آگاهی دشمن به تأثیرات اسلام و ایمان
عقبه ی ما، در مبارزه ی ملت ایران با قلدری استکبار جهانی، عبارت بود از «فرهنگ» ما. منطقه ی عقبه ی ما عبارت بود از اخلاق اسلامی، توکل به خدا، ایمان و علاقه به اسلام. یعنی علاقه ی آن مادری که چهار پسرش شهید شده اند و میگوید من اینها را در راه اسلام دادم، و به این راضی است. بنده خانواده هایی را از نزدیک دیده ام - یعنی به خانه ی آنها رفته ام و با پدران و مادران صحبت کرده ام. روایت نیست؛ خودم از نزدیک دیده ام.- خانواده ای که دو پسر داشتند، هر دو شهید شدند. خانواده ای که سه پسر داشتند و هر سه شهید شدند. این مگر شوخی است؟! این مصیبت، مگر قابل تحمل است؟! این پدر و مادر باید از غصه دیوانه شوند. آن وقت، مادر، که عواطف جوشانتری هم دارد، با کمال قدرت میگوید: «ما اینها را در راه اسلام دادیم، و حرفی نداریم.» عجب!
پس تأثیر اسلام این است! تأثیر ایمان به خدا این است! این را دشمن فهمید. پدر و مادری به جوان خود میگویند «تو هنوز شانزده سالت است، هفده سالت است؛ برو درست را بخوان؛ برو بازیت را بکن؛ لذتت را ببر. برادرت رفت و شهید شد.»؛ جوان میگوید: «نه! من سهم خودم را باید برای اسلام ادا کنم.» این، عبارتی است که ما در وصیتنامه های شهدا دیده ایم و از پدران و مادران شهدا و خانواده ها شنیده ایم. اثر اسلام، این است.
یک روز امام فرمود: «امروز اسلام محتاج کمک شما جوانهاست.» بعد از ظهرش بنده به خیابانها آمدم و کاری داشتم. دیدم مثل روزهای از ظهرش اول انقلاب شده و مردم به طرف پاوه در حرکتند. این ماجرا و این صحنه، بارها تا آخر جنگ تکرار شد. هر وقت که اسم اسلام و فرمان امام به گوش مردم میرسید. فرمان امام، فرمان اسلام بود و مردم برای امام بخاطر اسلام اهمیت قائل بودند. ناگهان میدیدید این ملت، به جوش و خروش در می آید. جوانان شهر را، ده را، دانشگاه را، بازار را، کار و کسب را، میدان فوتبال را، همه را رها میکنند و میروند. برای چه؟ برای اینکه جانشان را در معرض خطر مرگ بگذارند! این شوخی نیست! دشمن که کور نبود. دشمن اینها را دید، دشمن اینها را تحلیل کرد و فهمید این ملت عقبه ای دارد. فهمید تا آن عقبه هست، این ملت را با محاصره ی اقتصادی و با محاصره ی نظامی و یا چه و چه، نمیشود به زانو درآورد. پس، آن عقبه را باید بمباران کرد؛ فرهنگ او را، اخلاق او را، ایمان او را، ایثار او را، اعتقاد به دین او را، اعتقاد به رهبری او را، اعتقاد به قرآن و جهاد و شهادت او را؛ اینها را باید از بین برد و شروع کرد.(بیانات در دیدار وزیر، معاونین و روسای مناطق آموزش و پرورش سراسر کشور 21/5/1371)
احکام و مقررات اسلام، مورد هجوم دشمنان
دشمنان سراغ مجموعه ی احکام و مقررات اسلام رفتند - هر عقیده ، هر توصیه ای از شرع مقدس که در زندگی و سرنوشت آینده ی فرد و جماعت و امت اسلامی تأثیر مثبت بارزی داشته است و به نحوی با آن کلنجار رفتند، تا اگر بتوانند، آن را از بین ببرند؛ اگر نتوانند، روی محتوایش کار کنند! این عقیده که همه ی مسلمانان هم به آن معتقدند، مخصوص شیعه نیست. البته در خصوصیات و جزئیاتش، بعضی فرق، حرفهای دیگری دارند؛ اما اصل اینکه چنین دورانی پیش خواهد آمد و یک نفر از خاندان پیامبر چنین حرکت عظیم الهی را انجام خواهد داد و «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا كما ملئت جوراً و ظلماً»(26) بین مسلمانان متواتر است. همه، این را قبول دارند. خوب؛ این عقیده از آن عقاید بسیار کارگشاست که من مختصری راجع به آن عرض خواهم کرد. به دلیل همین که کارگشاست، دشمنان از یک طرف و البته دوستان نادان هم از طرف دیگر بر آن میتازند. گاهی دوستان نادان، از روی نادانی و بر اثر بی توجهی، کاری میکنند که هیچ دشمن دانایی به آن خوبی نمیتواند ضربه بزند!(بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت میلاد حضرت مهدی (عج) 25/9/1376)
***
تکلیف ما این نیست که بگوییم: «ما گفتیم؛ هر کس میخواهد، عمل بکند». این مربوط به این دوره نیست که حکومت به دست مسلمین است؛ دوره ای که بار اداره ی جامعه بر دوش ماست؛ بخصوص دوره ای که دشمن این همه تلاش میکند، تا مفاهیم اسلامی را از ذهنها بزداید. تکلیف ما فقط این نیست که حالا مطلبی را گفتیم؛ شد، شد؛ نشد، نشد؛ ما فقط بایستی حرفمان را بزنیم؛ اینگونه نیست. ما بایستی حرف خود را به دلها برسانیم؛ «و ما على الرسول الا البلاغ».(27) اینکه چیزی را در هوا پرتاب کنیم، کسی گرفت، گرفت؛ نگرفت، نگرفت؛ به جایی رسید، رسید؛ نرسید، نرسید؛ این قبول نیست. من این را بعنوان یک مشکل مشاهده میکنم.(بیانات در آغاز هفتمین گردهمایی ائمه ی جمعه ی سراسر کشور 25/6/1370)
اساس حمله ی دشمن، خارج ساختن حکومت از محور دین و امامت
در صدر اسلام بزرگترین و مهمترین ضربه ای که بر اسلام وارد شد، این بود که حکومت اسلامی از امامت به سلطنت تبدیل شد. حکومت امام حسن و حکومت علی بن ابی طالب علیه السلام را به سلطنت شام تبدیل شد! البته امام حسن مجتبی علیه السلام آن روز بخاطر یک مصلحت بزرگتر - که حفظ اصل اسلام بود- مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حکومت را از امام حسن گرفتند. وقتی حکومت از مرکز دینی خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، بدیهی است که بعد هم حادثه ی کربلا پیش می آید. آن وقت حادثه ی کربلا حادثه ای نیست که بشود جلوش را گرفت؛ اجتناب ناپذیر میشود. بیست سال بعد از آنکه حکومت اسلامی از دست محور اصلی آن -که امامت است- گرفته شد، امام حسین فرزند پیامبر در کربلا با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیده شد. اساس حمله و نقشه ی دشمن این است که حکومت را از محور اصلی - محور امامت، محور دین- خارج کند. بعد خاطرش جمع است که همه کار خواهد کرد!(بیانات در دیدار جوانان در مصلای بزرگ تهران 21/2/1379)