فهرست کتاب


قهرمان توحید(شرح و تفسیر آیات مربوط به حضرت ابراهیم(ع))

آیت الله مکارم شیرازی گردآوری: ابوالقاسم علیان نژادی

پیروى از نیاکان ممدوح است یا مذموم؟

پیروى از نیاکان سه گونه است:
الف) پیروى عاقلانه; مثل این که آبا و اجداد و نیاکان ما ایرانیان و به طور کلّى فارس زبان ها، در ایّام عید نوروز به خانه تکانى درون و برون مى پردازند، و صله رحم مى کنند، و به شادى هاى مشروع روى مى آورند. این آداب، آداب خوبى است. و بر همین اساس ما در این آداب خوب و معقول از نیاکان خود پیروى مى کنیم.
ب) پیروى اصلاح گرانه; بعضى از آداب نیاکان ما نیاز به بازنگرى و اصلاح دارد. اگر اصلاح شود، انجام آن اشکالى ندارد. مثلاً مراسم سیزده بدر چنانچه به عنوان یک رسم بت پرستى(32) انجام گردد غلط و نارواست; امّا اگر به عنوان خارج شدن از شهر و فضاى آلوده آن، و پناه بردن به دل طبیعت و استفاده از هواى پاکیزه آن، و تفریح و استراحت سالم براى شروع مجدّد به کار با انرژى و توان کافى باشد، امر ناشایستى نخواهد بود.
به خصوص اگر این کار، همراه با تفکّر و اندیشه در حیات مجدّد درختان و گیاهان باشد، و در نتیجه انسان از حیات آنها درس زندگى بگیرد، و به یاد عظمت و قدرت و علم نامحدود خالق آن بیفتد. بر همین اساس جمهورى اسلامى ایران آن را به روز «طبیعت» تغییر داد.
ج) پیروى احمقانه; برخى از آداب و رسوم نیاکان، ضلال مبین و گمراهى آشکار است; مانند مراسم چهارشنبه سورى که غیر از بدبختى سودى ندارد. چه بسیار جوانانى که در پى همین تقلید غیر معقول چشمان خود را از دست دادند! چه تعداد عزیزانى که شرکتشان در این مراسم خرافى جز سوختن چهره و بدنما شدن صورت، ثمره اى نداشته است; به گونه اى که اکنون خجالت مى کشند با آن چهره در انظار عموم حاضر شوند! چه افرادى که در پى انفجارهاى بى هدف و از روى هوا و هوس، دست و پاى خود را از دست داده اند!(33) چه خانه هایى که در آتش سوخت! چه بیماران قلبى که بر اثر صداى انفجارهاى مهیب ناگهانى راهى جهان آخرت شدند! آرى این نوع پیروى از نیاکان، پیروى احمقانه است و انسان عاقل به آن تن نمى دهد. پیروى قوم حضرت ابراهیم(علیه السلام)از نیاکانشان از نوع سوم بود و در نتیجه حضرت آن را ضلال مبین نامید.
ما در برابر آداب و رسوم نیاکان باید اهل تفکّر و تشخیص و منطق باشیم. آنچه را از نوع اوّل یافتیم پیروى کنیم، نسبت به آنچه از نوع دوم بود، دست به اصلاح بزنیم. و آنچه از نوع سوم بود را رها کنیم.
قوم مشرک و بت پرست حضرت ابراهیم(علیه السلام)، که تا کنون کسى این گونه صریح و بى پرده عقاید آنها را به نقد نکشیده بود، در مقابل سخنان آن حضرت مات و مبهوت شده، گفتند:
«(أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنْ اللاَّعِبِینَ); آیا مطلب حقّى براى ما آورده اى، یا شوخى مى کنى؟!» آرى سخنان حضرت ابراهیم(علیه السلام) چنان شفّاف و بى پرده بود که در جدّى بودن آن تردید کردند. حضرت ابراهیم(علیه السلام) براى رفع هر گونه تردید آنها فرمود:
«(بَل رَّبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِّنَ الشَّاهِدِینَ); بلکه (حق آورده ام) پروردگار شما همان پروردگار آسمان ها و زمین است که آنها را آفریده، و من بر این امر، از گواهانم». بت هاى سنگى و چوبى شایسته عبادت و پرستش و اداره جهان هستى نیستند، بلکه کسى لیاقت این امور را دارد که خالق آسمان ها و زمین است. به عنوان مثال، اگر شما و دوستتان از بیابان خشک و بى آب و علفى عبور نمایید و در وسط بیابان کاخ مجلّل و باشکوهى را مشاهده کنید که بهترین مصالح و زیباترین معمارى و عالى ترین رنگ آمیزى و خوش سلیقه ترین نوع چینش وسایل در آن وجود دارد، سپس از دوست خود بپرسید که: سازنده این کاخ مجلّل کیست؟ و او در پاسخ بگوید: فکر نمى کنم سازنده اى داشته باشد، بلکه تمام این استحکام و زیبایى و هنر و سلیقه محصول تصادف است! آیا در عقل و شعور او تردید نمى کنید؟ مگر ممکن است چنان کاخ مجلّلى بدون پدید آورنده باشد، هر چند ما او را ندیده باشیم؟ مگر ما پدیدآورندگان تخت جمشید و ایوان مداین و طاق کسرى را دیده ایم؟ جواب منفى است; ولى به هدایت عقلمان از اثر پى به مؤثّر مى بریم. حضرت ابراهیم(علیه السلام)با استفاده از همین منطق مى خواهد بت پرستان و مشرکان را به پدیدآورنده جهان هستى رهنمون شود، و آنها را از ضلال مبین رهایى بخشد. ما هر چند خداوند را ندیده ایم ونخواهیم دید، ولى از آثار فراوان و نامحدودش پى به وجود او مى بریم.
هنگامى که گفتگوى حضرت ابراهیم(علیه السلام) و بت پرستان به پایان رسید، و حضرت ملاحظه کرد که بت پرستان استدلال هاى متین و منطقى ابراهیم جوان(علیه السلام)را نپذیرفته اند، و کار فرهنگى اثرى در آنها نگذاشته، تصمیم گرفت در عمل به آنها نشان دهد که بت ها هیچ خاصیّتى نداشته، و قادر به انجام کوچکترین کارى نیستند.
در سوره انبیا به دنبال این گفتگو، داستان بت شکنى حضرت ابراهیم(علیه السلام)مطرح شده است. امّا در سوره صافّات یکى دو آیه دیگر وجود دارد که توجّه شما را به آن جلب مى کنم:
«(فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّى سَقِیمٌ); (سپس) نگاهى به ستارگان افکند، و گفت: من بیمارم (و با شما به مراسم جشن نمى آیم)».(34) روز جشن بُت ها فرا رسیده بود. بت پرستان در چنین روزى غذاهاى چرب و لذیذى تهیّه کرده و آن را در بت خانه در کنار بت ها قرار داده، سپس به صحرا و بیابان مى رفتند، و پس از تفریح و استراحت به بُت خانه باز گشته، و از غذاهاى مذکور به عنوان تبرّک استفاده مى کردند.
آنان براى شرکت در آن مراسم از حضرت ابراهیم(علیه السلام) دعوت کردند. حضرت براى این که در جشن آنان شرکت نکند و به کار مهمترى که همان شکستن بت هاست بپردازد، مطابق عقیده بت پرستان فرمود: «اوضاع کواکب و ستارگان نشان مى دهد که من بیمار خواهم شد، بنابراین نمى توانم در جشن شما شرکت کنم». آنها هم عذر حضرت ابراهیم(علیه السلام) را پذیرفته، و به سراغ کار خود رفتند.

آغاز بت شکنى

همان گونه که گذشت مجموع آیاتى که در سوره انبیا و صافات در مورد داستان بت شکنى حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمده در حدود چهل آیه است. حضرت وقتى که مشاهده کرد استدلال هاى قوى و منطقى وى در مورد بیهوده بودن پرستش بت ها، و بطلان آیین بت پرستى در فکر و ذهن جامد و خشک بت پرستان اثر نکرد، صریح و آشکار تهدید کرد که بت هاى آنها را خواهد شکست. توجّه فرمایید:
«(وَتَاللهِ لاََکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ); و به خدا سوگند، در غیاب شما، نقشه اى براى نابودى بت هایتان مى کشم!».
امّا بت پرستان تهدید ابراهیم نوجوان را جدّى نگرفته، و همه مردم ـ حتّى نگهبانان بت خانه ـ در روز عید، شهر را ترک کرده و در آنجا به جشن و پایکوبى پرداختند. ادامه داستان در سوره صافّات آیات 91 و 92 چنین آمده است:
«(فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْکُلُونَ * مَا لَکُمْ لاَ تَنطِقُونَ); او به سراغ خدایان آنها آمد و (از روى تمسخر) گفت: چرا (از این غذاها) نمى خورید؟! (اصلاً) چرا سخن نمى گویید؟!».
سؤال: با توجّه به این که جز ابراهیم(علیه السلام) کس دیگرى در بت خانه نبود، به سخریّه گرفتن بت ها چه فایده اى داشت؟ چرا حضرت آن را به تمسخر گرفت؟
جواب: این کار حداقل دو فایده داشت:
1. ایمان خودش را تقویت مى کرد. ابراهیم(علیه السلام) باز هم مى خواهد سطح یقین و معرفت خود را بالاتر ببرد، و در ذهن و قلبش مرور کند که در حقیقت کارى از بت ها ساخته نیست. و این وظیفه هر انسان مؤمنى است که روز به روز بر درجه ایمانش بیفزاید.
2. او مى داند که در آینده نزدیک به محاکمه کشیده مى شود و از او بازپرسى مى کنند. این گفتگو را انجام مى دهد تا با استناد به آن در بازپرسى، وجدان خفته بت پرستان را بیدار کند و آنها را به حقیقت رهنمون گردد.
حضرت پس از این گفتار، و سکوت مطلقى که بت خانه را فرا گرفته بود، دست به کار شد. آیه 58 سوره انبیا ادامه ماجرا را چنین بیان مى فرماید:
«(فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ); سرانجام (با استفاده از یک فرصت مناسب)، همه بت ها ـ جز بت بزرگشان ـ را قطعه قطعه کرد; شاید سراغ او بیایند».
این که حضرت پس از شکستن بت ها تبر را بر گردن بت بزرگ انداخت در قرآن مجید نیامده است. ولى در کلمات برخى از مفسّران آمده است.(35)
سؤال: اگر قرار است بت ها نابود شوند اوّل باید بت بزرگ شکسته شود. چرا حضرت ابراهیم(علیه السلام) نه تنها آن را در ابتداى کار نشکست، که در پایان کار هم سالم رها کرد؟
جواب: ابراهیم(علیه السلام) مى خواهد تفکّر و فرهنگ بت پرستى را بشکند نه خود بت ها را; چون در غیر این صورت بت پرستان بت هاى جدیدى جایگزین آن مى کنند، بنابراین به منظور مبارزه با فرهنگ بت پرستى، بت بزرگ را سالم رها کرد تا با این کار از سه جهت مانور تبلیغاتى راه بیندازد:
1. چرا مرا متّهم به بت شکنى مى کنید، در حالى که در همه کشورها آلت جرم در دست هر کسى یافت شود او متّهم به آن کار خواهد بود، و با توجّه به این که آلت بت شکنى (تبر) در دست بت بزرگ است پس او متّهم به این کار است.
2. عملیّات شکستن بت ها در حضور بت بزرگ انجام شده است. شما که معتقد به درک و شعور بت ها و اداره عالم هستى به دست آنها هستید، از بت بزرگ سؤال کنید که چه کسى بت ها را شکسته است؟
3. این بت بزرگ که نتوانسته از بت هاى کوچک در اطرافش دفاع کند، به هنگام گرفتارى شما در کوه و صحرا، چگونه قادر بر نجات شما بت پرستان خواهد بود؟
به هر حال حضرت ابراهیم(علیه السلام) همه بت ها به جز بت بزرگ را شکست، سپس به خانه بازگشت و مشغول استراحت شد. بت پرستان مراسم جشن خود را در
بیابان به پایان رسانیده، و به سمت بت خانه حرکت کرده، تا با استفاده از غذاهایى که در بت خانه در کنار بت ها نهاده بودند خود را متبرّک سازند. امّا همین که وارد بت خانه شدند با صحنه باورنکردنى و غیر منتظره اى مواجه شدند. همه بت ها جز بت بزرگ سرنگون، و دست و پایشان قطع شده، و خوار و ذلیل بر روى زمین افتاده بودند! ولوله و غوغاى عجیبى به راه افتاد. خبر بسیار سریع در شهر پیچید، و جشن بت پرستان تبدیل به عزا شد. و همه به دنبال عامل این کار بودند.
آیه 59 سوره انبیا، پرسش بت پرستان را چنین مطرح مى کند:
«(قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ); (هنگامى که منظره بت ها را دیدند،) گفتند: هر کس با خدایان ما چنین کرده، به یقین از ستمکاران است!».
عدّه اى از بت پرستان که روز قبل در جلسه مناظره و گفتگوى حضرت ابراهیم(علیه السلام) حضور داشته، و تهدیدات آن حضرت را شنیده بوده، ولى آن را جدّى نگرفته بودند، به یاد سخنان حضرت ابراهیم(علیه السلام) افتاده، و گفتند:
«(قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ); (گروهى) گفتند: شنیدیم جوانى از (مخالفت با) بت ها سخن مى گفت که او را ابراهیم مى گویند».
«فتى» در لغت عرب دو گونه استعمال مى شود: 1. به معناى جوانمرد و با شخصیّت; شاعرى که در مورد حضرت على(علیه السلام) گفته: «لا فتى الا على» منظورش همین معناست.
2. به معناى نوجوان. و منظور بت پرستان معناى دوم است.
به هر حال پس از آن که حضرت ابراهیم(علیه السلام) متّهم به بت شکنى شد دستور دستگیرى و احضارش صادر شد. توجّه فرمایید:
«(قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ); (جمعیّت) گفتند: او را در برابر دیدگان مردم بیاورید، تا گواهى دهند».
جمله «لعلّهم یشهدون» دو معنا دارد:
1. «آنها که سخن تهدیدآمیز ابراهیم(علیه السلام) را شنیده اند بیایند و شهادت دهند» این تفسیر نشانگر آن است که در بابل در آن زمان نیمه تمدّنى وجود داشت، که سخن از شهادت دادن بر علیه متّهم به میان آمده است.
2. «مردم حضور یابند و ناظر و شاهد صحنه دادگاه باشند» و در نتیجه عبرت بگیرند. به هر حال ابراهیم دستگیر و دادگاه تشکیل شد.
اوّلین و مهم ترین سؤالى که از حضرت ابراهیم(علیه السلام) پرسیده شد به شرح زیر بود:
«(قَالُوا ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ); (هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند،) گفتند: اى ابراهیم! تو با خدایان ما چنین کرده اى؟!»
«(قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنطِقُونَ); گفت: بلکه (شاید) بزرگشان، چنین کرده باشد; از آنها بپرسید اگر سخن مى گویند».
مفسّران در تفسیر این آیه شریفه به زحمت افتاده اند، که چطور حضرت ابراهیم(علیه السلام) بت شکنى را به بت بزرگ اسناد داد، در حالى که خودش این کار را کرده بود؟ مگر پیامبر خدا مى تواند دروغ بگوید! امّا به نظر ما قراین عقلیّه و عرفیّه و حالیّه شهادت مى دهند که سخن ابراهیم(علیه السلام)کنایه بود، و قصد حقیقى نداشت، بلکه قصد او این بود که بت پرستان را وادار کند که به عجز و ناتوانى بت ها اعتراف کنند. و استعمال لفظ در معناى مجازى، با وجود قراین عقلیّه و عرفیّه و حالیّه اشکالى ندارد، و دروغ محسوب نمى شود. و حضرت در این کار موفّق شد، در نتیجه بت پرستان با این سخن حضرت ابراهیم(علیه السلام) به فکر فرو رفتند. توجّه فرمایید:
«(فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ); آنها به (وجدان) خویش باز گشتند; و (به خود) گفتند: حقّا که شما ستمکارید!».
آنها که در ابتداى حادثه شکسته شدن بت ها، ابراهیم را ظالم توصیف کردند اکنون در پى عذاب وجدان و استدلال هاى پى در پى حضرت ابراهیم اعتراف کردند که خودشان ظالمند که به عبادت سنگ و چوب و بت هاى ضعیف و ناتوان و بى شعورى پرداخته اند.

وجدان چیست؟

خداوند متعال در درون وجود هر انسان دادگاه کوچکى آفریده که نمونه اى از دادگاه عدل الهى در روز قیامت است. و آن دادگاه، همان وجدان بشر است، که به هنگام انجام کارهاى خوب (همچون دستگیرى از نیازمندان، کمک کردن به کارهاى خیر، نوازش ایتام، حلّ مشکلات مردم، برطرف کردن موانع از جادّه هاى عمومى و مانند آن) احساس خوشحالى و آرامش و رضایت مى کند. و در پى انجام کارهاى زشت و ناپسند، سر به زانوى غم مى گذارد، و از درون ملامت و سرزنش را شروع مى کند، و آدمى را زیر شلاّق هاى پى در پى خود قرار مى دهد. تا آنجا که بسیارى از اوقات جنایتکاران براى رهایى از عذاب وجدان، مجبور به اقرار و اعتراف مى شوند.
خلبانى که بر روى شهرهاى هیروشیما و ناکازاکى بمب اتم انداخت، و 000/150 انسان را کشت، و جایزه هاى مختلفى به خاطر این جنایت بى سابقه گرفت، نتوانست در مقابل عذاب وجدان استقامت کند، بلکه کم کم دیوانه شد و گویا در آخر، کارش به خودکشى منتهى شد!
اگر وجدان خود را تخریب نکنیم، نقش مهمّى در حفظ ما در مقابل کارهاى خلاف خواهد داشت. چرا که انسان با وجدان، نیازى به پلیس و دادگاه ندارد. به هر حال بت پرستان و مشرکان نتوانستند در برابر تازیانه هاى وجدان، طاقت بیاورند و در نتیجه جهت رهایى از عذاب وجدان، اقرار کردند که به خود ظلم کرده اند.
برخى نیز معتقدند که این مطلب تنها زبان حال آنها نبود، بلکه آن را به زبان آورده، و در بیخ گوش یکدیگر تکرار کردند.(36)
امّا متأسّفانه شیطان و هواى نفسِ شیطان صفتان دست به کار شده، و مانع بیدارى کامل وجدان ها گردید، و با شعارهاى حمایت از بت هاى آبا و اجدادى، دوباره اوضاع را به حالت سابق بازگرداندند. توجّه کنید:
«(ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاَءِ یَنطِقُونَ); سپس بر سرهایشان واژگونه شدند; (و حکم وجدان را به کلّى فراموش کردند و گفتند:) تو مى دانى که اینها سخن نمى گویند».
حضرت ابراهیم(علیه السلام) وقتى این صحنه را مشاهده کرد فرمود:
«(أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ * أُفّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آیا جز خدا چیزى را مى پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارد، و نه زیانى به شما مى رساند؟! اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستید! آیا نمى اندیشید؟!».
در آیات مورد بحث، در مورد این که آیا کسانى از بت پرستان دست از پرستش بت برداشته و به حضرت ابراهیم ایمان آوردند یا نه؟ مطلبى نیامده است. ولى مسلّماً عدّه اى تحت تأثیر قرار گرفته و ایمان آوردند.
هنگامى که حضرت ابراهیم(علیه السلام) آخرین سخن را به بت پرستان گفت، و در پى سخنان کوبنده او مى رفت که گرد و غبار تعصّب و لجاجت و نادانى از وجدان خفته آنها کنار رود، و ضربات پى در پى تازیانه وجدان، نفس سرکش آنها را تسلیم نماید، ناگهان هوچیگران شعارهاى فریبنده اى به شرح زیر سر دادند:
«(حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنتُمْ فَاعِلِینَ); او را بسوزانید و معبودهاى خود را یارى کنید، اگر کارى از شما ساخته است».
چند نکته در اینجا قابل توجّه است:
1. در صحنه هاى مبارزاتى با دشمن، ممکن است طرف مقابل قصد داشته باشد با استفاده از شعارهاى کاذب وضعیّت موجود را به نفع خودش تغییر دهد.
در این مواقع باید هوشیار و بیدار بود و در مقابل شعار باطل آنها شعار صحیح داد. در جنگ اُحد مشرکان به منظور تقویت روحیه بت پرستان، بت ها را به همراه آورده بودند. هنگامى که جنگ و نبرد شروع شد، ابوسفیان براى تضعیف روحیه مسلمانان بت هُبَل را با خود برداشت و به بالاى کوه برد و فریاد زد: «اُعْلُ هُبَلْ; بت هبل والامقام وبلندمرتبه است» و به تعبیر سلیس فارسى: «زنده باد هبل»، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مسلمانان دستور داد شعار باطل آنها را با این شعار حقیقى پاسخ دهند: «اَللهُ اَعْلى وَاَجَلَّ; خداوند از همه چیز بلندپایه تر و اجلّ است».(37)
با این شعار ترفند دشمن بى اثر، و شعار دروغین آنها بى ثمر شد. امّا آنها شعار دیگرى سر دادند که: «لَنا الْعُزّى وَلا عُزّى لَکُمْ; ما بت عزّى داریم و شما ندارید» پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: شما بگویید «اللهُ مُوْلانا وَلا مَوْلى لَکُمْ; خداوند مولاى ماست، و شما تکیه گاهى ندارید».(38)
آرى! در مقابل شعار باید شعار داد، و در مقابل کارهاى فرهنگى دشمن باید کار فرهنگى کرد، و چنان چه آنها با ساخت فیلم و مانند آن به جنگ ما آمدند، ما هم باید به سلاح فیلم مسلّح شده، و حقایق اسلام و ضعف هاى آنها را به تصویر بکشیم. جمعى از جوانان آگاه و غیور در پاسخ فیلم فتنه، که در دانمارک بر علیه اسلام ساخته شد، فیلم زیبایى در مورد این که اسلام طرفدار رحمت و صلح و دوستى است ساختند، و در آن فیلم خشونت ها و جنایات مسیحیان (نه آیین واقعى مسیحیّت) از جمله جنگ هاى جهانى اوّل و دوم و جنگ هایى که آمریکایى هاى مسیحى در افغانستان و عراق ایجاد کردند را به تصویر کشیدند. آرى! دشمن با هر حربه اى که به جنگ ما آمد، باید با همان سلاح پاسخش را داد.
2. آنها به خیال خود دادگاهى براى محاکمه ابراهیم(علیه السلام) تشکیل دادند تا او را به اتّهام بت شکنى مجازات کنند، امّا ابراهیم(علیه السلام) با طرح سؤالات پى در پى از آنان، جاى متّهم و قاضى را عوض کرد. او خود قاضى دادگاه شد و بت پرستان متّهم، و بت پرستى جرمى بزرگ غیر قابل بخشش! البته این کار بدون ابتکار و شجاعت و استقامت و توکّل بر خدا تحقّق نمى یابد.
3. چرا دشمن تصمیم گرفت ابراهیم نوجوان را در آتش بسوزاند؟ در حالى که مى توانست با ضربه شمشیرى سر از بدنش جدا کند، یا با پرتاب کردن وى از بالاى کوه جانش را بگیرد، و یا با اجراى مراسم سنگسار به زندگیش خاتمه دهد؟
علّت این کار این بود که مى خواستند دست همه مردم را به خون ابراهیم(علیه السلام)آلوده کنند، در حالى که در مجازات با شمشیر تنها یک نفر، و در مجازات پرتاب از کوه سه چهار نفر، و در سنگسار پنجاه الى شصت نفر شرکت در قتل دارند، امّا در آتش زدن تمام کسانى که هیزم جمع کرده اند، شریک در قتلند. به همین علت مأموران حکومتى در شهر بابل اعلان کردند که همه باید هیزم بیاورند و در مجازات ابراهیمِ پیامبر شرکت کنند.
تبلیغات دشمن دوباره اوج گرفت، و کار به جایى رسید که عدّه اى نذر کردند که اگر حاجتشان برآورده شد مقدارى هیزم براى آتش زدن ابراهیم(علیه السلام) تهیّه کنند! و برخى که در آستانه مرگ بودند وصیّت کردند که از اموال آنها مقدارى هیزم براى منظور فوق تهیّه شود! و زنان نخ ریس، بخشى از درآمد خود را به این کار اختصاص دادند(39) و اگر شخصى بیمار مى شد نذر مى کرد که در صورت بهبودى مقدارى هیزم براى آن آتش تهیّه کند!(40)
به هر حال، همه مردم بابل در کار جمع آورى هیزم براى افروختن خرمنى از آتش که ابراهیم(علیه السلام) را در آن بیندازند شرکت کردند و هیزم کافى جمع شد.
روز موعود فرا رسید، همه مردم بت پرست و مشرک حاضر شدند تا ناظر سوختن ابراهیم نوجوان در آتش باشند. صحنه بسیار عجیبى بود. یک نوجوان 17 ساله یکّه و تنها با ده ها هزار نفر مشرک مبارزه کرده، و اکنون مى خواهند او را در دریایى از آتش بسوزانند. قسمتى از هیزم ها به آتش کشیده شد، باید صبر کنند تا تمام آن آتش بگیرد، و آتشى گداخته فراهم گردد. پس از آن که همه هیزم ها آتش گرفت، حرارت بسیار زیادى تولید شد و شعله آتش ده ها متر به سمت آسمان بلند شد، به گونه اى که پرندگان نمى توانستند از آن منطقه عبور کنند!(41) اکنون مى خواهند ابراهیم(علیه السلام) را در آتش بیفکنند، ولى حرارت شدید اجازه نزدیک شدن به آتش را نمى دهد. پیشنهاد داده شد که از منجنیق استفاده کنند. (همان دستگاهى که براى پرتاب سنگ به سمت قلعه دشمن مورد استفاده قرار مى گرفت) ابراهیم(علیه السلام) را در بالاى دستگاه قرار دادند. اثرى از نگرانى و تشویش در چهره اش دیده نمى شود.(42) جبرئیل خدمت حضرت رسید. پرسید: حاجت و خواسته اى ندارى؟ فریادگر توحید گفت: سرتاپا حاجت و نیازم، امّا خواسته اى از تو ندارم. جبرئیل گفت: خواسته ات را از خداوند بخواه! ابراهیم(علیه السلام)گفت:
«حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى; همین که خدا از امورم آگاه است، مرا کفایت مى کند».(43)
ابراهیم(علیه السلام)از دعا کردن به درگاه پروردگار طفره نرفت، بلکه این جمله خود نوعى دعاست، و ما هم مى توانیم در قنوت نماز از آن استفاده کنیم.
یعنى خدایا! تو خود شاهد فقر و نیاز من هستى. تو خود شاهد کوله بار گناهان و خطاهاى من هستى. تو خود از خواسته ها و حاجات من آگاهى، پس آنها را برآورده فرما. به هر حال فرمان پرتاب ابراهیم(علیه السلام) به خرمن آتش صادر گشت. فنر مخصوص و قوى منجنیق رها شد، و ابراهیم نوجوان با سرعت به قلب دریاى آتش سوزان رها شد.
صداى هلهله و شادى مشرکان و بت پرستان بلند شد، و از این که انتقام خدایان دست و پا شکسته خود را از عامل بت شکنى گرفتند بسیار خوشحال و راضى بودند. آنها تصوّر مى کردند با این آتش فراوان و با عظمت، دیگر خاکستر ابراهیم(علیه السلام) را هم نخواهند دید، امّا اراده خداى ابراهیم(علیه السلام) چیز دیگرى بود. به آیه 69 سوره انبیا توجّه کنید:
«(قُلْنَا یَا نَارُ کُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِیمَ); (سرانجام او را به آتش افکندند; ولى ما) گفتیم: اى آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش». با این فرمانِ پروردگار، آتش سوزان، کمترین آسیبى به ابراهیم نرساند. و هنوز هلهله بت پرستان خاموش نشده بود، که آتش در میان بهت و ناباورى آنها خاموش، و تبدیل به گلستان شد، و بت پرستان مشاهده کردند که ابراهیم نوجوان شاد و خندان و سالم در وسط آن گلستان نشسته و لبخند مى زند! همه، انگشت حیرت به دندان گرفته، و در دل اعتراف به حقّانیّت ابراهیم کردند، و بذر توحید و یکتاپرستى در قلب هاى آنها پاشیده شد. طبق برخى از روایات، بهترین لحظات عمر حضرت ابراهیم(علیه السلام)لحظه گلستان شدن آتش بود.(44) جمعیّت، که دلهره عجیبى پیدا کرده بودند، متفرّق شده و به خانه هایشان بازگشتند.