على(علیه السلام) و تقاضاى بى مورد عقیل
سپس به داستان برادرش «عقیل»(68) اشاره کرده، مى فرماید:
عقیل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شرکت داشت، و از «انساب» عرب و سرگذشت آنها در ایّام جاهلیت از همه داناتر، و در مناظرات سخت حاضرجواب بود. در مورد اینکه قبل از شهادت امیرمؤمنان على(علیه السلام) نزد معاویه رفت یا پس از آن، در میان مورّخان اختلاف نظر است; ولى محقّقان معتقدند پیش از شهادت نبوده است (ترجمه گویا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597).
به خدا قسم! عقیل برادرم را دیدم که به شدّت فقیر شده بود، و از من مى خواست که یک مَن از گندم هاى شما را (بر خلاف موازین) به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود!
عقیل باز هم اصرار کرد، و چند بار خواسته اش را تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خیال کرد دینم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم برمى دارم، و از راه و رسم خویش دست مى کشم! (امّا من براى بیدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم (توجّه کنید حضرت آهن را به بدن او نزد، بلکه آن را نزدیک بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گیرد، (ناگهان) ناله اى همچون بیمارانى که از شدّت درد مى نالند سر داد، و چیزى نمانده بود که از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقیل! زنان سوگمند در سوگ تو بگریند! از آهن تفتیده اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مى کنى! امّا مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از این حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!».(69)
به راستى على(علیه السلام) چه مى کند، و دیگران چگونه رفتار مى کنند؟ ایمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذایى مختصرى را به برادر فقیر و نیازمند و عیالمند و نابینایش بر خلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ایمان دنیا چنان رانت خوارى هایى مى کنند که انسان از بیان آن شرم مى کند. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
على و هدیه شبانه!
حضرت سپس به داستان «اشعث بن قیس» منافق ـ که عامل بسیارى از مفاسد و اختلافات دوران کوتاه خلافتش بود ـ اشاره مى کند. اشعث با کسى اختلاف داشت، و پرونده این اختلاف نزد حضرت على(علیه السلام) بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت کند. حضرت مى فرماید:
«از سرگذشت عقیل شگفت آورتر داستان کسى است که نیمه شب ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به درب خانه ما آورد. ولى این حلوا
معجونى بود که من از آن متنفّر شدم. گویا آن را با آب دهان مار، یا استفراغش خمیر کرده بودند! لذا نگاه تندى به او افکندم و گفتم: «آیا این کاسه حلوا رشوه است؟ یا صدقه؟ یا زکات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب آن بر خلاف حق قضاوت کند، و نه اهل صدقه و زکات، که اینها بر بنى هاشم حرام است».
اشعث که از این برخورد قاطع و تند امیر زمامداران، دست و پاى خود را گم کرده بود، گفت: نه، هیچ کدام نیست، بلکه هدیه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان دیگر هدیه دهد. ]این کار در واقع کلاه شرعى بود که متأسّفانه در عصر ما نیز صورت مى گیرد، و رشوه خوارى، تحت عناوینى از قبیل: هدیه، انعام، شیرینى، حق و حساب و مانند اینها تحقّق مى پذیرد[.
حضرت که چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نیّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آیا دیوانه شده اى؟! یا عقلت را از دست داده اى؟! یا هذیان مى گویى؟! تو نیمه شب با این کاسه حلوا مى خواهى على را بفریبى، و او را به ظلم دعوت کنى، تا فردا به نفع تو حکم دهد! اشعث تو مرا با خود مقایسه کرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: «اشعث این حلوا که سهل است چون این حلوایى که من دیدم، گویا با آب دهان مار مخلوط گشته ]اگرچه ظاهرى زیبا دارد; ولى باطنش بسیار کثیف است.[ به خدا قسم اگر آسمان هاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم کند، چنین نخواهد کرد».
حال، آیا دنیا با چنین زمامدارى امن و امان است، یا جهانى که حاکمانش، هستى کشور خویش را در مقابل یک زن آلوده مصالحه مى کنند!؟ این کجا و آن کجا!
آرى! ایمان به معاد آثار گرانقدرى دارد که اگر پرتوى از آن در جامعه اى باشد، از رانت خوارى(70)، تبعیض هاى ناروا، ظلم و ستم، پرونده هاى فراوان اختلافات و درگیرى ها، رشوه خوارى، و پایمال کردن حقوق دیگران، و مانند آن اثرى نخواهد بود.
حضرت پس از بیان این دو داستان عجیب، جمله اى بسیار زیبا و سرشار از عدالت به زبان مى آورد، که جز على(علیه السلام) کسى نمى تواند بگوید، و شایسته است این جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسؤولان آن نصب شود. مى فرماید:
«وَاللّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الاَْقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَکِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فِی نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَة مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِی فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا; به خدا سوگند اگر اقلیم هاى هفتگانه با آنچه در زیر آسمان هاست (همه جهان هستى) را به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم، هرگز چنین نخواهم کرد! (چرا که) دنیاى شما، از برگ جویده اى که در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزش تر است!».
آیة الله العظمى بروجردى(رحمه الله) از زبان یکى از یاران
یکى از یاران و همراهان استاد ما، آیة الله العظمى بروجردى(رحمه الله) در مدح و توصیف معظّم له مى گفت: «ایشان قیامت را باور کرده است!» این جمله در توصیف مرجع تقلید بزرگى همچون ایشان در بدو نظر شاید جمله ساده و سبکى به نظر برسد، امّا با دقّت و اندیشه، بزرگى و عظمت آن ظاهر مى گردد.
اگر مردم قیامت را باور داشتند، لازم نبود طلبکار به سراغ بدهکار برود، بلکه ترس از دادگاه الهى در قیامت بدهکار را به دنبال طلبکار مى فرستاد! باور قیامت باعث مى شود که مجرم به دنبال پلیس و دستگاه قضایى باشد تا با اجراى قانون مجازات، بار او را سبک کند.
* * *