داستانى از مرحوم آیتالله خوانسارى
قضیهاى را از افراد موثّق و مورد اعتماد شنیدهام كه شاهد این مطلب است، و آن این است كه: مرحوم آیت الله العظمى حاج سید احمد خوانسارى كسالتى داشتند و مىبایستى معده ایشان را جراحى مىكردند. به طور طبیعى باید بىهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت الله خوانسارى به دلیلى امتناع داشتند كه بىهوش شوند.(32) از این رو، خواسته
﴿ صفحه 56﴾
بودند كه عمل جراحى را بدون بىهوشى انجام دهند! پزشكان هر اندازه اصرار كرده بودند كه حتماً باید بىهوش شوید، ایشان فرموده بودند شما بدون بىهوشى عمل را انجام دهید! به هر حال، سرانجام پزشكان بدون بىهوشى شكم ایشان را باز كرده و قسمتى از معده را بیرون آوردند و دوباره شكم را دوخته و بخیه كردند! در طول این مدت، حضرت آیتالله خوانسارى هیچ واكنشى كه كوچكترین نشانى از درد و ناراحتى باشد، از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف كرده بود، به گونهاى كه كاملا از خود و دنیاى پیرامون غافل گردید! كسى كه در هنگام عمل جراحى مىتواند اینچنین توجه خود را در ساحت قدس ربوبى متمركز كند، به یقین در حال نماز هم مىتواند چنین كارى را انجام دهد. به هر جهت، این گونه كارها شدنى است و ما باید همّت كنیم و از خداى تعالى نیز بخواهیم كه چنین حالها و مقامهایى را نصیب ما نیز بفرماید.
حضرت امام(رحمه الله) و دیگر عالمان اخلاق توصیه مىفرمایند كه «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». داخل كردن الفاظ و معانى به قلب به چه معناست؟ در این تعبیر، علما مىخواهند بین «ذهن» و «قلب» تفاوت بگذارند. اصولا موضع معنا و جایگاه آن، ذهن انسان است. یك كافر هم مىتواند معناى «لا اله الا الله» را در ذهن خود تصور كند. پس چرا با این وجود كافر است؟ چون گرچه معنا را در ذهن خود وارد مىكند، اما وارد قلبش نمىشود. از این رو، مؤمن از آن جهت مؤمن است كه افزون بر آنكه این مفهوم را در ذهن تصور مىكند، قلباً نیز آن را مىپذیرد و باور مىكند. این كلام مرحوم امام و دیگر عالمان اخلاق برگرفته از قرآن كریم است كه مىفرماید:
﴿ صفحه 57﴾
قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاِْیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛(33)
برخى از بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در قلبهاى شما وارد نشده است.
عدهاى از اعراب آمدند و به یگانگى خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دادند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله. آنان مىپنداشتند كه ایمان همین است. از این رو مىگفتند ما به خدا و رسولش ایمان آوردیم. آیه نازل شد كه اینان گرچه شهادتین را گفته و به وظایف خویش عمل مىكنند، اما هنوز ایمان داخل قلبشان نشده است. چون اگر چیزى وارد قلب شده باشد، آثار خود را در عملِ انسان نشان خواهد داد. از این رو، باید بكوشیم به مرورْ حقایقِ مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلب نیز وارد كنیم. اگر «اللهاكبر» مىگوییم، حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هر كس و هر چیز بزرگتر است. اگر «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» مىگوییم، آن را به دل نیز باور كنیم و امید و اعتقادى جز به كمك و عنایت الهى نداشته باشیم. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیتها و انانیتهاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
افسانه یا واقعیت
متأسفانه ما چنان از این مطالب فاصله داریم، كه گاه حتى فكر مىكنیم این حرفها افسانه و رؤیایى بیش نیست! مىپنداریم اینها شعرهایى است كه
﴿ صفحه 58﴾
برخى افراد هنگامى كه طبعشان گل كرده، گفتهاند! اما این مطالب، واقعیتهایى است كه به بسیارى از آنها در خود قرآن و روایات و معارف اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. براى خود من، اولین بار كه به معناى این آیه دقت كردم، بسیار عجیب آمد و متوجه شدم ما تا چه حد از قرآن و معارف آن دور هستیم. قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید:
إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛(34)
چون قرآن بر آنان خوانده شود، سجدهكنان به روىْ درمىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجامشدنى است» و بر روى زمین مىافتند و استماع قرآن بر خشوع آنان مىافزاید.
هنگامى كه قرآن بر مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، تلاوت مىشود، با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود، بر خشوعشان افزوده مىگردد. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام، حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند، من تا به حال مشاهده نكردهام.
در آیهاى دیگر كه شبیه همین آیه است مىفرماید:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(35)
﴿ صفحه 59﴾
و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان بر خاك مىافتادند.
آیا این قرآن براى چه كسانى نازل شده است؟ آیا ذكر این اوصاف براى مؤمنان به چه منظورى است؟ آیا فقط خواستهاند ما بدانیم مؤمنانى بودهاند كه چنین ویژگىهایى داشتهاند؟ آیا این اوصاف نباید در ما تحقّق داشته باشد؟ آیا ما نباید در میان انبوه مؤمنانى كه اطراف خود مىبینیم، دست كم یك نفر را مشاهده كنیم كه چنین حالتى داشته باشد؟! این امر شاهدى است بر اینكه ما تا چه حد با ایدهآلهاى قرآن و سنّت فاصله داریم. در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند، ولى در این زمانها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى كار به جایى رسیده كه اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد، آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بىمعنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده، بدعت در دین است؟! اگر صریح آیه قرآن دین نیست، پس دین چیست؟! اگر از راه قرآن نتوان دین و اوصاف دینداران و مؤمنان را شناخت، پس از چه راهى مىتوان به این مهم دست یافت؟! قرآن كریم براى آنكه عظمت معانى و مفاهیم قرآن را به ما بفهماند، مىفرماید:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(36)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مى دیدى!
﴿ صفحه 60﴾
یعنى دلى كه قرآن بر آن اثر نمىكند و در اثر شنیدن قرآن به تپش نمىافتد، از سنگ سختتر است! اگر قرآن بر كوهى نازل شده بود، از هم مىشكافت، ولى دلهاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسانها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ تغییر و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات الهى اینگونه سرد و بىروح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظر كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس یابیم؟
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(37)
آیا براى كسانى كه ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم و فرو شكسته گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش به آنها كتاب داده شد و عمر و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید؟
آیا وقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آنچنان سنگدل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ آیا هنگام خارج شدن از این حالت جمود و یخزدگىِ قلبها فرا نرسیده است؟ چه بسیار كسانى كه در اثر استماع آیات قرآن، یخهاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟
داستان فضیل بن عیاضِ راهزن، معروف است. او شبى هنگام دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحبخانه همین آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت میکنند
﴿ صفحه 61﴾
این آیه به یكباره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همانجا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آنچنان عوض شد كه از شمار اولیاى الهى گردید. به راستى آیا وقت آن نرسیده كه مفاهیم و معانى الفاظ و ذكرهاى نماز از زبان و ذهن ما عبور كرده و به قلبمان وارد شود؟! آیا وقت آن نرسیده كه در نمازْ حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد آن را سرسرى نگیریم؟! امیدواریم توفیقات خداوند در این راه شامل حالمان گردد.
راههاى ایجاد حضور قلب در نماز
تفكر درباره فایدههاى حضور قلب در نماز
یكى از راههایى كه براى درمان این مشكل وجود دارد، تفكر و تأمل درباره فایدههاى توجه و حضور قلب در نماز، و ضررهاى ناشى از غفلت و بىتوجهى در نماز است؛ چراكه اگر انسان باور كند انجام كارى برایش مفید است و ترك آن موجب ضررهاى بزرگ و فراوانى براى وى خواهد شد، آنگاه به طور جدى در صدد انجام آن برمىآید و به آن اهتمام مىورزد. واقعیت این است كه ما به فایدههاى اهتمام به نماز و ضررهاى ناشى از عدم توجه به آن «باور» و «ایمان» نداریم.
با توجّه به محدودیت ذهن، با تشبیه به معاملههاى دنیایى، این مطلب تا حدّى براى ما روشن مىشود. فرض كنید شخص تاجرى با سرمایه معیّنى مىتواند یكى از دو معامله را انجام دهد. براى مثال سود یك معامله، یك میلیون تومان خواهد بود و در معامله دیگر یك میلیارد تومان سود خواهد برد. اگر او معامله با یك میلیون تومان سود را انتخاب كند، چه ضرر بزرگى به خود زده و بعدها چقدر حسرت خواهد خورد؟ البته اشاره كردیم كه تفاوت نمازِ باتوجه
﴿ صفحه 62﴾
با نمازِ بىتوجه، از عدد و رقم و محاسبه بیرون است؛ اما اگر به فرض بخواهیم با عدد و رقم بیان كنیم، مثل این است كه ما مىتوانیم در مقابل پنج دقیقه نماز، صد میلیارد تومان سود به دست آوریم، ولى به صد تومان قانع مىشویم! آیا خسارتى بالاتر از این مىشود؟ یا مثل این است كه مىتوانیم در مقابل یك نماز پنج دقیقهاى، مروارید یا برلیانى با صدها میلیون تومان قیمت را به كف آوریم، اما دلمان را به یك تكه شیشه كاملا بىارزش خوش مىكنیم! اكنون كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، هر دو راه برایمان باز است و ما هر روز و روزى چند بار با اختیار خود، نمازمان را با شیشه و پول سیاهِ بىارزش عوض مىكنیم! اگر قبل از نماز به این بیندیشیم كه عوضِ نماز ما مىتواند برلیانى باشد كه تمام جواهرفروشهاى دنیا از تعیین قیمت آن عاجزند، شاید كمى به خود آییم و نمازمان را ارزان نفروشیم! اگر به ارزش واقعى نماز خود آگاه شویم، آنگاه در هنگام نماز اختیار دل خود را به دست مىگیریم و اجازه نخواهیم داد به هر سمت و سویى پرواز كند. اگر فعلا نمىتوانیم در همه اجزاى نماز این كار را بكنیم ـ كه قطعاً چنین چیزى در ابتداى كار برایمان میسّر نخواهد بود ـ دست كم تصمیم بگیریم در نماز امروزمان فقط یك ذكر را با حضور قلب و توجه كامل بگوییم!
ما اكنون متوجه نیستیم كه هر روز چه ضرر هنگفتى از ناحیه نمازهاى بىتوجه خود متحمل مىشویم، اما روزى قطعاً به این مسأله پى خواهیم برد. آن روز انگشت تأسف به دندان خواهیم گزید و آه حسرت سر خواهیم داد. روزى كه قرآن آن را «یوم الحسرة» نامیده است:
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ؛(38) و آنان را از روز حسرت بیم ده.
آرى، عذاب حسرت از عذاب جهنم كشندهتر است!
﴿ صفحه 63﴾
در هر حال، یكى از راههایى كه مىتواند به ما كمك كند تا حضور قلب بیشترى در نماز داشته باشیم، این است كه پیش از نماز دقایقى را درباره فایدههاى نمازِ باحال و باتوجه و پىآمدها و ضررهاى نمازِ بىتوجه بیندیشیم.
احتمال بودن آخرین نماز
از دیگر چیزهایى كه مىتواند به حضور قلبِ بیشترِ ما در نماز كمك كند و در روایات هم به آن اشاره شده، توجه به این نكته است كه احتمال دارد این نماز، آخرین نمازى باشد كه مىخوانیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى، ضمن نصیحتهایى به یكى از اصحاب به نام «ابوایوب خالد بن زید»، فرمودند: وَصَلِّ صَلاةَ مَوَدِّع؛(39) یعنى به هنگام نماز طورى نماز بخوان كه گویا این آخرین نمازى است كه مىخوانى؛ نماز خداحافظى توست.
به راستى از كجا معلوم كه پس از این نماز، آنقدر زنده بمانیم كه به نماز دیگرى هم برسیم؟! ما وقتى وارد نماز مىشویم، حتى نمىتوانیم یقین داشته باشیم كه همین نماز را به پایان خواهیم برد، تا چه رسد به اینكه بخواهیم به نمازهاى دیگر امید داشته باشیم. اگر انسان فكر كند فرصت من به اندازه همین یك نماز است و به محض اینكه «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را بگویم، حضرت عزرائیل در اینجا حاضر است و مرا قبض روح خواهد كرد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند! اگر بداند واقعاً این آخرین نماز اوست، آن نماز را با حالت توبه و انابه و تضرع به درگاه خداوند به جا خواهد آورد. در هر نمازى چنین احتمالى هست كه واقعاً آخرین نماز ما باشد. پس شایسته است در آن نماز رو به خدا كنیم و آن را نماز توبه و استغفار و استغاثه قرار دهیم.
﴿ صفحه 64﴾
اگر انسان چند دقیقه پیش از نماز بنشیند و به خود تلقین كند كه شاید آخرین نماز من باشد، این انگیزه در او ایجاد مىشود كه حواس خود را بیشتر جمع نماید. براى مثال، اگر بخواهید به سفر بروید و سفرتان هم طولانى و خطرناك باشد، چه مىكنید و چگونه اهل خانه و دوستان و بستگانتان را وداع مىگویید؟ در طول هشت سال دفاع مقدس، این منظره را زیاد دیده بودیم. وداعها و خداحافظىهاى كسانى كه به جبهه مىرفتند، با مسافرتهاى دیگر به كلى متفاوت بود. در این خداحافظىها، پدر و مادر طور دیگرى فرزندشان را در آغوش مىكشیدند. همچنین وداع رزمندگان در شبهاى عملیات، حال و هواى بسیار عجیبى داشت و فضایى دیگر بر آن حاكم بود. این همه از آن جهت بود كه امید بازگشت و دیدارى دوباره بسیار كم بود. اگر انسان در نمازهاى خود نیز چنین احساسى داشته باشد، حال و هواى نمازهایش به كلى متفاوت خواهد شد. اگر انسان این احساس را داشته باشد كه این آخرین بارى است كه با خدا حرف مىزند و آخرین مرتبهاى است كه در پیشگاه الهى سر به سجده مىگذارد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند؛ نمازى وداعگونه با چشمانى اشكبار و صفایى ملكوتى، همچون وداع رزمندگان در شبهاى عملیات. اگر اینگونه شود، انسان مىكوشد بیشترین و بهترین بهره را از این نماز بگیرد. در هر حال، این هم راه دومى است كه انسان مىتواند به وسیله آنْ توجه و حال حضورش را در نماز افزایش دهد.
نماز، ملاقات با بزرگترین بزرگ
از دیگر جهاتى كه مىتواند به بیشتر شدن توجه انسان در نماز كمك كند، این است كه بیندیشد در نماز مىخواهد به درگاه چه كسى برود و با كدام بزرگ رو
﴿ صفحه 65﴾
به رو شود. هر قدر انسان این معنا را بیشتر مورد توجّه قرار دهد، خشوع و خضوع و توجه او در نماز بیشتر خواهد شد. انسان باید توجه كند كه در نماز با كسى سخن مىگوید كه از باطن او آگاه است و كوچكترین خطورات ذهنى و قلبىاش از او مخفى نیست. اگر انسان به این حقیقت توجه داشته باشد، آنگاه به هنگام گفتن «الله اكبر» و قرائت حمد و سوره، به دنبال تنظیم سخنرانى و درس و بحث و چك و سفتههاى خود نخواهد رفت و از خدا شرم خواهد كرد كه با او حرف بزند و دلش جایى دیگر باشد؛ چراكه مىداند خدا به آنچه در قلب و ذهن او مىگذرد نگاه مىكند و از آن آگاه است. البته به یقین رسیدن به چنین حالتى، به تمرین و تكرارْ نیاز دارد.
ما باید باور كنیم كه خدا همیشه و همه جا حاضر و ناظر است و هیچ حركت و سكونى از او پنهان نیست. براى آنكه این باور در ما پیدا شود، مىتوانیم در اتاقى كه پردهاى بر در آن آویخته و كسى غیر از ما در آنجا نیست، بنشینیم و تصور كنیم كه كسى از پشت آن پرده مراقب اعمال و رفتار ماست؛ به طورى كه ما او را نمىبینیم، ولى او كاملا ما را مىبیند و مراقبمان است. آیا اعمال و رفتار شما در این حالت، با آن حالتى كه چنین تصورى ندارید یكسان است؟ قطعاً یكسان نیست. یقین كه جاى خود دارد، انسان اگر احتمال هم بدهد كه كسى از پشت آن پرده، مراقب اوست، دست به هر كار و حركتى نخواهد زد. حتى در حضور كودكى نابالغ اما ممیّز از بسیارى كارهاى زشت و حتى حلال پرهیز خواهد كرد.
در نماز نیز باید این حالت را تمرین كنیم. اگر ما به هنگام نماز حضور خدا را دست كم در حد یك انسان معمولى هم احساس كنیم، نمازمان با آنچه كه فعلا هست، بسیار متفاوت خواهد شد؛ چه رسد به اینكه حضور خدا را با مقام
﴿ صفحه 66﴾
خدایىاش احساس كنیم! دست كم براى خدا این مقدار ارزش قایل شویم كه فردى معمولى از پشت پردهاى مراقب ماست و به ما نگاه مىكند! اگر همین مقدار هم خدا را باور كنیم، حضور قلبمان بیشتر خواهد شد. اگر پیش از شروع به نماز، چند دقیقهاى درباره این مسایل بیندیشیم كه نزد كسى مىرویم كه صداى ما را مىشنود، ما را مىبیند و از خطورات قلبى و ذهنى ما آگاه است، قطعاً در حین نماز حال و هوایى دیگر خواهیم داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ ابوذر كه پرسید «احسان چیست؟» فرمود:
اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(40)
احسان این است كه آنچنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى، بدانى كه او تو را مىبیند.
باید هنگامى كه نماز مىخوانیم، حالت صحبت رو در رو داشته باشیم؛ نه آنكه تصور كنیم با شخص غایبى صحبت مىكنیم. باید حضور خدا را با همه وجود درك كنیم و ببینیم كه خدا حاضر است. در احوال امام صادق(علیه السلام) چنین آمده كه آن حضرت مشغول نماز مستحبى بودند. در حین قرائت حمد و سوره آیهاى را آن قدر تكرار كردند كه از حال رفتند! وقتى از آن حضرت پرسیدند: «یا ابن رسول الله! این چه حالى بود كه از شما مشاهده كردیم؟» حضرت فرمود: وقتى به این آیه رسیدم، آنقدر آن را تكرار كردم كه گویا آن را از زبان خود نازل كنندهاش شنیدم!(41) البته درست است كه این بزرگواران امام و معصوم هستند، ولى به تجربه ثابت شده كه نیل به چنین مقامات، یا دست كم شبیه آنها، براى پرورشیافتگان واقعى و شاگردان حقیقى آنان نیز میسّر است. كم نبوده و
﴿ صفحه 67﴾
نیستند بزرگانى كه با عمل كردن به راه و روش آن بزرگواران، داراى چنین حالاتى شدهاند.
رسیدن به هر یك از مقامات روحى و معنوى، به كار و تمرین و تهیه مقدمات نیاز دارد، به ویژه چنین مقامهایى كه از شمار عالىترین مرتبههاى تكامل روحى و معنوى است. در این مورد، یكى از مقدمات این است كه ما دقایقى را قبل از نماز به تأمل در این باره اختصاص دهیم، نه آنكه از گرد راه برسیم و بىمقدمه «الله اكبر» بگوییم و مشغول نماز شویم! ما براى آنكه مهار دلمان را در دست بگیریم، به تمرین و تمركز نیازمندیم. نماز خواندن به معناى مواجهه رو در رو و سخن گفتن از نزدیك با خداى تعالى است. باید یقین داشته باشیم خداوند سخن ما را مىشنود و به آن توجه دارد و بالاتر از آن، از قلب و دل ما نیز آگاه است. اگر در نماز دلمان جاى دیگرى باشد، مثل آن است كه در حال صحبت كردن با كسى، پشت خود را به او بكنیم! اگر بخواهید با دوست صمیمى خود صحبت كنید، به ویژه كسى كه با او رودربایستى دارید و احترامى برایش قایل هستید، آیا در حالى كه او با شما سخن مىگوید، پشتتان را به او مىكنید؟! این كارى بسیار زشت و كمال بىادبى است! در نماز نیز ما در حال صحبت با خدا هستیم و اگر دلمان رو به سویى دیگر باشد، دقیقاً مثل آن است كه پشتمان را به خدا كرده باشیم و حرف بزنیم! اگر به خود آییم و تأمل كنیم، این نهایت بىادبى و بىحیایى است. به همین جهت، در برخى از روایات نیز بدین مضمون آمده كه: «آن كس كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، آیا نمىترسد از آنكه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟!»(42) یعنى كسى كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، مستحق این عقوبت است كه همان دم او را از
﴿ صفحه 68﴾
صورت انسانى در آورده و به شكل الاغى مسخ كنند. به عبارت دیگر، كسى كه ادب مصاحبت با خدا را نگاه نمىدارد و هنگام سخن گفتن با او، پشتش را به طرف خداوند مىكند، این نشان از خوى و خصلت حیوانى او دارد؛ چراكه مانند حیوان، ادب حضور و مصاحبت را نمىفهمد و هنگامى كه با او سخن مىگویند، همچنان در عالم خویش است و سر در آخور خود دارد!
پیدا كردن حال خشوع در نماز
یكى دیگر از عوامل بهرهمند شدن از روح نماز، پیدا كردن حال خشوع در نماز است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(43)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند.
نیز در جایى دیگر مىفرماید:
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(44) از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و به راستى آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
مفهوم خشوع
در زبان فارسى، كمتر معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملا مفهوم آن را بیان كند، یافت مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد این واژه در قرآن، مىتواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.
﴿ صفحه 69﴾
از شمار مواردى كه قرآن این مفهوم را درباره آن به كار برده، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان ویژگىها و حالتهاى روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الاَْصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛(45) روز قیامت، هیبت و عظمت خداى تعالى آنچنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو، سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را یاراى آن نیست كه بلند صحبت كند. قرآن كریم این شكسته شدن صدا (یعنى درست درنیامدن صدا از حنجره و عدم توانایى بر محكم سخن گفتن) را به «خشوع اصوات» تعبیر كرده است.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن بهكار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛(46)
در روز قیامت، برخى چهرهها در حالت خشوع است.
ظاهراً مصداق این آیه شریفه، صورتهاى كافران و گنهكاران است. در روز قیامت، چهرههاى كافران و گناهكاران در هم فروشكسته است.(47)
براى دریافت مفهوم خشوع و تصور این حالت، ابتدا باید توجه كنیم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند كارى بكند
﴿ صفحه 70﴾
كه در ظاهر، چهره، بدن یا صداى خود فرو شكستگى ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست؛ چراكه خشوعِ حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات انسان سرایت كند؛ همچنانكه قرآن كریم مىفرماید:
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛(48) آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده است نرم و فرو شكسته گردد؟
آیا هنگام آن نرسیده كه مؤمنان، از یاد خدا دلشان بشكند؟
به گفته قرآن كریم، ویژگى این كتاب شریف این است كه انسانهایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود:
اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛(49)
خدا زیباترین سخن را به صورت كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّا و پیوسته، یا متضمّن وعده و وعید نازل كرده است. آنانكه از پروردگارشان مى هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى افتد.
البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند؛ بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روانشناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخهاى غیر ارادى است كه ما به محرّكهاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى به نسبت شدیدى بلند شود، انسان به
﴿ صفحه 71﴾
صورت طبیعى یكمرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این حالت غیر اختیارى است و یك بازتاب و واكنش طبیعى به شمار مىآید. در مورد برخى ادراكها نیز اینگونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید، درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بىتكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال، ناگهان صدایى مىشنود. به محض شنیدن صدا، به طور طبیعى ابتدا انسان كمى مىترسد. با خود مىگوید كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجاست؟ چون كاملا مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یكباره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس زودگذر به او دست مىدهد. این حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خود در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى به شمار مىآید. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده، یكى از اهل خانه باشد، انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد و آن حالت ترس تمام مىشود.
قرآن مىفرماید اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسانهایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. اما از آنجا كه آنان مؤمناند و با خدا آشنا
﴿ صفحه 72﴾
هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات نخستین، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند:
ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللهِ؛(50)
سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد.
نهتنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. گویا ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است و از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند، ناراحت و نگران مىشوند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛(51)
و چون خدا به تنهایى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد.
اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت نخستین، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن برایشان پیدا مىشود.
از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد، در ساعت غیر موظّف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان
﴿ صفحه 73﴾
چشم باز مىكند و فرمانده را بالاى سر خود مىبیند. در اینجا چه حالى به او دست مىدهد؟ به یقین دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد؛ خجالتى كه با ترس همراه است. شكوه و عظمت مقام بالادست باعث مىشود دست و پاى خود را گم كند، در عین حال كه از خوابیدن و پاى خود را دراز كردن جلو فرمانده خجالت مىكشد. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او رو به رو مىشود بزرگتر و والاتر باشد، این حالت خودباختگى و ترسِ همراه با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد. مؤمنان، نظیر این احساس را در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها، بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى تعالى دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیشآمد كرده، شبیهترین و نزدیكترین حالتها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خودباختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت، از مثالى استفاده كنیم. فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیت، و مثلا از نظر علمى داراى درجه دكترا و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند، ناگهان معلوم گردد ادعایش درست نیست و نهتنها درجه دكترا ندارد، كه اصلا بىسواد است. اینجا انسان به یكباره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود. علامت این حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم، تفاوتى
﴿ صفحه 74﴾
وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنجآور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، ولى وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد. برخى از بزرگان مىفرمودند لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذتهایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكند اى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند.
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذتهاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود. این از آن جهت است كه اصلا «خشوع» امرى فطرى است و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا، استقلال و هویتى براى خود نبیند و همه هستى و وجود خود را، وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او بنگرد.
انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بىنهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند و به علم حضورى آن را بیابد، به یقین فرو خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند، درجه و مرتبه او بالاتر مىرود.
خشوع، نفى انانیّت
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معناست؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان گرفتارى و نیازى جدى و سخت داشته و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. اینجاست كه دل انسان مىشكند. اما این حالت،
﴿ صفحه 75﴾
خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است. این اشكال آنجا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى تعالى احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسانهاى دیگر نیز زشت است، اما نه آنچنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بىارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند، یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و منشأ گمراهىها، انحرافها و فسادهاى انسان مىشود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد، بدانجا مىرسد كه انسان نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(52) سر مىدهد. فرعون كه این سخن را مىگفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
نماز، اظهار بندگى و تسلیم در برابر خدا و فرمان اوست. نماز، تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
همه و به ویژه جوانان باید در مسیر حركت بر اساس خواست خدا، زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان، انگیزه الهى بیابند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند؛ بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونى و انانیت در او ضعیف
﴿ صفحه 76﴾
مىشود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا بكوشیم در هر كارى ببینیم وظیفهمان چیست و خداى تعالى از ما چه خواسته است، در دام انانیت نیفتاده و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(53) گرفتار نمىشویم.
خشوع ظاهرى و خشوع واقعى
به هر حال، انسان قبل از آنكه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد، این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما، بهسان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانىها قابل شكستن و فرو شكستن نخواهد بود:
وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(54)
و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدانها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دلهایشان سخت گردید.
برخى انسانها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن، دلهایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود. خداوند متعال در وصف قساوت قلب بنىاسرائیل مىفرماید:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(55)
﴿ صفحه 77﴾
سپس دلهاى شما بعد از این سخت گردید، همانند سنگ یا سختتر از آن؛ چراكه از برخى سنگها جوىهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد.
دلِ بعضى از انسانها آنقدر سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشمشان نمىآید. اینان از سنگ هم سختترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دلهایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمىدارد. یك مرحله و مرتبه از دلشكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمىدارد. گاهى دلشكستن شدیدتر است، به طورى كه دیوار دلْ شكافى عمیق برمىدارد. زمانى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آنچنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یكباره فرو بریزد. در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلا خانه و دیوارى نبوده است. خشوعِ كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلا دیوارِ دل انسان پودر مىشود و ذرات آن هم در هوا گم مىگردد. اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه ناخواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ مثلا بىاختیار و بدون اینكه خود بخواهد، صدایش یك حالت گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در این حال نماز بخواند، آنگاه مصداق این آیه شریفه است كه:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(56)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكسته اند.
﴿ صفحه 78﴾
خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، نه خشوع حقیقى. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار «من بودن» مىشكند و سقف بتخانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن به صورت غیر ارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم نمایان مىشود.
ممكن است به ذهن بیاید كه آیا اصولا این كار درستى است كه كسى به چنین حالتى برسد؟ كسانى كه با خدا رابطه ندارند، این حالت را نشانه ضعف شخصیت فرد مىدانند. آنها مىگویند اگر دل انسان بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به تپش بیفتد و صدایش حالت گرفتگى پیدا كند، اینها نشانه ضعف شخصیت فرد و ضعف اعصاب و روان اوست! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مىشناسند و عظمت او را درك مىكنند، معتقدند كه نبود چنین حالتى، اشكال و نقص است. ما معتقدیم كه اصلا اقتضاى فطرت انسان همین است. هنگامى كه انسان از خود هیچ ندارد و همه چیز او از خداست، این چه حالت دروغینى است كه در برابر خدا بگیرد و براى چه دیوار بتونى «من بودن» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه این است كه انسان در مقابل خدا براى خود شخصیت و انانیتى قایل شود.
فرق بین «خشوع»، «خوف» و «خشیت»
چنانكه گفتیم، خشوع عبارت است از احساسى خاص از خودباختگى، بریدن و فرو شكستن كه براى انسان پیدا مىشود. این حالت با «خشیت» و «خوف» همراه است. از این رو، براى روشنتر شدن مفهوم «خشوع»، باید مقدارى نیز درباره مفهوم «خشیت» و همچنین «خوف» و تفاوت این دو و ارتباط آنها با خشوع صحبت كنیم.
﴿ صفحه 79﴾
در قرآن كریم چنین مىخوانیم:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(57)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مىدیدى.
اگر قرآن بر كوهى نازل مىشد، حالت خشوع و شكستگى در آن پدیدار مىگشت و متلاشى مىگردید. خداوند متعال در این آیه شریف، مفهوم «خشوع» و «خشیت» را با هم به كار برده است.
معمولا مفهوم واژه «خشیت» به درستى بر ما روشن نیست. در زبان فارسى این كلمه در بسیارى موارد همراه با واژه «خوف» و گاهى نیز به همراه واژه «هیبت» به كار مىرود. بسیارى از ما تصور مىكنیم كه این سه كلمه مترادف و به یك معنا هستند، حال آنكه اینگونه نیست. اتفاقاً كلمه «هیبت» را معمولا به غلط به كار مىبریم. براى مثال ما در فارسى مىگوییم: «فلانى چنان هیبتى داشت...» یا: «از هیبت او، فلان حالت براى من پیدا شد»، كه هیبت را به شخص مقابل نسبت مىدهیم؛ در حالى كه هیبت، حالتى براى خود شخص است كه از درك عظمت طرف مقابل حاصل مىگردد!
در هر صورت، هنگامى كه انسان با عظمتى شگفتانگیز مواجه مىشود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مىكند، حالتى از خودباختگى و فرو شكستگى برایش پیدا مىشود. این همان حالتى است كه براى بیان آن مىگوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم» و همانطور كه گفتیم، «هیبت» در واقع صفت و حالت ماست كه از درك عظمت آن شخص پیدا مىشود.
﴿ صفحه 80﴾
حالت «هیبت»، گاهى با شناختها و توجهات دیگرى نیز همراه است. انسان گاه پس از درك عظمت آن فرد و معرفت به شخصیت او، به این امر توجه مىكند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و با او نافرمانى و بىحیایى روا داشته است. اینجاست كه افزون بر حالت «خشیت» كه تحت تأثیر درك عظمت آن شخص به وجود آمده بود، حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مىشود. گاه علاوه بر اینها، به این امر توجه مىكند كه در قبال نافرمانىها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى گناهكاران عذابها و عقوبتهایى را مهیا كرده است. در اینجا، افزون بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مىگردد.
«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیست و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمىآیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شود؛ براى مثال، در مورد كوه، گناه و نافرمانى مطرح نیست تا بگوییم كوه از ترس عذاب الهى حالت خشوع و خشیت پیدا مىكند، بلكه از هم فروپاشیدن كوه، تحت تأثیر درك عظمت الهى است.
بنابراین، پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، در برابر خداى تعالى، اعم است از اینكه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد، یا اینكه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. یكى از حالتهاى انسان این است كه گاه وقتى در برابر شخصیتى بسیار باعظمت قرار مىگیرد، رنگش مىپرد، بدنش به لرزه مىافتد و حالتى ترسگونه بر او چیره مىشود؛ اما این حالت، لزوماً به سبب ترس از عذاب و عقوبت نیست، بلكه مىتواند تحت تأثیر درك عظمت آن شخصیت پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مىشد، بدنشان به لرزه مىافتاد
﴿ صفحه 81﴾
و رنگ مباركشان مىپرید.(58) درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مىایستاد، بندبند بدنشان مىلرزید و خداى تعالى در این حال، خطاب به فرشتگان مىفرمود: اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من، چگونه از خشیت من به خود مىلرزد. شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.(59)
در هر حال با توضیحاتى كه دادیم، معلوم شد كه «خشوع» ممكن است اسباب مختلفى داشته باشد: گاه صرفاً به سبب درك عظمت مقام الهى است؛ زمانى به سبب شرمسارى و خجالت از گناهى است كه نسبت به خداى تعالى از انسان سر زده است؛ و گاه نیز ممكن است به سبب ترس از عذاب و عقاب الهى باشد.
رابطه «محبت» و «خشوع»
هنگامى كه انسان محبوبى دارد، ولى دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس اوست. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بىخبر است، ولى محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در دعاى شریف عرفه، خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مىدارد:
عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلَیْها رَقیباً؛
كور باد آن دیدهاى كه تو را مراقب خود نمىبیند.(60)
اگر انسان بخواهد به اندازه توان به عمق این مطلب برسد، باید ابتدا معرفت
﴿ صفحه 82﴾
خود را به خداى تعالى بیشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بیشتر بشناسد، بیشتر به زیبایى و جمال او پىخواهد برد و در نتیجه، بیشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دل او جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آنگاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بىتابى مىكند. اینجاست كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا این مراحل را طى كنیم و این حالتها براى ما پیدا شود.
بهترین راه براى ایجاد محبت خدا در دل
بهترین راه براى ایجاد محبّت خداوند در دل، همان راهى است كه خداى تعالى آموزش داده است. خداى متعال در حدیثى قدسى، خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید:
حَبِّبْنی اِلى خَلْقی و حَبِّبْ خَلْقی اِلَیَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائی وَ نَعْمائی لِیُحِبُّونی؛(61)
اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز و خلقم را نزد من محبوب گردان. موسى(علیه السلام) عرض كرد: خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمتهاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه محبّت كسى كه به او خوبى كند، در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید: اى موسى!
﴿ صفحه 83﴾
نعمتهایى را كه به بندگانم دادهام و خوبىها و الطافى را كه در حق آنان كردهام، به یادشان بیاور. اگر به این امر توجه كنند، فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هر قدر بیشتر به نعمتها و موهبتهایى كه به آنان بخشیدهام توجه كنند، بیشتر مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راهها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راههایى را كه اولیاى خدا و انسانهاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبتهاى كامل را پیدا مىكنند، لطیفتر و عمیقتر از اینهاست؛ اما به هر حال این راهى است كه براى ما انسانهاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان بكوشد نعمتهاى خدا را درست بشناسد و درك نماید و تأثیر آنها را به دقت در زندگى خود بررسى كند، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمتهاى خداوند و الطاف او به ما بىشمار و بىحد و حصر است. در حقیقت ما آنچنان غرق در دریاى نعمتهاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصورمان بیرون است. در میان آنها مىتوانیم به نعمتهایى بیندیشیم كه اصلا انتظار رسیدن به آنها را نداشتهایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیتهایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشتهایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیر منتظره حل شده است. در این مواقع، حالتى خاص به ما دست داده و احساسى از شرمندگى و شكستگى در مقابل خداى تعالى در
﴿ صفحه 84﴾
ما پیدا شده است و حتى گاه بىاختیار اشك شوق ریختهایم؛ شوق از اینكه چگونه خداى تعالى لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.(62)
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یكباره نعمتى غیر منتظره به ما ارزانى داشته به یاد بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقّت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود، دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب، این حالت و موفقیتهاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم و سپس آن را به سایر نعمتها نیز سرایت دهیم، به تدریج شور و شوق و محبتمان به خداوند متعال اضافه مىشود و اگر این امر را تكرار كنیم، كمكم مىتواند به صورت ملكه درآید، كه در همه حال از شوق نعمتهایى كه
﴿ صفحه 85﴾
خدا به ما ارزانى داشته، در قلب خود احساس محبت و شور و شوق نسبت به خداى متعال كنیم.
نعمتهاى خدا هم فقط این نعمتهایى نیست كه ما معمولا به آنها توجه مىكنیم. سر تا پاى عالم هستى براى هر انسانى نعمت است. امام حسین(علیه السلام)در شمردن نعمتها و توجه به آنها، چه دقایق و ظرایفى را برمىشمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و اینگونه نعمتهاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب، ایستاده و آنچنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد. با این سوز و حال، نعمتهاى خدا، از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندانها و قلب و كبد و تمام اعضا و اندامها را یك به یك ذكر مىكند:
فَاَیَّ نِعَمِكَ یا الهی اُحْصی عَدَداً و ذِكْراً؟ اَمْ اَیُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً؟ وَ هِیَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهی بِحَقیقَةِ ایمانی... و عَلائِقِ مَجاری نُورِ بَصَری وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینی وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسی وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینی وَ مَسارِبِ سِماخِ سَمْعی وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتایَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانی و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمی وَ فَكّی و مَنابِتِ اَضْراسی وَ مَساغِ مَطْعَمی وَ مَشْرَبی وَ حِمالَةِ اُمِّ رَأْسی وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقی ... وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعی وَ حِقاقُ مَفاصِلی وَ قَبْضُ عَوامِلی و اَطْراف اَنامِلی وَ لَحْمی وَ دَمی وَ شَعْری وَ بَشَری وَ عَصَبی و قَصَبی وَ عِظامی وَ مُخّی و عُروقی و جَمیعُ جَوارِحی...؛(63)
﴿ صفحه 86﴾
پس كدامین نعمتهایت را اى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آنكه نعمتهاى تو اى خداى من، بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. من گواهى مىدهم اى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزههاى راههاى جریان نور دیدهام، و چینهاى صفحه پیشانىام، و درزهاى حفرههاى گردش خونم، و پرّههاى نرمه تیغه بینىام، و حفرهها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم نهاد دو لبم، و گردشهاى سخنسازانه زبانم، و جاى فرو رفتگى كام دهانم، و آروارههایم، و رستنگاههاى دندانهایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنىام، و تكیهگاه پوسته مغز سرم، و رسایىِ كامل طنابهاى گردنم ... و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینهام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كنارههاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروفهاى دندههایم، و گیرههاى بندهاى مَفْصَلهایم، و انقباض عضلاتم، و گوشههاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانهایم، و مغزم، و رگهایم، و همه اعضایم....
جدّاً خداى تعالى چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هر یك از این نعمتها را به ما نمىداد، چه كمبودها و بیمارىها و مشكلاتى كه نداشتیم! و افزون بر اینها و بالاتر از آنها، نعمتهاى معنوى خداوند است كه معمولا كمتر به آن توجه مىكنیم.
اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجاتهاى خود، به نعمتهاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) این چنین مىخوانیم:
وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛(64)
﴿ صفحه 87﴾
خدایا! از بزرگترین نعمتهایت بر ما، ذكر و یاد تو بر زبان ما و اجازهات به ما در خواندن توست.
شاید به فكر ما نرسد كه این خود نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را در برابر عظمت الهى بسنجیم، آنگاه خواهیم فهمید كه اصلا ما در این حدّ و اندازهها نیستیم و حقى نداریم كه در پیشگاه با عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛(65) بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هر كسى حق سخن گفتن در پیشگاه خداى تعالى را ندارد. تا او خود اجازه ندهد، لیاقت سخن گفتن با حضرتش را پیدا نمىكنیم. مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثل مقام معظم رهبرى در آن حضور داشته باشد. در این مجلس هر كسى حق ندارد سخن بگوید و باید از قبل اجازه بگیرد. در مقابلِ خدایى كه عظمتش بىنهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر كه هر چه داریم از عطاى اوست، بىاجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى تعالى از سر لطف و رحمت بىانتهاى خود، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند، رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود، هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگترین نعمتهاى خداوند به بندگان، همین اجازه سخن گفتن آنان با خود است. نهتنها اجازه داده، كه اصلا خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانهروز چندین بار به حضورش شتافته، در قالب
﴿ صفحه 88﴾
«نماز» از فیض مصاحبت با او بهرهمند گردیم. معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلا اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بىاختیار اشك شوق از دیدگانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خرد و حقیر و كمترین و فقیریم و خدا، عظمتى بىپایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى، به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و همصحبتى نایل آید.
اكنون این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما در مورد او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بىشرمى تمام، در حق او جسارت نمودهایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم، همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، جاى سپاس فراوان است. اما اگر نهتنها این كار را نكردند، بلكه آن بزرگ ما را به نزدیكترین جا در كنار خود دعوت كند و با نرمى و ملاطفت، احوالِ ما را جویا شود، به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى تعالى با دعوت به نماز، بزرگترین لطفها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نهتنها در مقابل نافرمانىها و گناههاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدس
﴿ صفحه 89﴾
خویش نیز شده است. به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم.
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى تعالى با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنهكار، پست، نافرمان و حقناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه البته درست به وصف درنمىآید. این شوق و هیجان، با شوق و هیجانهاى معمولى تفاوت دارد و براى همگان پیدا نمىشود. این، همان خشوعِ ناشى از شوق و محبت است.
مقایسه عظمت نعمتهاى معنوى با نعمتهاى مادى
انسان براى ازدیاد محبت خود به خداوند، باید ابتدا از نعمتها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. چنین موقعیتهایى در زندگى هر كسى پیش مىآید؛ مواقعى كه نیازى شدید داشته و خداى تعالى به فریاد او رسیده و دستش را گرفته است. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمتها تعمیم دهد؛ چراكه همه نعمتهاى خداوند در جاى خود مهم و مانند همان نعمتى است كه به صورت غیر منتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچكترین خللى در عضوى كوچك و ناچیز از بدن ما پیش بیاید، آنگاه خواهیم دانست كه نعمتى عظیم بوده كه تا به حال از آن غافل بودهایم. مرحله سوم این است كه افزون بر نعمتهاى مادى، به نعمتهاى معنوى نیز كه خدا به او عنایت كرده توجه كند. ارزش بسیارى از نعمتهاى معنوى، بسیار بیشتر از نعمتهاى مادى است. هنگامى كه در
﴿ صفحه 90﴾
جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحبخانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است، ولى احترام بیشتر او را وقتى احساس مىكنیم كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوشآمد بگوید. این یك لبخند و یك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمتهاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمتهاى معنوى خداى تعالى نیز به همین صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمتهاى معنوى خداوند، به هیچ وجه قابل مقایسه با نعمتهاى مادى او نیست. كسانى كه مقربترند لذت این نعمتها را بهتر درك مىكنند. برخى نعمتها را خداى تعالى فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمتهایى وصفناشدنى و غیر قابل تصور:
ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛(66)
نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است.