جایگاه نیّت و میلهاى درونى
«یا اباذرٍّ؛ انّ الله تبارك و تعالى لاینظر الى صوركم و لا الى اموالكم [اقوالكم]و لكن ینظر الى قلوبكم و اعمالكم»
اى ابوذر؛ خداوند تبارك و تعالى به چهرههاى شما یا به دارایى شما [و گفتههاى شما]نمىنگرد، بلكه به دلها و اعمال شما مىنگرد.
(به كار رفتن واژه «اقوالكم» پس از واژه «صوركم» مناسبتر و صحیحتر به نظر مىرسد، البته به كار رفتن واژه «اموالكم» نیز ممكن است صحیح باشد).
خداوند به ظاهر افراد نگاه نمىكند كه چه مىگویند و چه ادعایى دارند. به اینكه كسى بر اثر سجده بر پیشانىاش پینه بسته باشد و یا لباسش چنین و چنان باشد نگاه نمىكند، بلكه به دل افراد مىنگرد و به اعمالشان مىنگرد كه تا چقدر ادعایشان را تصدیق مىكند. مىنگرد كه آنچه در دل دارند بهتر از ظاهر آنهاست، یا خداى ناكرده باطنشان متعفن و آلوده است و ظاهرشان نیكو! كه در این صورت نه تنها خداوند به آنان ثواب نمىدهد، بلكه آنان را در زمره منافقان قرار مىدهد.
این قسمت حدیث، بسیار تكاندهنده و هشداردهنده است و باید این هشدارها را جدّى گرفت كه در این صورت بسیارى از قضاوتهایى كه درباره خود داریم عوض مىشود. [البته در مورد دیگران باید حسن ظن داشته باشیم.] اگر انسان نیّتهاى خود را بكاود، پى مىبرد كه بسیارى از آنها الهى و خالص نیست، لااقل بخشى از نیّت او غیر الهى است و انسان دیگرى را با خداوند شریك قرار داده است و خداوند خود فرموده كه اگر كسى دیگرى را با من شریك قرار داد، من سهمم را به شریكم وا مىگذارم.
باید ببینیم حرفى كه مىزنیم، كارى كه انجام مىدهیم و درسى كه مىخوانیم و موعظهاى كه مىكنیم و یا نمازى كه به جماعت مىخوانیم، با چه نیّت و انگیزهاى همراه است: آیا بدان جهت كه خداوند دوست مىدارد به نماز جماعت مىرویم، یا انگیزههاى دیگرى داریم؟ اگر كارهاى عبادى ما خالص نبود و انگیزههاى غیر الهى را در آنها دخالت داشت در سایر
﴿صفحه 370 ﴾
كارها نیز انگیزه و نیّتمان خالص نخواهد بود. علاوه بر اینكه اگر اعمال و وظایف عبادى خالص نباشد اساساً باطل خواهد بود.
آفتهایى چون ریا، تظاهر و دخیل قرار دادن انگیزههاى نفسانى در عبادات، در كسانى كه وظیفه ارشاد و هدایت مردم را دارند چهبسا بیش از دیگر افراد وجود داشته باشد: كارگر و كاسبى كه پس از كار روزانه و خستگى، دمادم غروب آفتاب نماز مختصرى مىخواند، در نمازش ریا نمىكند. اما براى كسى كه امامت جماعت را بر عهده دارد و به موعظه مردم و تدریس علوم دینى و ارشاد دیگران وقت مىگذارند، مسأله ریا و آلوده گشتن به انگیزههاى غیرالهى بطور جدّى مطرح است كه در صورت آلوده گشتن به ریا، چه بسا هم زیان دنیا متوجه انسان مىگردد و هم زیان آخرت.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى بیان اینكه رفتار و اعمال ظاهرى و ادعا دلالت بر داشتن تقوا نمىكند و تقوا ویژگىاى است كه در درون افراد و دل آنها جاى دارد و ملاك والایى عمل نیّت و انگیزه خالص است، به سینه خود اشاره مىكنند و مىفرمایند:
«یا اباذرٍّ؛ التّقوى هیهنا التّقوى هیهنا»
اى ابوذر؛ تقوا اینجاست، تقوا اینجاست.
هر كس در ظاهر، اعمال شایستهاى انجام دهد، فراوان نماز بخواند و اهل ذكر و خدمت به مردم باشد دلیل نمىشود كه شخص با تقوایى است، بلكه باید نیّت و انگیزههاى او را محك زد كه اگر خالص براى خدا بود آن شخص متقى است والا تظاهر به تقوا مدارى مىكند.
پیش از این گفتیم كه گاهى به عمل و اجتناب از محرمات و انجام تكالیف و واجبات تقوا گفته مىشود و گاهى به ملكه نفسانى كه منشأ اعمال شایسته و صالح مىشود تقوا گفته مىشود، با توجه به این برداشت، وقتى اعمال و عبادات و كارهاى خیر ما مصادیق تقوا بهشمار مىروند كه منشأ و مبدء آنها محبت به خداوند و انگیزهمان الهى باشد. پس باید بیشتر در مبادى عمل دقّت كنیم، چون هیچ كارى بىانگیزه و مبدئى نفسانى انجام نمىگیرد:
﴿صفحه 371 ﴾
اعمال اختیارى انسان، از انگیزهاى و نیّتى سرچشمه مىگیرند كه آن انگیزه در انسان شوق انجام كار را پدید مىآورد و در واقع، آن عمل و گفتار تبلور اراده و نیّت ماست. البته ممكن است انسان نیّت انجام كارى را داشته باشد و خود را آماده براى انجام آن كار كند و لكن بهیكباره مقدمات خارجى آن كار از بین برود و او ناتوان از انجام آن كار گردد، در این صورت اثر معنوى كار در دل او باقى مىماند؛ گرچه در خارج اثرى از آن محقق نگشته است. آن اثر معنوى از آن میل و نیّت درونى است كه در روایت از آن به «همّ» تعبیر شده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: بنگر انگیزه كارت از كجا سرچشمه مىگیرد و گرایش و میل درونىات به كجا جهت یافته است. آیا به خداوند و خواست او توجّه دارى، یا به مردم و منافع دنیوى؟ كه اگر با انگیزه غیرالهى كارى انجام دادى، گرچه كار نیك و پسندیده است، اما اثر معنوى و الهى در بر ندارد، حتى اگر موجب رواج و گسترش دین نیز بشود موجب سعادت انسان نمىگردد؛ چون نیّت الهى همراه آن نبوده كه موجب تقرب به حق گردد. خداوند به باطن عمل و انگیزهاى كه موجب انجام آن عمل شده مىنگرد، حال اگر آن انگیزه الهى بود عمل را مىپذیرد و الا عمل را رد مىكند و به پوسته عمل كارى ندارد:
«لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَ لاَدِمَاؤُهَا وَ لكِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ... .»(356)
گوشتها و خونهاى آنها (قربانىها) هرگز به خداوند نمىرسد، آنچه به او مىرسد تقوا و پرهیزكارى شماست.
راه سالمسازى انگیزه و نیّت
پس جرم عمل با خداوند ارتباط ندارد، جرم عمل با مردم و طبیعت ارتباط دارد و آنچه عمل را به خداوند مربوط مىكند دل و نیّت انسان است. با توجه به فرموده پیامبر، بایسته است كه در انجام هر كارى بنگریم چه انگیزهاى ما را به انجام آن كار وا مىدارد و در
﴿صفحه 372 ﴾
صورتى كه انگیزههایمان خالص نبود، در پى خالص گردانیدن آنها برآییم كه البته خالص كردن نیتها و انگیزهها كار دشوارى است و نیاز به فراهم ساختن زمینهها و مقدماتى دارد و در این راه باید در درجه اول از خداوند كمك بخواهیم و به تهذیب نفس و پاك كردن آن از شائبه و گرایشهاى غیرالهى همّت گماریم تا با ریاضت و تمرین و خودسازى این مهم حاصل گردد.
ممكن است وقتى شخص مىبیند كه نیّتش خالص نیست و در آن شائبه غیرالهى راه یافته، بجاى اینكه درصدد خالص كردن نیّتش برآید كارش را ترك كند. این نیز دام شیطان است كه انسان را از انجام كارهاى نیكو باز دارد. مثلا وقتى دهه محرم فرا مىرسد تصمیم مىگیرد به تبلیغ برود امّا وقتى انگیزه و نیّت خود را مورد بررسى قرار مىدهد آن را غیر خالص مىیابد و از رفتن به تبلیغ منصرف مىشود و پیش خود مىگوید: چون نیّتم خالص نیست به تبلیغ نمىروم؛ این كار درست همان چیزى است كه شیطان مىخواهد. چون وظیفه انسان این است كه به تبلیغ برود و مردم را هدایت كند و اگر با وسوسه شیطان این وظیفه را كنار نهادیم، فرصت مناسبى براى شیطان مهیا مىگردد كه بیشتر براى گمراه كردن مردم تلاش كند. بنابراین اگر دیدیم كه نیّتمان خالص نیست نباید وظیفه و تكلیف را ما ترك كنیم بلكه باید سعى كنیم نیتّمان را خالص گردانیم.
سعى كنیم كه اگر در قبال فعالیتهاى تبلیغى پولى به ما پرداخت كردند یا نگیریم، یا كم بگیریم و یا تصمیم بگیریم آن را به مصرف لازمى برسانیم و اگر كسى را از خود محتاجتر یافتیم، پول را به او بدهیم. این قبیل كارها موجب مىگردد كه قدرى از اغراض نفسانى و انگیزههاى غیرالهى كاسته شود و عمل انسان خالصتر انجام گیرد.
یكى از دوستان نقل مىكرد: در دوران طلبگى براى تبلیغ به یكى از شهرهاى اطراف تهران رفتیم. در آنجا روحانى محترمى بود كه مردم او را خوب مىشناختند و از نفوذ بالایى برخوردار بود. ما را به یكى از روستاهاى اطراف آن شهر فرستادند. چون در امر تبلیغ تجربهاى نداشتیم و تازه به تبلیغ رفته بودیم، در آن دهه منبرمان مقبول مردم نیفتاد و
﴿صفحه 373 ﴾
استقبالى از ما نشد و در آخر پول مختصرى به ما دادند. پس از پایان تبلیغات ما و سایر مبلغان براى خداحافظى نزد همان روحانى رفتیم. آن روحانى با كمال فروتنى و تواضع از ما پذیرایى كرد و بعد از صحبتهایى كه رد و بدل شد، با شوخى به ما گفت: دوستان بیایید چشمهایمان را ببندیم و هر چه در این دهه به دست آوردهایم روى هم بگذاریم و سپس به نحو مساوى بین خود تقسیم كنیم! معلوم بود آن آقا، چون روحانى سرشناس شهر بود و منبرش نیز گیرا بود، پول زیادى در اختیار داشت. او چون مىدانست پول چندانى نصیب ما نگشته است و نمىخواست به شكلى به ما كمك كند كه شخصیت ما خرد گردد، با شوخى از ما چنان تقاضایى كرد. ما نیز از ته دل خوشحال شدیم و چون با شوخى آن درخواست را كرده بود، به ما برنخورد. و بالاخره چشمهایمان را بستیم و پولها را روى هم ریختیم، بعد كه پولها بین افراد تقسیم شد، دیدیم چند برابر پولى كه خودمان داشتیم، به هر یك از ما رسیده است! بله بودند و هستند كسانى كه انگیزههاى مادى در آنها ضعیف است و یا با چنین كارهایى سعى مىكنند آن انگیزهها را ضعیف كنند.
بالاخره انسان در زندگى خود گرفتارىها و نیازهایى دارد و بخصوص گرانى و تورم به ایجاد گرایشهاى مادى دامن مىزند، حال براى اینكه قدرى از آن انگیزهها و گرایشها بكاهیم، بجاست كه نذر كنیم و بنا بگذاریم سهمى از آنچه به ما مىدهند در اختیار كسى قرار دهیم كه از ما محتاجتر است. چون همانطور كه دست بالاى دست بسیار است، دست زیر دست نیز فراوان است و هستند كسانى كه از ما نیازمندترند. سعى كنیم چند درصد از آنچه را به دست مىآوریم به محتاجتر از خود بدهیم. سعى كنیم از آن چیزى كه به آن علاقه داریم به دیگران بدهیم كه هم از علاقه ما به دنیا كاسته شود و هم به صفت نیكوكارى متصف گردیم.
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...»(357)
هرگز به مقام نیكوكاران و درجات عالى بهشت نمىرسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خداوند انفاق كنید.
﴿صفحه 374 ﴾
وقتى انفاق مىكنید سعى كنید اسكناسهاى نو را بدهید نه اسكناسهاى كهنه و فرسوده كه این امر هم بر درجات معنوى شما مىافزاید و هم از دلبستگى شما به دنیا مىكاهد و باعث مىگردد اعمال شما از آن پس خالصتر گردد. پس چنانكه عرض كردم، بنا بگذاریم بخشى از آنچه را دریافت كردهایم به دیگران بدهیم و چه بهتر كه اگر نیاز چندانى به آن پول نداریم و مىبینیم كه در اطرافمان كسى هست كه مقروض و بدهكار است و مرتب طلبكار در خانهاش مىرود و او باید خجالت بكشد كه توان پرداخت قرض خود را ندارد، بنا بگذاریم كه همه آن پول را به او بدهیم. ما كه بدهكار نیستیم، چه مانع دارد كه فرض كنیم به آن سفر تبلیغى نرفتهایم. فرض كنیم خداى ناكرده، در خانه بیمارى داشتیم و به جهت پرستارى از او توفیق رفتن به تبلیغ نصیبمان نشد.
اگر كسى بدهكار است و مرتب پرداخت بدهى خود را به تأخیر مىاندازد و آبرویش در خطر قرار گرفته است و مىداند كه اگر به تبلیغ نرود نمىتواند قرض خود را ادا كند، نباید از رفتن به تبلیغ خوددارى كند. بالاخره پرداخت قرض یك تكلیف واجب است و چه مانع دارد كه تبلیغ برود و در برابر فعالیتهاى تبلیغى خود، محترمانه و به گونهاى كه شؤون روحانیت رعایت شود و كارى كه موجب تضعیف روحانیت شود انجام نگیرد، اگر چیزى دادند بپذیرد و اگر قصدش این باشد كه به تبلیغ برود و با پولى كه دریافت مىكند قرضش را بپردازد، خلاف شرع مرتكب نشده است، گرچه به آن كمال نفس كه باید برسد نمىرسد. البته در همین كار نیز مىتواند قصد اخلاص داشته باشد، چون پرداخت دَین واجب است و اگر نیّتش این باشد كه چون خداوند واجب كرده انسان قرضش را بپردازد، براى خداوند به تبلیغ مىروم تا پولى دریافت كنم و با آن قرضم را بپردازم؛ عملش عبادت مىگردد.
به هر جهت باید سعى كنیم كه از تمایل به دنیا بكاهیم و به زخارف آن بىاعتنا گردیم و بنگریم به مولا و مقتدایمان على(علیه السلام) كه چنان زخارف دنیا در نظرش پست و حقیر بود كه فرمود:
به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر بیعتكنندگان نبودند و با وجود آنها
﴿صفحه 375 ﴾
حجّت بر من تمام نمىشد و خداوند از علما پیمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكار و گرسنه ماندن مظلوم راضى نشوند، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مىانداختم و آخرش را به اولش وا مىنهادم (چنانكه پیش از این براى این كار اقدام نكردم اكنون نیز كنار مىرفتم و خلافت را رها مىكردم)
در ادامه مىفرماید:
«وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»(358)
و مىیافتید كه این دنیاى شما نزد من از عطسه بزى خوارتر است.
و در جاى دیگر فرمود:
«وَ اللّهِ لَدُنْیاكُمْ هذِهِ أَهْوَنُ فى عَیْنى مِنْ عِراقِ خِنْزِیر فى یَدِ مَجْذُوم»(359)
به خدا سوگند، این دنیاى شما در چشم من خوارتر و پستتر است از استخوان بىگوشت خوكى كه در دست كسى باشد كه مبتلاى به خوره است.
كسى كه مبتلا به جذام و خوره است، قیافهاش چندان زشت و نامطلوب است كه كسى رغبت نمىكند به او نزدیك شود، بخصوص اگر بترسد بیمارىاش به او نیز سرایت كند. حال اگر این شخص خوره زده كه انسان تحمل نگاه كردن به او را ندارد، استخوان خوكى را بهدست بگیرد، چه كسى رغبت مىكند استخوان را از دستش بگیرد! دنیا و زخارف آن، لباس، ماشین، خانه و فرش و دیگر امكانات دنیایى در نظر على(علیه السلام)از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام پستتر است!
در جاى دیگر مىفرماید:
«فَلْتَكُنْ الدُّنْیا فى أَعْیُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثالَةِ الْقَرَظِ و قُراضَةِ الْجَلَمِ و اتَّعِظُوا بِمَنْ كانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ یَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ و ارْفَضُوها ذَمِیمَةً فَإِنَّها قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ أَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ»(360)
﴿صفحه 376 ﴾
پس باید دنیا در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سَلم (درختى است كه در بیابان مىروید و از برگ بدبوى آن در دباغى استفاده مىشود) و از خردهریزهاى كه از قیچى مىافتد (خورده پشمهایى كه هنگام چیدن پشم گوسفند از اطراف قیچى مىریزد) پند گیرید از احوال پیشینیان، پیش از آنكه آیندگان از حال شما پند گیرند و رها كنید دنیا را كه مذموم و ناپسندیده است؛ زیرا دنیا به كسى كه بیش از شما به آن علاقه داشت وفا نكرده است.
البتّه براى انجام وظیفه و در حدى كه خداوند راضى است و با رعایت تمام حدود شرعى، اشكالى ندارد كه انسان درآمد مباحى به دست آورد والا نهایت دون همّتى است كه انسان با حیله و نیرنگ و تملق این و آن و ریختن آبروى دیگران و خیانت به روحانیت و اسلام، به دنبال تأمین دنیا و افزون سازى مال دنیا باشد. چه خوب است كه این سخنان على(علیه السلام) را آویزه گوشمان كنیم و همواره نصبالعینمان قرار دهیم تا دلبسته دنیا نگردیم، چون اگر محبت به این دنیاى بىارزش و حقیر در دل جاى گرفت، تقوا و محبت خداوند از آن رخت برمىبندد. دلى كه در آن محبت دنیایى جاى گرفته كه در نظر على(علیه السلام)پستتر است از استخوان خوك در دست شخص مبتلاى به جذام و خوره، دیگر در آن عشق به خداوند و على و حسین(علیه السلام) راه ندارد. باید دل را پالایش داد و آن را از آلودگىها و كدورتها پاك كرد تا محبت خداوند و امام حسین(علیه السلام) در آن راه یابد كه اگر سخن از دین و ارزشهاى الهى و اخلاق اسلامى گفت، دلش با سخنش همراه باشد تا تأثیر شایسته بر دیگران بگذارد.
و آخر دعوانا
أنِ الحمدُللهِ ربِّ العالمین
و صلّى الله على سیدنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین
و لعنة الله على اعدائهم أَجمعین
پاورقی
1 - نساء / 119 ـ 118.
2 - نهجالبلاغة (ترجمه فیضالاسلام) خ 42، ص 127.
3 - حج / 15.
4 - بحارالانوار، ج 78، ص 63.
5 - اصول كافى (باترجمه) ج 4، ص 54.
6 -«... وَهَبَطَ مَعَ جِبْرَئیلُ مَلَكٌ لَمْ یَطَاءِ الاَْرْضَ قَطُّ، مَعَهُ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ. فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، إِنَّ رَبَّكَ یُقْرِئُكَ السَّلامَ وَ یَقُولُ هذِهِ مَفاتیحُ خَزائِنِ الاَْرْضِ؛ فَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیَّا عَبْداً وَإِنْ شِئْتَ فَكُنْ نَبِیّاً مَلِكاً. فَأَشارَإِلَیْهِ جِبْرَئیل(علیه السلام): أَنْ تَواضَعْ یا مُحَمَّدُ. فَقالَ: بَلْ أَكُونُ نَبِیّاً عَبْداً. ثُمَّ صَعَدَ إِلىَ السَّماءِ ...»
یكى از فرشتگان الهى كه هرگز به زمین فرود نیامده بود، با جبرئیل به زمین آمد و با او كلیدهاى گنجهاى زمین بود و به پیغمبر گفت: «اى محمد، پروردگارت بر تو سلام كرد و فرمود: این كلیدهاى گنجهاى زمین است، اگر مىخواهى پیامبرى بنده باش و اگر مىخواهى پیامبرى داراى ملك و سلطنت باش.» سپس جبرئیل اشاره كرد كه یا محمد، فروتنى كن. پیامبر فرمود: من پیامبرى بنده خواهم بود. سپس فرشته به سوى آسمان رفت ... (امالى صدوق، مجلس 69، ص 365، ح 2.)
7 -«قال عَبْدُاللّهِ ابْنِ الْعَبّاسِ: دَخَلْتُ عَلى أَمِیرالْمُؤْمِنین(علیه السلام) بِذى قار وَهُوَ یَخْصِفُ نَعْلَهُ؛ فَقالَ لى: ماقِیْمَةُ هذِهِ النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لا قِیْمَةَ لَها، فَقال(علیه السلام): وَاللّهِ لَهِىَ أَحَبُّ إِلَىَ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاّ أَنْ أُقیمَ حَقّاً أَو أَدْفَعَ باطِلا ...»
ابن عباس گفت: در ذى قار بر امیرالمؤمنان(علیه السلام) وارد شدم و او مشغول دوختن كفش خود بود پس مرا گفت: بهاى این كفش چقدر است؟ گفتم بهایى ندارد! فرمود: به خدا سوگند، این كفش نزد من از امارت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى را به پاى دارم یا باطلى را دور سازم. (نهجالبلاغه [ترجمه فیضالسلام] خ 33، ص111.)
8 - منافقون / 8.
9 - امام خمینى، چهل حدیث (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(رحمه الله)، چاپ چهارم 1373) ص 444 445.
10 - بحارالانوار، ج 6، ص 130.
11 - عبس / 24.
12 - كهف / 19.
13 - بحارالانوار، ج 45، ص 8.
14 - نسخه دیگر «و ما حوى» است و شاید صحیح همین باشد.
15 - المیزان، ج 6، ص 330.
16 - راغب اصفهانى، مفردات، ماده «دعو».
17 - اسراء / 52.
18 - غافر / 6.
19 - المیزان، ج 10، ص 36.
20 - نهج البلاغة (ترجمه فیض الاسلام)، نامه 31، ص 925 ـ 924.
21 - بحار الانوار، ج93، ص 303.
22 - اصول كافى (با ترجمه) ج3 ص 107.
23 - بقره / 186.
24 - قصص/ 24.
25 - نهج البلاغة (ترجمه فیض الاسلام) خ 159، ص 507.
26 - نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) خ 42، ص 40.
27 - بحارالانوار، ج 70، ص 225.
28 - بحار الانوار، ج 40، ص 153.
29 - اعراف / 96.
30 - تفسیر عیاشى، ج 1، ص 135.
31 - بحار الانوار، ج 15، ص 27، ح 48.
32 - بحار الانوار، ج 23، ص 5.
33 - اسراء / 70.
34 - انفال / 55.
35 - زمر / 42.
36 - سجده / 16.
37 - انفال / 16 ـ 15.
38 - بقره / 170.
39 - بحارالانوار، ج 2، ص 69، ح 22.
40 - بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1.
41 - نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) كتاب 45، ص 971.
42 - زمر / 2 ـ 3.
43 - بحارالانوار، ج 67، ص 242.
44 - ملك / 2.
45 - اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 26.
46 - اسراء / 44.
47 - المیزان، ج 13، ص 114 ـ 116.
48 - فصلت / 21.
49 - اسراء / 85.
50 - بقره / 151.
51 - طبرى نورى، كفایة الموحدین، ج 2، ص 182.
52 - بحارالانوار، ج 23، ص 346.
53 - نساء / 33.
54 - ق / 16 ـ 18.
55 - نساء / 41.
56 - نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 324، ص 420.
57 - ال عمران / 30.
58 - زمر / 11.
59 - مریم / 51.
60 - ص / 82 ـ 83.
61 - یوسف / 24.
62 - نساء / 95.
63 - احزاب / 41.
64 - آل عمران / 191.
65 - بحارالانوار، ج 13، ص 343.
66 - هود / 7.
67 - اسراء / 70.
68 - المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 13، ص 165.
69 - شعر از هاتف اصفهانى.
70 - اعراف / 179.
71 - قمر / 54 ـ 55.
72 - بحار الانوار، ج 23، ص 233.
73 - شیخ صدوق، معانى الاخبار، ص 289.
74 - نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام) خ 184، ص 612.
75 - فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 258.
76 - نساء / 69.
77 - فرقان / 30.
78 - المیزان (دار الكتاب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 1، ص 324 ـ 325.
79 - آل عمران / 33.
80 - بقره / 253.
81 - بحار الانوار، ج 18 ،ص 345.
82 - سجده / 17.
83 - شعراء / 83.
84 - انبیاء / 72.
85 - نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 192، ص 224.
86 - مریم / 41.
87 - مائدة / 75.
88 - انعام / 87.
89 - المیزان (دار الكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 11، ص 177 ـ 189
90 - فیض كاشانى، محجة البیضاء، ج 8، ص 14.
91 - یوسف / 106.
92 - جاثیه / 23.
93 - بحار الانوار، ج 42، ص 247.
94 - بحار الانوار، ج 74، ص 194.
95 - بحار الانوار، ج 1، ص 204.
96 - ابراهیم / 38.
97 - آل عمران / 103.
98 - اصول كافى، ج 2، ص 166.
99 - بحار الانوار، ج 71، ص 186.
100 - همان، ص 189، ح 18.
101 - فرقان / 28 ـ 29.
102 - اصول كافى، ج 4، ص 451.
103 - مزمّل / 6 ـ 7
104 - اصول كافى ج 4، ص 451.
105 - ق / 18.
106 - انفطار / 9 ـ 11.
107 - بحار الانوار، ج 77، ص 27.
108 - بحارالانوار، ج 96، ص 7.
109 - نهجالبلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 392، ص 432.
110 - همان، خطبه 176، ص 184.
111 - همان.
112 - بحارالانوار، ج 77، ص 90، ح 2.
113 - همان، ج 71 ص 286.
114 - اصول كافى، ج 3، ص 333، ح 25.
115 - فرقان / 63.
116 - طه / 43 ـ 44.
117 - بحارالانوار، ج 1، ص 85، ح 7.
118 - المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 6، ص 315 ـ 317.
119 - المیزان (دارالكتب الاسلامیه،چاپ سوم) ج 16 ،ص 220 ـ 223.
120 - اصول كافى، ج 3 ص 271.
121 - همان، ص 272.
122 - بحارلانوار، ج 16، ص 298.
123 - همان، ج 58، ص 107.
124 - نهج البلاغه (ترجمه شهیدى) كلمات قصار 40. ص 367.
125 - بحارالانوار، ج 69، ص 400.
126 - نساء / 83.
127 - المیزان (دارالكتب الاسلامیه، چاپ سوم) ج 5، ص 18.
128 - الحدید / 11.
129 - انفال / 42.
130 - نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 107، ص 321.
131 - همان، خ 94، ص 283.
132 - بحارالانوار، ج 23، ص 133.
133 - نساء / 80.
134 - نساء / 59.
135 - بحارالانوار، ج 26، ص 250.
136 - بحارالانوار، ج 43، ص 23.
137 - بقره / 152.
138 - بحارالانوار، ج 75، ص 468.
139 - همان، ج 26، ص 158.
140 - همان، ج 74، ص 345.
141 - همان، ج 4، ص 27.
142 - فتح / 29.
143 - بحارالانوار، ج 7 ص 202.
144 - مرتضى فرید، الحدیث، ج 1، ص 306.
145 - بحارالانوار، ج 16، ص 84.
146- بحارالانوار، ج 87، ص 138.
147 - اصول كافى، ج 4، ص 41
148 - مقدمه اصول كافى، ص 7.
149 - اصول كافى، ج 4، ص 400.
150 - المیزان، ج 3، ص 144.
151 - مائده / 51.
152 - همان / 55.
153 - بحارالانوار، ج 88، ص 88.
154 - اصول كافى، ج 2، ص 266.
155 - محمدبن نعمان (مفید)، ارشاد، ص 186.
156 - نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 163، ص 526.
157 - نهجالبلاغة (ترجمه شهیدى) خ 183، ص 173.
158 - این ولایت و حكومت به صراحت در آیه 55 از سوره مائده بیان شده است، آنجا كه خداوند مىفرماید: «انّما ولیّكُم اللّه و رسولهُ والّذین آمنوا...»
159 - مؤمنون / 99 ـ 100.
160 - تغابن / 9.
161 - بقره / 217.
162 - نساء / 110.
163 - آلعمران / 135.
164 - هود / 114.
165 - بحارالانوار، ج 76، ص 126.
166 - مستدركالوسائل، ج 9، ص 122.
167 - همان ، ج 1، ص 166.
168 - بحارالانوار، ج ،76، ص 126.
169 - نور / 19.
170 - بحارالانوار، ج 73، ص 384.
171 - نهجالبلاغه (فیض الاسلام) خ 140، ص 429.
172 - همان، قصار 341، ص 1249.
173 - نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، خ 91، ص 269.
174 - بحارالانوار، ج 73، ص 294.
175 - نهجالبلاغه(فیض الاسلام)، حكمت 96، ص 1131.
176 - نهج البلاغه (فیض الاسلام)حكمت 339، ص 1249.
177 - غررالحكم، ص 671.
178 - جامع السعادات، ج 2، ص 327.
179 - بحارالانوار، ج 77، ص 152.
180 - غررالحكم، ص 382.
181 - بحارالانوار، ج 77، ص 216.
182 - همان، ص 232.
183 - غررالحكم، ص 278.
184 - بحارالانوار، ج 2، ص 138.
185 - غرر الحكم، ص 36.
186 - همان، ص 17.
187 - همان، ص 31.
188 - آل عمران / 200.
189 - بحارالانوار، ج 77، ص 402.
190 - نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 3، ص 52.
191 - اصول كافى، ج 3، ص 131.
192 - بحارالانوار، ج 10، ص 99.
193 - طه / 14.
194 - عنكبوت / 45.
195 - المیزان، ج 16 (چاپ اسماعیلیان) ص 133.
196 - نهج البلاغه (فیض الاسلام) خ 213، ص 703.
197 - بحارالانوار، ج 80، ص 23.
198 - نهج البلاغه (فیض الاسلام) كتاب 45، شماره 15، ص 974.
199 - بحارالانوار، ج 80، ص 10.
200 - همان، ص 13.
201 - اعراف / 142.
202 - بحارالانوار، ج 7، ص 249.
203 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 478.
204 - عروةالوثقى، همراه با حواشى امام خمینى، رضوان الله علیه، ص 211.
205 - رساله توضیح المسائل، مساله 893.
206 - وسائل الشیعه،ج 3، ص 545.
207 - همان، ج 3، ص 525.
208 - همان، ص 545.
209 - همان، ص 536.
210 - همان، ج 1، ص 268.
211 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 555.
212 - همان، ج 5، ص 372.
213 - ابراهیم / 28.
214 - مصباح الشریعه (مركز نشر كتاب،قطع جیبى) ص 10، باب 12.
215- تحف العقول،باب مواعظ النبى و حكمه، ص 52.
216 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 507.
217 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 496.
218 - همان، ص 515.
219 - مومنون / 1ـ3.
220 - وسائل الشیعه، ج 12، ص 345.
221 - بحارالانوار، ج 2، ص 5.
222 - وسائل الشیعه، ج 1، ص 267.
223 - بحارالانوار، ج 83، ص 351.
224 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 479.
225 - مائده / 30.
226 - آلعمران / 28.
227 - بقره / 123.
228 - همان / 194.
229 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 113، ص 353.
230 - همان، خ 16، ص 66.
231 - حشر / 18.
232 - بقره / 77.
233 - طلاق / 2 ـ 3.
234 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 182، ص 602.
235 - حج / 37.
236 - بحارالانوار، ج 77، ص 64.
237 - بقره / 282.
238 - بحارالانوار، ج 70، ص 24.
239 - همان، ج 59، ص 163.
240 - آل عمران / 76.
241 - اعراف / 35.
242 - آل عمران / 125.
243 - وسائلالشیعه، ج 11، ص 235.
244 - حجرات / 13.
245 - مائده / 27.
246 - حجرات / 13.
247 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 363، ص 126.
248 - بحارالانوار، ج 70، ص 297.
249 - همان، ص 298.
250 - همان، ص 307.
251 - بحارالانوار، ج 73، ص 148.
252 - قصص / 77.
253 - نهجالفصاحة، ص 358، حدیث 1712.
254 - نهجالبلاغة (فیضالاسلام) خ 80، ص 180.
255 - حدید / 27.
256 - بحارالانوار، ج 22، ص 264.
257 - حسینى سید نعمتالله، مردان علم در میدان عمل، ص 127 ـ 129.
258 - طلاق / 2 ـ 3.
259 - بحارالانوار، ج 71، ص 424.
260 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 109، ص 1139.
261 - بحارالانوار، ج 2، ص 46.
262 - همان، ج 97، ص 368.
263 - همان، ج 21، ص 109.
264 - یوسف / 33.
265 - همان / 89.
266 - بقره / 67.
267 - اصول كافى، ج 3، ص 174.
268 - فصلت / 35.
269 - آل عمران / 159.
270 - فرقان / 63.
271 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) حكمت 197، ص 1179.
272 - اصول كافى (با ترجمه) ج 3، ص 179.
273 - بحارالانوار، ج 75، ص 53.
274 - غررالحكم (ترجمه محمدعلى انصارى) ص 479.
275 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، خ 24، ص 87.
276 - همان، خ 224، ص 729.
277 - قلم / 9.
278 - مائده / 49.
279 - بنابر روایت ابن عباس این آیه و آیه 73 از سوره اسرا وقتى نازل شد كه امیةبن خلف و ابوجهل و گروهى از قریش نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آمدند و به او گفتند: تو به مانند ما دست به خدایان ما بكش تا ما به دین تو بگرویم. در آن هنگام براى پیامبر دورى قومش دشوار بود و مایل بود آنان اسلام بیاورند. (المیزان، مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان، ج 15، ص 177).
280 - بحارالانوار، ج 21، ص 153.
281 - حجرات / 13.
282 - بحارالانوار، ج 71، ص 138.
283 - آلعمران / 122.
284 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 218، ص 719.
285 - بحارالانوار، ج 71، ص 151.
286 - مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
287 - ملامهدى نراقى، جامعالسعادات، ج 3، ص 228 ـ 229.
288 - بحارالانوار، ج 1، ص 225.
289 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 11، ص 62.
290 - اسراء / 23 ـ 24.
291 - بحارالانوار، ج 2، ص 42.
292 - زمر / 36.
293 - نساء / 65.
294 - بحارالانوار، ج 82 ، ص 36.
295 - جامع السعادت، ج 3، ص 211 ـ 212.
296 - بقره / 208.
297 - المیزان (دارالكتب الاسلامیه) ج 2، ص 103.
298 - بحارالانوار، ج 2، ص 204.
299 - بحارالانوار، ج 5، ص 87.
300 - توحید صدوق (مؤسسه النشر الاسلامى) ص 369.
301 - سفینة البحار(دار التعاریف لمطبوعات)، ج 1، ص 446، ماده دعا.
302 - انفال / 44.
303 - اصول كافى، ج 3، ص 87.
304 - اصول كافى، ج 3، ص 89.
305 - تكاثر / 5 ـ 7.
306 - واقعه / 95.
307 - جامع السعادت، ج 1، ص 123.
308 - فصلت / 53.
309 - جامع السعادت، ج 1، ص 124.
310 - توحید صدوق (موسسةالنشر الاسلامى)، ص 109.
311 - جامع السعادات، ج 1، ص 124.
312 - اصول كافى، ج 3، ص 54.
313 - اصول كافى، ج 3، ص 97.
314 - اصول كافى، ج 3، ص 102.
315 - بحارالانوار، ج 103، ص 25.
316 - جامع السعادات، ج 3، ص 202.
317 - فجر / 27 ـ 28.
318 - مائده / 119.
319 - ملك / 1 ـ 2.
320 - بحارالانوار، ج 77، ص 20.
321 - سبأ / 13.
322 - بحارالانوار، ج 12، ص 35.
323 - اعراف / 179.
324 - حدید / 4.
325 - عنكبوت / 65.
326 - اعراف / 205.
327 - نور / 36.
328 - فصّلت / 51.
329 - انعام / 43.
330 - بقره / 74.
331 - اصول كافى، ج 3، ص 219.
332 - حدید / 22.
333 - قصص/78
334 - یوسف / 21.
335 - انعام / 17.
336 - الشرح / 5 ـ 6.
337 - البلد / 4.
338 - بقره / 155 ـ 156.
339 - اصول كافى، ج 3، ص 354.
340 - طلاق / 7.
341 - بحارالانوار، ج 71، ص 185.
342 - نهج البلاغه (فیص الاسلام) حكمت 33، ص 1103.
343 - بحارالانوار، ج 103، ص 20.
344 - كهف / 88.
345 - مریم / 60.
346 - القمر / 55.
347 - اعراف / 179
348 - بقره / 264.
349 - بقره / 25.
350 - همان / 82.
351 - نحل / 97.
352 - لیل / 18 ـ 20.
353 - انسان / 8.
354 - بحارالانوار، ج 70، ص 243.
355 - كافى ج 5، ص 19.
356 - حج / 37.
357 - آلعمران / 92.
358 - نهجالبلاغه (فیضالاسلام) خ 3، ص 52.
359 - همان، حكمت 228، ص 1192.
360 - همان، خ 32، ص 108.