معصوم یازدهم:امام جواد (علیه السلام)
مقام: امام نهم. نام مبارك: محمد (علیه السلام) . لقب: جواد الائمه و تقى (علیه السلام) . كنیه: ابوجعفر (علیه السلام) . نام پدر: على (علیه السلام) . نام مادر: خیزران، سبیكه نوبیه. سال ولادت: 10 رجب. محل ولادت: مدینه منوره سنه 195 هجرى. مدت امامت: 17 سال. مدت عمر شریف: 25 سال. تاریخ شهادت: آخر ذیقعده سنه 220 هجرى. سبب شهادت: مسمومیت به زهر توسط امّ الفضل دختر مأمون. نام قاتل: معتصم. تعداد فرزندان: 3 پسر و 2 دخترمى باشد.
از آنجا كه حضرت جواد نخستین امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى رسد، این است كه چگونه یك نوجوان مى تواند مسئولیّت حسّاس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممكن است انسانى در چنین سنّى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امّتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟
در پاسخ این سؤال ها باید توجّه داشت: درست است كه دوران شكوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حدّ و مرز خاصّى دارد كه با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حدّ كمال مى رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاصّ خود كوتاه ساخته، در سالهاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشریّت از آغاز تاكنون افرادى بوده اند كه از این قاعده عادى مستثنا بوده اند و در پرتو لطف و عنایت خاصّى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین كودكى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده اند.
براى اینكه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یادآورى مى كنیم:
1- قرآن مجید درباره حضرت یحیى(علیه السلام) و رسالت او و اینكه در دوران كودكى به نبوّت برگزیده شده است، مى فرماید: «و آتیناه الحكم صبیا؛ ما فرمان نبوّت را در كودكى به او دادیم.»(3063)
بعضى از مفسّران كلمه «حكم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته اند و بعضى گفته اند: مقصود از این كلمه، «نبوّت» است. مؤیّد این نظریه روایاتى است كه در كتاب اصول كافى نقل شده است. از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبیر «حكم» در آیه مزبور، به «نبوّت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مى كند و مى فرماید: پس از درگذشت زكریا، فرزند او یحیى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و این همان است كه خداوند در قرآن مى فرماید: «یا یحیى خذ الكتاب بقوة و آتیناه الحكم صبیا؛ اى یحیى كتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او دادیم.»(3064)
2- با اینكه براى آغاز تكلّم و سخن گفتن كودك معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى دانیم كه حضرت عیسى(علیه السلام) در همان روزهاى نخستین تولّد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدّت دفاع كرد و یاوه هاى معاندین را با منطق و دلیل رد كرد، در صورتى كه این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى كند: «(عیسى) گفت: بى شك من بنده خدایم، به من كتاب (آسمانى -انجیل-) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زنده ام به نماز و زكات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیكى در حقّ مادرم سفارش كرده و جبّار و شقى قرار نداده است.»(3065)
با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى رسیم كه قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در این زمینه
از بررسى تاریخ زندگانى امامان استفاده مى شود كه این مسئله در زمان خود آنان مخصوصاً عصر امام جواد(علیه السلام) نیز مطرح بوده و آنان هم با همین استدلال پاسخ داده اند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روایت در این زمینه جلب مى كنیم:
1- على بن اسباط، یكى از یاران امام رضا و امام جواد(علیهماالسلام) مى گوید: روزى به محضر امام جواد رسیدم، در ضمن دیدار، به سیماى حضرت خیره شدم تا قیافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بیان كنم(3066). درست در همین لحظه امام جواد(علیه السلام) كه گویى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: «اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوّت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیى(علیه السلام) مى فرماید: «ما به یحیى در كودكى فرمان نبوت دادیم».»(3067)
و درباره حضرت یوسف(علیه السلام) مى فرماید: «هنگامى كه او به حدّ رشد رسید، به او حكم (نبوّت) و علم دادیم.»(3068)
و درباره حضرت موسى(علیه السلام) مى فرماید: «و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حكم (نبوّت) و علم دادیم.»(3069) بنابراین همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سنّ چهل سالگى به شخصى عنایت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نیز عطا كند.(3070)
2- یكى از یاران امام رضا(علیه السلام) مى گوید: در خراسان در محضر امام رضا(علیه السلام) بودیم. یكى از حاضران به امام عرض كرد: سرور من! اگر (خداى نخواسته) پیشامدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنیم؟ امام فرمود: «به فرزندم ابو جعفر(3071).» در این هنگام آن شخص سنّ حضرت جواد(علیه السلام) را كم شمرد، امام رضا(علیه السلام) فرمود: «خداوند عیسى بن مریم را در سنّى كمتر از سنّ ابو جعفر، رسول و پیامبر و صاحب شریعت تازه قرار داد.»(3072)
3- امام رضا(علیه السلام) به یكى از یاران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشین خود قرار دادم، ما خاندانى هستیم كه كوچكترانِ ما، مو به مو از بزرگانمان ارث مى برند»!(3073)
گرداب اعتقادى
اما برغم تمام آنچه در مورد امكان رسیدن به مناصب بزرگ الهى در سنّ خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سنّ حضرت جواد، نه تنها براى بسیارى از افراد عادى از شیعیان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شیعه نیز جاى بحث و گفتگو داشت. به همین جهت پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شیعیان -بویژه شیعیان عامى- با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقه اى مواجه شدند و كوچكى سنّ آن حضرت بصورت یك مشكل بزرگ پدیدار گردید.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى نویسد: «زمانى كه سن او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به قتل رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانى فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابو جعفر را كم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحیر شدند.»(3074)
به همین جهت، شیعیان اجتماعاتى تشكیل دادند و دیدارهایى با امام جواد(علیه السلام) به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینكه او داراى علم امامت است، پرسشهایى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخهاى قاطع و روشن و قانع كننده دریافت كردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورّخان در این زمینه مى نویسند: چون امام رضا(علیه السلام) در سال دویست و دو رحلت نمود، سن ابو جعفر نزدیك به هفت سال بود، ازینرو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت»، «صفوان بن یحیى»، «محمد بن حكیم»، «عبد الرحمن بن حجاج» و «یونس بن عبد الرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرحمن بن حجاج»، در یكى از محلّه هاى بغداد به نام «بركه زلزل»(3075) گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زارى بردارید، (باید دید) امر امامت را چه كسى عهده دار مى گردد؟ و تا این كودك (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى باید بپرسیم؟!
در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ایمان مى كنى و شك و شرك خود را پنهان مى دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتّى اگر طفل یك روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد، حتّى اگر صد ساله باشد، چون دیگران یك فرد عادى خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود. در این هنگام حاضران به توبیخ و نكوهش یونس پرداختند.(3076) در آن موقع، موسم حج نزدیك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابو جعفر عازم مدینه گردیدند، و چون به مدینه رسیدند، به خانه امام صادق(علیه السلام) كه خالى بود، رفتند و روى زیرانداز بزرگى نشستند. در این هنگام عبد الله بن موسى، عموى حضرت جواد، وارد شد و در صدر مجلس نشست. یك نفر بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر كس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخهاى نادرستى داد!... (3077) شیعیان متحیّر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابو جعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبد الله نزد ما نمى آمد و جوابهاى نادرست نمى داد!
در این هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفّق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابو جعفر است كه مى آید، همه بپاخاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند. آنگاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتى كه پاسخهاى قانع كننده و كاملى شنیدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبد الله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: «عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پیشگاه او بایستى و به تو بگوید: با آنكه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟!»(3078)
«اسحاق بن اسماعیل» كه آن سال همراه این گروه بود، مى گوید: من نیز در نامه اى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسشهاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى كنم كه دعا كند خداوند بچه اى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نیز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا دید، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال این قضیه همسرم پسرى به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(3079)
این دیدار و بحث و گفتگو و دیدارهاى مشابه دیگرى كه با امام جواد(علیه السلام) صورت گرفت(3080) مایه اطمینان و اعتقاد كامل شیعیان به امامت آن حضرت گردید و ابرهاى تیره ابهام و شبهه را از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشید حقیقت را آشكار ساخت.
مولودى حضرت جواد(علیه السلام)
فصل لبخند
فصل لبخند است و دل ها، شادِ شاد
جشن میلاد است، میلاد جواد
مى وزد نور جواد از آسمان
مى دهد بنیاد ظلمت را به باد
كیست او؟ پایان فصل تشنگى
روح باران، عصمتى دریانژاد
كیست او؟ بحر كرامت، عرش عدل
آسمان جود، رحمت را، چكاد
كیست او؟ ماه مدینه، مِهر عشق
آن كه عصمت را به گل ها یاد داد
كیست او؟ نورى فراتر از خیال
خصم شب، كوبنده ظلم و فساد
كیست...؟ صبح صادق غیرت، تقى
كیست او؟ آیینه عصمت، جواد
فصل لبخند است و دل ها، شادِ شاد
آسمان نور تقى را مژده داد(3081)
منبع جود و عطاى حق، جواد
هر كه اندر وادى عشق اوفتاد
عقل دوراندیش را از دست داد
كار عشق گلرخان بازیچه نیست
شیر در این ره به زانو اوفتاد
فرق بسیار است در عشق و هوس
بر هوس رانان نباشد اعتماد
ما به آن جانانه بسپاریم جان
كز كف جودش فلك گیرد مراد
مظهر ذات خداوند كریم
منبع احسان و الطاف و وِداد
نور چشمان على، شیر خدا
سرور و سر حلقه مردان راد
غنچه گلزار زهراى بتول
آن كه چون او مادرِ گیتى نزاد
روى او همچون حسن، خویَش حسین
در مقام زهد چون زین العباد
علم او چون باقر علم نبى
جعفر صادق به درس اجتهاد
ریزه خوار خوان جودش ما خلق
موسى كاظم به مهر و عدل و داد
نور چشمان على موسى الرضا
منبع جود و عطاى حق جواد
آن كه مأمون بهر درس و بحث او
از بزرگان مجلسى ترتیب داد
قاضى القضّاة را در بزم خواند
پیش او از بهر بحث و انتقاد
گفت پس یحیى بن اكثم كاى امیر
من به دانشگاه دهرم اوستاد
چون منى را با جوانى خُردسال
كى سزد بر علم و دانش لب گشاد
گفت مأمون بهل حلّ مشكلات
چون بنى هاشم ندارد كس به یاد
كُن سؤال از او، اگر ماند از جواب
با تفاخر پیشه كن رسم عناد
مطلبى را كرد پس یحیى سؤال
كز سؤال مشكل خود بود شاد
او جوابش گفت و در تشریح آن
پرسش از او كرد بهر امتداد
نزد او آن گونه درماند از جواب
كز خجالت رفت بنیادش به باد
زان كه غافل بود از كنز علوم
از رسول هاشمى دارد نژاد
در علوم اوّلین و آخرین
چون على باشد به هنگام جهاد
عید مولود جواد العالمین
بر جمیع انس و جان فرخنده باد(3082)
آبشار وحى
دوش با عشق همسفر بودم
دمِ دروازه سَحر بودم
گاه چون موج هاى سرگردان
خانه بر دوش در به در بودم
گاه مى آمدم به خود، امّا
گاه از خویش بى خبر بودم
گاه مثل شكوفه ها خندان
گاه چون لاله خونجگر بودم
پى دیدار یوسف زهرا
دیده آرزو به در بودم
یا جواد الائمّه مى گفتم
وز همه دلشكسته تر بودم
بیت زیبا و دلنشین فؤاد
بر لبم بود و نغمه گر بودم
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك
ما عَرَفناكَ حَقَّ معرِفتك
با تو دل آشناست مى دانم
دیده محو شماست مى دانم
اى جمال تو همچو بَدر منیر
آسمانت رضاست مى دانم
روى زیبایت اى بهشت آیت
مظهرِ حق نماست مى دانم
گر نبردیم بهره از حُسنت
عیب از چشم ماست، مى دانم
گر چه قسمت نشد زیارت تو
حَرَمت باصفاست مى دانم
در مدیح تو هر چه گویم من
سخنم نارساست مى دانم
اى مقام تو برتر از شب قدر
وصفِ تو با خداست مى دانم
عَجز الواصِفُونَ عَن صِفتِك
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك
همچو گُل از گُلاب گفتى تو
سخن از عطر ناب گفتى تو
سخن از روشنایى و پاكى
به سپیده، به آب گفتى تو
آسمان دید با پرستوها
عشق را بى حجاب گفتى تو
از كلام تو، نور مى بارد
مگر از آفتاب گفتى تو؟
راستى سى هزار مسأله را
به درستى جواب گفتى تو
اى لبت آبشار وحى خدا
هر چه گفتى صواب گفتى تو
تا در آیینه خویش را دیدى
با دو صد آب و تاب گفتى تو
عَجز الواصِفُونَ عَن صَفتِك
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك
مژده وصل تا شنیدم من
گُل ز باغ مراد چیدم من
بس كه شوق وصال شیرین بود
شورى از عشق آفریدم من
اى نُهُم حجّت خدا، به خدا
با ولاى تو رو سپیدم من
جانم از غصّه مى رسید به لب
گر به وصلت نمى رسیدم من
با هزار آرزو به درگاهت
ایستاده به صد امیدم بود
مى شدم كاش قطره اشكى
كه به پاى تو مى چكیدم من
از تمام ستارگان دیشب
تا سَحَرگاه مى شنیدم من
عَجز الواصِفُونَ عَن صِفتِك
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك
حالِ ابر بهار دارم من
دیده اى اشكبار دارم من
اى جواد! اى كریم اهل البیت!
باغ بى برگ و بار دارم من
نام من، نام توست شُكر خداى
از تو یك یادگار دارم من
از طفیل تو و محبّت تو
عزّت و اعتبار دارم من
كم تر از ذرّه ام، ولى از مهر
بیش از این انتظار دارم من
ذوقِ با آشنا سخن گفتن
شوقِ دیدار یار دارم من
قطع امّید كردم از همه كس
از جهان با تو كار دارم من
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك
ما عَرَفناك حَقَّ معرِفتك
باز این جان خسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
بلبل پر شكسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
نرگس چشم بسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
صید از دام رسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
هر كه دل بر تو بسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
شب عید خجسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
شفق دلشكسته مى گوید:
یا جواد الائمّه ادركنى
عَجز الواصِفُون عَن صِفتِك
ما عَرَفناك حقَّ معرِفتك(3083)
آیه «نورٌ على نور»
جلوه در محفل چو نورى عارض جانانه كرد
عاشقان را با نگاهى واله و دیوانه كرد
خیل مشتاقان خود را با نگاهى دلفریب
دیده روشن از فروغ نرگس مستانه كرد
آتش شوق وصالش كرد با دلدادگان
آن چه سوز اشتیاق شمع، با پروانه كرد
باده از خمخانه وحدت چو در پیمانه ریخت
عارفان را سرخوش و سرمست از آن پیمانه كرد
ریخت از هر تار مویش آیتى ز آیات حق
چون نسیم آفرینش موى او را شانه كرد
آشناى مه جبینى باش كاندر بزم عشق
شوق دیدارش جهانى را ز خود بیگانه كرد
نازم آن ریحان خوشبویى كه با باران فیض
تربیت دست «رضا» در دامن «ریحانه» كرد
صبحدم در خانه ریحانه خورشیدى دمید
كز فروغ چهره اش روشن فضاى خانه كرد
كوكب برج فضایل، خسرو خوبان جواد
آن كه مشقِ نور علمش مردم فرزانه كرد
وارث تاج ولایت شهریارى كز بیان
ساحت حق را جدا از باطل و افسانه كرد
بى رخش كاشانه دین چون شب تاریك بود
پرتو صبح جمالش روشن این كاشانه كرد
ابر احسانش جهان را خرّم و شاداب ساخت
كاخ ایمانش بناى كفر را ویرانه كرد
نعمت شاهانه او شامل شاه و گداست
كى تواند كس سپاس نعمت شاهانه كرد
آیت «نورٌ على نور» از حریمش شد عیان
چون در آغوش صدف جا آن دُرّ یكدانه كرد
اى پى نابودى شالوده كفر و ضلال
تكیه بر عزم بلند و همّت مردانه كرد
اى «رسا» جان را نثار مقدم جانانه كن
زان كه جان باید نثار مقدم جانانه كرد(3084)
روحِ مجسّم
امام نهم، سرور اهل عالم
سلیل رضا، فخر اولاد آدم
شده یوسف مصر محو جمالش
تبارك بدان صورت و وجه اكرم
لبش آب حیوان به خضر و سكندر
دمش روح بخشا به عیسى بن مریم
یكى رشحه از بحر جودش دو گیتى
یكى قطره ز ابر عطایش دو عالم
چو بنشست بر مسند حُكم و فَتْوى
فرو بست لب از سخن «پور اكثم»
چه گویم ز شرح جمال و جلالش
كه جان جهان است و روح مجسّم
وفىّ و نقىّ و تقىّ و مطهّر
جمیل و جلیل و نبیل و مكرّم
جواد است و باشد امید از عطایش
رساند، به «فیّاض» فیض دمادم(3085)
معصوم دوازدهم:امام هادى (علیه السلام)
مقام: امام دهم. نام مبارك: على (علیه السلام) . لقب: نقى، هادى (علیه السلام) . كنیه:ابوالحسن (علیه السلام) . نام پدر: محمد (علیه السلام) . نام مادر: سمانه مغربیه. محل ولادت: مدینه منوره. تاریخ ولادت: 15 ذیحجه سال 212. مدّت امامت: 33 سال. مدّتِ عمر شریف: 42 سال. سبب شهادت: طعام زهرآلود. نام قاتل: متوكّل. تاریخ شهادت: سال 254 هجرى. محل شهادت: سامرا. تعداد فرزندان: 4 پسر و 1 دختر مى باشد.
خلاصه اى از زندگى معصوم دوازدهم
روز ولادت امام دهم كه معروف به هادى النقى مى باشد محلّ اختلاف است و بین دوم رجب یا 15 ذى الحجة در سال 212 یا 214 قمرى بوده است. نام مبارك آن حضرت على(علیه السلام) و كنیه اش ابو جعفر و ابوالحسن ثالث و لقب مشهور آن امام «هادى(علیه السلام) » است. پدرش امام محمد جواد(علیه السلام) و مادرش به نام هاى سوسن، سمانه، درّه بوده و از اهالى مغرب مى باشد. حضرت در سنّ 7 سالگى بعد از شهادت پدر گرامیش در سال 220 به امامت رسید و مدّت امامتش را 33 سال گفته اند. حضرت در طول امامتش مورد ضرب و جرح و شكنجه هاى روحى و جسمى خلفاء بنى العباس و جاسوسان آنان بود.
در ایام سلطنت متوكل در سامراء به وسیله زهر مسموم و به درجه شهادت رسید. در تاریخ شهادت آن حضرت اختلاف است كه 26 جمادى الثانى یا دوم یا پنجم رجب در سال 254 گفته اند و در سامراء داخل منزل خود حضرت دفن گردید. و عمر شریف امام دهم(علیه السلام) را 40 سال گفته اند.
امام هادى(علیه السلام) ابو الحسن على بن محمد(علیه السلام) ، امام دهم از ائمه اثنى عشر(علیه السلام) و دوازدهمین معصوم از چهارده معصوم(علیه السلام) است.
مشهورترین القاب آن حضرت «هادى» و «نقى» است و نزد شیعه امامیه ایران به امام على النقى(علیه السلام) معروف است. كنیه آن حضرت ابوالحسن است و چون پیش از ایشان حضرت امیر(علیه السلام) و حضرت رضا(علیه السلام) نیز كنیه ابوالحسن داشته اند ایشان را ابو الحسن ثالث مى گویند.
آن حضرت به جهت سكونت ممتد در سامرا به «الفقیه العسكرى» نیز معروف بود، زیرا شهر سامرا شهرى نظامى و به «العسكر» معروف بوده است و بعضى گفته اند «عسكر» محلّه اى از سامرا بوده است كه آن حضرت و فرزند ارجمندش امام یازدهم در آنجا سكونت داشته اند و به آن شهرت یافته اند.
نقش نگین ایشان «حفظ العهود من اخلاق المعبود؛ درست پیمانى از خوى خداى معبود است» و به قولى «من عصى هواه بلغ مناه؛ هر كه نافرمانى نفس كند به آرزوى خود برسد» بود.
تولّد ایشان را در محلّى به نام «صریا» یا «ضریه» (ضبط درست آن معلوم نیست) -قریه اى در سه میلى شهر مدینه كه ساخته پدرش بود- در نیمه ذى الحجه و یا دوم رجب سال 212 یا 214 ه ق گفته اند. در ماه و روز ولادت ایشان روایات دیگرى نیز هست.
وفات آن حضرت روز دوشنبه 26 جمادى الآخر سال 254 ه ق روى داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شیون و گریه از همه جا بلند بود.ابو احمد پسر متوكّل معروف به الموفّق بر ایشان نماز خواند و در خانه خودشان مدفون گردید.
مادرش امّ ولد و از مردم مغرب و معروف به «سمانه مغربیه» بوده است. امام در حین وفات پدر بزرگوارش شش سال و پنج ماه داشتند و در مدینه بودند. سالهاى امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتى از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكّل و منتصر و مستعین، و در زمان خلافت المعتز باللّه وفات یافتند. بعضى وفات آن حضرت را در زمان خلافت المعتمد نوشته اند، ولى این مطلب اشتباه است، زیرا در سرتاسر سال 254 كه سال وفات آن حضرت است المعتز باللّه خلافت داشته است.
امام هادى(علیه السلام) از جانب رسول الله(صلى الله علیه و آله) و پدران بزرگوار خود به امامت «منصوص» بوده است و علاوه بر این هیچكس پس از وفات حضرت جواد(علیه السلام) مدّعى امامت نگردید و آن حضرت تنها شخصى بود كه به اجماع اصحاب و بزرگان شیعه شایستگى تصدى این مقام را داشت.
آن حضرت در مدینه اقامت داشتند تا اینكه متوكّل در سال 232 ه ق به خلافت رسید. چنانكه در تواریخ مذكور است متوكّل با حضرت امیر(علیه السلام) و اهل بیت كینه شدیدى داشت و كسانى كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل على شهرت داشتند و از جمله آنها عبد اللّه بن محمد بن داود هاشمى معروف به «ابن اترجه» بود.
ابن شهر آشوب در مناقب روایت كرده است كه آن حضرت پاكدل ترین و راستگوترین خلق بود. از نزدیك جذّابترین و ظریفترین افراد و از دور كاملترین خلق به چشم مى آمد. وقتى خاموش بود با هیبت و وقار جلوه مى كرد و در كلامش خوبى و ملاحت موج مى زد. مانند پدران بزرگوارش در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود كه عالمترین و خردمندترین و بردبارترین و كریمترین مردم زمان خویش است.
شیعیان در زمان آن حضرت از شهرهاى دیگر براى زیارت ایشان به سامرا روى مى آوردند و و هدایایى به عناوین مختلف مى فرستادند. رفتار متوكّل با امام به ظاهر محترمانه بود، ولى پیوسته او را تحت نظر داشت و گاهى به حبس و توقیف و یا جستجوى منزل آن حضرت امر مى كرد.
تألیفات
احادیث، اقوال، مواعظ، حكم، آداب و ادعیه امام هادى(علیه السلام) در كتب مختلف مخصوصاً تحف العقول، الدرة الباهرة، اعلام الدین و بحارالانوار ثبت است. همچنین در جواب سؤالات علمى و فقهى كه از آن حضرت مى شده نامه هاى بسیار نوشته است كه بعضى از آنها باقى است.
مولودى امام هادى(علیه السلام)
كهكشان هدایت
مى خواهم امشب بگویم، شعرى براى نگاهت
یك سوره رحمت بخوانم، از مُصحف روى ماهت
مى خواهم امشب بگردم، دور كرامات چشمت
اِحرام عرفان ببندم، با زائران نگاهت
مى خواهم امشب خدا را، در عرش چشمت ببینم
اى كهكشان هدایت، در پرتو مِهر و ماهت
اى هادى نسل آدم، اى وارث اسم اعظم
منظور هستى تو هستى، آیات قرآن گواهت
من عاشقى بى پناهم، شبگرد گم كرده راهم
مِهر دَهُم، هادى عشق! كو آفتاب پناهت؟(3086)
مبشّر آزادى
آمد به جهان مبشّر آزادى
مصباح هدایت بشر در وادى
رسواگر هر حكومت الحادى
سرچشمه معرفت امام الهادى(3087)
جمال هاى دین
چو بر سریر امامت نشست خسرو دین
فلك نهاد به درگاه او سر تمكین
بیا كه صبح هدایت دمید و شد تابان
در آسمان ولایت ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل ز دوده حیدر
ز نور فاطمه، طاووس باغ علّیین
مهى دمید ز مهد سمانه در آفاق
كه آفتاب جمالش گرفت روى زمین
جمال هادى دین جلوه كرد در عالم
رسید مژده كه آمد ز راه رهبر دین
مه سپهر فضیلت، محیط جود كرم
شه سریر ولایت، چراغ شرع مبین
سرور سینه زهرا؛ سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
شد از فروغ رخش شام تار ما روشن
شد از حدیث لبش كام تلخ ما شیرین
ز خاك سامره بگذر كه تا ختن بینى
ز خاك مشك فشانش برند نافه به چین
رخش طلیعه آیات كبریاست بخوان
صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین
شهى كه حكم ولایش ز بامداد ازل
نوشته كلك قضا بر صحیفه تكوین
مدار علم و ادب شد ز مقدمش محكم
كتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین
(رسا) چو خواست كه دفتر به زیور آراید
نمود نامه به نام مباركش؛ تزیین(3088)
خازن اسرار غیب
قطب دهم علىّ نقى راه دین گشاد
بر روى طالبان در علم الیقین گشاد
ادریس وار در پى تطهیر نفس خویش
از لاى طبع چشمه ماء معین گشاد
تقدسى از نقایص و اخلاط كون یافت
قادر به خلع تن شد و حصن حصین گشاد
سیّار شد به شه ره بیدار معرفت
هر سو به روى دل، درِ خلد برین گشاد
تسبیح گفت همسر روحانیان عرش
آغوش شوق بر بغل حور عین گشاد
بر روى خشمگین قضا خال و خط نهاد
از جعد فتنه بار قدر، عقد و چین گشاد
پیش بلا هدف شد و از راه رو نمود
تیر خصومتى كه فلك از كمین گشاد
شهباز همّتش پى فریاد طالبان
از شاخ سدره بال به سوى زمین گشاد
قلب و لسانش خازن اسرار غیب بود
اقبال او طلسم شكست و دفین گشاد
هرگه ز زیر چشم به بالا نگاه كرد
از سقف خانه تا فلك هفتمین گشاد
قولش به جز اوامر و احكام دین نبود
هرگاه لب گشاد كلام مبین گشاد
بر دست جعفر متوكّل شهید شد
باب الخلافتش ولد جانشین گشاد(3089)
سبط نبى، علىّ نقى
حسنت به باد، آب رخ گلْستان دهد
رفتار تو شكنجه به آب روان دهد
سر رشته حیات به دست نگاه توست
گاهى از این بگیرد و گاهى به آن دهد
صد ره گرش حیات دهى جان نمى برد
هر كس كه سر به راه تو، اى دلستان دهد
تاوان هر دلى كه ز بیداد بشكند
چشم تو از نگاه دگربار جان دهد
خوارست با فروغ تو چندان كه مى رود
رونق به كار خویش مه آسمان دهد
خود را گرفته دور نداند كه آفتاب
پوشیده هاى خویش به او سالیان دهد
زان بوسه ها كه گیرد از آن لعل، جام مى
بخشى چه مى شود كه به ما هم از آن دهد
گل گل مگر ز حلقه شود سنبل خطش
راه نگه به آن رخ چون ارغوان دهد
از پرتو تو گوهر بحرین دیده ام
بس پیچ و تاب ها به سهیل یمان دهد
گر خود به داد من نرسى هست داورى
كاسان تمیز نیك و بد بندگان دهد
سلطان خافقین كه از جود و معدلت
شرمندگى به حاتم و نوشیروان دهد
سبط نبى، على نقى، هادى امم
آن كز جحیم، بندگى او امان دهد
شاه فلك نوال كه از همّت بلند
ارزن گرش به هدیه برى آسمان دهد
آهو ز آتش تب شیرست پشت گرم
آنجا كه از مهابت خود پاسبان دهد
پرسى اگر ز سهم كه شد قامتت كمان
گردون ز دور لرزد و او را نشان دهد
با عدل او فسانه خواب گران اوست
رهزن چو گوش بر جرس كاروان دهد
آنجا كه بارگاه جلالش شود بلند
حكم قضا ز نُه فلكش سایه بان دهد
شام و سحر ز مزرغ سبز خود آسمان
از مهر و ماه، باج به آن آستان دهد
كشتى به خشك بندد اگر بحر بى كران
دستش عوض گهر دهد و بى كران دهد
جان مى دهد به بكر معانى ثناى تو
شرح فضایل تو، روان بر بیان دهد
تا مدفن شریف تو شد سرّ من رأى
خاكش مسرّت دل و طبع جوان دهد
مجنون وادیى كه ز تأثیر مقدمت
هر خار خشك، رایحه ضیمران دهد(3090)
معصوم سیزدهم:امام حسن عسكرى(علیه السلام)
مقام: امام یازدهم. نام: حسن(علیه السلام) . لقب: زكى، عسكرى(علیه السلام) . كنیه: ابو محمد(علیه السلام) . نام پدر: على(علیه السلام) . نام مادر: حُدَیث، (سلیل، ریحانه). تاریخ ولادت: 8 ربیع الثانى 232 هجرى. محل ولادت: مدینه منوره. مدت امامت: 6 سال. مدت عمر شریف: 28 سال. تاریخ شهادت: 8 ربیع الاول 260 هجرى. سبب شهادت: شربت زهرآلود، به دستور معتمد عباسى. محل دفن: سامراء. تعداد فرزندان: یك فرزند مى باشد.
گفتارى از شهید مطهّرى(رحمه الله)
شب ولادت امام عسكرى(علیه السلام) است، شب عید است و شب مولود امام یازدهم، شبى كه همه باید به وجود مقدّس حضرت صاحب الامر عجّل الله تعالى فرجه الشّریف تبریك عرض بكنیم. البته باید عرض ارادتى نیز كرده باشیم. وجود مقدّس امام حسن عسكرى(علیه السلام) از ائمه اى هستند [كه تحت فشار بسیار بودند ]چون هر چه كه دوران ائمه [به دوره امام عصر(علیه السلام) ]نزدیكتر مى شد كار بر آنها سخت تر مى گردید. ایشان در سامرا بودند كه در آن وقت مركز خلافت بود.از زمان «معتصم» مركز خلافت از بغداد به سامرا منتقل شد. مدّتى آنجا بود، دو مرتبه برگشت. علّتش هم این بود كه لشكریان معتصم خیلى به مردم ظلم مى كردند و مردم شكایت كردند و ابتدا معتصم گوش نكرد ولى بالاخره هر طور بود راضى اش كردند و او براى اینكه سپاهیان از مردم دور باشند مركز را به سامرا منتقل كرد.
امام عسكرى و امام هادى(علیهماالسلام) اجباراً در سامرا به سر مى بردند، در محلّى كه به نام «العسكر» یا «العسكرى» نامیده مى شد، یعنى محلّى كه محلّ سپاهیان و در واقع پادگان بود، یعنى خانه اى كه در آن زندگى مى كردند برایشان انتخاب شده بود كه مخصوصاً در پادگان باشند و تحت نظر. ایشان در بیست و هشت سالگى از دنیا رفتند (پدر بزرگوارشان هم در حدود چهل و دو ساله بودند كه از دنیا رفتند) و دوره امامتشان فقط شش سال طول كشید. به نص تواریخ، تمام این مدّت شش سال یا در حبس بودند یا اگر هم آزاد بودند ممنوع المعاشرة و ممنوع الملاقات بودند.از نظر معاشرت آزادى نداشتند، اگر هم احیاناً رفت و آمدهایى مى شد یا گاهى حضرت را مى خواستند، تحت نظر بودند، وضع عجیبى بود.
مى دانید كه هر یك از ائمه گویى یك خصلت خاص بیشتر در او ظهور داشته است كه خواجه نصیر در آن دوازده بند خودش هر یك از ائمه را با یك صفتى توصیف مى كند كه بیشتر در او ظهور داشته است. وجود مقدّس امام عسكرى(علیه السلام) به جلالت و هیبت و رواء(3091) به اصطلاح، ممتاز بودند یعنى اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوى بود كه هر كس كه ایشان را ملاقات مى كرد تحت تأثیر آن سیما قرار مى گرفت قبل از اینكه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزى بفهمد. وقتى كه سخن مى گفتند و دریاى مواجى شروع مى كرد به سخن گفتن، دیگر تكلیفش روشن است. در بسیارى از حكایات و روایات این قضیه كاملاً مشخّص و محرز است. حتّى دشمنان با اینكه ایشان را سخت تحت تعقیب داشتند و گاهى به زندان مى بردند وقتى كه با حضرت روبرو مى شدند وضع عجیبى داشتند، نمى توانستند در مقابل ایشان خضوع نكنند، كه در این زمینه داستانى را محدّث قمى در كتاب الانوار البهیه از احمد بن عبید الله بن خاقان، پسر وزیر المعتمد على الله، و او از پدرش نقل مى كند در حالى كه خودش هم حضور داشته است. داستان فوق العاده عجیبى است كه وقت گفتنش را عجالتاً ندارم.
علّت عمده این كه اینقدر امام شدید تحت نظر بود این بود كه این مطلب شایع بود و مى دانستند كه مهدى امت از صلب این وجود مقدّس ظهور مى كند. همان كارى كه فرعون با بنى اسرائیل مى كرد كه چون شنیده بود كسى از بنى اسرائیل متولّد مى شود كه زوال ملك فرعون و فرعونیها به دست او خواهد بود پسرهاى بنى اسرائیل را مى كشت و فقط دخترها را زنده نگه مى داشت و زنهایى را مأمور كرده بود بروند در خانه هاى بنى اسرائیل و ببینند كدام زن حامله است و هر زنى را كه حامله بود تحت نظر بگیرند، عین این كار را دستگاه خلافت با امام عسكرى(علیه السلام) انجام مى داد. چه خوب مى گوید مولوى:
حمله بردى سوى در بندان غیب
تا ببندى راه بر مردان غیب
این احمق فكر نمى كرد كه اگر این خبر راست است مگر تو مى توانى جلوى امر الهى را بگیرى؟!هر چند وقت یك بار مى فرستادند به خانه حضرت به تفتیش، مخصوصاً وقتى كه امام از دنیا رفت، چون گاهى مى شنیدند كه حضرت مهدى متولّد شده اند. راجع به ولادت ایشان هم داستان را همه شنیده اید كه خداى متعال ولادت این وجود مقدّس را مخفى كرد و در حین ولادت كمتر كسى متوجه شد. ایشان شش ساله بودند كه پدر بزرگوارشان از دنیا رفتند. در دوران كودكى، شیعیان خاص از هر جا كه مى آمدند حضرت ایشان را به آنها ارائه مى دادند. ولى عموم مردم اطّلاع نداشتند، اما این خبر بالاخره پیچیده بود كه پسرى براى حسن بن على عسكرى(علیه السلام) متولّد شده است و او را مخفى مى كنند.گاهى مى فرستادند به خانه حضرت كه این بچه را به خیال خود پیدا كنند و بكشند و از بین ببرند، ولى كارى كه خدا مى خواهد مگر بنده مى تواند بر ضدّ آن عمل كند؟! یعنى وقتى قضاى حتمى الهى در یك جا باشد دیگر بشر نمى تواند كارى در آنجا بكند. بعد از وفات حضرت و نیز مقارن با وفات حضرت، مأمورین ریختند خانه امام را تفتیش كامل كردند و زنهاى جاسوسه خودشان را فرستادند كه تمام زنها، كنیز و غیركنیز را تحت نظر بگیرند، ببینند آیا حامله اى وجود دارد یا نه؟ یكى از كنیزان را احتمال دادند كه حامله باشد. او را بردند تا یك سال نگاه داشتند، بعد فهمیدند كه اشتباه كرده اند و چنین قضیه اى نبوده است.
وجود مقدّس امام عسكرى مادرى دارد به نام «حدیث» كه به لقب «جدّه» معروف است. چون جدّه حضرت حجّت عجل الله تعالى فرجه الشّریف بودند ایشان را «جده» مى گفته اند. زنهاى دیگرى هم در تاریخ هستند كه به اعتبار اینكه شهرتشان به اعتبار نوه شان است اینها را «جدّه» مى گویند، از جمله جدّه شاه عباس است كه دو تا مدرسه هم در اصفهان به نام «جدّه» داریم. زنى كه شهرتش به نام نوه اش باشد قهراً به نام «جدّه» معروف مى شود. این زن بزرگوار به نام «جدّه» معروف شد. ولى تنها جدّه بودن سبب شهرتش نشد، مقامى دارد، عظمتى دارد، جلالتى دارد، شخصیّتى دارد كه نوشته اند (مرحوم محدّث قمى رضوان الله علیه هم در الانوار البهیة مى نویسد) بعد از امام عسكرى مفزع الشیعه بود، یعنى ملجا شیعه این زن بزرگوار بود. قهراً در آن وقت -چون امام عسكرى بیست و هشت ساله بوده اند كه از دنیا رفته اند، على القاعده مطابق سنّ امام هادى(علیه السلام) هم حساب كنیم- زنى بین پنجاه و شصت بوده است. اینقدر زن باجلالت و باكمالى بوده است كه شیعه هر مشكلى برایش پیش مى آمد به این زن عرضه مى داشت.
مردى مى گوید به خدمت عمّه امام عسكرى(علیه السلام) ، حكیمه خاتون دختر امام جواد(علیه السلام) رفتم، با ایشان صحبت كردم راجع به عقاید و اعتقادات مسئله امامت و غیره. ایشان عقاید خود را گفت تا رسید به امام عسكرى(علیه السلام) . بعد گفت فعلاً امام من فرزند اوست كه الآن مستور و مخفى است. گفتم حال كه ایشان مخفى هستند اگر ما مشكلى داشته باشیم به چه كسى رجوع كنیم؟ گفت به جدّه رجوع كنید. گفتم: عجب! آقا از دنیا رفت و به یك زن وصیت كرد؟! فرمود: امام عسكرى(علیه السلام) همان كار را كرد كه حسین بن على(علیه السلام) كرد. حضرت امام حسین(علیه السلام) وصىّ واقعى اش و وصىّ او در باطن على بن الحسین(علیه السلام) بود ولى مگر بسیارى از وصایاى خودش را در ظاهر به خواهرش زینب(علیها السلام) نكرد؟ عین این كار را حسن بن على العسكرى(علیه السلام) كرد. وصىّ او در باطن این فرزندى است كه مخفى است ولى در ظاهر كه نمى شد بگوید وصىّ من اوست. در ظاهر وصىّ خودش را این زن باجلالت قرار داده است.
مولودى امام حسن عسكرى(علیه السلام)
بهارى در خزان
درخشید بار دگر آفتاب
رمید از دو چشم گل، آهوى خواب
چمن بر دمن خیمه زد سبزگون
به چهرِ گل و لاله افتاد خون
به دامانِ كُهسار از خاك و سنگ
برویید صد بوته رنگ رنگ
مگر نیست بارى كه بس سال هاست
كه ما را بهارى نه دیگر بجاست؟
چرا پس دلم، غصّه از یاد برد
دل امشب چرا تن به شادى سپرد؟
یكى گفت: كاین شورِ دشت و دمن
چنین شد مهیّا كه آمد «حسن»
زمینِ جگر خسته، آرام یافت
زمانه، ز میلاد او، كام یافت
نهال امامت، چو پربار شد
دگر باره تاریخ، تكرار شد
چنان چون حسن كز پى بوالحسن
على را ز پى باز آمد حسن
فروزنده خورشید تابنده جان
یكى اخگر از روى آن دلستان
به رأى بلندش دو عالم به جاست
كه فرمان او عین حكم خداست
امام من، اى پور پاكان راد!
كنونم یكى شكوه آمد به یاد
نكردیم با ننگِ خوارى، درنگ
به ناخن شكستیم پولاد و سنگ
دگر باره، از پا، نمانیم نیز
همه عمر خواهیم كردن ستیز
ولى خسته جانیم و اندك نفس
نداریم، همراه، بسیار كس
بگو با برومند فرزند خویش
كه اى دست یزدان، بنه پاى پیش
عزیزا، دگر تا چه حد صبر و تاب
برآ و بتاب اى بلند آفتاب
نبینى كه چهر زمین مسخ شد
همه عهد و آیین ما، فسخ شد؟
بیا، دوستا، غم فراموش كن
یك امشب به بانگ طرب گوش كن
اگر نیز ما را دل از غم شكست
بهل، تا به شادى برآریم دست
ز خُمِّ ولایت مىِ ناب گیر
از این بحر اگر تشنه اى، آب گیر
بنوش و بنوشان و منشین خموش
چنان مست شو تا برندت به دوش
بنوش و دمى چشم دل باز كن!
ز بند تن خویش، پرواز كن!
اگر خواهى از زهره بر بگذرى
بزن چنگ در دامن عسكرى(3092)
گلِ عسكرى
بیا باغ گل را تجسّم كنیم
گل عسگرى را، تبسّم كنیم
به باغ اشارات او بشكفیم
كرامات او را، تكلّم كنیم
زمین، رو سیاه شب و دشنه است
بیا صبح او را، ترنّم كنیم
بیا تا ز احسان دستان او
زمین را پر از عشق و گندم كنیم
ز باران مِهرش، جهان را شبى
بهارانه، خیسِ تفاهم كنیم
بیا فصل چشمان او را، به شوق
صمیمانه، تقدیم مردم كنیم
بیا در نگاه صبور حسن
امام زمان را، تجسّم كنیم
بیا فصل میلاد چشمان اوست
بیا چشم او را تبسّم كنیم(3093)
مشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
باغ توحید ندارد شجرى بهتر از این
نخل امّید نیارد ثمرى بهتر از این
نطفه یى چون تو، به پُشت پدر چرخ نبود
مادر دهر نزاید پسرى بهتر از این
مُشترى طلعت و خورشید رخ و زُهره جبین
دیده دهر ندیده قمرى بهتر از این
پر زند مرغ دلم بهر لبانش آرى
هیچ طوطى نچشیده شكرى بهتر از این
شب میلاد مبارك پى محبوب خداست
كه شب قدر ندارد سحرى بهتر از این
حسن عسكرى آن واسطه فیض خدا
كه نباشد به خدا راهبرى بهتر از این
پسرش مهدى و نور دل هادیست كه نیست
پسرى بهتر از آن و پدرى بهتر از این
درِ شادى بگشا، باب غم و غصّه ببند
كه نمى یابى شام دگرى بهتر از این
اوست معقول و همه كون و مكان محسوسند
به خداوند نباشد بشرى بهتر از این
باغِ دین یافت از او رونق سرسبزى را
كه ندیده ست به خود بارورى بهتر از این
مى توان بود به مهرش ز حسودان ایمن
نیست شمشیر بلاد را سپرى بهتر از این
گُهر بحر ولا، با پسرش كامل شد
كه نبد كنز خفى را گُهرى بهتر از این
بار الها سفر سامره را قسمت كن
در همه عمر نباشد سفرى بهتر از این
عقده خویش ز دست كرم او بگشا
كامشبت نیست گشاینده ترى بهتر از این
پسرش مهدى موعود پى دفع ستم
نیست در بیت قضا دادگرى بهتر از این
هم از او ترجمه «نَصْرُ مِنَ اللَّه» شود
صبر ما را نبوَد خود ظفرى بهتر از این(3094)
بر همه عالم عَلَم
ستاره عشق تافت به چرخ نیلوفرى
مهر جمالش ربود دل ز مه و مشترى
كوكب اقبال او خیمه بر افلاك زد
ز خیل انجم گرفت كوكبه مهترى
شاد به رویش سپهر، محو رخش ماه و مهر
زهره نهان كرد چهر، خجل شد از دلبرى
باد بهارى وزید بر خم گیسوى دوست
تا كند از زلف یار سنبل گل پرورى
طرّه مشكین اوست آیت شقّ القمر
طلعت زیباى اوست حجّت پیغمبرى
قامت رعناى وى، سدره و طوباى ماست
نرگس مخمور او جامِ مىِ كوثرى
روى دلاراى وى رحمت و لطف ازل
زلف سمن ساى او یاسمن و عبهرى
والى ملك وجود، قبله اهل سجود
منبع احسان و جود، خسرو دین عسكرى
بشارت حسن او فلك به آفاق برد
كزین افق بر دمد مهر جهان پرورى
شاه ملائك خدم، دانش و ایمان حشم
بر همه عالم علم، زد به سخن گسترى
دفتر تفسیر او كاشف اسرار عشق
درس و اشارت آن مخزن هر گوهرى
به خاك درگاه او باج دهد كیمیا
به تاج فرمان او فخر كند مهترى
پادشهان را به جان بندگیش افتخار
تاجوران را به دل خدمت او سرورى
اى رخ پر نور تو مشرقِ مهدىّ دین
مظهر عدل خدا، ماحىِ استمگرى
خسرو اقلیم جان، حجّت حق بر جهان
در تن عالم روان، بر سر ما افسرى
طالب دیدار او زهره زیباى چرخ
مشترى حسن وى مهر و مه و مشترى
تا نگشاید حجاب آن مه مكّى نقاب
بر رخ ما عاشقان، كس نگشاید درى
چشم «الهى»ست باز، منتظر اى دلنواز
تا تو بدان چشم ناز بر رخ ما بنگرى(3095)
شعشعه غیبى
اى شهریار ملك رضامندى
وى مظهر جمال خداوندى
آیینهْ دار شعشعه غیبى
شیرازهْ بندِ مُصحف لاریبى
اى خضر هفتْ وادى بینایى
منظور هفتْ شَوط تماشایى
اى پرده دار قرب تو، جبراییل
وى ریزه خوار خوان تو، میكاییل
مسند نشین بزم یداللّهى
رونق فزاى بزم دل آگاهى
امر قَدَر، ز قدرت تو محكم
كار قضا، ز حكم تو مستحكم
در امر توست، حكمت یزدانى
در نهى تو، مصالح انسانى
حیران معجزات تو، عیسى ها
محو تجلّیّات تو، موسى ها
باشد مراد ما ز پرستیدن
محراب ابروان تو را دیدن
اى افتخار نسل بنى آدم
آدم رهین لطف تو و، عالم
نرگس به باغ تو چه شكفت از هم
مهدى، قدم نهاد در این عالم
این نخل سبز! برگ و برآوردى
خورشید بودى و، قمر آوردى
در ظلّ تو، عوالم موجودست
پرورده تو، مهدى موعودست
مهدى - امام عصر - كه پور توست
آیینهْ دار نور ظهور توست
اى بحر پرخروش وجود، از تو
وى هستى كرامت و جود، از تو
روزى كه نور او، به ظهور آید
دوران شوق و ذوق و سرور آید
اجرا كند شریعت احمد را
احیا كند طریق محمّد را(3096)
در امامت آیت پیغمبرى
نور سراج دین حسن عسگرى نمود
دل هاى ضالّ را به خدا رهبرى نمود
در جلوه هویّت ذاتى غریق گشت
دل را ز موهبات صفاتى برى نمود
سلب صفات كون و مكانى ز ذات كرد
این قطب با خلیل خدا همسرى نمود
در حضرت جمال حق از خویش شد فنا
در حیرت از مهیمنه هم برترى نمود
با جوهر هویّت حق گشت متّحد
در شعبه هاى روح اثر گسترى نمود
چون حبّ ذات رفت در اجزاى كاینات
ز آثار فیض خویش جهان پرورى نمود
تحقیق او به شبه و مثل ملتبس نشد
با نزهتش خلیل خدا آزرى نمود
این ماه و مشترى به فروغ خدایى دید
آن را خدا به شكل مه و مشترى نمود
این از صفى كعبه دل، حق شناس شد
وآن از غرور خانه گل بتگرى نمود
كردند ختم عقد امامت به نسل او
كو در امامت آیت پیغمبرى نمود(3097)