1. حفظ آرامش و اجتناب از عصبانیّت
هنگامى که با انسان هاى منحرف و فاسد یا کارهاى ناهنجار و نامشروع مواجه مى شویم، نباید کنترل خود را از دست بدهیم. اگر با شخص کافر، یا مرتد، یا بى اعتنا به مسائل دینى، یا بى حجاب، یا بدحجاب، یا روزه خوار، یا تارک الصلاة، یا منکر خمس و زکات، و مانند آنها برخورد کردیم، در عین حال که باید در درون وجود خود از انجام گناه ناراحت و منزجر شده و از آن برائت بجوییم، امّا هرگز نباید عصبانى شویم، بلکه با دلیل و منطق و اخلاق و ادب به فریضه نهى از منکر و ارشاد جاهل بپردازیم، چرا که از طریق عواطف و اخلاق، نتایج مطلوب ترى حاصل مى گردد و کمتر کسى یافت مى شود که در مقابل برخورد خوب و اخلاق خوش و منطق صحیح، عکس العمل نامطلوب و ناهنجارى نشان دهد.
2. مدارا و همراهى، سپس مبارزه و مقابله
از داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) نتیجه مى گیریم که در مقابل افراد لجوج و عنود، ابتدا باید مدارا و همراهى کرد و در ظاهر عقیده و نظر آنها را پذیرفت، سپس به تدریج و گام به گام به نقد افکار آنها پرداخت و اشکالات آن را بیان کرد، تا به بطلان آن پى ببرند. زیرا اگر از اوّل موضع صد در صد متضاد و مخالف با عقیده آنها گرفته شود، حاضر به شنیدن استدلال ها و نکات ضعف عقیده خود نخواهند شد، و این مطلب یکى از اصول مهمّ بحث و مناظره است. به دو نمونه تاریخى در این زمینه توجّه فرمایید:
الف) یکى از اساتید ما در نجف اشرف، که سیّد بزرگوارى بود، چنین نقل مى کند: به هنگام تحصیل در نجف، روزى به منظور تفریح و رفع خستگى به کنار شطّ کوفه رفتم. مشاهده کردم که طلبه اى وسواسى قصد انجام غسل ارتماسى دارد و براى این که یقین به فرو رفتن تمام اعضاى بدنش در آب به هنگام غسل حاصل کند، از دیگران مى خواست که شهادت بر این امر دهند; امّا هر بار که به زیر آب مى رفت و بیرون مى آمد و آنها شهادت بر صحّت غسل مى دادند، قبول نمى کرد. هنگامى که مرا دید گفت: «اگر این آقا سیّد شهادت دهد مى پذیرم»; سپس به زیر آب رفت و شاید بیست سانتى متر در آب فرو رفت، هنگامى که بیرون آمد گفتم: «غسل شما درست نبود، زیرا مقدارى از سرتان بیرون بود!» دوباره به قصد غسل در آب فرو رفت و آب تا نیم متر روى سرش را فرا گرفت پرسید: درست بود؟ گفتم: «مقدارى از موهاى سرتان بیرون بود!» براى بار سوم تا عمق یک مترى آب فرو رفت و بیرون آمد. گفتم: «این بار بدن شما به طور کامل در آب فرو رفت و غسلتان صحیح بود». به این شکل سخن مرا پذیرفت و نجات یافت.
ب) شخص وسواس دیگرى بود که تصوّر مى کرد همواره کوزه اى روى سر او قرار دارد; امّا هیچ کس سخن او را نمى پذیرفت. او را نزد طبیب آگاه و زیرکى بردند. طبیب به او گفت: درست است کوزه اى بالاى سر شماست فردا نزد من بیا تا آن را بردارم! روز بعد، قبل از آن که شخص وسواس مراجعه کند، طبیب به شخصى گفت: «کوزه اى تهیّه کن و به پشت بام برو، هر زمان اشاره کردم آن را به داخل کوچه بینداز»; هنگامى که فرد وسواس آمد، طبیب او را به بالاى پشت بام برد و در نقطه اى نشاند. سپس گفت: من تلاش مى کنم که کوزه روى سرت را بردارم، بعد به آن شخص اشاره کرد که کوزه را به داخل کوچه بیندازد. طبیب به شخص وسواس گفت: کوزه را برداشتم و به داخل کوچه انداختم، مى توانى پایین بروى و قطعات خرد شده کوزه را مشاهده کنى. او با مشاهده قطعات خرد شده کوزه، از این وسواس نجات یافت و از این توهّم خارج شد.
آرى! براى هدایت افراد باید با تدبیر و آگاهى و منطق و محبّت عمل کرد.