت محسوب مى شد. آن حضرت از هیچ کدام صاحب فرزند نشد. در سنّ کهولت و پیرى، از خداوند تقاضاى فرزند کرد. خداوند دعایش را مستجاب نمود.
ابتدا پسرى از هاجر متولّد شد که نام او را اسماعیل نهادند، سپس خداوند به ساره هم پسرى عنایت کرد و نام اسحاق براى او انتخاب شد.
هنگامى که هاجر بچّه دار شد و هنوز ساره صاحب فرزند نشده بود، ناراحت و غمگین شد، در نتیجه از حضرت ابراهیم(علیه السلام) تقاضا کرد هاجر را از نزد او ببرد. خداوند به ابراهیم(علیه السلام) دستور داد که هاجر را با فرزند شیرخوارش به سرزمین مکه ببرد. فاصله شام تا مکّه زیاد بود. مکّه در آن زمان آب و آبادى نداشت، بلکه یک بیابان خشک و سوزان بود. طبق برخى از روایات، جبرئیل قافله کوچک ابراهیم و هاجر و اسماعیل(علیهم السلام) را همراهى کرد، و مرکبى در اختیار آنها گذاشت. پس از طىّ این مسیر طولانى به جوار خانه کعبه رسیدند، یک درخت در وسط بیابان خشک و بى آب و علف بود. چادرى بر روى آن انداخت، و هاجر و اسماعیل را با مقدارى آب و غذا در آنجا گذاشت. هاجر گفت: ابراهیم! من زنى تنها، با این بچّه شیرخوار در وسط این بیابان خشک و سوزان و بى آب و علف، چه کنم؟ ابراهیم فرمود: آن کس که فرمان داد تو را به اینجا بیاورم، از تو حمایت خواهد کرد.
چاه زمزم
ابراهیم(علیه السلام) خداحافظى کرد و رفت. هاجر و اسماعیل(علیهما السلام) مختصر آب و غذا را مصرف کردند. اکنون نه غذا دارند و نه آب، مادر شاید بتواند در مقابل تشنگى و گرسنگى مقاومت کند، امّا تشنگى و گرسنگى طفل شیرخوارش را نمى تواند تحمّل کند. در کنار کوه مروه ایستاده بود. سرابى در سمت کوه صفا توجّهش را به خود جلب کرد، به امید یافتن آب به سوى آن حرکت کرد. امّا هنگامى که به کوه صفا رسید از آب خبرى نبود. از آنجا نگاهى به سمت کوه مروه کرد، سرابى در آن سمت مشاهده نمود. به سوى کوه مروه حرکت کرد، وقتى به مروه رسید خبرى از آب نبود. این رفت و آمد هفت بار تکرار شد (سعى صفا و مروه و دیگر برنامه هاى حج، جنبه نمادین از تاریخ زندگى حضرت ابراهیم(علیه السلام) و خانواده اش دارد). هاجر نگران و ناامید به سمت کودک شیرخوارش، که او را در محلّ فعلى چاه زمزم رها کرده بود، حرکت کرد. نزدیکتر که شد شاهد جوشش آبى از زیر پاى اسماعیل شیرخوار شد! باور نمى کرد. نکند این هم سراب باشد، جلوتر آمد، یقین پیدا کرد که این بار سراب نیست. فرزند شیرخوارش را سیراب کرد، سپس خود آب نوشید، و مقدارى خاک در اطراف آب ریخت تا آب در گودالى جمع شود و چند روزى ذخیره داشته باشند، غافل از این که به لطف الهى قرار است این چشمه همواره بجوشد، و عامل آبادى مکّه گردد. در لغت عرب به جمع و جور کردن چیزى، هم «ضمّ» مى گویند و هم «زم»، بنابراین آن چشمه «زمزم» نام گرفت.
با پدید آمدن آن چشمه، پرندگان (که هر جا چشمه اى بیابند و آبى پیدا کنند به آنجا مى روند) به سمت چاه زمزم حرکت کرده، تا از آب آن استفاده کنند.
هنگامى که قبیله جرهم ـ که در صحراى عرفات بود ـ رفت و آمد پرندگان را به سمت کعبه مشاهده کردند، مطمئن شدند که آنجا آبى وجود دارد، از این رو به سوى کعبه و محلّ نزول پرندگان کوچ کردند. ناگهان در وسط آن بیابان خشک و سوزان، با چشمه آب زلالى مواجه شدند. از آن عجیب تر، وجود یک زن و نوزاد شیرخوارش در کنار چشمه بود. از هاجر پرسیدند: «خانم! شما با یک کودک شیرخوار، تنها و بى کس، در این بیابان خشک و بى آب و علف چه مى کنید؟» گفت: «من همسر ابراهیم خلیل(علیه السلام) و این فرزندم اسماعیل است که به فرمان خدا اینجا منزل کرده ایم». گفتند: «اجازه مى دهید در اینجا سکونت کنیم؟»، گفت: «مانعى ندارد».
قبیله جرهم نیز در کنار چشمه زمزم ساکن شدند. هر یک از اعضاى قبیله یکى دو گوسفند به هاجر دادند، بدینوسیله اموال زیادى براى او و فرزندش جمع شد. هاجر اکنون دیگر نه غصّه تنهایى را مى خورد، و نه نگران تشنگى خویش و فرزندش مى باشد، و نه مشکل غذا و سیر کردن شکم خود و فرزندش را دارد. با این مقدّمه به تفسیر آیات مورد بحث مى پردازیم:
«(رَبَّنَا إِنِّى أَسْکَنتُ مِنْ ذُرِّیَّتِى بِوَاد غَیْرِ ذِى زَرْع عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاَةَ); پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بى آب و علفى، در کنار خانه اى که حرم توست، ساکن ساختم تا نماز را برپا دارند».
حضرت در این قسمت از آیه شریفه، هدف از اسکان دادن هاجر و اسماعیل(علیهما السلام) را در کنار خانه کعبه، اقامه نماز بیان مى کند. و این نشانگر اهمیّت فوق العاده و وصف ناشدنى نماز ـ که بهترین نوع راز و نیاز با خداست ـ مى باشد. حضرت پس از بیان هدف از مأموریّت مذکور، دست به دعا برمى دارد، تا در حال حاضر که نمى تواند در کنار همسر و فرزند دلبندش باشد، و مشکلات آنها را از نزدیک حل کند، لااقل دعایش بدرقه راه آنها باشد. فرمود:
«(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ); تو دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز; و از ثمرات به آنها روزى ده، شاید آنان شکر تو را به جاى آورند».
دعاى ابراهیم خلیل(علیه السلام) مستجاب شد، و به زودى همسر و فرزندش از تنهایى درآمده، و روز به روز بر عمران و آبادى مکّه افزوده شد، و میوه ها و ثمرات به سمت کعبه سرازیر گشت، به گونه اى که اکنون انسان باور نمى کند که این شهر آباد و سرسبز، همان سرزمین خشک و بى آب و علف است. همه جاى مکّه را درخت کاشته اند، حتّى صحراى عرفات (که تا چند سال قبل خشک و سوزان بود، و حجّاج حتّى داخل خیمه ها تحمّل ماندن نداشتند) تبدیل به باغ بزرگ و سرسبزى شده است. علاوه بر این که قلب هاى مردم سراسر دنیا متوجّه آن شده، و هر ساله میلیون ها زائر براى زیارت آن خانه مقدّس و مبارک، رنج سفر را بر خود هموار مى کنند. و این اقبال، به خصوص بعد از پیروزى شکوهمند انقلاب اسلامى ایران در کشور ما، چند برابر شده است، به گونه اى که هم اکنون اگر کسى ثبت نام کند 18 سال باید در نوبت بماند تا توفیق تشرّف یابد. عدّه اى از مسلمانان آرزویشان این است که همه زندگى خود را بدهند و یک بار توفیق زیارت کعبه نصیبشان شود. و اینها همه از برکت دعاى ابراهیم(علیه السلام) بود.
حضرت سپس، انگیزه خالص و صاف و خالى از ریاى خود را چنین بیان مى کند:
«(رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللهِ مِنْ شَىْء فِى الاَْرْضِ وَلاَ فِى السَّمَاءِ); پروردگارا! تو آنچه را که پنهان کرده و یا آشکار مى سازیم; مى دانى و چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست».
خدایا! آنچه براى من مهم بود جلب رضا و انجام فرمان تو بود. پس به هیچ عنوان نگران نبودم که یک زن تنها و کودکى شیرخوار در آن بیابان خشک و سوزان چه خواهند کرد، بلکه چون تو راضى به آن بودى، با توکّل بر تو فرمانت را بجا آوردم. در آیه بعد مى فرماید:
«(اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ); ستایش مخصوص خدایى است که در پیرى، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید; به یقین پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست».
خدایا! از تو به خاطر استجابت دعایم، و دو فرزندى که به من عنایت کردى متشکّرم. هرگز در استجابت دعا ناامید نشدم، چرا که یقین داشتم تو دعاهاى مرا مى شنوى. حضرت سپس چند دعا مى کند:
«(رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ * رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ); پروردگارا! مرا برپادارنده نماز قرار ده، و از فرزندانم (نیز چنین فرما); پروردگارا! دعاى مرا بپذیر; پروردگارا! من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را، در آن روزى که حساب برپا مى شود، بیامرز!».
درس ها و نکته ها
1. خداوند وقتى که اراده مى کند دعایى را مستجاب کند، چه عالى مستجاب مى نماید. آن بیابان سوزان کجا و مکّه آباد، با آن همه هتل هاى سر به فلک کشیده، و امکانات کجا؟ امکانات فوق العاده اى که گاه انسان در فصل تابستان سوزان عربستان در داخل اطاق هاى خنک هتل ها سرما مى خورد! تمام کوه هاى مکّه به تدریج جهت احداث بنا و ایجاد ساختمان تراشیده و آماده مى شود.
2. گاه برخى حوادث، ظاهرى تلخ امّا باطنى شیرین و سرشار از رحمت الهى دارد. کوچ ابراهیم(علیه السلام) و همسر و فرزندش به مکّه، ظاهرى تلخ و دشوار داشت; امّا برکات آن تا قیام قیامت ادامه دارد. بنابراین، اگر ظاهر برخى از دستورات دینى تلخ و دشوار است، نباید ناراحت شویم; چرا که باطن آن قطعاً شیرین و سرشار از رحمت پروردگار است.
3. کسى را که خداوند مى خواهد عزیز کند نمى توان او را ذلیل کرد، هر چند تمام ما سوى الله (غیر خدا) دست در دست یکدیگر بدهند. شاید ساره قصد داشت با تبعید هاجر و فرزندش از شام، آنها را دچار زحمت و سختى نموده، و در نهایت از چشم ابراهیم(علیه السلام) بیندازد; امّا خداوند اراده کرد آنها را عزیز کند. بدین جهت، آنها نه تنها از چشم ابراهیم خلیل(علیه السلام) نیفتادند، بلکه نام آنها در کنار کعبه جاودانه شد، و هر کس به زیارت آن خانه مقدّس مشرّف مى شود، یاد و خاطره آنها را گرامى مى دارد. از عجایب این که: در ضلع شمالى کعبه، حجر اسماعیل(علیه السلام) به صورت یک نیم دایره با مساحت حدود صد متر وجود دارد، که مدفن حضرت اسماعیل و هاجر(علیهما السلام)است، و حجّاج به هنگام طواف نباید از داخل آن دور بزنند، بلکه باید از پشت آن حرکت کنند، یعنى حجر اسماعیل مانند کعبه باید داخل محدوده طواف قرار گیرد. آرى! اگر خداوند اراده کند کسى را عزیز کند، هیچ کس نمى تواند بر خلاف آن عمل نماید.
برادران حسود یوسف(علیه السلام) او را در چاه انداختند تا نابودش کنند، امّا در همان چاه پایه هاى سلطنت و عزّت و سربلندى حضرت یوسف(علیه السلام) بنا شد.
بنى امیّه، و در رأس آنها معاویه، تلاش گسترده و فراوانى کردند که نام على(علیه السلام) را از صحنه گیتى محو کنند، و بدین منظور لعن و نفرین بر على(علیه السلام) را بر فراز منابر سنّت کرده، و این کار را به صورت یک فرهنگ درآوردند، و هفتاد سال بر آن اصرار و مداومت ورزیدند و صداى هر کس که در فضل على(علیه السلام)سخن مى گفت را در نطفه خفه کردند، و زبان ثناگویان على(علیه السلام)همچون میثم تمّار را قطع کردند، امّا موفّق نشدند بر خلاف اراده خدا کارى کنند.
ابن ابى الحدید مى گوید: «چه بگویم درباره مردى که دشمنان از حسادت، فضایلش را مخفى نموده و دوستانش از ترس، جرأت ابراز آن را نداشتند، اما امروز فضایلش شرق و غرب عالم را پر کرده است».(73)
نه تنها مسلمانان، بلکه پیروان سایر ادیان نیز لب به بیان فضایل على(علیه السلام)گشوده اند. جرج جرداق مسیحى، که کتاب ارزشمندى در فضایل على(علیه السلام)نوشته، معتقد است: «بانگ عدالت جهانى بشریت از گلوى على بلند است».
آرى! همه دشمنان قصد کردند نام على را به فراموشى بسپارند، امّا خداى على اراده کرد که ذکر على در همه دل ها زنده بماند چرا که اراده خدا فوق همه اراده هاست.
دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) در خرابه شام در کنار کاخ زیبا و خیره کننده یزید از دنیا رفت. امّا خداوند اراده کرد آن دختر و آن خرابه را عزیز و یزید و کاخش را ذلیل و ویران کند. اکنون به دمشق بروید و ببینید که بارگاه ملکوتى حضرت رقیّه(علیها السلام) چه عظمت و شکوهى دارد، و چیزى از کاخ یزید و نام و خاطره وى باقى نمانده است.