عروج تا بی نهایت

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تنظیم و گردآوری: محمدرضا غیاثی کرمانی

عوامل پیدایش خشوع در نماز

1. توجه به عظمت خداوند
براى آن‌كه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید از قبل در این مقولات بیندیشیم. باید بكوشیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم.
بنابراین، درك عظمت الهى خشوع‌آور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع
﴿ صفحه 91﴾
هستیم، یكى از راه‌هاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم. اكنون سؤال اساسى این است كه راه نیل به چنین دركى چیست؟
براى نیل به درك عظمت خداوند، ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. هنگامى كه مى‌گوییم: «هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»(67) چه تصورى از عظمت خداوند داریم؟ ما موجودى مادى و محدود هستیم و در درك مفاهیم غیر مادى كمتر توفیق داریم. از این رو، باید بكوشیم معرفت خود را تقویت كرده، سطح آن را بالا ببریم.
به هر حال در مقوله عظمت الهى، باید از همین مفاهیم مادى شروع كنیم. ما ابتدا، «بزرگى» را با مصداق‌هاى جسمانى آن درك مى‌كنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مى‌گوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجم آن زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مى‌گوییم آن چیز بزرگ‌تر است. در این میان، موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، ولى ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مى‌بریم. براى مثال روح فلانى بزرگ است، در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. پس منظورمان این نیست كه حجم روح او بیشتر از دیگران است! در این موارد، در واقع ما چون مفهوم دیگرى نداریم تا بتوانیم آن معنا و حقیقت را بیان كنیم، به ناچار از همین الفاظى كه معانى مادى دارند استفاده مى‌كنیم. در اصطلاح به این كار «توسعه در مفهوم» مى‌گویند‌؛ یعنى مفهومى را كه در اصل براى معنایى مادى وضع شده، در معناى غیر مادى نیز به كار مى‌بریم و مى‌گوییم بزرگى منحصر به بزرگى جسمانى نیست، بلكه بزرگىِ معنوى هم داریم. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف
﴿ صفحه 92﴾
بخوانیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مى‌كنیم، در حالى كه مصداق بزرگى در این‌جا كاملا متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. اما به هر حال چاره‌اى نداریم و ذهن ما از مفهوم بزرگى، در ابتدا چیزى جز بزرگىِ حجم درك نمى‌كند. مَثَل ما در این موارد، مَثَل مورچه است. امام باقر(علیه السلام) مى‌فرماید: مورچه خیال مى‌كند كه خدا هم دو شاخك دارد!(68) تصورات ما هم در ابتدا از خدا چنین تصوراتى است. «علىّ» و «عظیم» بودن خدا را در قالب‌هاى مادى درك مى‌كنیم. فكر مى‌كنیم كه «علوّ» و بالایى خدا به این معناست كه خداوند بالاى آسمان‌ها قرار دارد! این بدان سبب است كه ما از علوّ، در ابتدا چیزى جز علوّ مادى نمى‌فهمیم. باید به تدریج به ذهن خود فشار بیاوریم تا مفاهیمى را كه درباره خداوند به كار مى‌بریم، از آلودگى‌هاى مادى و پیرایه‌هاى جسمانى تنزیه كنیم. در مرتبه‌هاى ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مى‌آید، در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.
در هر صورت، ما در آغاز با همین مفاهیم مادى آشنا هستیم و هنگامى كه بخواهیم در مورد مسایل معنوى و غیرمادى نظیر خداى متعال و اوصافش فكر كنیم، ابتدا باید از همین مفاهیم كمك بگیریم، تا كم‌كم ذهن خود را تجرید كنیم و به حقیقتِ آن معانىِ غیر مادى نزدیك شویم. این مسأله در مورد «درك عظمت خداوند» نیز صادق است. خدا به چشم سر دیده نمى‌شود، رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه براى ما میسّر نیست‌؛ پس ما چگونه عظمت خداوند متعال را بفهمیم؟!
حدیثى در كتاب شریف بحار الانوار(69) نقل شده كه شاید برخى نكته‌هاى
﴿ صفحه 93﴾
آن با بحث ما متناسب باشد. این حدیث مربوط به زنى به نام «زینب عطّاره» است‌؛ زنى كه در مدینه شغل عطرفروشى داشت و به همین دلیل هم به نام «عطّاره» مشهور شده بود. این زن معمولا به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌آمد و زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى گاه خود آن حضرت از او عطر مى‌خریدند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد منزل شدند و بوى عطر زیادى احساس كردند. حدس زدند كه باید زینب عطّاره آمده باشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: شما هر وقت به خانه ما مى‌آیى، منزل ما خوش‌بو مى‌شود. زینب عطّاره كه زنى مؤدب بود، عرض كرد: یا رسول الله! بوى وجود شما از هر عطرى خوش‌بوتر است و این خانه از بوى شما عطرآگین است. سپس زینب عطّاره عرض كرد: یا رسول الله! امروز براى فروختن عطر به این‌جا نیامده‌ام، بلكه براى
ى حضور شما رسیده‌ام. حضرت فرمودند: آن پرسش چیست؟ زینب عطّاره گفت: آمده‌ام از شما بپرسم كه عظمت خدا را چگونه بشناسم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره فرمودند: درباره عظمت خلق و آفرینش خدا بیندیش.
زینب عطّاره هنوز در آغاز راه است و نمى‌تواند عظمت خدا را با چشم دل مشاهده كند. او هنوز ذهنش با همین مفاهیم مادى آشناست و در ذهنش پیمانه‌اى براى سنجش امور معنوى جز همین مفاهیم جسمانى یافت نمى‌شود. از این رو، چاره‌اى ندارد كه براى درك عظمت الهى، از همین مفاهیم مادى و جسمانى، به معنایى فرا‌جسمانى و معنوى راه پیدا كند.
ما حتى در درك همین عظمت‌هاى جسمانى محدودیت داریم. براى مثال، اگر بخواهیم كوه دماوند را با همه بزرگى آن درك كنیم، چاره‌اى نداریم كه با وسیله‌اى نظیر هواپیما، از سطح زمین فاصله بگیریم. اگر كنار كوه دماوند بایستیم، زاویه دید ما محدود است و چون كوه دماوند بسیار بزرگ است، فقط
﴿ صفحه 94﴾
بخش كوچكى از آن در زاویه دید ما قرار مى‌گیرد و آن را درك مى‌كنیم. بنابراین، اگر بخواهیم همه كوه دماوند را یك‌جا ببینیم، باید صدها متر از سطح زمین بالا برویم و مثلا از داخل یك هواپیما آن را بنگریم. اما در این صورت نیز عظمت و بزرگى واقعى كوه دماوند در پیش چشم ما جلوه‌گر نمى‌شود و ما آن را درك نمى‌كنیم‌؛ چراكه ما هر چه از شیئى دورتر شویم، آن شىء در نظر ما كوچك‌تر مى‌شود. شما وقتى از داخل هواپیما، آدم‌ها و ماشین‌هاى داخل خیابان و شهر را نگاه مى‌كنید، آنها را بسیار كوچك‌تر از اندازه واقعى خود مى‌بینید. این محدودیت در تمامى «ادراك‌هاى حسى» ما در خصوص حجم اجسامى كه بسیار بزرگ هستند، وجود دارد. این محدودیت حتى در «ادراك‌هاى خیالى» ما هم هست. براى نمونه، اگر بخواهیم دریاى بزرگى را در ذهنمان مجسّم كنیم، معمولا فقط به همان بزرگى كه در خارج و از طریق ادراك حسى دیده‌ایم، مى‌توانیم تصور كنیم. حتى اگر قوه خیال ما خیلى قوى باشد، دست بالا كمى بزرگ‌تر از آنچه در خارج دیده‌ایم، مى‌توانیم در ذهن مجسم كنیم. از این رو، اندازه و بزرگى اجسامِ بسیار بزرگ، نه از راه ادراك حسى و نه از راه ادراك خیالى براى ما قابل درك نیست.
پس از ادراك حسى و خیالى، نوبت به ادراك عقلى مى‌رسد. وقتى نتوانستیم بزرگىِ اجسام بسیار بزرگ را از راه ادراك حسى و خیالى درك كنیم، دست به دامان عقل و مفاهیم عقلى مى‌شویم. این‌جاست كه پاى مقایسه و نسبت‌سنجى و اعداد و ارقام به میان مى‌آید. براى مثال، براى بیان بزرگىِ واقعىِ دریاى مازندران، مى‌گوییم یك میلیون برابر آن چیزى است كه در خیال ما آمده، یا به ادراك حسى ما درآمده است. اما حتى با این‌گونه مقایسه‌ها و نسبت‌سنجى‌ها مشكل حل نمى‌شود‌؛ چراكه اولا، تصور اعداد و ارقام براى
﴿ صفحه 95﴾
ما بى‌نهایت نیست و در جایى، عدد آن قدر بزرگ مى‌شود كه حتى از تصور ما بیرون است‌؛ و ثانیاً، فاصله حقیقى خود ارقام و اعداد و نسبت‌ها در فضاى ذهن ما روشن نیست. براى مثال ما صد را ده برابر عدد ده، و صد میلیارد را هم ده برابر ده میلیارد مى‌دانیم. هر دو نسبت را با عدد ده بیان مى‌كنیم، در حالى كه بین ده تا صد فقط نود عدد فاصله است، ولى فاصله بین ده میلیارد تا صد میلیارد، نود میلیارد است. نود واحد بزرگ‌تر بودن كجا و نه میلیارد واحد بزرگ‌تر بودن كجا! اما ادراك عقلى ما این هر دو فاصله را با نسبت «ده برابر» درك مى‌كند.
بنابراین، مى‌بینیم كه حتى در ادراك عظمت‌ها و بزرگى‌هاى مادى ضعف و نقص داریم و اولین هنرمان این است كه با تأمل در این‌گونه مسایل، ابتدا ادراك خود را از عظمت‌هاى مادى و جسمانى بهبود بخشیم و دقیق‌تر كنیم، تا در مرحله بعد، به ادراك واقعیت عظمت‌ها و بزرگى‌هاى معنوى و غیر جسمانى نزدیك شویم.
این مقدمه به نسبت طولانى را بیان كردیم تا توجه كنیم كه در این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى فهماندن عظمت وجود پروردگار به زینب عطّاره، از چه راهى وارد شدند. مثلا بیابانى را با مساحت صد فرسخ در صد فرسخ در نظر بگیرید. حال تصور كنید انگشترى شما در این بیابان بیفتد‌؛ چه نسبتى را بین بزرگى انگشترى خود و بزرگى آن بیابان مى‌بینید؟ یا اگر مثلا كوه دماوند را تصور كنید و بعد حلقه انگشترى خود را نیز تصور كنید كه كنار این كوه افتاده، چه نسبتى بین بزرگى آنها مى‌بینید؟ اگر از شما چنین سؤالى بپرسند، نمى‌توانید بگویید انگشترى من یك چندم آن بیابان یا كوه دماوند است، اما مى‌گویید بسیار بسیار كوچك و ناچیز است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب
﴿ صفحه 96﴾
عطّاره براى درك عظمت خداوند، به وى فرمودند درباره عظمت خلق و آفرینش خدا فكر كن. سپس براى تصویر عظمت خلق خدا به وى فرمودند: این كره زمین با همه بزرگى و عظمت، در مقایسه با آنچه آن را احاطه كرده «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»‌؛ یعنى مانند یك حلقه انگشترى است كه در بیابانى بسیار وسیع افتاده باشد آن انگشتر در مقایسه با آن صحراى پهناور، آن قدر خُرد و ناچیز است كه اصلا به حساب نمى‌آید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند كره زمین نیز نسبت به آنچه آن را احاطه كرده، آن قدر كوچك و ناچیز است كه اصلا به چشم نمى‌آید. سپس ادامه دادند كه خود كره زمین به اضافه آنچه آن را احاطه كرده، نسبت به آسمان اول آن قدر كوچك است كه باز: «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»‌؛ به مثابه حلقه‌اى بسیار كوچك است كه در وسط بیابانى وسیع و بى‌كران افتاده باشد. سپس فرمودند: اگر آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجى، آسمان اول در پیش آسمان دوم آن قدر كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. بعد باز فرمودند: آسمان دوم نیز در مقایسه با آسمان سوم به حدى كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. و همین طور ادامه دادند‌؛ آسمان سوم نسبت به آسمان چهارم، آسمان چهارم نسبت به آسمان پنجم،... تا به آسمان هفتم رسیدند.
در آن زمان، هنوز مسأله سال نورى مطرح نبود و براى زنى ساده و درس‌نخوانده، بهتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، نمى‌شد عظمت جهان را توضیح داد. امروزه دانشمندان و كسانى كه با مسایل كیهان‌شناسى آشنا هستند، تا حدودى مى‌توانند تصور كنند كه كره زمین ما نسبت به منظومه شمسى تا چه حد كوچك است. اگر ما منظومه شمسى را به اندازه یك پرتقال در نظر بگیریم، كره زمین به اندازه یكى از برجستگى‌هاى كوچك روى پرتقال
﴿ صفحه 97﴾
هم به شمار نمى‌آید. هم‌چنین اگر همه منظومه شمسى را در مقایسه با كهكشان راه شیرى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد، حساب كنیم، به اندازه یك ارزن در مقابل خرمنى انبوه محسوب نمى‌شود. نورْ در هر ثانیه، سیصد هزار كیلومتر را طى مى‌كند. فاصله بین كره زمین تا خورشید به حدى زیاد است كه نور خورشید با همه سرعتش، حدود هشت دقیقه طول مى‌كشد تا به زمین برسد‌؛ یعنى فقط فاصله بین كره زمین تا خورشید، در حدود یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است. همه این فضا به اضافه چند ده برابر فضاى آن (فاصله بین سایر سیاره‌هاى منظومه شمسى) در مقابل عظمت كهكشان راه شیرى نزدیك صفر است. به راستى عظمت كهكشان راه شیرى چه اندازه است كه چند صد میلیون كیلومتر، در مقابل آن، در حكم صفر است! این در حالى است كه امروزه ستاره‌شناسان مى‌گویند كهكشان راه شیرى، تنها یكى از میلیون‌ها و میلیاردها كهكشانى است كه در فضاى بى‌انتهاى آسمان وجود دارد. گاه فاصله یك كهكشان با كهكشان دیگر، ده میلیارد سال نورى است‌؛ یعنى اگر با سرعتى معادل سیصد هزار كیلومتر در ثانیه حركت كنیم، ده میلیارد سال، یا سه تریلیون و ششصد و پنجاه میلیارد روز طول خواهد كشید تا از یك كهكشان به كهكشان دیگر برسیم! حال در نظر بگیرید كره زمین در این وسعت بى‌انتها چقدر كوچك و ناچیز است‌؛ آن قدر كه از تصور بیرون است. آن‌گاه یك انسان كه در روى كره زمین به اندازه یك ارزن هم محسوب نمى‌شود، در مقابل كل این عالم چه حظّ و بهره‌اى از وجود دارد؟! نقطه سیاهى است بسیار كوچك‌تر از سر سوزن، بر پهنه جغرافیاى بى‌كران هستى. اگر انسان در این مقایسه خوب بیندیشد، خود به خود از خجالت و خُردى و ناچیزى، سر در گریبان فرو برده، آب شده و به زمین خواهد رفت. البته خداى
﴿ صفحه 98﴾
تعالى آن موجودى است كه همه این جهان پهناور، با یك اراده او «هست» و با یك اراده او «نیست» مى‌شود.
بنابراین، براى آن‌كه گوشه‌اى از عظمت الهى را درك كنیم، باید همان‌گونه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به زینب عطّاره آموختند، ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بى‌كران هستى به پرواز درآوریم. امیدواریم پس از ده‌ها سال فقه و اصول و فلسفه و عرفان خواندن، به اندازه آن خانم درس نخوانده عطر فروش بتوانیم عظمت این عالم را تصور كنیم. باید به هنگامى كه مى‌خواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود را در برابر عالم وجود در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم. اگر انسان این حقیقت را درك كند، آن‌گاه بدون هیچ ظاهرسازى و تصنّع، ظاهر و باطنش حالت خشوع پیدا خواهد كرد. به یقین اگر برخى معرفت‌هاى دیگر نیز به این معرفت اضافه شود، موجودى با این همه حقارت، هرگز در مقابل خداى تعالى عرضِ اندام نخواهد كرد و از فرمان او بیرون نرفته، اعلان جنگ با او نخواهد داد. در صورت درك این حقایق، اگر سر سوزنى فطرت انسانى بیدار باشد، انسان از خجالت و شرمسارى آب خواهد شد، تا چه رسد كه بخواهد در مقابل خدا سینه سپر كرده، اعلان جنگ بدهد! اگر در كنار درك عظمت خداى متعال، به عظمت گناه در مقابل چنین بزرگى، و نیز عظمت عذاب‌هایى كه براى گناهكاران مهیا گردیده توجه كنیم، خشوع ما چندین برابر خواهد شد.
خلاصه كلام این‌كه، براى آن‌كه بتوانیم نمازى با خشوع بخوانیم، یكى از راه‌ها این است كه از قبل درباره عظمت الهى بیندیشیم. به فرموده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى پى بردن به عظمت الهى، باید درباره عظمت آفریده‌هاى خدا بیندیشیم، سپس به این نكته توجه كنیم كه آن كس كه این عظمت بى‌انتها را
﴿ صفحه 99﴾
تنها با یك اراده آفریده، چه عظمتى خواهد داشت. عظمتى كه مادى و جسمانى نیست، گرچه راه نیل به درك آن، ابتدا از مفاهیم و مصادیق مادى آغاز شده است.
2. توجّه به صفات جمال الهى
یكى دیگر از راه‌هاى ایجاد خشوع در نماز، توجه به «صفات جمال» الهى است. در واقع این راه، راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمال خداوند توجه مى‌كند، او را موجودى دوست‌داشتنى و قابل ستایش و پرستش مى‌یابد و از این رو، در مقابل او خضوع و خشوع مى‌كند. این قاعده‌اى كلى و عمومى است انسان هر قدر كه كسى را بیشتر دوست داشته باشد، مى‌كوشد خود را بیشتر به او نزدیك كند. در مورد خداى تعالى نیز، هر قدر محبت خدا در دل انسان بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود و محبت خدا، در نتیجه معرفت به صفات جمال الهى و توجه به آنها پیدا مى‌شود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمال الهى را بیشتر و بهتر شناخته‌اند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. اگر چنین حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آن‌جا كه نماز را لحظه لقا و دیدار محبوب مى‌یابد، آتش شوق وصال در دلش زبانه مى‌كشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مى‌رسد، در مقابل او احساس خاكسارى و فرو شكستگى مى‌كند. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، به میزان شوق لقاى الهىِ انسان بستگى دارد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان به صفات جمال الهى است. بر این اساس، گرچه
﴿ صفحه 100﴾
انسان در هنگام نماز محبوب خود را به چشم سر نمى‌بیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى، تمام وجودش را فرا مى‌گیرد.
3. خدا ترسى
از دیگر عواملى كه موجب خشوع در نماز مى‌گردد، حالت «خوف از خدا» است. در آیات و روایات فراوانى بر این مطلب تصریح و تأكید شده كه مؤمن باید از خداوند خوف داشته باشد.
در قرآن كریم مى‌فرماید:
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‌؛(70)
پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید.
در جایى دیگر مى‌فرماید:
وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‌؛(71)
و اما كسى كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.
یا این‌كه مى‌فرماید:
فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ‌؛(72)
پس، از ایشان مترسید و از من بترسید.
در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز در موارد متعددى به مسأله «خوف از خدا» اشاره شده است. تعداد این روایات به حدى است كه در كتاب‌ها و جوامع روایى، بابى
﴿ صفحه 101﴾
مستقل مربوط به خوف و خشیت الهى وجود دارد. در دعاها و مناجات‌هایى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده، مضامینِ حاكى از خوف خداوند بسیار است. یكى از مناجات‌هاى امام سجاد(علیه السلام) در مجموعه مناجات‌هاى «خمس عشره»، مناجاة الخائفین است.
افزون بر اینها، در سیره عملى پیامبر و اهل بیت اطهار(علیهم السلام) و هم‌چنین بزرگان، گفته شده كه بدون استثنا حالت خوف از خدا داشته‌اند و حتى در برخى موارد گفته شده كه حالتى شبیه «بى‌هوشى» به آنان دست مى‌داده و از خوف خدا از حال مى‌رفتند!
حال باید دید كه اصولا «خوف از خدا» به چه معناست؟ آیا امكان دارد در عین حال كه انسان از چیزى و كسى مى‌ترسد، رابطه محبت و مودّت نیز با او داشته باشد و به عبارتى، از ترس خود لذت برده و برایش امرى مطلوب باشد؟! این سؤال به ویژه در این زمانه كه همه به دنبال شادى و پاى‌كوبى و دست‌افشانى هستند تا گریه و زارى و ترس، جدى‌تر مى‌شود.(73)
﴿ صفحه 102﴾
ما به دنبال «خشوع» در نماز هستیم و یكى از راه‌هاى پیدا كردن آن، رسیدن به حالت «خوف از خدا» است. از این رو، باید در مورد چگونگى به دست آوردن این حالت بحث كنیم.

مراتب خوف از خداوند

1. خوف از فراق پروردگار
اولین نكته‌اى كه در این باره باید بدان توجه كنیم، این است كه خوف افراد از خداوند، بر اساس مرتبه‌هاى ایمان و معرفت آنان بسیار متفاوت است. خوفى كه اولیاى خاص الهى از خدا دارند، با خوفى كه امثال ما داریم بسیار فرق مى‌كند. خوف‌هاى ما اصلا براى آنها مطرح نیست و قرآن كریم به عنوان یك نقطه قوّت و صفتى ممدوح، مى‌فرماید آنان از این‌گونه خوف‌ها به دور هستند:
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‌؛(74)آگاه باشید كه بر دوستان خدا، نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى‌شوند.
از برخى دعاهایى كه از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، مى‌توان كم و بیش حدس زد و به دست آورد كه خوف آنان از خدا، چگونه خوفى بوده است. براى نمونه، این تعبیر حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در دعاى كمیل است كه خطاب به خداى تعالى عرضه مى‌دارد:
فَهبْنی ... صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ‌؛(75)
﴿ صفحه 103﴾
گیرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورى‌ات را تحمل نمایم؟!!
انسان از این كلام انسان مى‌فهمد كه ترس بزرگان دین از خدا، فراتر از ترس‌هاى ما و بسیار قوى‌تر از آن است. با این‌كه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بیش از ما درك مى‌كردند و حقیقت آن را مى‌دانستند و مى‌فهمیدند كه عذاب‌هاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با این حال چنین عرضه مى‌داشتند كه خدایا! تحمل آن عذاب‌ها، آسان‌تر از تحمل درد فراق و دورى از توست.
باید اعتراف كنیم كه معناى این‌گونه مطالب را به درستى نمى‌فهمیم‌؛ چراكه احساس نمى‌كنیم در باب فراق خداى تعالى كمبودى داشته باشیم.
به طور خلاصه اگر بخواهیم كمى به فضاى این‌گونه مطالب نزدیك شویم، باید به رابطه محبتى كه بین محب و محبوب وجود دارد توجه كنیم. كسانى كه كمابیش با عوالم محبت آشنایى دارند، مى‌دانند كه بزرگ‌ترین نیاز یك محب و عاشق این است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گیرد و به هر معنا و مفهومى كه هست، به وصال محبوب خود برسد. «وصال» در مقابل «فراق» است و اگر كسى از فراق خدا مى‌نالد، حتماً معناى وصال خدا را نیز درك كرده است. از این رو، وقتى امیر مؤمنان(علیه السلام) مى‌فرماید: «گیرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مى‌شود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشیده كه براى از دست دادن و تبدیل آن به فراق، این‌گونه مى‌نالد. براى درك معناى وصال نیز باید اهل محبت بود. كسانى كه با این عالم سر و كار دارند، مى‌دانند كه گاهى چنان رابطه‌اى بین محب و محبوب برقرار مى‌شود و حالتى براى آن دو پیش مى‌آید كه احساس مى‌كنند هیچ چیز بین آنان حایل
﴿ صفحه 104﴾
نیست. این همان حالت «وصال» است. در این حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آن‌چنان لذتى مى‌برد كه با هیچ كلمه‌اى قابل وصف نیست. اگر بخواهیم با گوشه‌هایى از این حالت آشنا شویم، باید «مناجاة‌المحبین»، از مناجات‌هاى «خمس عشره»(76) را بخوانیم و در مضامین آن دقت و تأمل نماییم و تا حدودى با ادراك ائمه اطهار(علیهم السلام) از محبت الهى آشنا بشویم. به هر حال، كسانى كه مرتبه‌اى از محبت الهى را داشته و مزه محبت او را چشیده باشند، هیچ چیز دیگرى براى آنها ارزش ندارد‌؛ چنان‌كه در همین مناجاة‌المحبین، امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید:
اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا‌؛(77)
خدایا! كیست كه شیرینى محبت تو را چشیده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟!
كسانى كه از این معانى چیزى فهمیده‌اند و چشیده‌اند، نهایت آرزویشان این است كه به وصال محبوبشان برسند و در مقابل، بالاترین ترسشان نیز این است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند. این یك نوع و یك مرتبه از «خوف الهى» است‌؛ خوف از فراق و خوف از این‌كه به آن آرزوى دیرینه خود نرسند كه مراتبى از آن در دنیا به دست آمده و مرتبه كامل آن در آخرت حاصل مى‌شود.
2. خوف محرومیت از نگاه لطف خداوند
مرتبه‌اى دیگر از خوف خداوند این است كه انسان بترسد از نعمت‌هاى الهى در آخرت محروم شود. نعمت‌هاى الهى نیز در یك تقسیم كلى بر دو نوع است:
﴿ صفحه 105﴾
نعمت‌هاى مادى و نعمت‌هاى معنوى. كسانى كه معرفت كاملى به خدا داشته باشند، بزرگ‌ترین نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مى‌دانند. از این رو، بیشترین ترس آنان این است كه خداوند در عالم آخرت، این نعمت خود را از آنان دریغ بدارد و به آنها اعتنا ننماید. خداى تعالى نیز هنگامى كه مى‌خواهد بالاترین عذابش را در مورد برخى انسان‌ها كه بسیار پست هستند و خیلى از مقام انسانى خود سقوط كرده‌اند بیان كند، مى‌فرماید:
وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ‌؛(78)
و خدا روز قیامت با آنان سخن نمى‌گوید و به ایشان نمى‌نگرد.
این افراد آن‌قدر پست شده‌اند كه روز قیامت خداوند با آنان حرف نمى‌زند و نگاهشان نمى‌كند. البته این‌كه سخن گفتن و نگاه كردن خداوند در آن روز چگونه است و چه مفهومى دارد، ما از درك آن عاجزیم، اما به هر حال اگر كسى سررشته‌اى از همین محبت‌هاى انسانى و این دنیایى داشته باشد، مى‌داند براى یك محب، هیچ چیز دردناك‌تر از این نیست كه محبوبش به او بى‌اعتنایى نماید، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نیز در عالم خودشان این معنا را مى‌فهمند. بزرگ‌ترین ناراحتى و غصه یك كودك این است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و به او اعتنایى نداشته باشد. در مورد افراد بزرگ‌سال نیز همین مسأله صدق مى‌كند. كسانى كه معرفت كامل دارند، از این‌كه خداى تعالى از آنها روى بگرداند و به آنها اعتنا نكند، بالاترین عذاب را مى‌كشند. یكى از عذاب‌هاى خداوند در روز قیامت درباره كافران و گناهكاران همین است كه به آنها بى‌اعتنایى مى‌كند. اگر آیات قرآن نبود، بیان این مطلب براى ما بسیار دشوار مى‌شد، ولى قرآن گواه بر این مطلب است‌؛ از این رو،
﴿ صفحه 106﴾
خوف عده‌اى این است كه نكند خداوند به آنها توجه ننماید. البته عموم مردم كمتر به این مسأله توجه مى‌كنند، یا به سادگى بر این تصور هستند كه خداوند حتماً آنها را دوست دارد و حتماً به آنان عنایت خواهد كرد.
آنان كه در مرتبه‌هاى عالى معرفت هستند، هنگامى كه در مقام عبادت برمى‌آیند، دوست دارند در آن حال، خداوند به آنها توجه كند و وقتى «یا الله» مى‌گویند، «لبیك» الهى را نیز بشنوند. یكى از خواسته‌هاى حضرات معصومان(علیهم السلام) در مناجات‌هایشان همین است كه از خداوند مى‌خواهند هنگامى كه با او سخن مى‌گویند، لبیك خدا را بشنوند و خداوند به آنان توجه كند:
وَ اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُكَ ... وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُكَ‌؛(79)
خدایا! آن‌گاه كه تو را ندا مى‌كنم، صدایم را بشنو، و آن‌گاه كه با تو نجوا مى‌كنم، روى خود را به سوى من بدار.
به یقین خداى تعالى بر همه چیز آگاه است و همه صداها را مى‌شنود، ولى این شنیدن، شنیدنى دیگر از سر محبت و عنایت است. خداى تعالى همه صداها را مى‌شنود، امّا این‌گونه نیست كه همه آنها از روى محبت و عنایت باشد. آرى، مسأله این‌جاست كه شنیدن داریم تا شنیدن! گاه ما سخن كسى را گوش مى‌كنیم، در حالى كه اخم كرده و از او روى گردانیده‌ایم. این شنیدن، نوعى عذاب و شكنجه براى طرف مقابل است. اما گاه شنیدنْ با لبخند و نگاه و گوشه چشمى از محبوب همراه است. این شنیدن، بالاترین لذت را براى محب در پى دارد. حضرات ائمه معصومان(علیهم السلام) در دعاهایشان چنین شنیدنى را از خداى تعالى مى‌طلبند. در نماز نیز پس از سر برداشتن از ركوع مى‌گوییم: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»‌؛ یعنى خداى تعالى حمد و سپاس كسى كه او را ستایش مى‌كند، مى‌شنود، و مقصودْ همین شنیدن از سر مهر و محبت است.
﴿ صفحه 107﴾
در هر حال یك نوع «خوف از خدا» هم این است كه كسانى از این بیم دارند مبادا مورد بى‌اعتنایى خداوند قرار گیرند و خدا با آنها حرف نزند و صدایشان را نشنود. این بى‌اعتنایى براى آنها از عذاب جهنم دردناك‌تر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مى‌كند كه: «مادر مرا بزن و هر بلایى كه مى‌خواهى بر سرم بیاور، اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى تعالى عرض مى‌كنند «خدایا ما را به آتش جهنمت بسوزان، اما نگاه و عنایتت را از ما دریغ مدار»! اینان ترسشان از این است كه از نگاه و توجه خداوند محروم بمانند.
«هر چه كنى بكن، مكن ترك من اى نگار من».
3. ترس از عواقب گناه
یك مرتبه دیگر از خوف، مرتبه رایج آن، یعنى ترس از گناهان و آثار سوئى است كه از آنها دامن‌گیر انسان مى‌شود. این نازل‌ترین مرتبه خوف از خداوند است و متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ایمان، همین مرتبه نازل از خوف را نیز جدّى نمى‌گیریم. این در حالى است كه فقط در قرآن كریم ده‌ها و صدها آیه درباره جهنم و توصیف عذاب‌هاى آن وجود دارد. گاهى به اجمال در توصیف عذاب جهنم مى‌فرماید: «عذابٌ الیم»(80)، «عذابٌ عظیم»، «عذابٌ مُهین»(81) و در موارد متعددى نیز این عذاب‌ها به صورت تفصیلى بیان شده است. اما آیا ما هیچ به خودمان فرصت مى‌دهیم كه این آیات را بخوانیم و در آنها بیندیشیم؟ اگر هم گاه قرآن مى‌خوانیم، با سرعت تمام از كلمه‌ها و آیات
﴿ صفحه 108﴾
مى‌گذریم تا زودتر تمام شود! آن هنگام هم كه به قرائت قارى خوش‌صدایى گوش مى‌كنیم، فقط به جنبه هنرى قضیه توجه داریم كه چقدر صدایش زیباست، نفسش زیاد است یا چه خوب قواعد تجوید را رعایت مى‌كند، و اصلا توجه به خود آیه و معنا و مضمون آن نداریم. جداى از روایات، اگر ما به همان توصیف‌هایى كه از جهنم در ضمن آیات قرآن آمده به درستى توجه كنیم، جا دارد حالتى شبیه جنون به ما دست دهد. این در حالى است كه تفصیل و توصیف‌هایى كه در روایات درباره عذاب آمده، بسیار بیشتر و دهشتناك‌تر است، ولى ما از كنار همه اینها مى‌گذریم و جدّى‌شان نمى‌گیریم. در روایات آمده كه اگر یك قطره از آن آب و مایعى را كه به هنگام تشنگى به جهنمیان مى‌نوشانند، به آب‌هاى دنیا اضافه كنند، تمام موجودات زنده روى كره زمین از بوى تعفن آن مى‌میرند!(82) اگر ما به این مفاهیم توجه كنیم و ببینیم كه در اثر گناهان، مستحق چه عقوبت‌هایى مى‌شویم، در خوف و خشیتمان از خدا تأثیر خواهد گذاشت.
افزون بر عقوبت گناه، باید به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى تعالى نیز توجه كنیم. انسان حتى اگر فقط یك‌مرتبه در عمرش خدا را معصیت كند، بسیار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! او خدایى است كه همه هستى ما و نعمت‌هایى كه داریم از اوست و حتى اگر امر و نهى هم كرده، به سبب منافعى است كه در اثر رعایت آنها به ما باز مى‌گردد‌؛ آن‌گاه ما به جاى تشكر، پرچم مخالفت با او را بلند مى‌كنیم!
خدا مى‌فرماید اگر از امر و نهى من سرپیچى كنى، دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد‌؛ با این حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مى‌كنیم.
﴿ صفحه 109﴾
مخالفت امر و نهى خدا، پرستش و اطاعت شیطان است‌؛ شیطانى كه دشمن آشكار انسان به شمار مى‌آید:
إِنَّ الشَّیْطانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ‌؛(83)
به راستى شیطان براى انسان دشمنى آشكار است.
تصور كنید دوستى به شما بگوید: «حرف فلانى را گوش مكن كه او دشمن من است.» اگر شما به حرف آن دشمن گوش كردید، آیا از نگاه كردن در صورت دوستتان خجالت نخواهید كشید؟ این در حالى است كه آن دوست نه هستى شما را داده، نه آب و غذاى شما را، نه عزت و آبرو را و نه...، و فقط دوستى معمولى است. آیا خداى تعالى نباید به اندازه یك دوست معمولى در نظرمان مهم باشد؟!
هر گناهى كه از ما سر بزند، در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كرده‌ایم. خداوند از روى مهربانى، براى آن‌كه ما در چاه نیفتیم و دچار گرفتارى و مصیبت نشویم، فرمان‌هایى به ما داده است، آن‌گاه ما این محبت خدا را رد مى‌كنیم و با دشمن خود و خدا هم‌دست مى‌شویم! به راستى این مخالفت تا چه حد زشت است؟! حتى اگر انسان یك‌مرتبه هم در عمرش گناه كند، مستحق آن مى‌شود كه براى همیشه از رحمت خدا محروم گردد و خدا او را به حال خود واگذارد. اگر كسى یك نگاه به نامحرم بكند، خداوند حق دارد همان لحظه چشم او را بگیرد‌؛ چراكه خدا چشم را براى استفاده صحیح داده و ما از آن در مسیر ضرر رساندن به خودمان استفاده مى‌كنیم. آیا خدا حق ندارد این چشم را از ما بگیرد؟!
امام سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خود مى‌فرماید:
لَوْ بَكَیْتُ اِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنیَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ
﴿ صفحه 110﴾
صَوْتِی ... ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بذلِكَ مَحْوَ سَیِّئَة واحِدَة مِنْ سیّئاتِی‌؛(84)
خدایا! اگر آن قدر گریه كنم تا مژه‌هاى چشمانم بریزد، اگر آن قدر گریه كنم تا صدایم خاموش شود و دیگر از حنجره‌ام بیرون نیاید، خدایا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و همیشه از شرمسارى سرم به زیر باشد،... و اگر همه این كارها را بكنم، باز هم استحقاق محو حتى یك گناه را پیدا نمى‌كنم.
آرى، امام سجاد(علیه السلام) مى‌فرماید: خدایا! اگر فقط یك گناه كرده بودم، استحقاق این را داشتم كه همه عمر را با این اوصاف بگذرانم و با همه گریه‌ها و عبادت‌هایم استحقاق محو همان یك گناه را پیدا نمى‌كنم، مگر آن‌كه تو با لطف خود گناهم را محو كنى.
اگر شما به دوست یا فرزند خود، یا هر كس دیگرى كه بر گردن او حق دارید، بگویید: «فلان كار را نكن» و او سرپیچى كند، ممكن است یك بار، دو بار و سه بار بزرگوارى كنید و او را ببخشید، ولى اگر مخالفت به صد بار و ده‌هزار بار رسید چطور؟! این‌جا دیگر به او اعتنایى نكرده، بر او خشم مى‌گیرید و صبرتان تمام مى‌شود. از این رو، در برخى مناجات‌ها وارد شده كه حضرت مى‌فرماید: «خدایا! پناه مى‌برم به تو از این‌كه بر من غضب كنى».
ما با اولین گناه، مستحق این مى‌شویم كه خداوند نعمت‌هایش را از ما بگیرد، تا چه رسد به این‌كه صدها و هزاران گناه مرتكب شویم. اگر انسان به این مسایل بیندیشد، آن‌گاه متوجه مى‌شود كه چقدر باید در مقابل خداى تعالى شرمنده و ترسان باشد. اگر انسان به گناهان خود و استحقاق عذابى كه در مقابل آنها پیدا كرده توجه كند، آن‌گاه حالت فرو شكستن و خشوع در او ظاهر مى‌شود.
﴿ صفحه 111﴾
بنابراین، فكر كردن درباره گناهان و عقوبت‌هاى آنها و توجه به این‌كه هر چه طرف مقابل ـ كه در برابر او عصیان مى‌كنیم ـ شخصیتش بزرگ‌تر باشد، جرم گناه نیز بیشتر خواهد بود، در ایجاد حالت خشوع بسیار مؤثر است. در روایات ما آمده كه یكى از گناهان كبیره، سبك شمردن گناه است. اگر انسان حتى كوچك‌ترین گناه را با این حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زیاد مهم نیست»، آن گناه، گناه كبیره به شمار مى‌آید‌؛ چراكه نافرمانى در برابر خدا را سبك شمرده است. كوچك شمردن گناه، از خود گناه بدتر است. از این رو، گاه خود گناه كوچك است، ولى چون با سبك شمردن همراه است، تبدیل به گناه كبیره مى‌شود. استخفاف گناه، بى‌اعتنایى به عظمت خداوند و كوچك شمردن فرمان و امر و نهى اوست‌؛ و این بالاترین گناه است. ما باید مراقب باشیم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشویم.
اگر این مطالب را درست تصور كنیم، پى‌آمد آن بروز حالت شكستگى در ماست كه مى‌تواند در نماز هم تأثیر بگذارد و آن را با خشوع همراه نماید. از سوى دیگر نیز، به یقین، نمازى كه با خشوع همراه باشد، بسیارى از زشتى‌ها و پلیدى‌ها و حق‌ناشناسى‌هاى ما به خداوند را جبران خواهد كرد. در روایات ما آمده، چشمى كه از خوف و خشیت الهى بگرید، خداوند آن چشم را عذاب نمى‌كند. از این رو، اگر گناهان ما آن آثار منفى و زیان‌بار را دارد، توجه به خدا و خوف و خشیت از او نیز این آثار خوب و مثبت را به همراه خواهد داشت. به همین دلیل از نظر ما، خداترسى صفتى پسندیده و قابل ستایش است و ارزش مثبت دارد. امیر مؤمنان(علیه السلام) در نیمه‌هاى شب مى‌گریست و مى‌فرمود:
آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ‌؛(85)
آه از كمى توشه و دورى مسافت!
﴿ صفحه 112﴾
به راستى خوف و خشیت كسى مثل على(علیه السلام) از چیست؟ اگر او از كمى توشه نگران باشد، پس امثال ما چه باید بكنیم؟! واقعیت این است كه باید اعتراف كنیم ما از عوالمى كه على(علیه السلام) و امثال او در آن به سر مى‌برند، بى‌خبریم و آنها را درك نمى‌كنیم. ما فقط مى‌توانیم بكوشیم خود را كمى شبیه آنها نماییم.
بنابراین، یكى از راه‌هاى مؤثر در ایجاد خشوع این است كه قبل از نماز، درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آنها بیندیشیم. كسانى كه با دعاها و مناجات‌هاى ائمه(علیهم السلام) سر و كار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدریج این حالت برایشان به صورت «ملكه» درمى‌آید و دیگر نیازى ندارند هر روز یك ساعت بنشینند و به این مسایل فكر كنند. آنان همین‌كه وقت نماز نزدیك مى‌شود یا قدم در مسجد مى‌گذارند، حالشان تغییر مى‌كند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مى‌شنوند و توجه مى‌كنند كه باید به ملاقات با چه كسى بشتابند، منقلب مى‌گردند و حالت خشوع مى‌یابند.
﴿ صفحه 113﴾

فصل چهارم: در آستان جانان

﴿ صفحه 114﴾
﴿ صفحه 115﴾