مسؤولیت انسان نسبت به گفتار
پس از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ الجلیس الصّالح خیرٌ من الوحدة والوحدة خیرٌ من جلیس السّوء واملاء الخیر خیرٌ من السّكوت والسّكوت خیرٌ من املاء الشرّ»
اى ابوذر؛ همنشین نیكو بهتر از تنهایى است و تنهایى بهتر از همنشین بد است و بیان خیر بهتر از سكوت و سكوت بهتر از گفتار شر است.
بالطبع وقتى انسان با دیگران معاشرت داشت زمینهاى براى صحبت كردن فراهم مىشود؛ در این صورت آیا سكوت بهتر است و یا سخن گفتن؟ چنانكه در اصل معاشرت و گوشهگیرى گفتیم كه ملاكها متفاوتند و گاهى معاشرت مطلوب است و گاهى انزواگزینى، درباره سخن گفتن و سكوت نیز ملاك ثابتى نداریم: باید دید سخن به چه انگیزهاى گفته مىشود. سخن گفتن وقتى مطلوب و نیكوست كه به انگیزهاى الهى و براى استفاده دیگران بیان گردد و موجب توجه به خداوند و یا موجب فرا گرفتن احكام و مسائل الهى گردد.
به هر جهت سخن نیكو، سخنى است كه در راستاى هدایت و نایل ساختن دیگران به كمال مطلوب ادا گردد، خواه مستقیماً در ارتباط با تكامل معنوى و آخرت باشد و خواه مقدمهاى باشد براى رسیدن به تكامل معنوى و سعادت اخروى؛ گرچه مربوط به امور دنیا
﴿صفحه 125 ﴾
است. چون غرض گوینده این است كه با آگاهانیدن مخاطب به وسایط و اسباب مادى، راه را براى رسیدن به تعالى و رشد هموار سازد، چرا كه در طریق انسانیت و كمال، انسان ناگزیر از بهره بردن از امكانات مادى است. اما وقتى كه نه خودش از سخنش بهره مىبرد و نه دیگران، سكوت و خاموشى بهتر است.
جالب این است كه در روایت تعبیر به «املاء» شده نه «تكلم» و سخن گفتن، كه در این تعبیر عنایتى است: «املاء» در عربى و فارسى به این معناست كه كسى چیزى را بگوید و دیگرى بنویسد. هر سخنى كه انسان مىگوید املاء نیست، چون همیشه براى این حرف نمىزند كه دیگران بنویسند، پس چرا پیامبر نگفتهاند: سخن خیر بهتر از سكوت است و سكوت بهتر از سخن شر است؟ دو نكته مىتوان براى بكارگیرى تعبیر «املاء» ذكر كرد:
نكته اول: وقتى انسان حرف مىزند، سخنش در ذهن شنونده ضبط مىگردد و از جمله اندوختههاى ذهنى او قرار مىگیرد. پس باید نگریست كه چه سخنى در ذهن شنونده ضبط مىشود و چه اثرى در ذهن او باقى مىگذارد. باید توجه داشت كه حرف زدن، تنها به این نیست كه صدایى از دهن خارج شود، بلكه آن سخن منشأ اثر است كه گویى وقتى انسان سخن مىگوید، دیگران مىنویسند. پس انسان باید مواظب باشد كه چه اثرى در روح دیگران برجاى مىگذارد و چه چیزى در ذهن و لوح دل شنونده حك مىكند. اگر آن سخن خیر است گفتنش بجاست و اثر خوبى بر جاى مىگذارد و اما اگر سخن خیرى نیست، چرا انسان باعث گردد اثر سخن ناپسندى در ذهن دیگران باقى بماند!
نكته دوم: انسان هر چه مىگوید دو ملك موظفند كه آن رابنویسند، از این جهت بر سخنان او «املاء» اطلاق مىگردد؛ چنانكه خداوند مىفرماید:
«مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(105)
سخن بر زبان نیاورده جز آنكه هماندم رقیب و عتید بر نوشتن آن آمادهاند.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
﴿صفحه 126 ﴾
«وَ إِنَّ عَلَیْكُمْ لَحَافِظِینَ. كِرَاماً كَاتِبِینَ. یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ»(106)
البته نگهبانان مراقب اعمال و رفتار شما هستند. آنها فرشتگان مقرب خداوند و نویسندگان اعمال شمایند. همه آنچه را شما انجام مىدهید مىدانند.
حسن همغذا گشتن با مؤمن و پرهیز از غذاى فاسق
در ادامه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند:
«یا أبا ذرّ؛ لا تصاحب إلاّ مؤمناً و لا یأكل طعامك إلاّ تقىّ ولا تأكل طعام الفاسقین»
اى ابوذر، جز با افراد با ایمان با كس دیگرى همنشینى نكن، غذاى تو را جز شخص پرهیزگار نخورد، تو نیز طعام افراد فاسق را نخور.
پیامبر در این بخش از روایت، ابتدا مسأله معاشرت را مطرح كردند و پس از آن به برخى از لوازم آن اشاره كردند، از جمله آن لوازم و آثار معاشرت همسخن شدن بود، اینك مىپردازند به همغذا و همخوراك گشتن با دیگران. چه اینكه در پرتو معاشرت با دیگران گاهى انسان ناچار مىگردد با معاشرین خود همغذا شود. مىفرمایند بجز با مؤمن با دیگرى همنشین نشو و غذاى هر كسى را نخورید و هر كسى را مهمان نكنید و تنها با مؤمن هم غذا شوید.
اولین پیامد خوردن غذاى فاسق، نمك گیرشدن و مدیون گشتن به اوست و وقتى انسان مهمان فاسق گشت وغذاى او را خورد، در مقابل، او نیز به انسان طمع مىورزد و توقع دارد كه اگر درخواست نامشروعى داشت انسان توقعش را برطرف سازد. توقع دارد كه فلان حكم را امضا كند، فلان سفارش ناحق و نامشروع را انجام دهد و گاه انسان ناچار مىشود به خواست او تن در دهد. در مقابل، اگر انسان با فاسقان معاشرت نداشته باشد و غذایشان را نخورد، نمكگیر آنها نمىگردد و نمىتوانند از او توقعى داشته باشند. اگر از او درخواست ناحقى كنند با كمال شهامت رد مىكند؛ چون انجام آن درخواست را در حوزه وظایف خود
﴿صفحه 127 ﴾
نمىبیند. از طرف دیگر، معلوم نیست كه غذاى فاسق حلال باشد: او كه تقیّد و تعهدى به احكام اسلام ندارد، معلوم نیست مالش را از چه راهى بهدست آورده، معلوم نیست خمس و زكات مالش را مىدهد یا نه. معلوم نیست آن مال را از طریق رشوه به دست آورده یا نه. انسان به مؤمن مىتواند اعتماد كند كه مالش را از طریق حلال به دست مىآورد، اما به فاسق نمىتوان اعتماد داشت، چه بسا انسان غذاى او را تناول مىكند و بعد پى مىبرد كه مال او حلال نبوده است.
علاوه بر آنچه ذكر گردید و چنانكه از برخى روایات استفاده مىگردد، غذاى شبههناك در روح انسان اثر مىگذارد و اثر طبیعى در پى دارد، گرچه انسان بدون اطلاع آن غذا را بخورد، اما آن غذا اثر طبیعى و معنوى خود را بر جاى مىگذارد كه در این رابطه داستانهاى عجیبى از برخى بزرگان نقل شده است: از یكى از بزرگان نقل مىكردند كه ایشان به خانمش گفته بود: من احساس مىكنم گوشت حیوان مرده مىخورم! زنش تعجب مىكند كه این چه حرفى است كه شوهرش مىزند، اما پس از تحقیق و جستجو پى مىبرد كه حیوانى در ظرف مخصوص آب (كه سابقاً در نجف اشرف در آن آب نگه مىداشتند) افتاده است و آنها از آن آب نجس مىخوردهاند! آن عالم بزرگ اثر طبیعى آن آب نجس را در روح خود حس مىكرده است.
در احوالات برخى از بزرگان دیده مىشد كه دعوت مهمانى هر كسى را نمىپذیرفتند و هر جایى نمىرفتند و هر غذایى را نمىخوردند. داستان معروفى است از شخصى به نام كربلایى كاظم كه بطور معجزه آسا و با عنایت خاص خداوند متعال حافظ قرآن گردیده بود. در اوایل طلبگى كه ما در مدرسه حجتیه ساكن بودیم، ایشان به مدرسه مىآمد و طلبهها او را امتحان مىكردند كه آیا حافظ قرآن هست یا نه. او حافظ عجیبى بود، حتى آیات قرآن را از آخر به اول مىخواند و تعداد نقطههاى قرآن را مىدانست. ایشان به خانه هر كسى نمىرفت، مهمانى برخى را مىپذیرفت و مهمانى برخى را نمىپذیرفت. گفته بود: به برخى از مهمانىها كه مىروم، پس از آن در قلبم احساس كدورت و تاریكى مىكنم و آن
﴿صفحه 128 ﴾
نورهایى كه قبل از مهمانى مىدیدم، نمىبینم (مسلماً این سخنان فوق ادراك ماست، ولى واقعیت دارد.)
مرحوم آیةالله حاج آقا مرتضى حائرى، رضوان الله علیه، نقل كردهاند: من كتاب جواهر را در مقابل كربلایى كاظم گذاشتم، او چون سواد نداشت نمىتوانست بخواند و «الف» را از «ب» تشخیص نمىداد؛ اما انگشت مىگذاشت روى آیات قرآن و مىگفت: این آیه قرآن است! آقاى حائرى به ایشان گفته بودند: تو كه سواد ندارى، چگونه آیه قرآن را تخشیص مىدهى؟ گفته بود: این آیات نور دارند و من از نور آنها تشخیص مىدهم كه آیات قرآنند! بله چنین واقعیتهایى وجود دارند و چون ما درك نمىكنیم نباید انكار كنیم.
سعى كنیم با كسانى معاشرت كنیم، غذاى كسانى را بخوریم و از اموال كسانى استفاده بریم و هدیه كسانى را بپذیریم كه اهل ایمان و تقوا باشند. همچنین وقتى خداوند مالى را به انسان عطا كرد، سعى كند از آن نعمت بهترین استفاده را ببرد. اگر از آن مال غذا تهیه كرد، به كسى بدهد كه با ایمان و با تقوا باشد، تا عمل او مورد رضایت خداوند قرار گیرد و بعلاوه اِطعام و مهمانى او موجب گردد رابطه الهى بین آندو برقرار گردد؛ نه اینكه آن اِطعام و مهمانى براى هوسهاى پوچ مادى باشد.
«یا أبا ذرّ؛ اطعم طعامك من تحبّه فى اللّه و كل طعام من یحبك فى اللّه عزّوجلّ»
اى ابو ذر؛ به كسى غذاى خود را بخوران كه در راه خداوند او را دوست دارى، تو نیز غذاى كسى را بخور كه تو را در راه خداوند دوست دارد.
انسان باید به كسى غذا بدهد و نیز غذاى كسى را بخورد كه بینشان رابطه دوستى و مودّت برقرار است و آن دوستى ریشه و منشأ الهى دارد. وقتى كسى به انسان غذا مىدهد، معلوم است كه او را دوست مىدارد، اما باید دید او را براى خداوند دوست مىدارد، یا براى اغراض دیگر. پیامبر(صلى الله علیه وآله) سفارش مىكنند كه مهمانى رفتن و مهمانى كردنمان براى خداوند باشد تا از نعمتهاى الهى استفاده بهینه و شایسته بشود و بین بندگان مؤمن خداوند، رابطه الهى تقویت گردد. چه اینكه از راه اِطعام، محبت بین بندگان مؤمن تقویت
﴿صفحه 129 ﴾
مىگردد و با رشد محبت الهى، بندگان مؤمن رشد مىكنند؛ در مقابل اگر محبت غیر الهى و شیطانى بود، رشد آن موجب سقوط انسان مىگردد.
بجز سفارش به رعایت احكام ظاهرى حلال و حرام ـ كه از دستورات اكید فقهى مىباشند. ـ اولیاى خداوند یك سرى مسائل دقیق و ظریف دیگرى را نیز رعایت مىكردند و به دوستانشان نیز سفارش مىكردند كه آنها را رعایت كنند. چرا كه انجام واجبات و ترك محرمات، براى تعالى و رشد انسان كافى نیست و انجام این وظایف تازه قدم اول است (كه البته بسیارى از ما در همین مرحله نیز متوقف ماندهایم.) مؤمن باید همّتش بلند باشد و خیال نكند با رعایت واجبات و محرّمات الهى به مقصد نهائى رسیده، بلكه باید بداند كه قدم دوم، رعایت آداب شرعى و مستحبات است كه به برخى از آنها، از جمله آداب معاشرت، آداب سخن گفتن، غذا خوردن و خوشرویى، اشاره شد. رعایت دیگر مستحبات و نیز كنارهگیرى از مشتبهات، از دیگر آداب شرعى است.
پس از طى این مرحله و برداشتن قدم دوم، باز انسان در طریق تكامل خویش راه درازى براى پیمودن دارد: باید توجهات قلبى خویش را وارسى كند و بنگرد در دل، به چه چیز توجه دارد. انگیزههاى رفتارى او چیست؟ حتى اگر كار نیك و مستحبى انجام مىدهد، بنگرد چه انگیزهاى دارد. بالآخره كاویدن و وارسى دل و نفس از جمله مراحل تكامل انسانى است و ما كه هنوز ظاهر اعمالمان را تصحیح و پاكسازى نكردهایم، به این مرحله نرسیدهایم. مرحله پایانى این است كه اولیاى خداوند سعى مىكنند توجهشان فقط به خداوند معطوف گردد، دلشان جلوگاه محبت خداوند شود؛ امیدشان به او باشد و نیز از او بترسند و نه از غیر او. بهگونهاى زندگى مىكنند كه در این عالم با كسى جز خداوند سروكار نداشته باشند. در عین اینكه با همه معاشرت دارند و با دیگران سخن مىگویند و به زندگى اجتماعىشان مىرسند، چنان دلشان متوجه خداست كه گویى جز با خداوند با كسى حساب ندارند.
در حدیث معراج، از قول روح مؤمن رهیافته به جوار قرب الهى، خداوند مىفرماید:
﴿صفحه 130 ﴾
«ثُمَّ یُقَالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیَا؟ فَتَقُولُ: إِلهِی وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لاَ عِلْمَ لِی بِالدُّنْیَا. أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِى خائِفٌ مِنْكَ.»(107)
به روح آن مؤمن گفته مىشود. چگونه دنیا را ترك كردى؟ در جواب مىگوید: خداوندا، به عزّت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا آفریدى، از مقام تو ترسان بودم.
آن مؤمن از دنیا خبر ندارد، چون توجه او فقط به خداوند است و از امورى كه به خداوند مربوط نمىشود، بى اطلاع است. خداوند در گوشه و كنار چنین بندگانى نیز دارد، اگر ما نیز همّت كنیم و ارادهمان را تقویت كنیم و به خودسازى و تهذیب نفس خویش بپردازیم، مىتوانیم به مقام آنان نایل گردیم. نباید به كارهایى كه انجام مىدهیم مغرور گردیم و به ظاهر ننگریم و سعى كنیم به روح و دلمان بنگریم.
﴿صفحه 131 ﴾
درس سى و یكم : زبان وسیله هدایت و یا گمراهى
بهرهورى از زبان و دیگر اندام، در جهت تعالى و رشد
شیوه بهرهورى از زبان و گریز از آفات آن
پرهیز از سخنان مشغولساز و افراط در مزاح و شوخى
یكسان نبودن شیوههاى هدایتگرانه
نگرش در بازتاب و دستاورد سخن و دیگر رفتار
لزوم نقل محققانه سخنان و پرهیز از شایعهپراكنى
﴿صفحه 132 ﴾
﴿صفحه 133 ﴾