فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

معصوم دوازدهم:امام هادى (علیه السلام)

مقام: امام دهم. نام مبارك: على (علیه السلام) . لقب: نقى، هادى (علیه السلام) . كنیه:ابوالحسن (علیه السلام) . نام پدر: محمد (علیه السلام) . نام مادر: سمانه مغربیه. محل ولادت: مدینه منوره. تاریخ ولادت: 15 ذیحجه سال 212. مدّت امامت: 33 سال. مدّتِ عمر شریف: 42 سال. سبب شهادت: طعام زهرآلود. نام قاتل: متوكّل. تاریخ شهادت: سال 254 هجرى. محل شهادت: سامرا. تعداد فرزندان: 4 پسر و 1 دختر مى باشد.
خلاصه اى از زندگى معصوم دوازدهم
روز ولادت امام دهم كه معروف به هادى النقى مى باشد محلّ اختلاف است و بین دوم رجب یا 15 ذى الحجة در سال 212 یا 214 قمرى بوده است. نام مبارك آن حضرت على(علیه السلام) و كنیه اش ابو جعفر و ابوالحسن ثالث و لقب مشهور آن امام «هادى(علیه السلام) » است. پدرش امام محمد جواد(علیه السلام) و مادرش به نام هاى سوسن، سمانه، درّه بوده و از اهالى مغرب مى باشد. حضرت در سنّ 7 سالگى بعد از شهادت پدر گرامیش در سال 220 به امامت رسید و مدّت امامتش را 33 سال گفته اند. حضرت در طول امامتش مورد ضرب و جرح و شكنجه هاى روحى و جسمى خلفاء بنى العباس و جاسوسان آنان بود.
در ایام سلطنت متوكل در سامراء به وسیله زهر مسموم و به درجه شهادت رسید. در تاریخ شهادت آن حضرت اختلاف است كه 26 جمادى الثانى یا دوم یا پنجم رجب در سال 254 گفته اند و در سامراء داخل منزل خود حضرت دفن گردید. و عمر شریف امام دهم(علیه السلام) را 40 سال گفته اند.
امام هادى(علیه السلام) ابو الحسن على بن محمد(علیه السلام) ، امام دهم از ائمه اثنى عشر(علیه السلام) و دوازدهمین معصوم از چهارده معصوم(علیه السلام) است.
مشهورترین القاب آن حضرت «هادى» و «نقى» است و نزد شیعه امامیه ایران به امام على النقى(علیه السلام) معروف است. كنیه آن حضرت ابوالحسن است و چون پیش از ایشان حضرت امیر(علیه السلام) و حضرت رضا(علیه السلام) نیز كنیه ابوالحسن داشته اند ایشان را ابو الحسن ثالث مى گویند.
آن حضرت به جهت سكونت ممتد در سامرا به «الفقیه العسكرى» نیز معروف بود، زیرا شهر سامرا شهرى نظامى و به «العسكر» معروف بوده است و بعضى گفته اند «عسكر» محلّه اى از سامرا بوده است كه آن حضرت و فرزند ارجمندش امام یازدهم در آنجا سكونت داشته اند و به آن شهرت یافته اند.
نقش نگین ایشان «حفظ العهود من اخلاق المعبود؛ درست پیمانى از خوى خداى معبود است» و به قولى «من عصى هواه بلغ مناه؛ هر كه نافرمانى نفس كند به آرزوى خود برسد» بود.
تولّد ایشان را در محلّى به نام «صریا» یا «ضریه» (ضبط درست آن معلوم نیست) -قریه اى در سه میلى شهر مدینه كه ساخته پدرش بود- در نیمه ذى الحجه و یا دوم رجب سال 212 یا 214 ه ق گفته اند. در ماه و روز ولادت ایشان روایات دیگرى نیز هست.
وفات آن حضرت روز دوشنبه 26 جمادى الآخر سال 254 ه ق روى داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شیون و گریه از همه جا بلند بود.ابو احمد پسر متوكّل معروف به الموفّق بر ایشان نماز خواند و در خانه خودشان مدفون گردید.
مادرش امّ ولد و از مردم مغرب و معروف به «سمانه مغربیه» بوده است. امام در حین وفات پدر بزرگوارش شش سال و پنج ماه داشتند و در مدینه بودند. سالهاى امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتى از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكّل و منتصر و مستعین، و در زمان خلافت المعتز باللّه وفات یافتند. بعضى وفات آن حضرت را در زمان خلافت المعتمد نوشته اند، ولى این مطلب اشتباه است، زیرا در سرتاسر سال 254 كه سال وفات آن حضرت است المعتز باللّه خلافت داشته است.
امام هادى(علیه السلام) از جانب رسول الله(صلى الله علیه و آله) و پدران بزرگوار خود به امامت «منصوص» بوده است و علاوه بر این هیچكس پس از وفات حضرت جواد(علیه السلام) مدّعى امامت نگردید و آن حضرت تنها شخصى بود كه به اجماع اصحاب و بزرگان شیعه شایستگى تصدى این مقام را داشت.
آن حضرت در مدینه اقامت داشتند تا اینكه متوكّل در سال 232 ه ق به خلافت رسید. چنانكه در تواریخ مذكور است متوكّل با حضرت امیر(علیه السلام) و اهل بیت كینه شدیدى داشت و كسانى كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل على شهرت داشتند و از جمله آنها عبد اللّه بن محمد بن داود هاشمى معروف به «ابن اترجه» بود.
ابن شهر آشوب در مناقب روایت كرده است كه آن حضرت پاكدل ترین و راستگوترین خلق بود. از نزدیك جذّابترین و ظریفترین افراد و از دور كاملترین خلق به چشم مى آمد. وقتى خاموش بود با هیبت و وقار جلوه مى كرد و در كلامش خوبى و ملاحت موج مى زد. مانند پدران بزرگوارش در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود كه عالمترین و خردمندترین و بردبارترین و كریمترین مردم زمان خویش است.
شیعیان در زمان آن حضرت از شهرهاى دیگر براى زیارت ایشان به سامرا روى مى آوردند و و هدایایى به عناوین مختلف مى فرستادند. رفتار متوكّل با امام به ظاهر محترمانه بود، ولى پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهى به حبس و توقیف و یا جستجوى منزل آن حضرت امر مى كرد.
تألیفات
احادیث، اقوال، مواعظ، حكم، آداب و ادعیه امام هادى(علیه السلام) در كتب مختلف مخصوصاً تحف العقول، الدرة الباهرة، اعلام الدین و بحارالانوار ثبت است. همچنین در جواب سؤالات علمى و فقهى كه از آن حضرت مى شده نامه هاى بسیار نوشته است كه بعضى از آنها باقى است.
مولودى امام هادى(علیه السلام)
كهكشان هدایت
مى خواهم امشب بگویم، شعرى براى نگاهت
یك سوره رحمت بخوانم، از مُصحف روى ماهت
مى خواهم امشب بگردم، دور كرامات چشمت
اِحرام عرفان ببندم، با زائران نگاهت
مى خواهم امشب خدا را، در عرش چشمت ببینم
اى كهكشان هدایت، در پرتو مِهر و ماهت
اى هادى نسل آدم، اى وارث اسم اعظم
منظور هستى تو هستى، آیات قرآن گواهت
من عاشقى بى پناهم، شبگرد گم كرده راهم
مِهر دَهُم، هادى عشق! كو آفتاب پناهت؟(3086)
مبشّر آزادى
آمد به جهان مبشّر آزادى
مصباح هدایت بشر در وادى
رسواگر هر حكومت الحادى
سرچشمه معرفت امام الهادى(3087)
جمال هاى دین
چو بر سریر امامت نشست خسرو دین
فلك نهاد به درگاه او سر تمكین
بیا كه صبح هدایت دمید و شد تابان
در آسمان ولایت ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل ز دوده حیدر
ز نور فاطمه، طاووس باغ علّیین
مهى دمید ز مهد سمانه در آفاق
كه آفتاب جمالش گرفت روى زمین
جمال هادى دین جلوه كرد در عالم
رسید مژده كه آمد ز راه رهبر دین
مه سپهر فضیلت، محیط جود كرم
شه سریر ولایت، چراغ شرع مبین
سرور سینه زهرا؛ سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
شد از فروغ رخش شام تار ما روشن
شد از حدیث لبش كام تلخ ما شیرین
ز خاك سامره بگذر كه تا ختن بینى
ز خاك مشك فشانش برند نافه به چین
رخش طلیعه آیات كبریاست بخوان
صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین
شهى كه حكم ولایش ز بامداد ازل
نوشته كلك قضا بر صحیفه تكوین
مدار علم و ادب شد ز مقدمش محكم
كتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین
(رسا) چو خواست كه دفتر به زیور آراید
نمود نامه به نام مباركش؛ تزیین(3088)
خازن اسرار غیب
قطب دهم علىّ نقى راه دین گشاد
بر روى طالبان در علم الیقین گشاد
ادریس وار در پى تطهیر نفس خویش
از لاى طبع چشمه ماء معین گشاد
تقدسى از نقایص و اخلاط كون یافت
قادر به خلع تن شد و حصن حصین گشاد
سیّار شد به شه ره بیدار معرفت
هر سو به روى دل، درِ خلد برین گشاد
تسبیح گفت همسر روحانیان عرش
آغوش شوق بر بغل حور عین گشاد
بر روى خشمگین قضا خال و خط نهاد
از جعد فتنه بار قدر، عقد و چین گشاد
پیش بلا هدف شد و از راه رو نمود
تیر خصومتى كه فلك از كمین گشاد
شهباز همّتش پى فریاد طالبان
از شاخ سدره بال به سوى زمین گشاد
قلب و لسانش خازن اسرار غیب بود
اقبال او طلسم شكست و دفین گشاد
هرگه ز زیر چشم به بالا نگاه كرد
از سقف خانه تا فلك هفتمین گشاد
قولش به جز اوامر و احكام دین نبود
هرگاه لب گشاد كلام مبین گشاد
بر دست جعفر متوكّل شهید شد
باب الخلافتش ولد جانشین گشاد(3089)
سبط نبى، علىّ نقى
حسنت به باد، آب رخ گلْستان دهد
رفتار تو شكنجه به آب روان دهد
سر رشته حیات به دست نگاه توست
گاهى از این بگیرد و گاهى به آن دهد
صد ره گرش حیات دهى جان نمى برد
هر كس كه سر به راه تو، اى دلستان دهد
تاوان هر دلى كه ز بیداد بشكند
چشم تو از نگاه دگربار جان دهد
خوارست با فروغ تو چندان كه مى رود
رونق به كار خویش مه آسمان دهد
خود را گرفته دور نداند كه آفتاب
پوشیده هاى خویش به او سالیان دهد
زان بوسه ها كه گیرد از آن لعل، جام مى
بخشى چه مى شود كه به ما هم از آن دهد
گل گل مگر ز حلقه شود سنبل خطش
راه نگه به آن رخ چون ارغوان دهد
از پرتو تو گوهر بحرین دیده ام
بس پیچ و تاب ها به سهیل یمان دهد
گر خود به داد من نرسى هست داورى
كاسان تمیز نیك و بد بندگان دهد
سلطان خافقین كه از جود و معدلت
شرمندگى به حاتم و نوشیروان دهد
سبط نبى، على نقى، هادى امم
آن كز جحیم، بندگى او امان دهد
شاه فلك نوال كه از همّت بلند
ارزن گرش به هدیه برى آسمان دهد
آهو ز آتش تب شیرست پشت گرم
آنجا كه از مهابت خود پاسبان دهد
پرسى اگر ز سهم كه شد قامتت كمان
گردون ز دور لرزد و او را نشان دهد
با عدل او فسانه خواب گران اوست
رهزن چو گوش بر جرس كاروان دهد
آنجا كه بارگاه جلالش شود بلند
حكم قضا ز نُه فلكش سایه بان دهد
شام و سحر ز مزرغ سبز خود آسمان
از مهر و ماه، باج به آن آستان دهد
كشتى به خشك بندد اگر بحر بى كران
دستش عوض گهر دهد و بى كران دهد
جان مى دهد به بكر معانى ثناى تو
شرح فضایل تو، روان بر بیان دهد
تا مدفن شریف تو شد سرّ من رأى
خاكش مسرّت دل و طبع جوان دهد
مجنون وادیى كه ز تأثیر مقدمت
هر خار خشك، رایحه ضیمران دهد(3090)

معصوم سیزدهم:امام حسن عسكرى(علیه السلام)

مقام: امام یازدهم. نام: حسن(علیه السلام) . لقب: زكى، عسكرى(علیه السلام) . كنیه: ابو محمد(علیه السلام) . نام پدر: على(علیه السلام) . نام مادر: حُدَیث، (سلیل، ریحانه). تاریخ ولادت: 8 ربیع الثانى 232 هجرى. محل ولادت: مدینه منوره. مدت امامت: 6 سال. مدت عمر شریف: 28 سال. تاریخ شهادت: 8 ربیع الاول 260 هجرى. سبب شهادت: شربت زهرآلود، به دستور معتمد عباسى. محل دفن: سامراء. تعداد فرزندان: یك فرزند مى باشد.
گفتارى از شهید مطهّرى(رحمه الله)
شب ولادت امام عسكرى(علیه السلام) است، شب عید است و شب مولود امام یازدهم، شبى كه همه باید به وجود مقدّس حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشّریف تبریك عرض بكنیم. البته باید عرض ارادتى نیز كرده باشیم. وجود مقدّس امام حسن عسكرى(علیه السلام) از ائمه اى هستند [كه تحت فشار بسیار بودند ]چون هر چه كه دوران ائمه [به دوره امام عصر(علیه السلام) ]نزدیكتر مى شد كار بر آنها سخت تر مى گردید. ایشان در سامرا بودند كه در آن وقت مركز خلافت بود.از زمان «معتصم» مركز خلافت از بغداد به سامرا منتقل شد. مدّتى آنجا بود، دو مرتبه برگشت. علّتش هم این بود كه لشكریان معتصم خیلى به مردم ظلم مى كردند و مردم شكایت كردند و ابتدا معتصم گوش نكرد ولى بالاخره هر طور بود راضى اش كردند و او براى اینكه سپاهیان از مردم دور باشند مركز را به سامرا منتقل كرد.
امام عسكرى و امام هادى(علیهماالسلام) اجباراً در سامرا به سر مى بردند، در محلّى كه به نام «العسكر» یا «العسكرى» نامیده مى شد، یعنى محلّى كه محلّ سپاهیان و در واقع پادگان بود، یعنى خانه اى كه در آن زندگى مى كردند برایشان انتخاب شده بود كه مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر. ایشان در بیست و هشت سالگى از دنیا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند كه از دنیا رفتند) و دوره امامتشان فقط شش سال طول كشید. به نص تواریخ، تمام این مدّت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند.از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احیاناً رفت و آمدهایى مى شد یا گاهى حضرت را مى خواستند، تحت نظر بودند، وضع عجیبى بود.
مى دانید كه هر یك از ائمه گویى یك خصلت خاص بیشتر در او ظهور داشته است كه خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یك از ائمه را با یك صفتى توصیف مى كند كه بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدّس امام عسكرى(علیه السلام) به جلالت و هیبت و رواء(3091) به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود كه هر كس كه ایشان را ملاقات مى كرد تحت تأثیر آن سیما قرار مى گرفت قبل از اینكه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزى بفهمد. وقتى كه سخن مى گفتند و دریاى مواجى شروع مى كرد به سخن گفتن، دیگر تكلیفش روشن است. در بسیارى از حكایات و روایات این قضیه كاملاً مشخّص و محرز است. حتّى دشمنان با اینكه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهى به زندان مى بردند وقتى كه با حضرت روبرو مى شدند وضع عجیبى داشتند، نمى توانستند در مقابل ایشان خضوع نكنند، كه در این زمینه داستانى را محدّث قمى در كتاب الانوار البهیه از احمد بن عبید الله بن خاقان، پسر وزیر المعتمد على الله، و او از پدرش نقل مى كند در حالى كه خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجیبى است كه وقت گفتنش را عجالتاً ندارم.
علّت عمده این كه اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود كه این مطلب شایع بود و مى دانستند كه مهدى امت از صلب این وجود مقدّس ظهور مى كند. همان كارى كه فرعون با بنى اسرائیل مى كرد كه چون شنیده بود كسى از بنى اسرائیل متولّد مى شود كه زوال ملك فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائیل را مى كشت و فقط دخترها را زنده نگه مى داشت و زنهایى را مأمور كرده بود بروند در خانه هاى بنى اسرائیل و ببینند كدام زن حامله است و هر زنى را كه حامله بود تحت نظر بگیرند، عین این كار را دستگاه خلافت با امام عسكرى(علیه السلام) انجام مى داد. چه خوب مى گوید مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غیب
تا ببندى راه بر مردان غیب
این احمق فكر نمى كرد كه اگر این خبر راست است مگر تو مى توانى جلوى امر الهى را بگیرى؟!هر چند وقت یك بار مى فرستادند به خانه حضرت به تفتیش، مخصوصاً وقتى كه امام از دنیا رفت، چون گاهى مى شنیدند كه حضرت مهدى متولّد شده اند. راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیده اید كه خداى متعال ولادت این وجود مقدّس را مخفى كرد و در حین ولادت كمتر كسى متوجه شد. ایشان شش ساله بودند كه پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند. در دوران كودكى، شیعیان خاص از هر جا كه مى آمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه مى دادند. ولى عموم مردم اطّلاع نداشتند، اما این خبر بالاخره پیچیده بود كه پسرى براى حسن بن على عسكرى(علیه السلام) متولّد شده است و او را مخفى مى كنند.گاهى مى فرستادند به خانه حضرت كه این بچه را به خیال خود پیدا كنند و بكشند و از بین ببرند، ولى كارى كه خدا مى خواهد مگر بنده مى تواند بر ضدّ آن عمل كند؟! یعنى وقتى قضاى حتمى الهى در یك جا باشد دیگر بشر نمى تواند كارى در آنجا بكند. بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت، مأمورین ریختند خانه امام را تفتیش كامل كردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند كه تمام زنها، كنیز و غیركنیز را تحت نظر بگیرند، ببینند آیا حامله اى وجود دارد یا نه؟ یكى از كنیزان را احتمال دادند كه حامله باشد. او را بردند تا یك سال نگاه داشتند، بعد فهمیدند كه اشتباه كرده اند و چنین قضیه اى نبوده است.
وجود مقدّس امام عسكرى مادرى دارد به نام «حدیث» كه به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت عجل الله تعالى فرجه الشّریف بودند ایشان را «جده» مى گفته اند. زنهاى دیگرى هم در تاریخ هستند كه به اعتبار اینكه شهرتشان به اعتبار نوه شان است اینها را «جدّه» مى گویند، از جمله جدّه شاه عباس است كه دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام «جدّه» داریم. زنى كه شهرتش به نام نوه اش باشد قهراً به نام «جدّه» معروف مى شود. این زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصیّتى دارد كه نوشته اند (مرحوم محدّث قمى رضوان الله علیه هم در الانوار البهیة مى نویسد) بعد از امام عسكرى مفزع الشیعه بود، یعنى ملجا شیعه این زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت -چون امام عسكرى بیست و هشت ساله بوده اند كه از دنیا رفته اند، على القاعده مطابق سنّ امام هادى(علیه السلام) هم حساب كنیم- زنى بین پنجاه و شصت بوده است. اینقدر زن باجلالت و باكمالى بوده است كه شیعه هر مشكلى برایش پیش مى آمد به این زن عرضه مى داشت.
مردى مى گوید به خدمت عمّه امام عسكرى(علیه السلام) ، حكیمه خاتون دختر امام جواد(علیه السلام) رفتم، با ایشان صحبت كردم راجع به عقاید و اعتقادات مسئله امامت و غیره. ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسكرى(علیه السلام) . بعد گفت فعلاً امام من فرزند اوست كه الآن مستور و مخفى است. گفتم حال كه ایشان مخفى هستند اگر ما مشكلى داشته باشیم به چه كسى رجوع كنیم؟ گفت به جدّه رجوع كنید. گفتم: عجب! آقا از دنیا رفت و به یك زن وصیت كرد؟! فرمود: امام عسكرى(علیه السلام) همان كار را كرد كه حسین بن على(علیه السلام) كرد. حضرت امام حسین(علیه السلام) وصىّ واقعى اش و وصىّ او در باطن على بن الحسین(علیه السلام) بود ولى مگر بسیارى از وصایاى خودش را در ظاهر به خواهرش زینب(علیها السلام) نكرد؟ عین این كار را حسن بن على العسكرى(علیه السلام) كرد. وصىّ او در باطن این فرزندى است كه مخفى است ولى در ظاهر كه نمى شد بگوید وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را این زن باجلالت قرار داده است.
مولودى امام حسن عسكرى(علیه السلام)
بهارى در خزان
درخشید بار دگر آفتاب
رمید از دو چشم گل، آهوى خواب
چمن بر دمن خیمه زد سبزگون
به چهرِ گل و لاله افتاد خون
به دامانِ كُهسار از خاك و سنگ
برویید صد بوته رنگ رنگ
مگر نیست بارى كه بس سال هاست
كه ما را بهارى نه دیگر بجاست؟
چرا پس دلم، غصّه از یاد برد
دل امشب چرا تن به شادى سپرد؟
یكى گفت: كاین شورِ دشت و دمن
چنین شد مهیّا كه آمد «حسن»
زمینِ جگر خسته، آرام یافت
زمانه، ز میلاد او، كام یافت
نهال امامت، چو پربار شد
دگر باره تاریخ، تكرار شد
چنان چون حسن كز پى بوالحسن
على را ز پى باز آمد حسن
فروزنده خورشید تابنده جان
یكى اخگر از روى آن دلستان
به رأى بلندش دو عالم به جاست
كه فرمان او عین حكم خداست
امام من، اى پور پاكان راد!
كنونم یكى شكوه آمد به یاد
نكردیم با ننگِ خوارى، درنگ
به ناخن شكستیم پولاد و سنگ
دگر باره، از پا، نمانیم نیز
همه عمر خواهیم كردن ستیز
ولى خسته جانیم و اندك نفس
نداریم، همراه، بسیار كس
بگو با برومند فرزند خویش
كه اى دست یزدان، بنه پاى پیش
عزیزا، دگر تا چه حد صبر و تاب
برآ و بتاب اى بلند آفتاب
نبینى كه چهر زمین مسخ شد
همه عهد و آیین ما، فسخ شد؟
بیا، دوستا، غم فراموش كن
یك امشب به بانگ طرب گوش كن
اگر نیز ما را دل از غم شكست
بهل، تا به شادى برآریم دست
ز خُمِّ ولایت مىِ ناب گیر
از این بحر اگر تشنه اى، آب گیر
بنوش و بنوشان و منشین خموش
چنان مست شو تا برندت به دوش
بنوش و دمى چشم دل باز كن!
ز بند تن خویش، پرواز كن!
اگر خواهى از زهره بر بگذرى
بزن چنگ در دامن عسكرى(3092)
گلِ عسكرى
بیا باغ گل را تجسّم كنیم
گل عسگرى را، تبسّم كنیم
به باغ اشارات او بشكفیم
كرامات او را، تكلّم كنیم
زمین، رو سیاه شب و دشنه است
بیا صبح او را، ترنّم كنیم
بیا تا ز احسان دستان او
زمین را پر از عشق و گندم كنیم
ز باران مِهرش، جهان را شبى
بهارانه، خیسِ تفاهم كنیم
بیا فصل چشمان او را، به شوق
صمیمانه، تقدیم مردم كنیم
بیا در نگاه صبور حسن
امام زمان را، تجسّم كنیم
بیا فصل میلاد چشمان اوست
بیا چشم او را تبسّم كنیم(3093)
مشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
باغ توحید ندارد شجرى بهتر از این
نخل امّید نیارد ثمرى بهتر از این
نطفه یى چون تو، به پُشت پدر چرخ نبود
مادر دهر نزاید پسرى بهتر از این
مُشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
دیده دهر ندیده قمرى بهتر از این
پر زند مرغ دلم بهر لبانش آرى
هیچ طوطى نچشیده شكرى بهتر از این
شب میلاد مبارك پى محبوب خداست
كه شب قدر ندارد سحرى بهتر از این
حسن عسكرى آن واسطه فیض خدا
كه نباشد به خدا راهبرى بهتر از این
پسرش مهدى و نور دل هادیست كه نیست
پسرى بهتر از آن و پدرى بهتر از این
درِ شادى بگشا، باب غم و غصّه ببند
كه نمى یابى شام دگرى بهتر از این
اوست معقول و همه كون و مكان محسوسند
به خداوند نباشد بشرى بهتر از این
باغِ دین یافت از او رونق سرسبزى را
كه ندیده ست به خود بارورى بهتر از این
مى توان بود به مهرش ز حسودان ایمن
نیست شمشیر بلاد را سپرى بهتر از این
گُهر بحر ولا، با پسرش كامل شد
كه نبد كنز خفى را گُهرى بهتر از این
بار الها سفر سامره را قسمت كن
در همه عمر نباشد سفرى بهتر از این
عقده خویش ز دست كرم او بگشا
كامشبت نیست گشاینده ترى بهتر از این
پسرش مهدى موعود پى دفع ستم
نیست در بیت قضا دادگرى بهتر از این
هم از او ترجمه «نَصْرُ مِنَ اللَّه» شود
صبر ما را نبوَد خود ظفرى بهتر از این(3094)
بر همه عالم عَلَم
ستاره عشق تافت به چرخ نیلوفرى
مهر جمالش ربود دل ز مه و مشترى
كوكب اقبال او خیمه بر افلاك زد
ز خیل انجم گرفت كوكبه مهترى
شاد به رویش سپهر، محو رخش ماه و مهر
زهره نهان كرد چهر، خجل شد از دلبرى
باد بهارى وزید بر خم گیسوى دوست
تا كند از زلف یار سنبل گل پرورى
طرّه مشكین اوست آیت شقّ القمر
طلعت زیباى اوست حجّت پیغمبرى
قامت رعناى وى، سدره و طوباى ماست
نرگس مخمور او جامِ مىِ كوثرى
روى دلاراى وى رحمت و لطف ازل
زلف سمن ساى او یاسمن و عبهرى
والى ملك وجود، قبله اهل سجود
منبع احسان و جود، خسرو دین عسكرى
بشارت حسن او فلك به آفاق برد
كزین افق بر دمد مهر جهان پرورى
شاه ملائك خدم، دانش و ایمان حشم
بر همه عالم علم، زد به سخن گسترى
دفتر تفسیر او كاشف اسرار عشق
درس و اشارت آن مخزن هر گوهرى
به خاك درگاه او باج دهد كیمیا
به تاج فرمان او فخر كند مهترى
پادشهان را به جان بندگیش افتخار
تاجوران را به دل خدمت او سرورى
اى رخ پر نور تو مشرقِ مهدىّ دین
مظهر عدل خدا، ماحىِ استمگرى
خسرو اقلیم جان، حجّت حق بر جهان
در تن عالم روان، بر سر ما افسرى
طالب دیدار او زهره زیباى چرخ
مشترى حسن وى مهر و مه و مشترى
تا نگشاید حجاب آن مه مكّى نقاب
بر رخ ما عاشقان، كس نگشاید درى
چشم «الهى»ست باز، منتظر اى دلنواز
تا تو بدان چشم ناز بر رخ ما بنگرى(3095)
شعشعه غیبى
اى شهریار ملك رضامندى
وى مظهر جمال خداوندى
آیینهْ دار شعشعه غیبى
شیرازهْ بندِ مُصحف لاریبى
اى خضر هفتْ وادى بینایى
منظور هفتْ شَوط تماشایى
اى پرده دار قرب تو، جبراییل
وى ریزه خوار خوان تو، میكاییل
مسند نشین بزم یداللّهى
رونق فزاى بزم دل آگاهى
امر قَدَر، ز قدرت تو محكم
كار قضا، ز حكم تو مستحكم
در امر توست، حكمت یزدانى
در نهى تو، مصالح انسانى
حیران معجزات تو، عیسى ها
محو تجلّیّات تو، موسى ها
باشد مراد ما ز پرستیدن
محراب ابروان تو را دیدن
اى افتخار نسل بنى آدم
آدم رهین لطف تو و، عالم
نرگس به باغ تو چه شكفت از هم
مهدى، قدم نهاد در این عالم
این نخل سبز! برگ و برآوردى
خورشید بودى و، قمر آوردى
در ظلّ تو، عوالم موجودست
پرورده تو، مهدى موعودست
مهدى - امام عصر - كه پور توست
آیینهْ دار نور ظهور توست
اى بحر پرخروش وجود، از تو
وى هستى كرامت و جود، از تو
روزى كه نور او، به ظهور آید
دوران شوق و ذوق و سرور آید
اجرا كند شریعت احمد را
احیا كند طریق محمّد را(3096)
در امامت آیت پیغمبرى
نور سراج دین حسن عسگرى نمود
دل هاى ضالّ را به خدا رهبرى نمود
در جلوه هویّت ذاتى غریق گشت
دل را ز موهبات صفاتى برى نمود
سلب صفات كون و مكانى ز ذات كرد
این قطب با خلیل خدا همسرى نمود
در حضرت جمال حق از خویش شد فنا
در حیرت از مهیمنه هم برترى نمود
با جوهر هویّت حق گشت متّحد
در شعبه هاى روح اثر گسترى نمود
چون حبّ ذات رفت در اجزاى كاینات
ز آثار فیض خویش جهان پرورى نمود
تحقیق او به شبه و مثل ملتبس نشد
با نزهتش خلیل خدا آزرى نمود
این ماه و مشترى به فروغ خدایى دید
آن را خدا به شكل مه و مشترى نمود
این از صفى كعبه دل، حق شناس شد
وآن از غرور خانه گل بتگرى نمود
كردند ختم عقد امامت به نسل او
كو در امامت آیت پیغمبرى نمود(3097)

معصوم چهاردهم: امام مهدى(علیه السلام)

مقام: امام دوازدهم. نام: محمد (علیه السلام) . لقب:مهدى، خاتم، منتظر، صاحب الزمان عجّل الله تعالى فرجه الشّریف. كنیه: ابوالقاسم (علیه السلام) . نام پدر: حسن (علیه السلام) . نام مادر: نرجس خاتون. تاریخ ولادت: 15 شعبان 255 هجرى. محل ولادت: سامراء. مدت امامت: طولانى است، خدا مى داند. آن نازنین از دیدگان پنهان و هر زمان خدا صلاح بداند دنیا را پر از عدل خواهد كرد.
گزارشى از تولّدِ امام(علیه السلام)
این گزارش از زبانِ «حكیمه»، عمّه امام عسكرى(علیه السلام) است كه گزارشِ نسبتاً دقیقى از تولّدِ امام(علیه السلام) مى باشد.
«شیخ مفید» از قولِ «حكیمه»، دخترِ امام جواد (علیه السلام) این گونه نقل مى كند: «ابو محمّد حسن بن على(علیهماالسلام) با پیكى مرا به نزدِ خود خواند و گفت: اى عمّه، امشب افطار را در نزدِ ما بگذران؛ زیرا پانزدهم شعبان است، امشب خداىِ متعال «حجّتِ» خود را در زمین ظاهر خواهد كرد، از او پرسیدم: مادرش كیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: جانَم فدایت! ولى آثارِ حاملگى در او وجود ندارد. فرمود: آنچه گفتم، همان خواهد شد.
بنابراین، وارد شدم و سلام كردم، نرجس پیش آمد تا كفشهایَم را از پا درآورد و به من گفت: بانوىِ من! حالِ شما چطور است؟ به او گفتم: تو بانوىِ من و بانوىِ خاندانِ منى، ولى او از سخن من امتناع ورزید و پاسخ داد: اى عمّه! چه مى فرمائید؟ به او گفتم: دخترم! امشب خداوندِ متعال پسرى به تو عطا مى فرماید كه مولاىِ این جهان و آن جهان خواهد بود، او خجالت زده و سرخ شد، پس از آنكه نمازِ عشا به جاى آوردم، افطار كردم و به خواب رفتم، نیمه شب از خواب برخاستم تا نماز عشا به جاى آورم، نماز خواندم در حالى كه «نرجس» در خواب بود، بدونِ آن كه اثرى از وضعِ حمل در او دیده شود. آنگاه نشستم و نمازِ نافله خواندم، پس از آن به رختخواب رفتم و دوباره بیدار شدم، ولى او هنوز در خواب بود. آنگاه برخاست، نماز نافله را به جاى آورد و دوباره دراز كشید.
حكیمه، ادامه مى دهد: از اطاق خارج شدم تا طلوعِ فجر را ببینم و نخستین مرحله طلوع را دریابم، ولى او هنوز خوابیده بود. از این رو، از انتظارِ امام عسكرى(علیه السلام) [در این باره ]مردّد شدم، درست در همان لحظه، امام از جاىِ خود صدا زد، اى عمّه! عجله نكن، امر نزدیك است! من نشستم و سوره هاى حم سجده(3098) و یس(3099) را تلاوت كردم، در همان لحظه او [نرجس ] با هوشیارى از خواب برخاست، من به سوىِ او روان شدم و گفتم: سلامِ خدا بر تو باد، آیا چیزى احساس مى كنى؟ او پاسخ داد: اى عمّه، آرى! آنگاه به او گفتم: خود را جمع كن و آرامشِ قلبى را به دست آر! در عین حال در آن لحظه احساسِ خواب كرده و چرت بر من غالب شد؛ پس از آن، با صداىِ مولایَم از خواب برخاستم و چون پوشش را از او بلند كردم حضرتش را كه به حالِ سجده بر زمین افتاده بود، دیدم. او را بر دامان گرفتم و متوجّه شدم پاك و تمیز است.
ابومحمّد، مرا صدا زد و گفت: اى عمّه! پسرم را برایَم بیاور! و چنین كردم...، پس از آن امام عسكرى(علیه السلام) ، زبان بر كامش گذاشت و با آرامى دستش را به چشم ها، گوش ها و آرنج هایَش كشید؛ سپس گفت: اى پسرم! سخن بگو! كودك لب به سخن گشود و پاسخ داد: شهادت مى دهم كه خدائى جز خداىِ یكتا نیست، او یكتا است و شریك و انبازى ندارد، شهادت مى دهم، محمّد(صلى الله علیه و آله) پیامبرِ خدا است؛ سپس بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) سلام كرد، و بر امامان به ترتیب، تا در نام پدرش توقّف كرد، آنگاه از ادامه سخن باز ایستاد.
ابومحمّد گفت: اى عمّه! او را نزدِ مادرش ببر، تا وى را سلام گوید و سپس او را به من بازگردان! چنین كردم و او را بازگردانده و در همانجا گذاشتم، امام عسكرى(علیه السلام) به من فرمود: اى عمّه! هفت روز دیگر براىِ دیدار او بیائید، روز بعد آمدم تا به ابو محمّد سلام گویم، پرده را بالا زدم تا مولایَم را ببینم، ولى او را ندیدم. از این رو، از امام پرسیدم: جانَم به فدایت! براى مولاىِ من چه اتّفاقى افتاده؟ حضرتش پاسخ فرمود: اى عمّه! او را به همان كس كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد، سپردیم.
حكیمه مى گوید: روزِ هفتم آمدم و به او سلام گفتم و نشستم، ابومحمّد فرمود: پسرم را نزدِ من بیاور! او را قنداق كرده در قطعه اى پارچه آوردم، امام آنچه را كه در روز نخست به هنگام تولّد انجام داده بود تكرار كرد و كودك، آنچه را كه از قبل گفته بود، گفت. آنگاه این آیه قرآن را تلاوت كرد: «بسم الله الرحمن الرحیم وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا یَحْذَرُونَ(3100)؛ و ما اراده كردیم بر مستضعفانِ زمین منّت نهاده و آنان را پیشوایان خلق و وارثین قرار دهیم، و در زمین به آنها قدرت و تمكین ببخشیم و به چشم «فرعون» و «هامان» و لشكریانِشان آنچه را كه از آن اندیشناك و ترسان بودند بنمائیم.»(3101)
مولودى امام زمان(علیه السلام)
باغستان نرگس
نسیم صبحِ فروردینِ عنبر سود مى آید
شمیم دلپذیر نافه، بوى عود مى آید
هزار از سكر شبنم نغمه در گلزار مى خواند
سمن را جنبشى دیگر به تار و پود مى آید
درِ میخانه بگشایید اى پیمانه پیمایان
كه از مصر ملاحت شاهد مقصود مى آید
سلیمان حشمتى، یوسف رخى، اعجاز عیسایى
به سیماى على و جلوه محمود مى آید
ز شب هاى بلند نامرادى چند مى نالى؟
كه روزت را نوید از اختر مسعود مى آید
خلیل بت شكن بار دگر با فیض رحمانى
گلستان تا كه سازد آتش نمرود مى آید
صبا در گوش گل، گاه سحر مى گفت با شادى
ز باغستان نرگس مهدى موعود مى آید(3102)
شراب طهور
روى تو را ز چشمه نور آفریده اند
لعل تو از شراب طهور آفریده اند
خورشید هم به روشنىِ طلعت تو نیست
آئینه تو را ز بلور آفریده اند
پنهان مكن جمال خود از عاشقان خویش
خورشید را براى ظهور آفریده اند
مَنعم مكن ز مهر خود، اى مه كه ذرّه را
مفتون مهر و عاشق نور آفریده اند
خیل ملك ز خاك درِ آستان تو
مشتى گرفته، پیكر حور آفریده اند
عیسى وظیفه خوار لب روحبخش توست
كز یك دم، نفخه صور آفریده اند
از پرتو جمال تو در كوه و برّ و بحر
سیناى نور و نخله طور آفریده اند
عمرى اسیر هجر تو بود و فغان نكرد
بنگر دل مرا چه صبور آفریده اند!
آلوده ایم و بیم به دل ره نمى دهیم
از بس تو را رحیم و غفور آفریده اند
عشّاق را به كوى وصال تو ره نبود
این راه دور را به مرور آفریده اند
از نام دلرباى تو همّت گرفته اند
تا برجِ آخرینِ شهور آفریده اند
(پروانه) را در آتش هجران خود مسوز
او را براى درك حضور آفریده اند(3103)
امیرِ امروز
امروز امیر در میخانه تویى تو
فریاد رسِ ناله مستانه تویى تو
مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد
آرام تویى، دام تویى، دانه تویى تو
آن مهر درخشان كه به هر صبح دهد تاب
از روزن این خانه به كاشانه، تویى تو
آن وِرد كه زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمارد با سبحه صد دانه، تویى تو
آن باده كه شاهد به خرابات مغان نیز
پیموده به جام و خم و میخانه، تویى تو
آن غلّ كه ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پاى دل عاقل و دیوانه، تویى تو
ویرانه بوَد هر دو جهان نزد خردمند
گنجى كه نهان است به ویرانه، تویى تو
در كعبه و بتخانه بگشتیم بسى ما
دیدیم كه در كعبه و بتخانه تویى تو
آن راز نهانى كه به صد دفتر دانش
بسیار از او گفته شد افسانه، تویى تو
بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
كس نیست به غیر از تو در این خانه تویى تو
یك همّت مردانه در این كاخ ندیدیم
آن را كه بوَد همّت مردانه، تویى تو(3104)
واژه شكفتن
این یوسف نهان شده از دیدگان ما
اى غایب از دو دیده و اى در میان ما
آفاق غرق زمزمه نام خوب توست
اى منجى بزرگ زمان، اى امان ما
تو واژه شكفتن و فریاد رویشى
خونِ بهار در رگ خشك خزان ما
آواز آفرینشِ صبحى دوباره اى
در ذهن تیره و شب یلداى جان ما
در جارى طلوع تو اى اختر امید
روشن شود چو آینه ها آسمان ما
روزى رسد كه مى شكند بغض انتظار
تكبیرهاى مهدىِ صاحب زمان را(3105)
روح مجرّد
اى به لباس فرشته روح مجرّد
جلوه گرى در میان هر دو مردّد
دست كلیمَتْ به آستین متوارى
پاى خیالت به چین زلف مقیَّد
سایه زلف تو همچو رحمت ایزد
بر سر زنهاریان عشق مخلّد
بر زده دامان هزار سرو چو قدّت
راست بگویم: یكى نبود چو آن قد
صاحب عالم، محمّد بن حسن آنكْ
علم على دارد و كمال محمّد
رأى تو مصباح در مجارى ارواح
حزم تو ملّاح بر بحار زبرجد
لطف تو چون فیض عشق، نامتناهى
علم تو چون جود، واجبى به دَر از حدّ
كرد به من واجب اعتقاد جبلّى
ذوق ثنایت كه سنّتى ست مؤكّد
رأى تو مى گفت شمع مجلس طورم
دست برآورْد آفتاب، كه اَشهَد
سر ز گریبان تو ثناش برآرد
هر كه رود بر زبان جودتش احمد
داغ تو جبهت طراز صالح و طالح
حُبّ تو خاطر نواز ابیَض و اسود(3106)
بشارت
غروب عمر شب انتظار نزدیك است
طلوع مشرقى آن سوار نزدیك است
دلم قرار نمى گیرد از تلاطم عشقم
مگو براى چه؟ وقت قرار نزدیك است
اگر كه در كف دیوارها گل و لاله ست
عجب نیست كه دیدار یار نزدیك است
بیا كه خانه تكانى كنیم دل ها را
از انجماد كسالت، بهار نزدیك است
بیا چو لاله تنت را به زخم آذین بند
بیا و زود بیا روز بار نزدیك است
قریب خویش مده تشنگیت خواهد كشت
دو گام پیش بنِه چشمه سار نزدیك است
در آسمان پگاه آن پرنده را دیدى؟
اسیر موج نگردى، كنار نزدیك است(3107)
غزل انتظار (1)
فروغ بخشِ شب انتظار آمدنى ست
رفیق آمدنى، غمگسار آمدنى ست
به خاك كوچه دیدار آب مى پاشند
بخوان ترانه، بزن تار، یار آمدنى ست
ببین چگونه قنارى به وجد آمده است!
مترس از شب یلدا، بهار آمدنى ست
صداى شیهه رخشِ ظهور مى آید
خبر دهید به یاران، سوار آمدنى ست
بس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این كوهسار آمدنى ست(3108)
غزل انتظار (2)
پا به پاى سحر از كوه و كمر مى آیى
من و دیدار تو؟ افسوس! مگر مى آیى؟
روح اسطوره ات حامله طغیان است
موج بر دوش ز دریاى خطر مى آیى
مى چكد شور ز شولاى حماسى فامت
آتشین جلوه اى از برج سحر مى آیى
شال سبز تو بر آن گردن الماس تراش
یال در یالِ كدام اسبِ كَهَر مى آیى
تشت خورشید ز با روى فلك مى افتد
تاز پشت قلل حادثه در مى آیى
جوى چشمان تو از جارى ایهام پر است
گرم جوشى و گریزان به نظر مى آیى
مى پرد پلك اهورایى تندیس ظهور
غایبِ حاضر من! كى ز سفر مى آیى؟(3109)
آرامش طوفانى
طلوع مى كند آن آفتاب پنهانى
ز سمت مشرق جغرافیاى عریانى
دوباره پلك دلم مى پرد، نشانه چیست؟
شنیده ام كه مى آید كسى به مهمانى
كسى كه سبزتر است از هزار بار بهار
كسى شگفت كسى، آن چنان كه مى دانى
كسى كه نقطه آغاز هر چه پرواز است
تویى كه در سفر عشق، خطّ پایانى
تویى بهانه آن ابرها كه مى گریند
بیا كه صاف شود این هواى بارانى
تو از حوالى اقلیم هر كجا آباد
بیا كه مى رود این شهر رو به ویرانى
كنار نام تو لنگر گرفت كشتى عشق
بیا كه یاد تو آرامشى ست طوفانى(3110)
نسیم سحر
اى نهان از نظر كه پیدایى
بى همه جایى و به هر جایى
عالم آراست ماه اگر گفتند
تو همان ماه عالم آرایى
لامكان را اگر مكان دل هاست
تو هم اى دلربا به دل هایى
همه جا پر ز جلوه رخ توست
در نهان بودنت هویدایى
عالمى بهر دیدنت بى تاب
ز چه از پرده در نمى آیى
حُسن حق را اگر تجلّایى ست
تو همان حسن را تجلّایى
مى كشند انتظار دیدن تو
یك جهان دیده تماشایى
اى نسیم سحر بیا كه بود
دل همه مست و دیده رویایى
عدل دربند كینه است، مگر
به نجاتش تو دست بگشایى
بى تو سرگشته است و سرگردان
ماسوا چون سپهر مینایى
ابر فیضى چرا نمى بارى؟
خشك شد مزرع شكیبایى
همه مستیم بى شراب و سبو
مست امیال و مستِ دنیایى
اى بسا دل كه بى تو خون شده است
اى بسا سر كه بى تو سودایى
مهدیا «عابدم» غلام درت
سر به خطّ تو تا چه فرمایى(3111)
صبح بى تو
صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یك آدینه دارد
بى تو حتّى مهربانى حالتى از كینه دارد
بى تو مى گویند تعطیل است كار عشق بازى
عشق امّا كى خبر از شنبه و آدینه دارد
خواستم از رنجش دورى بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندىِ دیرینه دارد
روى آنم نیست تا در آرزو دستى برآرم
اى خوش آن دستى كه رنگ آبرو از پینه دارد
در هواى عاشقان پر مى كشد با بى قرارى
آن كبوتر چاهىِ زخمى كه او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى گشاید
آن كه در دستش كلید شهر پر آیینه دارد(3112)
جستجوى نگاه
دلم به این همه آئینه رو نخواهد كرد
به جز نگاه تو را جستجو نخواهد كرد
پرنده اى كه گرفتار پر زدن باشد
به آب و دانه و آواز خو نخواهد كرد
بیا مسافر چشمم كه هیچ حادثه اى
نگاه پنجره را زیر و رو نخواهد كرد
به غیر نام تو اى التهاب روحانى
دلم براى سرودن وضو نخواهد كرد
عزیز غائب من، اى همیشه در خاطر
به جز تو را دل من آرزو نخواهد كرد!(3113)
یك قصّه به طول عمر
اى كاش قدم هات ببویم اى دوست
با اشگ غبارشان بشویم اى دوست
یك قصّه به طولِ عمر تو دارم، اگر
یك روز ببینمت بگویم اى دوست(3114)
مولودى حضرت معصومه(علیها السلام)
دختر خورشید
دختر بانوى دریایى! سلام
نبض خورشید اهورایى! سلام
مریم خوش بوى بُستان رسول
یاسِ عطر آگینِ دامان بتول
بهترین هاى گلستانِ نبى
مى تراوَد از تو عطر زینبى
اى نگاهت روشنى بخش جهان
شعله خورشیدهاى ناگهان
اى درختِ خرّمِ پُر برگ و بار
سوره كشف و كرامات بهار
اى گرامى دختر یاس كبود
چشم تو تفسیر اسرار الشُهود
اى ضمیرِ روشنِ زادالمعاد
اى بهار آوازه خرّم نهاد
مهربان تر از گُل و نور و نسیم
لطف جانبخش خداوند كریم
آینه در آینه تابان تویى
چشمه خورشید نورافشان تویى
آفتاب دلپذیر عصمتى
نور عشقى، جلوه هاى رحمتى
موج دریاى عفاف بى كران
سر به تعظیم تو دارد آسمان
اى فضیلت پیشه پاكیزه خو
از تو دارد میهن ما آبرو
اى شكوهِ این دیارِ لاله خیز
خفته در دامان ایرانِ عزیز
دختر خورشیدى و تابشگرى
نور طاها، عترت پیغمبرى
در حریمت با توسّل آمدیم
با چراغى از توكّل آمدیم
فاطمه، معصومه، اى بانوى نور
اى ستونِ حلم، اى كوهِ صبور
مرقدت روشن ز نور ایزدى ست
تا ابد جاه و جلالت سرمدى ست
من گذایى بر سر خوان تواَم
سرفراز از این كه مهمان تواَم
من زمستانم تویى فصل بهار
زیر صفرم من، تو افزون از شمار
تو زلالى! اى زلالى تر ز نور
من شبى ظلمانى ام در این عبور
اى پُر از خورشید، اى مولاى من!
گر نتابى بر دل من، واى من
آمدم با مهر تو روشن شوم
لاله اى از داغِ این گلشن شوم
از تو مى خواهم درونى شعله ور
یك دلِ آتشفشان، یك چشم تر
از تو مى خواهم درونى منجلى
مثل زهرا مادرت، مثل على(3115)
هشت بهشت
بهشت چون زِ حریم تو هشت در دارد
چگونه دل ز حریم تو چشم بردارد
اگر كه عرش برین را هزار كنگره است
هزار كنگره قصر تو بیشتر دارد
به پایگاه مقامت نمى رسد آن كس
كه همچو شهپر جبریل، بال و پر دارد
به پاى دوست تواند سرافكند شب ها
به دست، هر كه چو ما دامن سحر دارد
میان سینه كسى راست كعبه مقصود
كه روز و شب پىِ دیدار، چشم تر داد
هزار مرحله را طى كند به وادىِ عشق
اگر كسى ز سر صدق پاى بردارد
به سر هواى نشستن به پاى سروَش نیست
كسى كه چشم به تو پاى تا به سر دارد
نگاه (معجزه) آساى تو نمى دانم
براى بردن دل ها چه در نظر دارد؟(3116)
تربت دل گشاى قم
تازه كند روان من عرصه دلرباى قم
عقده گشایدم ز دل تربت دلگشاى قم
مظهر علم و معرفت صاحب فضل و دانش اند
چشم چو كار مى كند مردم باوفاى قم
طایر دل گشود پر تا كه شنید گوش جان
بوى بهشت مى دهد خاك فرح فزاى قم
اى كه همیشه مى كنى آرزوى بهشت را
خیز و بیا كه بنگرى ساحت مشگساى قم
من كیَم آن كه دم زنم دم به دم از ثناى قم
حضرت ثامن الحجج كرده همى ثناى قم
فاطمه بنت مصطفى خواهر حضرت رضا
فخر به شخص او كند خاك فرح فزاى قم
روضه روح پرورش همچو مسیح جان دهد
جان جهان فداى آن روضه باصفاى قم
دست نیاز از آن برم جانب او كه دانمى
هست شفیعه جزا بانوى نیك راى قم
در غمِ مرگِ خواهرِ حضرت ثامن الحجج
مى شنوم به گوش جان ناله جانگزاى قم
دست طلب بهادرى! هان مكشى ز دامنش
كانِ سخاست بى گمان بانوى باسخاى قم(3117)
فروغ عشق و صفا
اینجا فروغ عشق و صفا موج مى زند
نور خدا به صحن و سرا موج مى زند
اینجا كه طور جلوه و سیناى ایزدى ست
از هر كرانه، نور خدا موج مى زند
اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته، فضا موج مى زند
اینجا كه رشك هشت بهشت ست و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج مى زند
از جلوه جلال تو اى مظهر كمال
نور صفا در آینه ها موج مى زند
در كوى تو كه ساحل امن ست و عافیت
دریاى بیكران صفا موج مى زند
اى كعبه امید كه در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج مى زند
دستى به دستگیرى دل ها دراز كن
وین عقده ها ز كار دل خسته باز كن(3118)