معصوم چهارم :حسن بن على (علیه السلام)
مقام: امام دوّم. نام مبارك: حسن (علیه السلام) . لقب: مجتبى (علیه السلام) . كنیه:ابومحمد (علیه السلام) . نام پدر: على(علیه السلام) . نام مادر: فاطمه (علیها السلام). تاریخ ولادت: 15 رمضان. سال ولادت: سوم هجرى. مدت عمر شریف: 47 سال. مدت امامت: 10 سال. تاریخ شهادت: 28 صفر یا 7 صفر سنه 50 هجرى. سبب شهادت: به تحریك معاویه توسط همسرش جعده. محل شهادت: مدینه منوره. محل دفن: مدینه، قبرستان بقیع. همسران: 1 - ام بشیر بنت ابن مسعود 2 - حوله بنت منظور 3 - ام اسحاق بنت طلحه 4 - جعده بنت اشعث بن قیس. تعداد فرزندان: 8 پسر و 7 دختر.
داستان ولادت به گونه اى كه در روایات شیخ صدوق(قدس سره) )در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(علیه السلام) و روایات دیگر محدّثین شیعه و اهل سنّت آمده و از امام سجاد(علیه السلام) روایت شده این گونه است كه فرمود: چون فاطمه(علیها السلام) فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(علیه السلام) عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(علیه السلام) فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم. در این وقت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند. حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زرد نپیچید؟ سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(علیه السلام) كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كرده اى؟ عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى گرفتم! رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى جویم! در این وقت خداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه! جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مأمور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پرسید: نام پسر هارون چیست؟ عرض كرد: «شبر». فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را «حسن» بگذار، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) او را حسن نامید...(2897) در روایات بسیارى از طریق اهل سنّت آمده كه این دو نام شریف «حسن» و «حسین» در جاهلیّت سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته: «الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت بهما فى الجاهلیة(2898)؛ حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیّت سابقه نداشته است.» در تاریخ آمده كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هنگام ولادت امام حسن(علیه السلام) گوسفندى براى او عقیقه كرد و به قابله نیز یك ران گوسفند و یك دینار طلا بخشید؛ سپس موى سر او را تراشید و فرمود كه هم وزن آن نقره صدقه بدهند.(2899)
مولودى امام مجتبى(علیه السلام)
كتاب حُسن خدا
امشب كتاب حسن خدا، باز مى شود
چشم عزیز فاطمه، تا باز مى شود
حسن ازل، تجلّى زیباترى كند؟
یا پرده از جمال خدا باز مى شود؟
آیات قدرت، از همه سو جلوه مى كند
درهاى رحمت، از همه جا باز مى شود
نخلى ز نخل هاى امامت، كند قیام
رازى ز رازهاى بقا، باز مى شود
تا دیدگان نور دل و دیده بتول
بر چهره رسول خدا باز مى شود
فریا مى زنند ز شادى فرشتگان
كامشب درِ بهشت خدا، باز مى شود
ریحانه رسول خدا كز شمیم آن
گل هاى عشق و صبر و رضا باز مى شود
زیباترین شكوفه نخل مقاومت
در بوستان مهر و وفا باز مى شود
چشم علىّ و فاطمه بیند چو آن جمال
لب هایشان به حمد و ثنا، باز مى شود
این است آن كه از اثر حُسن رأى او
بس پرده ها ز روى ریا، باز مى شود
هر عقده كز معاویه در كار دین فتد
از رأى او، به صلح و صفا باز مى شود
از شعله هاى داغ دل آن امام صلح
راه قیام كرب و بلا باز مى شود
اى یادگار ماه خدا! كز فروغ تو
راز كمال ماه خدا، باز مى شود
تو برترین كریمى و در عالم وجود
هر عقده یى به دست شما باز مى شود
دشمن، چو دوست بهره بَرَد از كرامتت
وقتى تو را بساط عطا، باز مى شود
قدر تو، ناشناخته مانَد اى جمال صبر!
این راز بسته، روز جزا باز مى شود
من زنده ام به بوى تو و از نگاه تو
گل از گلِ وجودِ مرا باز مى شود(2900)
هیچ گذشتى چو گذشتِ تو نیست
اى علوى ذات و خدایى صفات
صدرنشین همه كاینات
سیّد و سالار شباب بهشت
دست قضا و قلم سرنوشت
زاده طوبى و بهشت برین
نور خدا در ظلمات زمین
نور دل و دیده ختمى مآب
سایه اى از پرتو تو آفتاب
علّت غایىِّ همه ممكنات
عمر ابد داده به آب حیات
پاك ترین گوهر نسل بشر
جنّ و ملك بر قدمش سوده سر
صاحب عنوان بشیر و نذیر
بر فلك وحى سراج منیر
آینه پاك كه نور خدا
تابد از این آینه بر ما سوا
باب تو سر سلسله اولیاست
چشم پر از نور خدا مرتضى ست
مادر تو دختِ پیمبر بُوَد
آیه اى از سوره كوثر بُوَد
پرده نشین حرم كبریا
فاطمه آن زُهره زهراى ما
عاشق كل، حضرت سلطان عشق
خون خدا، شاه شهیدان عشق
با تو ز یك گوهر و یك مادر است
ظلِّ خدایىِّ تواَش بر سر است
سینه سیناى شما طور وحى
نور شما شاخه اى از نور وحى
در رمضان ماه نشاط و سرور
ماه دعا، ماه خدا، ماه نور
نورفشان شد ز دو سو آسمان
در دو افق تافت دو خورشید جان
وحى خدا از افق ایزدى
نور حَسَن از افق احمدى
مشك و گلابى به هم آویختند
در قدح اهل ولا ریختند
اى رمضان از تو شرف یافته
نور تو بر جبهه او تافته
نیمه ماه رمضان عزیز
گیسوى مشكین تو شد مشك بیز
نور خدا تافت از آن روى ماه
خاصّه از آن چشم درشت سیاه
سرخىِ گل عكس گل روى توست
طلعت شب سایه گیسوى توست
روز كه خورشید درخشان صبح
سر زند از چاك گریبان صبح
سرخى آن نور و پگاه سپید
روى افق نقش تو آید پدید
اى رخ تو در رمضان بدر ما
هر سر موى تو شب قدر ما
دیده كه بى نور تو شد، كور به
سر كه نه در پاى تو، در گور بِهْ
بعد على شاخص عترت تویى
وارث میراث نبوّت تویى
مصلحت ملّت اسلام و دین
كرد تو را گوشه غُزلت نشین
هیچ گذشتى چو گذشت تو نیست
آن كه ز شاهى بكشد دست، كیست؟
صبر هم از صبر تو بى تاب شد
كوزه شد و زهر شد و آب شد
ملّت اسلام كه پاینده باد
مشعل توحید كه تابنده باد
هر دو رهین خدمات تواند
شكر گزارنده ذات تواند
تا ابد اى خسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمّد سلام
كلك «ریاضى» كه گهر ریز شد
زان نظر مرحمت آمیز شد(2901)
سوره صبر
اگر یك تبسّم، حسن مى شدیم
مُرید خصال حسن مى شدیم
دل روشنش را ورق مى زدیم
و با نور او هم سخن مى شدیم
ز بوى كرامات او چون بهار
شكوفا و گل پیرهن مى شدیم
به باغ جمالش، قدم مى زدیم
شبى بلبل آن چمن مى شدیم
براى پراكندن عطر او
جهانگرد، چون نسترن مى شدیم
چو گیسوى عرفان، به دست حسن
شكن، در شكن، در شكن مى شدیم
براى تماشاى صبر خدا
به گِرد حسن، انجمن مى شدیم
ز او مى گرفتیم، ما مشق نور
به تعلیم او، شب شكن مى شدیم
چو او، بر هوس بانگ «لا» مى زدیم
«بلى» گوى عشق كهن مى شدیم
حسن، فصل پیوند دل هاى ماست
بدون حسن، «ما» و «من» مى شدیم
نبودیم اگر بسته مِهر او
به مولا قسم، ریشه كن مى شدیم
حسن سیرتان، وارث آدمند
چه خوب است ما هم، حسن مى شدیم(2902)
آینه از فرط تجلّى شكست
دفتر ایجاد چو روز ازل
رفت به توشیحِ حقِ لم یزل
در كف قدرت قلم نور داشت
دیده به دیباچه منشور داشت
نام تو را دیده و ممهور كرد
مُهر تو را زینت منشور كرد
نادره فرمان مشیّت شمول
كرد اشارت چو به خلق عقول
پرتو ادراك تو هر سو كه تافت
عقل سراسیمه به آن سو شتافت
تا شود از دولت عین الیقین
خرمن ادراك تو را، خوشه چین
اى صمدى خصلت و ایزد جلال
وى علوى صولت و احمد جمال
طاق دو ابروى تو نزد عقول
منحنى قوس صعود و نزول
متّصل از جذبه تو كاف و نون
منفصل از نهى تو، عقل و جنون
عشق چو از غیب پدیدار شد
حُسن به حسن تو گرفتار شد
حُسن شد از باده عشقت ز دست
دست وِرا حُسن تو از پشت بست
حُسن سه حرف است و در این حرف نیست
جز سه رقم باده در این ظرف نیست
مستى «ملك» و «ملكوت» از تو باد
باده به جام جبروت از تو باد
حُسن تو در این سه جهان ساقى است
در كف او، جام هوالباقى است
تا به كفِ حُسن تو این جام هست
هر سه جهان است از این باده مست
زهر كجا؟ جُعده كجا؟ او كجا؟
غیر كجا و حرم هو كجا؟
قطره كجا راه به دریا برد
اسم كجایى پى به مسمّى برد؟
هستى ظل، بسته به نور است، نور
سایه كه بى نور ندارد ظهور
چون كه زدم غوطه به دریاى فكر
تا به كف آرم دُر مضمونِ بكر
هاتفى از خلوت لاهوتیان
آمد و رو كرد به ناسوتیان
گفت: خداوند علیم و غفور
كرد در این آینه از بس ظهور
تاب نیاورده و از پا نشست
آینه از فرط تجلّى شكست!
ذكر ملك شد پس از آن از مَحَن:
یا حسن و یا حسن و یا حسن(2903)
محرم اسرار
مرغ دل آواى چمن مى زند
چنگ توسّل به حسن مى زند
باز كه هنگامه بشكفتن است
با گل روى تو سخن گفتن است
گل كه بگفتم تو ز گل بهترى
چون گل گلخانه پیغمبرى
غنچه ز لبخند تو وا مى شود
خاك ز لطف تو طلا مى شود
ماه بگویم به تو یا آفتاب
اى پسر باادب بوتراب
یا حسن از حُسن، تو مستحسنى
فاطمه مى گفت كه روح منى
اى ز همه خوبتران خوب تر
پیش خدا از همه محبوب تر
پیر خرابات معانى تویى
حجّت حق، حیدر ثانى تویى
خضر لب عطشان مى ساغرت
دهر طفیل پدر مادرت
نسخه چو سقراط نویسد خطاست
نسخه تو عافیت است و شفاست
ناصیه ات مطلع الانوار عشق
سینه تو مخزن الاسرار عشق
خال سیاهت حجرالاسود است
بوسه گه قبله و نُه گنبد است
شیعه كه دیوانه و مفتون توست
اى پسر فاطمه ممنون توست
فاطمه را نور دو عینى حسن
محرم اسرار حسینى حسن
نام تو ما را دو جهان آبروست
مرحمتى كن كه بقیع آرزوست
گوشه چشمى تو به خوش زاد كن
این دل محنت زده را شاد كن(2904)
آفتاب همیشه هستى!
واژه افتخار - نامت - سبز
عطرت، اندیشه ات، كلامت سبز
اى سرود شكفتن گل ها!
نغمه ات آشنا، سلامت سبز
مى شناسى صفاى آینه را
مثل آیینه ها، مرامت سبز
امتداد زلال دریایى
موج در موج هر پیامت سبز
مستم از باده محبّت تو
سبزم از جرعه مُدامت، سبز
قاصد صبح روشن فردا!
لحظه ها، از طنینِ گامت سبز
از تو برپاست، راه و رسم وفا
اى سراپا وفا! قیامت سبز
ارتباط تو با خدا، سبزست
عزّتت سبز! احترامت سبز!
آفتابِ همیشه هستى!
زندگى مى شود به نامت، سبز(2905)
حُسنِ حَسَن
ماه ما، در نیمه ماه خدا پیدا شده
بنگرش ماه خدا روشن ز ماه ما شده
گشته در این ماه یك ماه مبارك تابناك
زین سبب ماه مبارك ماه بى همتا شده
آفتاب و ماه از نور جمالش مستنیر
قامت چرخ از قیام قامت او تا شده
روح و ریحان محمّد، سروِ بستان على
زینت آغوش ناز زهره زهرا شده
سبط اكبر سرور جمع جوانان بهشت
كز ازل فرمان فرماندارایش امضا شده
خسرو شیرین زبان و شهد لب، شكّر سخن
نوبر و نوشین روان و نوگل و زیبا شده
نام نیكویش حسن، خُلقش حسن، خویش حسن
حُسن سر تا سر، ز پا تا سر، ز سر تا پا شده
آنچه خوبان جهان دارند از حُسن و جمال
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده
شه شده شاهد شده، ره شده رهبر شده
سر شده سردار گشته، مه شده مولا شده
مجمع اسماء حُسنى را كه «فَدْعُوهُ بهاست»
مظهر نصّ «لَهُ الأسماء وَالْحُسنى » شده
لمعه یى از پرتو روى نكویش «وَالضّحى »
تار مویش لامِ «وَاللَّیْلِ اِذا یَغْشى » شده
از نگاه چشم مستش حور، حیران در قصور
قهرمان «یَعْلَمُ الْجَهْرُ وما یَخْفى » شده
بر دم عیسى دمیده تا مسیحا دم شده
دست موسى را گرفته تا یدِ بیضا شده
همچو جدّش مصطفى پیشانى نورانیش
نقش نور «سَبِّحِ اسْمَ رَبّك الأَعْلى » شده
همچو بابش مرتضى چون ماه در شب هاى تار
نوربخشِ بى چراغان شب یلدا شده
خوان جودش «رَبّنا اَنْزل عَلَینا مائده»
نان بى مَنُّ واَذایَشْ مَنّ والسّلوى شده
طاق ابروى خَمش بر آن خمِ ابرو قسم
در ره معراج ما چون مسجد الاقصى شده
نسل پاك احمد و حیدر، حسین است و حسن
این دو دریا، بار دیگر باز یك دریا شده
جاى پیغمبر حسن، جان على باشد حسین
زین دو نور، انوارِ نیكانِ جهان انشا شده
هر كه در حُسنِ حَسَنْ، حُسن خُداوندى ندید
روزِ دید، از دیدن دادار نابینا شده(2906)
معصوم پنجم:حسین بن على (علیه السلام)
مقام: امام سوّم. نام مبارك: امام حسین (علیه السلام) . لقب: سیدالشهداء (علیه السلام) . كنیه: ابوعبداللَّه(علیه السلام) . نام پدر: على (علیه السلام) . نام مادر: فاطمه (علیها السلام). تاریخ توّلد: سوم شعبان. محل تولد: مدینه منوره. سال تولد: چهارم هجرت. مدت امامت: 11 سال. سال شهادت: 61 قمرى. تاریخ شهادت: 10 محرّم الحرام (عاشورا). عمر شریف: 57 سال. سبب شهادت: عدم بیعت با یزید پسر معاویه لعنة اللَّه علیه. نام قاتل: شمر بن ذى الجوشن. محل شهادت: كربلا. تعداد فرزندان: 4 پسر و 3 دختر است.
به روز سوّم ماه شعبان سال چهارم هجرت(2907) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه(علیهماالسلام)، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت، چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) رسید،به خانه حضرت على و فاطمه(علیهماالسلام) آمد و اسماء(2908) را فرمود تا كودكش را بیاورد. اسماء او را در پارچه سپید پیچید و خدمت رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(2909)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت باسعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا! این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شبیر»(2910) كه به عربى «حسین» خوانده مى شود، نام بگذار.(2911) چون على(علیه السلام) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پیغمبران هستى.
و به این ترتیب نام پرعظمت «حسین» از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهراء(علیها السلام) كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه(2912) كشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه(2913) داد.
از ولادت حسین بن على(علیه السلام) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(صلى الله علیه و آله) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام(صلى الله علیه و آله) درباره حسین(علیه السلام) ابراز مى داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوّم آگاه شدند.
سلمان فارسى مى گوید: دیدم كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) حسین(علیه السلام) را بر زانوى خویش نهاده او را مى بوسید و مى فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجّت خدا و پسر حجّت خدا و پدر حجّت هاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشّریف مى باشد.(2914)
انس بن مالك روایت مى كند: وقتى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) پرسیدند كدامیك از اهل بیت خود را بیشتر دوست مى دارى، فرمود: حسن و حسین را؛ بارها رسول گرامى حسن و حسین را به سینه مى فشرد و آنان را مى بویید و مى بوسید.(2915)
ابو هریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف مى كند كه: رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین(علیهماالسلام) را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى ما مى آمد، وقتى به ما رسید فرمود: هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(2916)
عالى ترین، صمیمى ترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را مى توان در این جمله رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) خواند كه فرمود: حسین از من و من از حسینم.(2917)
مولودى حضرت امام حسین(علیه السلام)
شنید و شیدا شد
بیا كه موكب سلطان دین هویدا شد
بیا كه قافله سالار عشق پیدا شد
بیا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد
بیا كه خیمه سلطان عشق برپا شد
ز آسمان ولایت ستاره اى بدمید
كه ماه مجلس و خورشید عالم آرا شد
ز بوستان رسالت شكفت لاله رخى
كه خرّم از گل رویش فضاى دنیا شد
رسید مژده كه روشن حرمسراى على
ز آفتاب جمال على و زهرا شد
عجب مدار جهانى اگر بر او شیداست
هر آن كه وصف جمالش شنید شیدا شد
به راد مردى و مردانگى و جانبازى
حسین رهبر آزادگان دنیا شد
چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت
رسید به سر بازار و گرم سودا شد
نهاد چهره گلگون به خاك و سر به سجود
سرى كه مظهر آیات ذات یكتا شد
حسین از پى حق رفت و سرفراز آمد
یزید جانب باطل گرفت و رسوا شد
حسین سلطنتش استوار ماند ولى
یزید بارگهش سرنگون و یغما شد
ز آبیارىِ خون حسین و یارانش
نهال دین خدا خرّم و مصفّا شد
حسین تن به مذلّت نداد و عزّت یافت
به فرق تاج شهادت نهاد و مولى شد
گرفت خامه «رسا» تا سراید اوصافش
خجل چو قطره ناچیز پیش دریا شد(2918)
ایمان و آزادى
نور یزدان جلوه ها در صحنه دنیا كند
وز تجلّى عالمى را سینه سینا كند
روزى از رخسار احمد روزى از چهر على
جلوه روزى از حسن آن شاه بى همتا كند
سوّم شعبان فروزان گردد از روى حسین
جلوه بر خلق جهان از مشرق زهرا كند
قهرمانى زد قدم در عالم هستى ز غیب
كز شجاعت خیره چشم گنبد خضرا كند
پرچم دین چون به جا ماند از فداكارى او
تا قیامت پرچمش را دست حق برپا كند
ز امر حق تسلیم نامردان نشد تا در جهان
زور گویى از كتاب زندگى الغا كند
بود چون جویاى آب از چشمه آزادگى
تشنه لب جان داد تا آن چشمه را پیدا كند
نازم آن آموزگارى را كه در یك نصف روز
دانش آموزان عالم را چنین دانا كند
ابتدا قانون آزادى نویسد در جهان
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا كند
هر كه باشد چون حسین آزاد و دیندار و شجاع
حرف باطل را نباید از كسى اصغا كند
نقد هستى داد و هستىِ جهان یكجا خرید
«عاشق آن باشد كه چون سودا كند یكجا كند»
عقل مات آمد ز دانشگاه سیّار حسین
كاین چنین غوغا به پا در صحنه دنیا كند
درس آزادى از آن رو ساخت توأم با عمل
تا جنایت پیشگان را در جهان رسوا كند
نام دانشگاه خود ایمان و آزادى گذاشت
گیتى آن را این زمان تسلیم دست ما كند
آن كسى را شیعه بتوان گفت كو از جان و دل
در حیات خویش این برنامه را اجرا كند
هر چه «شاهد» گوید اوصاف شه لب تشنگان
هست وصف قطره یى كز بیكران دریا كند(2919)
و عشقى كه از نور سرشار بود
سَحَر بود و آیینه بود و خدا
سَحَر بود و دل هاى نور آشنا
سَحَر بود و آیینه بیدار بود
و عشقى كه از نور سرشار بود
مه از بسترِ خواب برخاسته
زمین را به مهتاب آراسته
دلِ اختران پر ز امّید بود
زمین پرتوِ چشمِ ناهید بود
درِ آسمان بر زمین باز شد
مَلَك شاد با شوقِ پرواز شد
و مرغانى از جنس نور آمدند
كبوتر وش از راهِ دور آمدند
گشودند بالِ فلك سیرِ خویش
مبادا كه نامحرم آید به پیش
چنان حلقه بستند بر گِرد ماه
كه بستند بر نور آن ماه راه
و آماده نغمه خوانى شدند
روایتگرِ مهربانى شدند
چنین مژده آورد مرغى سپید
كه از باغ احمد گلى بر دمید
گلى مثلِ خورشیدهاى بهشت
گلى سرخ، خوشبوى، مینو سرشت
ز بس ماهِ رخسارِ او دلرباست
نگهبانِ او جبرئیلِ خداست
مَلَك در شگفت است از جاهِ او
فَلَك آستانبوسِ درگاه او
نگهدار دین است و آزادگى
شرف در مقامش كُنَد بندگى
شجاعت زَنَد بوسه بر گام او
شهادت رقم خورده با نام او
ز نورِ خدا جانِ او مُنجلى ست
حسین است و شمشیرِ عدل على ست
حسین است و حق را صلا مى دهد
ذبیحى كه بوى خدا مى دهد(2920)
مجموعه كمال
نور ابدىّ و ازلى، مى آید
بر عالم ایجاد، ولى مى آید
مجموعه حسن و عشق و ایثار و كرم
یعنى كه: حسین بن على مى آید(2921)
كانونِ محبّت
دل، واله نهضت حسین است
جان محو حقیقت حسین است
دل هاى همه خداپرستان
كانون محبّت حسین است
شد كشته كه عدل و دین نمیرد
این سرّ شهادت حسین است
فتح هدف از شكست خود یافت
این اصل سیاست حسین است
برپاست ز وى اصول اسلام
دین زنده به همّت حسین است
اوّل ز جوان خود گذشتن
مصداق عدالت حسین است
بوسید غلام را چو فرزند
این حدّ مروّت حسین است
جان دادن طفل خود در آغوش
اندر خور طاقت حسین است
افشاند به چرخ خون اصغر
این رمز شجاعت حسین است
در سجده سر از تنش جدا شد
این پایه طاعت حسین است(2922)
فلسفه بزرگ نهضت حسین(علیه السلام)
بزرگ فلسفه نهضت حسین این است
كه مرگ سرخ بِهْ از زندگى ننگین است
حسین مظهر آزادگى و آزادى ست
خوشا كسى كه چنینش مرام و آئین است
نه ظلم كن به كسى نى به زیر ظلم برو
كه این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب كافى ست
اگر چه گریه به آلام قلب تسكین است
ببین كه مقصد عالىِ نهضتش در چیست
كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكین است
فراز نى، سر وى، گر رَوَد نباشد باك
كه سرفرازى طاها و آل یاسین است
اگر چه داغ جوان تلخكام كردش، گفت
كه مرگ در ره حفظ شرف چه شیرین است
زِ خاك مردم آزاده بوى خون آید
نشان سرورى و راه رهبرى این است
ز خون سرخ شهیدان كربلا (خوشدل)
دهان غنچه و دامان لاله رنگین است(2923)
شروع عشق و آغاز غزل
نخستین كس كه در مدحِ تو شعرى گفت، آدم بود
شروع عشق و آغازِ غزل، شاید همان دم بود
نخستین اتّفاقِ تلخ تر از تلخ، در تاریخ
كه پشتِ عرش را خم كرد، یك ظهرِ محرّم بود
فتاد از پا، كنارِ رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطرِ نامش آبروى آب زمزم بود
دلش مى خواست مى شد آب شد از شرم، امّا حیف
دلش مى خواست صد جان داشت، امّا باز هم كم بود
مدینه نه، كه دیگر مكّه حتّى جاىِ امنى نیست!
تمامِ كربلا و كوفه، غرقِ ابن ملجم بود
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهمید
چرا یك عمر پشتِ ذوالفقارِ مرتضى خم بود(2924)
یاران عاشورایى
حضرت زینب(علیها السلام)
حضرت زینب را به علّت عبادت و بندگى اش، «ولیِّةُ اللّه»، «عَابِدَةُ ءالِ عَلِى»، «عارفه» و «زاهده» نام نهاده اند. او از زنان برگزیده و پارساى روزگار است «و اگر بگوییم معصوم است، بر كسى كه حالات آن حضرت را در روز عاشورا و پس از آن مطالعه كرده، انكارناپذیر است. اگر امام حسین(علیه السلام) بخشى از وظایف امامت را در دوران بیمارى حضرت سجاد(علیه السلام) ، به او واگذار نمى كرد؟ و آن وصایا و سفارش ها را به او نمى فرمود؟ یا حضرت سجاد(علیه السلام) او را در بیان احكام و برخى دیگر از نشانه هاى ولایت، نایب و نماینده خود قرار نمى داد؟»
«از جمله ویژگى هاى زینب كه به او موقعیت ویژه اى مى بخشید عقل و تدبیر او بود. اصلاً (پیش) از اینكه عاشورایى پدید آید و اسارتى در كار باشد، زینب به عقل و تدبیر، معروف و مشهور بود؛ به طورى كه به او القاب «عقیله بنى هاشم»، «عقیله قریش»، «عقیلة النساء» و «امرأة عاقله» داده بودند».
از اخبار و روایات چنین برمى آید كه این بانوى جلیل القدر، به تفسیر علوم دین مى پرداخته و زنان را راهنمایى و ارشاد مى كرده است. از جمله القاب او، عالمه غیر معلمه است و این لقب را امام سجاد(علیه السلام) به وى داده است.
از امتیازات و ویژگى هاى دیگرى كه زینب كبرى دارد، شجاعت است؛ شجاعتى على گونه كه در عاشورا بسیار مورد نیاز بود. اگر ذره اى ترس و وحشت از حكومت طاغوتى و جبّار یزید در دل آن مخدّره بود، هیچ گاه نمى توانست پیروز شود.
انس با پیامبر(صلى الله علیه و آله)
پیامبر(صلى الله علیه و آله) او را مانند فاطمه زهرا(علیها السلام) دوست مى داشت و به وى محبّت مى كرد. در روایات آمده كه «پس از اینكه قنداقه زینب را برایش آوردند، او را به سینه چسبانید و بوسید و نامش را زینب نهاد و سپس فرمود: وصیت مى كنم حاضرین و غائبین امّت را كه این دختر را به حرمت پاس بدارند؛ همانا وى به خدیجه كبرى مانند است.» زینب نیز رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را از جان و دل دوست داشت؛ چنان كه در آغوش وى آرام مى گرفت و رازهایش را به او مى گفت.
شهیدپرورى
عبدالله بن جعفر، همسر زینب كبرى بنا به هر علّت در كربلا حضور نداشت؛ اما دو تن از فرزندان او در ركاب دایى گرامى شان امام حسین(علیه السلام) ، شهید شدند. مورّخان درباه این دو تن نوشته اند: ایشان شجاعانه در ركاب حضرت سیدالشهدا جنگیدند تا شهید شدند.
صبر و رضا
وقتى تاریخ زندگى این مخدّره را مطالعه مى كنیم، مى بینیم كه از پنج سالگى، مصایبش یكى پس از دیگرى شروع مى شود؛ آن هم مصایبى كه اگر بر كوه فرود آید، متلاشى اش مى كند. ولى مى بینیم نیرویى فوق العاده در زینب (علیها السلام) وجود دارد كه توان تحمل در برابر همه آن رنج ها را به او مى دهد؛ چنان كه صبر و ثبات او، موجب حیرت همگان شده است. حضرت زینب (علیها السلام) بر اثر توجّهات و تربیت هاى خمسه طیبه، آنچنان خود را ساخته بود و آمادگى پیدا كرده بود كه شهادت عزیزانش را با صبر و ثبات وصف ناپذیرى تحمّل مى كرد. اساساً تقدیر زندگى اش چنین بود و چنین اقتضا مى كرد تا زینب بتواند نهضت حسین را ادامه دهد و خود را در برابر مشكلات نبازد.
حجاب و عفاف
زینب(علیها السلام) در عفاف و حجاب به حدّى بود كه همسایه ها هیچ گاه صداى او را نشنیدند و اصلاً او را ندیدند. آن مخدّره، در نیمه هاى شب براى زیارت قبر جدّش از خانه خارج مى شد؛ در حالى كه امام حسن(علیه السلام) در یك جانب و امام حسین(علیه السلام) در جانب دیگرش بودند. و امام على(علیه السلام) پیشاپیش او حركت مى كرد و وقتى به نزدیك قبر مى رسیدند، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) پیش مى رفت و نور چراغ ها را كم مى كرد. تا اینكه حادثه عاشورا پیش مى آید. طرز پوشش اسیران در نزد مورّخان متفاوت است. صاحب طراز المذاهب مى گوید: «نهایت مطلبى كه مى توان در مورد زنان اسیر گفت این است كه زنان و نسوانى مانند زینب(علیها السلام) كه بالغه بوده اند، حجاب و پوشش داشته اند و اینكه مى بینیم در برخى از روایات آمده كه زنان، مكشفات الوجوه بوده اند، منظور دختران نابالغ و كنیزان آنهاست و اصلاً نباید زنان و دختران خاندان رسالت را با دیگر زنان قیاس كرد؛ زیرا كه چشم هاى خائن را توانایى آن نیست كه به ایشان نگاه كنند؛ مانند آنكه بخواهند در شعاع خورشید بنگرند».
مدیریت بحران
پس از امام حسین(علیه السلام) كارها به عهده زینب گذاشته شد. امام (علیه السلام) در هنگام شهادت، به علت اینكه امام سجاد(علیه السلام) به بیمارى شدیدى مبتلا بود یا به علل دیگر، سیاستش بر این شد كه وصایایى به حضرت زینب كند و سنگینى بار امامت را مدّتى به آن مخدّره واگذار نماید. بر این اساس، مأموریت و خدمات زینب (علیها السلام) از همان لحظه هاى آغازین پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) شروع و سرپرستى تمامى اسرا، به زینب(علیها السلام) سپرده مى شود و نیز تمامى سیاست گذارى ها، متوجه این بانو مى شود. صاحب جنات الخلود مى گوید: «زینب كبرى در بلاغت، زهد، تدبیر و شجاعت، قرین پدر و مادرش بود؛ چون انتظام امور اهل بیت، بلكه هاشمیین، بعد از شهادت امام حسن(علیه السلام) ، با رأى و تدبیر زینب بوده است».
ابن كثیر: «زینب، زنى خردمند و عاقبت اندیش بود. سخنان او به هنگامى كه مرد شامى، خواهرش فاطمه دختر على(علیه السلام) را از یزید خواستگارى كرد، در كتب تاریخ مشهور است. آن سخنان از نیروى عقلانى و پردلى و شجاعت او حكایت مى كند».(2925)
حسن قاسم: «اگر در بین زنان افراد مشهور باشند، حضرت زینب(علیها السلام)، شایسته ترین آنان است؛ در آنجا كه فضایل انسانى را یكایك بشمرند و از وفا و سخاوت، صفا و شجاعت، خویشتندارى و علم و عبادت، پاكدامنى و پارسایى سخن به میان آید، زینب (علیها السلام) بهترین مثال براى جلوه هاى تمام فضایل است».(2926)
مرحوم آیت الله العظمى خویى رحمه الله: «او در دفاع از اسلام و شریعت جدّش سرور پیامبران و جهاد در راه خدا، شریك برادر بود. در شیوایى چنان بود كه گویى با زبان پدرش على(علیه السلام) سخن مى گوید و آنچنان استوار و ثابت قدم بود كه استوارى پدر را در یادها زنده مى كرد. در حضور جباران و ستمگران سر فرود نیاورد؛ جز از خدا نترسید و حق و راستى شیوه او بود».(2927)
علامه اسد حیدر: «زینب (علیها السلام) شجاعت و قهرمانى خود را در جهادش نشان داد و در رویارویى با ناگوارى و ناملایمات، بسان كوه، در مقابل تندبادها استوار ماند. او مصیبت ها و سختى ها را به خاطر رضاى خداوند متعال و جهاد در راهش و سرافرازى كلمه و آیینش تحمل كرد.»(2928)
علامه شرف الدین: «زینب (علیها السلام)در تیزهوشى، پاكى روح، لطافت احساس، نیرومندى و پایدارى و استوارى، آیتى از آیات الهى بود.»(2929)
فریشلر (نویسنده غربى): «ایراد آن نطق در كوفه، ثابت مى كند كه آن همه مصایب و سختى ها، نتوانسته بود روحیه آن زن را متزلزل كند؛ در صورتى كه این خطر وجود داشت كه در همان حال سخنرانى او را به قتل برسانند.»(2930)
مولودى حضرت زینب(علیها السلام)
مریمِ صبح
باز بنشست به گلبرگ سحر، شبنم صبح
خبر آورد نسیم از قدم خرّم صبح
به تماشاى گل آیید كه گلزار وجود
خرّمى یافته از فیض نسیم دم صبح
چه نسیمى كه زِ انفاس مسیحایى خوش
مى دهد مژده میلادِ گل مریم صبح
شمسه شب شكن زهره جبین مى آید
تا كه بر قلّه آفاق زند پرچم صبح
زینب آن سبزترین گلبن گلزار عفاف
آن فروغ سحر و روشنى عالم صبح
اُسوه معرفت و شیر زن عاشورا
حامى نهضت خورشید و شریك غم صبح
نگسلد رشته پیوند حسین و زینب
تا كه خورشید بود، همنفس، و همدم صبح
طبع پر شور نوید و دل شیدایى او
كاش مى شد چو شفق شیفته و محرم صبح(2931)
گوهر دریاى عصمت
تا حشر اگر كه مام جهان اختر آورد
كى دخترى چو زینب نیك اختر آورد
دارد شرف به جمله ابناء روزگار
دختر بدین جلال هر آن مادر آورد
پروردن چنین گهرى كارِ دهر نیست
دریاى عصمت است كه این گوهر آورد
نازم به بوستان ولایت كه نخل آن
این گونه بار نیك و چنین نوبر آورد
نازم به دخترى كه ز جود وجود خویش
بر تارك بشر ز شرف افسر آورد
تیغ زبان كشد ز نیام كلام، چون
دشمن چو كوه گر بود از پا درآورد
او شرزه شیر بیشه فضل و شجاعت است
زشت است كس به لب سخن از مضطر آورد(2932)
خطابه زینب
فشرده سخن دختر على این است
كه بار ظلم كشیدن خلاف آئین است
سكوت در بر ظالم كمك بُوَد بر ظلم
كه آن جفا به ستمدیدگان مسكین است
زهى به زینب كبرى بزرگ بانوى دهر
كه صبر و قوّت قلبش سزاى تحسین است
به بزم پور معاویه آتشى افروخت
كه روشن از شررش چشم عاقبت بین است
بكوفت بر دهن خصم مشت محكم و گفت
كه این سزاى تو، اى بى حیاى بى دین است
به چشم ما مكش این دستگاه را كه ز جور
بُوَد بساط تو رنگین ولیك ننگین است
ره امیرِ شریرى، زن اسیرى بست
كه سیل را به بر كوه چاره تمكین است
چه گفت؟ گفت كه در این محیط وحشت و بیم
كه رسم خسروىِ جمله مستبدّین است
ز بیم بسته نگردد دهان حق گویم من
اگر چه بازوى من بسته از ره كین است
تو شاه شامى و من دختر حجاز، متاز
بر آن كه زاده طاها و آل یاسین است
به كارنامه این چند روزه سلطنتت
نگر كه مایه طعن است و لعن و نفرین است
سرى كه در بر تختت نهاده اى گوید
ز خون بى گنهان دامن تو رنگین است
چو این شنود به زینب اشاره كرد و سرود
كه آن كه تخت مرا واژگون كند این است
مرا ز قتل حسین آن چنان نباشد بیم
كه از خطابه زینب كه سخت سنگین است
مرا بكشت به تیغ زبان خود كه درست
زبان دخت على ذوالفقار آئین است
یزید عبرت تاریخ دهر شد «خوشدل»
كه این سزاى خطا پیشه گان پر كین است(2933)
اگر زینب نبود
سرّ نى در نینوا مى ماند اگر زینب نبود
كربلا در كربلا مى ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابرى از ریا مى ماند اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیّتِ لب تشنگان
در كویر تفته جا مى ماند اگر زینب نبود
زخمه زخمى ترین فریاد در چنگ سكوت
از طراز نغمه وا مى ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشكِ سرخ
در گلوى چشم ما مى ماند اگر زینب نبود
ذوالجناحِ دادخواهى، بى سوار و بى لگام
در بیابان ها رها مى ماند اگر زینب نبود(2934)
حضرت على اكبر(2935)
یازدهم شعبان سال 33 هجرى قمرى فرزندى شبیه رسول خدا خانه سید الشهداء را روشن مى كند. وقت نام گذارى این كودك آسمانى است. آن قدر علاقه پدر به مولاى متّقیان على بن ابى طالب(علیه السلام) زیاد است كه مى گوید: «اگر صد فرزند هم مى داشتم، دلم مى خواست همه را على بنامم.»(2936) تو فرزند بزرگ این خانواده پر نورى، و تو را پدر «على اكبر» مى نامد.
نسبش از ابراهیم خلیل الله است تا به رسول خاتم؛ همه از پاكان و صالحان. از خاندان وحى و مهبط ملائك است. مادرش نیز لیلا، از قبیله ثقیف(2937) از خانواده اى نجیب و شریف است.
روزى مردى نصرانى وارد مسجد النبى شد. مسلمانان به او گفتند بیرون برو كه تو مردى نصرانى هستى، ولى او گفت: دیشب در عالم خواب پیامبر اعظم(صلى الله علیه و آله) را دیدم و به دست ایشان مسلمان شدم. اكنون آمده ام اسلام خود را بر یكى از نزدیكان پیامبر عرضه دارم و بیعت خود را تجدید كنم. مردم او را به امام حسین(علیه السلام) راهنمایى كردند. وقتى خدمت امام رسید، خود را به پاى ایشان اندخت تا قدم هاى مباركش را ببوسد. سپس جلسه اى در محضر امام حسین(علیه السلام) تشكیل شد و آن مرد خواب خود را براى ایشان بازگفت. آن گاه حضرت، فرزند خود على اكبر را كه نقابى بر صورت مبارك داشت، فراخواند و سپس نقاب را از روى فرزند برداشت. وقتى چشم آن مرد به جمال على اكبر افتاد، بى هوش گردید. امام حسین(علیه السلام) دستور داد آب به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد. آن گاه امام رو به او كرد و فرمود: آیا پسرم على اكبر شبیه به جدم رسول الله است؟ آن مرد گفت: آرى، به خدا قسم شبیه به پیامبر است. سپس امام حسین(علیه السلام) به او فرمود: اگر تو نیز فرزندى مانند فرزند من داشته باشى و خارى به بدن او اصابت كند و خراشى بردارد، چه مى كنى؟ آن مرد گفت: اى آقا و مولایم! فوراً مى میرم. در این زمان امام حسین(علیه السلام) فرمود: به تو خبر مى دهم كه این فرزندم را مى بینم كه در برابر چشمم، با شمشیرها قطعه قطعه مى شود و پاره پاره مى گردد.(2938)
امام حسین(علیه السلام) مى فرمود: «تجلّى وجود جدم را آن قدر در تو اى پسرم آشكارا مى بینم كه هرگاه دلم براى او تنگ مى شود، به تو مى نگرم.(2939)
حال كه از پدر اذن مى خواهى تا به میدان بروى، لحظه اى درنگ نمى كنم و اذن میدان به تو مى دهم. اكنون كه رضاى خداوند در نبرد ما و كشته شدن ماست، نمى خواهم بیندیشم كه چه قدر به تو دلبسته ام».(2940)
مولودى حضرت على اكبر(علیه السلام)
بیت عصمت امشب از میلاد اكبر فر گرفت
جلوه از ماه جمال آن نكو منظر گرفت
گشت ظاهر چون رخ آن شبه ختم المرسلین
گوئیا ارض و سما را نور پیغمبر گرفت
كرد خورشید و قمر از نور رویش كسب فیض
پرده تا آن خوش سیر از روى سیمین برگرفت
مهد آزادى چنان پرورد او را كز نخست
از پدر درس فضیلت، عصمت از مادر گرفت
رزم آن جنگ آور عالى نسب در كربلا
راه بر خصم ستمگر همچنان حیدر گرفت
داشت در سر شوق آزادى اگر پروانه وار
گرد شمع عارض شاه شهیدان پر گرفت
(لا فتى الاّ على لا سیف الاّ ذوالفقار)
گشت ظاهر چون على اكبر به كف خنجر گرفت(2941)
حضرت قاسم(علیه السلام)
رمله یا نفیله كنیز خوش خویى بود كه در بیت حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) روزگار مى گذرانید، او بوى عطر معنویّت را از این مكان استشمام مى كرد و خدا را شاكر بود كه این لیاقت را بدست آورده كه در چنین بوستان باصفایى به خدمتگزارى مشغول شود و در خانه ریحانه جهان، سیّد جوانان بهشت و دوّمین فروغ امامت چون پروانه مى چرخید. خلق و خوى آن امام همام، چون اشعه اى فروزان بر وى گرما و روشنایى مى بخشید. نفیله جزو آن كنیزانى بود كه نمى خواست از خانه امام برود و چنین سعادتى را از دست بدهد، حتّى اگر آزادش هم مى كردند چنین تمایلى نداشت. او به این واقعیّت رسیده بود كه با وجود میزانى چون امام كه پیش روى او است مى تواند جنبه هاى تقوا را از راه تزكیه درون بدست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهاى سودمند آقایش حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) شالوده یك زندگى حقیقى را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایى را طى مى كرد و سازندگى خود رااز طریق عبادت پى گرفت و سرانجام این افتخار را بدست آورد كه به عنوان امّ ولد (مادر فرزند) براى حضرت امام حسن(علیه السلام) پسرانى آورد كه همه اهل رزم و حماسه آفرینى بودند و در قیام شكوه مند كربلا از خود رشادت هاى قابل تحسین بروز دادند. نفیله در سال 46 ه ق و به نقلى در سال 47 ه ق باردار گردید و دریكى از شب هاى این سال كه مدینه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولى گردید تا آن كه فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل پذیر روز دیگر پیوست. اینك نوزادى دیده به جهان گشود كه سیمایش چون ماه شب چهاردهم مى درخشید. اشك شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن كودك خوش سیما نگریست. كودك را در قنداق سفیدى پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن(علیه السلام) نهادند. آن حضرت وى را در آغوش كشید و در گوش راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنّت وى را تقدیس نمود. در روز هفتم سر كودك را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدّش كه قاسم نام داشت این كودك را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را امّ قاسم صدا مى زدند. این نام هم هویت كودك را روشن مى كرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادى داشت و نیز كشیدگى قامت و حُسن خلق امام را داشت. این كودك از همان ماه هاى نخستین ولادت با صداى فرح بخش پدر و نوازش هاى آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار كرد.(2942)
مولودى حضرت قاسم(علیه السلام)
این جوان كیست...
این جوان كیست كه گل صورت از او دزدیده است
سیزده بار زمین دور سرش چرخیده است
در كرامات اهورایى زیبایى و مهر
ماه از اوست كه این گونه به خود بالیده است
پیش او شور شهادت ز عسل شیرین تر
آسمان میوه احساس ز چشمش چیده است
گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
آفتاب سحر از شبنم شان نوشیده است
خاك پرسید كه سرچشمه این نور كجاست
عشق انگشت نشان داد كه او تابیده است
اسب آرام رها كرد گلى را در خاك
كربلا دید كه ماهى به زمین غلتیده است(2943)
روایت رفتن
قاسم كه در محبّت از كودكى مَثَل بود
در كام او شهادت، شیرین تر از عسل بود
دنیا به این بزرگى از دید آن دلاور
حتّى به فصل رویش بى قدر و بى محل بود
آمد به خیمه نور، شور وصال در سر
از دل شرار شوقش چون طور مشتعل بود
ناكرده خود روایت از رفتن و جدایى
دانست آن كه دانست هنگامه عمل بود
پیك اجل، خجل بود از آن جوان نورس
امّا چنان كه مى دید او در پىِ اجل بود
تا دید عزمِ رزمش، لرزید قلب عمّش
مدهوش گشت و افتاد صبرى كه چون جبل بود
افتاده آفتاب و مهدِ حماسه ها را
دیدند سروِ سبزى بگرفته در بغل بود
فرمود فرصتى نیست فصل فراق را نیز
تقدیر یار باشد در اصل، از ازل بود
قاسم قیامتى كرد، مولا به قامتى دید
این مجتباست گویى در وقعه جمل بود
خورشید خم شد و زد بوسه به روى نجمى
كز آسمان زلفش صد كهكشان زُحَل بود
عشقى كه با خدا داشت، حُسنى كه از حَسَن داشت
در پیش چشم مولا بى مثل و بى بدل بود
حضرت ابوالفضل(علیه السلام)
از مطالبى كه روان شناسان در خصوص دوران رشد كودكِ شیر خوار مورد تأكید قرار داده اند، این است كه طفل تنها از شیر مادر استفاده نمى كند و خصوصیّات شخصیّتى وى همراه با محبّت ها، عواطف و نوازش هاى او به فرزندش انتقال مى یابد و به رشد روانى او كمك مى كند. امام على(علیه السلام) قرن ها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرار داده و فرموده اند: این مادر است كه به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتى كه دیگرى از دادن آن امتناع مى كند. این مادر است كه كه با تمامى اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.»
حضرت على(علیه السلام) در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر(صلى الله علیه و آله)، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) نشست، برادرش عقیل را كه از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى شناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد كه زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد؛ چرا كه به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل مى شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه -از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن- را به برادرش معرّفى نمود و خاطر نشان كرد: پدران و دایى هاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردى ها نقل كرده اند؛ آن چنان كه حاكمان زمان آنان در برابرشان سر تسلیم فرود مى آورده اند. در میان عرب شجاع تر و قهرمان تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان (علیه السلام) نیز چنین همسرى بود؛ چرا كه در میان تیره فاطمه كه به «امّ البنین» هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالك بن جعفر بن كلاب جدّ ثمامه، مادر این زن كه به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش، او را بازى گیرنده سر نیزه ها (نیزه باز) لقب داده اند.(2944)
حزام پدر امّ البنین از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه دارى بودند كه علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهمان نوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایش هاى عالى انسانى بودند كه به حكم قانون وراثت، ویژگى هاى اخلاقى خود را از طریق امّ البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.(2945)
على(علیه السلام) وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده اش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از امّ البنین به نزد بستگانش مراجعه كند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح كرد. وقتى حزام از مقصودش باخبر گردید، بدون لحظه اى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این كه دخترش را در شادمانى خود شریك نماید، این خبر مهم را به اطّلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار بافضیلت خویش پى برد، در حالى كه عرق شرم و حیا بر پیشانى اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى كند؛ زیرا این وصلت مبارك براى او و خانواده اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى گردید. عقیل به وكالت از سوى برادرش مولا على(علیه السلام) خطبه عقد را جارى كرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان(علیه السلام) شد.(2946)
بانویى پارسا و مهربان
امّ البنین پیش از آن كه پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او كه از خصال نیكو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشتركش با حضرت على(علیه السلام) ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان(علیه السلام) با شگفتى علّت آن را جویا شدند. امّ البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى زنى، حسن و حسین(علیهماالسلام) به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) مى افتند و خاطره غم بار جدایى از او و رنج بى مادرى، در ذهنشان تداعى مى گردد و من راضى نیستم كه آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّ البنین» تغییر یافت.(2947) چون حضرت على(علیه السلام) در همسرش خردمندى و صفات نیكو مشاهده كرد، در تكریم و احترامش از صمیم قلب كوشید.
گروهى از مورّخان در پى اثبات این نكته بوده اند كه امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از شهادت فاطمه(علیها السلام) با دختر حزام عامریه ازدواج كرد.(2948) و دسته اى دیگر مى گویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام «امامه» بوده است.(2949) اما به طور مسلّم، این پیمان مبارك بعد از رحلت حضرت صدیقه كبرى(علیها السلام) مى باشد؛ زیرا تا فاطمه(علیها السلام) در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على(علیه السلام) روا نبود.(2950)
امّ البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبّت به این خاندان، بود همان طور كه نزد اهل بیت(علیهم السلام) از شأن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب كبرى(علیها السلام) همان گونه كه در ایّام عید به دیدارش مى آمد، پس از واقعه كربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.(2951)
از عظمت مقام و موقعیّت اهل بیت(علیهم السلام) نزد او چنین نقل كرده اند كه وقتى به عقد ازدواج حضرت على(علیه السلام) درآمد، امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل نوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان كه از انوار معارفش بهره ها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امرى شگفت نمى باشد.(2952)
امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پركند؛ مادرى كه در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر كم تر رنج مى بردند. امّ البنین فرزندان دختر پیامبر را بر كودكان خود مقدّم مى داشت و عمده محبّت و عاطفه خود را نثار آن نمونه هاى والاى كمال مى نمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى كه فرزندان زن دیگرى را بر كودكان خویش برترى دهد، كمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه اى عاطفى، بلكه فریضه اى دینى مى شمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت كه خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبّت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل بیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درك چنین عظمتى، كمر به خدمتشان بست و حقّشان را در حدّ توان ادا كرد.
امّ البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبّت ها و پرورش انسان هایى شجاع و فداكار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مى شود. از این جهت به هنگام سختى ها و درماندگى ها، این مادر فداكار را شفیع خود قرار مى دهند.(2953)
امّ البنین همان زنى بود كه حضرت على(علیه السلام) مى خواست؛ بانویى كه قادر گردید فرزندانى حماسه آفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد كه از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه ها مقاومت كنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گرانقدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداكار و پاكدامن بود.
نقل كرده اند: پس از این كه حضرت على(علیه السلام) توسط یكى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیرة بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگارى كردند و او در این باره با امّ البنین مشورت كرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا كند. این پاسخ سنجیده آن چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على(علیه السلام) از جمله لیلا و اسماء برجاى نهاد كه از آن پس، هیچ یك ازدواج نكردند و این زنان فداكار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقى ماندند تا آن كه به دار بقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه امّ البنین دومین یا سومین زنى است كه به حباله نكاح على(علیه السلام) درآمد و چهار پسر به دنیا آورد كه در واقعه كربلا و در ركاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیكارى عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.
گفته اند: چون اهل بیتِ امام حسین(علیه السلام) به مدینه آمدند، امّ البنین بر كنار مرقد مطهّر رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) با زینب كبرى(علیها السلام) ملاقات نمود و به وى عرض كرد: اى دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه كشته شدند. امّ البنین با استوارى و بدون آن كه تغییرى در روحیه اش پدید آید، عرض كرد: جان همه به فداى حسین(علیه السلام) ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه كشتند. تا این سخن را شنید، دست هاى خویش را به سر و سینه كوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب كبرى(علیها السلام) فرمود: از فرزندت عباس یك یادگار آورده ام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، امّ البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحه سرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من امّ البنین نگویید؛ زیرا دیگر پسرى ندارم كه مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصّه و اشك بود تا آن كه در مدینه دعوت حق را لبیك گفت و در گورستان بقیع دفن گردید كه آرامگاهش هم اكنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مى باشد.(2954)
چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجرى مى گذشت؛ ماهى كه براى اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و پیروان آنان با بركت، رحمت و وارستگى توأم است. در این روز در شهر مدینه ستاره اى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید كه درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شكوهمند در خانه اى دیده به جهان گشود كه ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.(2955)
با تولّد این كودك كه «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان (علیه السلام) داده شد، به خانه شتافت و او را دربرگرفت. گونه اش را بوسه باران كرد و مراسم شرعى را درباره اش اجرا نمود؛ یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین كلمات، بانگ روح بخش توحید بود كه توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یكتاپرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا كه در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.
در هفتمین روز تولّد، بنا به سنّتى اسلامى كه رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) آن را بنیان نهاده بود، حضرت على(علیه السلام) سر فرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه كه نسبت به حسنین(علیهماالسلام) عمل كرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح كرد. پدر تمامى آرمان هاى خداپسندانه را در سیماى نورانى این كودك خواند و در پس پرده هاى غیب، جنگاورى، دلیرى و فداكارى این فرزند را در عرصه پیكار با پلیدى ها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا كه این طفل به همه ثابت كرد كه هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمى دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.(2956)
روزى امّ البنین امیرمؤمنان(علیه السلام) را مشاهده كرد كه عباس را در آغوش گرفته و بر دستانش بوسه مى زند و مى گرید. چون آن بانوى بافضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد؛ زیرا سابقه نداشت كه فرزندى چنین نیك منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى كه موجب آشفتگى شود دروى دیده نمى شد. پس امّ البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على(علیه السلام) او را نسبت به حقیقتى كه در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه كرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین(علیه السلام) قطع مى شود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على(علیه السلام) بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گرى پرداختند. حضرت افزود: اى امّ البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده اش، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با ملائكه در بهشت به پرواز درمى آید، همان گونه كه از قبل، این لطف را به جعفر بن ابى طالب عنایت نموده است. امّ البنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.(2957)
از جمله آداب و سنّت هاى مربوط به كودكان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود كه براى فرزندان خود، كُنیه تعیین مى كردند. مزیّت این ویژگى آن بود كه از همان دوران كودكى شخصیّت فرزند مورد توجه قرار مى گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با كنیه صدا مى كنند، مورد محبّت واقع شده و آرامش مى یابد و یاد مى گیرد كه بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر(علیه السلام) فرموده اند: ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى كنیه مشخص مى كنیم تا در سنین بالاتر به لقب هاى ناگوار مبتلا نشوند.(2958)
حضرت عباس(علیه السلام) نیز به كنیه ها و لقب هایى اشتهار یافت؛ كنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» مى باشد؛ زیرا كه از جهتى، فرزندى به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مكارم اخلاقى و فضیلت هاى انسانى، شایسته چنین كنیه اى مى باشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصوّر كنیم، عباس(علیه السلام) از پایه هاى مهم آن است.
القاب آن حضرت نیز معرّف شخصیّت و ارزش معنوى وى مى باشد. از آن جا كه سیمایى نیكو و باصلابت داشت و چون بدر مى درخشید و از آیات كمال و جمال به شمار مى رفت، او را «قمر بنى هاشم» لقب دادند.
در آن هنگامه اى كه جنایت پیشگان آب را بر امام حسین(علیه السلام) و یارانش بستند، حضرت عباس(علیه السلام) بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ ترین و بهترین القابش «سقّا» مى باشد.
آن حضرت در كنار رودخانه اى كه «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وى را قهرمان «علقمه» لقب دادند.
«باب الحوائج»، «سپهسالار»، «كبش الكتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» كربلا از دیگر القاب آن حضرت است.(2959)
حضرت على(علیه السلام) ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهّد و مسئولیّت و برخوردار از كرامت هاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبّت با او رفتار مى نمود. یار و یاورش بود و در مشكلات و دشوارى ها دستش را مى گرفت. هرگز اجازه نمى داد كودكش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مى كوشید زمینه هایى فراهم كند تا او احساس شخصیّت كند و دوران كودكى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا كه وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و كرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شكوفایى گام بردارد، براى تكمیل حالات ملكوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیكو روى مى آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سربلند مى گردد و از ورطه هاى گناه اجتناب مى نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون تر مى شود.
امام على(علیه السلام) عباس(علیه السلام) را بخصوص در سنین كودكى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مى نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاك فرزندش را با حكمت ها و مطالب سازنده و عمیق بارور مى كرد. و همچون لقمان حكیم، جان كودك خود را با مواعظ و حكمت هاى ژرف مى نواخت، و این توصیه هاى اخلاقى، یا نوازش هاى عاطفى با لحنى صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بار آمد و آیینه تمام نماى جمال و كمال پدر پاك خود گردید.
در محیط پرورشى عباس(علیه السلام) چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملكوتى تربیت مى گردید. دوران كودكى او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبّت پدر و برادرانى بود كه لحظه اى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب كرامت هاى اخلاقى، غافل نبودند.
روزى حضرت على(علیه السلام) در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب(علیهماالسلام) در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یك! گفت: یك. امام فرمود: بگو دو! عرض كرد: حیا مى كنم با زبانى كه یك گفته ام، دو بگویم.
این نكته اشاره به یك لطیفه توحیدى است؛ یعنى انسان یكتاپرست هرگز به شرك و دوگانه پرستى روى نمى آورد. حضرت على(علیه السلام) به منظور تشویق و تحسین این كودك و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.(2960) زیرا امام متوجه این حقیقت بود كه اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بى اعتنایى والدین توأم باشد، امكان دارد دچار كم رویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور كردن كودكان است. به همین دلیل على(علیه السلام) نسبت به عباس(علیه السلام) مهر و محبّت افزون ترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.
ابوالفضل(علیه السلام) از بالندگى شایسته اى برخوردار بود؛ چرا كه در پرتو پدرى پارسا، كه حجّت خدا بر روى زمین بود، رشد كرد و از گرایش هاى والا جرعه هاى جان بخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه كاملى از فضایل و مكارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس(علیه السلام) افشانید. حضرت ابوالفضل(علیه السلام) ملازم دو نوه گرامى رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) یعنى امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) سروران جوانان بهشت بود و در كلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمى شد و از اخلاق و رفتارش تأثیر مى پذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مى ساخت تا آن جا كه پرتوى از برادر در خصوصیّات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین(علیه السلام) نیز كه ارادت بى شائبه و جانبازى برادرش عباس(علیه السلام) را نیك دریافته بود، او را بر تمامى اهل بیت خود مقدّم مى داشت و خالصانه، نسبت به او محبّت مى ورزید. اسوه هاى تربیتى ابوالفضل(علیه السلام) او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانى كه با فداكارى هاى والا و تلاش هاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلّت و احیاى آرمان هاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این كودك از همان روزهاى آغازین رشد و شكوفایى، آموخت كه در راه اعتلاى كلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى كند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین كشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى كند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان(علیه السلام) و برادرانش حسن و حسین(علیهماالسلام) و نیز مادر نیكو خصالش، نهال ارزش ها را در كشتزار روح و روانش غرس كرده بودند.
سیماى با صلابت عباس(علیه السلام)
از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس(علیه السلام) این بود كه علاوه بر بزرگوارى، كرم، نیك خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذّاب و چهره اى شكفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مى درخشید و لواى مَجد و شكوه پدرش را بر دوش مى كشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت كه آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوب رو و پرجاذبه وصف كرده اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدّى بود كه بر اسب نیرومند و بزرگى مى نشست؛ لكن در همان حال پاهایش بر زمین كشیده مى شد.(2961)
از همان ابتداى تولّدش، از شدّت زیبایى و سیماى نورانى، به «ماه بنى هاشم» موسوم گشت. قبل از او، «عبد مناف»، جدّ رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبداللّه پدر حضرت محمد(صلى الله علیه و آله) به قمر خانه كعبه شهرت داشت. این لقب كه شایسته آن كودك خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.(2962)
ملاّعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایّام از كتاب «مظاهر الانوار» میرزا رضا قلى خان هدایت نقل مى كند كه: ابوالفضل(علیه السلام) قامتى بلند و بازوان كشیده داشت و چون بر اسب هاى قوى قرار مى گرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت كردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین(علیه السلام) ، سرآمد اولاد امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سپهسالار و علمدار امام سوم بود.(2963)
مادرش امّ البنین كه قلبش آكنده از محبّت نسبت به عباس بود، از چشم رشك ورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مى ترسید كه مبادا آن تَنگ نظران تُنُك مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش كنند؛ لذا مدام در دعاها و اذكارى كه بر زبان جارى مى ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و درباره اش دعا مى كرد:
فرزندم را از شرّ چشم حسودانِ نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منكِر، بزرگ و كوچك، زاده و پدر در پناه خداوند یكتا قرار مى دهم.(2964)
حضرت عباس(علیه السلام) در بیت امامت و ولایت تربیت نیكویى یافت و حضرت على(علیه السلام) نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراكرم(صلى الله علیه و آله) در رشد و شكوفایى امام حسین(علیه السلام) ، یعنى همان گونه كه خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسه اى پرشكوه پرورش مى داد و او را بر سر زانوى خویش با نوازش هاى خاص به مراحل رشد و كمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود: «حسین منّى و انا من حسین». حضرت على(علیه السلام) مى دید كه فرزندش در صحراى كربلا به یك فداكار و جانباز نیازى خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست كه او را صاحب پسرى نماید كه در زندگانى یاور و مطیع امام حسین(علیه السلام) باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شكوفایى رسید و در عرصه هاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمانبُردارى از امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) از جان و دل مى كوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن كرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى كرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین(علیه السلام) نیز این حماسه آفرینى ها و وفادارى هاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معیّن كرد كه از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مى شود. حضرت حسین بن على(علیه السلام) نظر خاصّى به ابوالفضل داشته كه فرد دیگرى از بنى هاشم این لیاقت را نداشته اند.(2965)
امام سجاد(علیه السلام) كه خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است: خداوند عمویم عباس را رحمت كند كه ازخودگذشتگى كرد و نیك از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر كرد تا دستانش بریده شد... عباس(علیه السلام) را نزد خداوند متعال منزلتى است كه همه شهیدان در روز قیامت بر او غِبطه مى خورند.(2966)
حضرت امام صادق(علیه السلام) از عباس(علیه السلام) تجلیل مى كرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تكریم مى نمود. امام(علیه السلام) در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف كرده است: عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محكم داشت. همراه با امام حسین(علیه السلام) و در ركاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.(2967)
امام صادق(علیه السلام) در زیارتى كه به شیعیان آموخته كه داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تأیید عالمان امامیّه است. مقام حضرت عباس(علیه السلام) را چنین مى ستاید: «سَلامُ اللّه و سَلامُ ملائكته المُقرّبین و انبیاء المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاكیات الطیبات فیما تغتدى و تَرُوحُ علیك یا بن امیرالمؤمنین؛ درود خدا و درود فرشتگان مقرّبش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلام هایى پاك و طیّب در صبحگاهان و شام گاهان برتو باد اى فرزند امیرالمؤمنین...»
با توجّه به اینكه متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین(علیه السلام) كه از امام ششم(علیه السلام) روایت شده، شباهت زیادى دارد؛ براى ما این حقیقت روشن مى شود كه منزلت قمربنى هاشم، صرف نظر از مقام ویژه امامت و عصمت كه براى امام حسین(علیه السلام) متصوّر و محقّق است، به مقام امام حسین(علیه السلام) شبیه است.(2968)
مصلح غیبى، حجّت خدا و بقیة اللّه الاعظم عجّل الله تعالى فرجه الشّریف قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدّسه، حضرت عباس(علیه السلام) را چنین وصف كرده است: «السلام على ابى الفضل العباس بن امیرالمؤمنین، المُواسى اَخاهُ بِنفسِهِ الآخِذُ لِغَدِهِ من اَمْسِه، الفادى لَه، الواقى السّاعى الیه... (2969)؛ سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن كه با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم دردى) كرد و از گذشته اش براى آینده توشه برگرفت. آن كه در ركاب برادر فداكارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت كرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.»
در واقع، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على(علیه السلام) شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ كرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن كریم صادق است كه «و الشّمس و ضُحیها و القمر اذا تلیها(2970)؛ سوگند به آفتاب و روشنى اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پى آن برآید.»
علاّمه مجلسى(قدس سره) به نقل از مزار شیخ مفید(قدس سره) و مزار ابن مشهدى از امام صادق(علیه السلام) روایت مى كند كه در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) فرموده اند: «لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الَمحارِمَ وَانْتَهكت فیك حُرمة الاسلام (2971)؛ خداوند لعنت كند گروهى را كه محارم الهى را در شأن تو حلال شمردند و با كشتن تو حُرمت اسلام را زیر پا نهادند.»
علاّمه عبدالرزّاق مقرّم در این باره نوشته است: «این كلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنى هاشم واقف مى سازد. زیرا همانند این خطاب درباره هیچ یك از شهیدان كربلا نیامده است؛ با وجود آن كه آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده اند كه دیگر شهدا به آن دست یافته اند.»(2972)
قبر وسط آب
آیت الله حاج سیّد عباس كاشانى حائرى نقل مى كرد: «روزى در خانه آیت الله العظمى حكیم(2973) بودم كه كلیددار آستان مقدّس حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تلفن كرد و گفت: سرداب مقدّس ابوالفضل(علیه السلام) را آب گرفته و بیم آن مى رود كه ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نیز آسیب كلى وارد شود، شما كارى بكنید.
آیت الله حكیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه گروهى از علماى نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به كربلا و به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) رفتیم، آن مرجع بزرگ براى بازدید به طرف سرداب مقدّس رفت و ما نیز از پى او آمدیم، اما همین كه چند پله پایین رفتند، دیدم نشستند و با صداى بسیار بلند كه تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه كردند. همه شگفت زده و هراسان شدیم كه چه شده است؟ من گردن كشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبى است كه مرا هم گریان ساخت.
قبر شریف حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در میان آب مثل جایى كه از هر سو به وسیله دیوار بتنى بسیار محكم حفاظت شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمى گرفت. درست همانند قبر سالارش حسین(علیه السلام) كه متوكّل عباسى بر آن آب بست اما آب به سوى قبر پیشروى نكرد.(2974)
مكافات عمل
در زمان حاج سیّد عبدالكریم حائرى و ماجراى كشف حجاب از سوى رضاخان، دوتا پاسبان بودند كه خیلى اذیّت مى كردند. روزى زنى با روسرى از خانه بیرون مى آید، یكى از این پاسبانها او را تعقیب مى كند، آن زن هرچه او را قسم مى دهد و حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را شفیع قرار مى دهد در او اثر نمى بخشد. بلكه آن بى حیا توهین هم مى كند كه اگر ابوالفضل كارى از او ساخته مى شد، نمى گذاشت دستهاى او...
همان روز به حمام مى رود و دلش درد مى گیرد، معالجات اثر نمى كند و به هلاكت مى رسد. غسّال گفته بود: دیدم، مثل اینكه سیلى به صورتش خورده شده باشد صورتش سیاه شده بود.(2975)
پنجه برنجى
شخصى تعریف مى كرد كه: در سال 1375 براى خرید دستگاه چاپ سه بار به مسكو سفر كردم. در سفر سوم در مسكو یك مشكل ادارى برایم پیش آمد، پیش رئیس اداره رفتم. وقتى وارد اطاق شدم، چشمم به چیز عجیبى افتاد. روى میز رئیس یك پنجه برنجى قرار داشت كه روى آن نوشته شده بود «علمدار ابوالفضل». ابتدا حدس زدم آن را به عنوان یك چیز زینتى روى میزش گذاشته، ولى بعد از آن سؤال كردم، جواب داد: «من شیعه هستم و كرامتهاى بسیارى از آن حضرت دیده ام، این پنجه را به خاطر همین امر همراهم دارم، جانم به فدایش باد.» وقتى از حال من و تشیّع و علاقه ام به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) اطّلاع پیدا كرد، احترام فوق العاده اى به من گذاشت و همه مشكلات مرا حل كرد.(2976)
فضیلت مهمان
حسن بن نعیم نقل مى كند كه: امام صادق(علیه السلام) از من پرسیدند: آیا برادرانت را دوست دارى؟ عرض كردم: بلى. فرمودند: آیا به فقرایشان نفع مى رسانى؟ عرض كردم: بلى! فرمودند: آیا آنها را به منزل خود دعوت مى كنى؟ عرض كردم: بلى، غذایى نمى خورم مگر اینكه دو سه نفر از مؤمنین با من باشند.
فرمودند: آگاه باش! كه فضل و بخشش و خیر و بركت آنها از فضل و بخشش تو بیشتر است، چون آنها وقتى به منزل تو وارد مى شوند، موجب بخشش گناه تو و خانواده ات مى گردند و زمانى كه از منزل تو بیرون مى روند، گناه تو و خانواده ات هم خارج مى شود.(2977)
بهترین اخلاق
عقبة بن عامر مى گوید: روزى پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله) را در راهى همراهى مى كردم. حضرت دستم را گرفتند و فرمودند: مى خواهى بهترین اخلاق دنیا و آخرت را براى تو بگویم؟
عرض كردم: بفرمایید یا رسول الله!
فرمودند: با فامیلى كه با تو قطع رابطه كرده، ارتباط برقرار كن، به كسى كه چیزى به تو نداده، كمك كن و از كسى كه به تو ستم روا داشته و بدى كرده، بگذر.(2978)
مولودى حضرت عبّاس(علیه السلام)
باب الحوائج
تو را با گل برابر آفریدند
زِ بویت نافه تر آفریدند
براى خاطر نازك خیالت
نسیم روح پرور آفریدند
جهان روشن شد از برق نگاهت
تو را مهر منوّر آفریدند
براى كشور حُسن و ملاحت
امیرى ماه منظر آفریدند
شجاعت تا به عالم اوج گیرد
تو را آئین و مظهر آفریدند
سپاه عاشقان كربلا را
سپهسالار لشكر آفریدند
براى روز عاشوراى خونبار
علمدارى دلاور آفریدند
تویى سرچشمه ایمان و ایثار
تو را از روح، پیكر آفریدند
بنازم بازوى مردانه ات را
كه چون بازوى حیدر آفریدند
به جاى دست هاى باوفایت
به رنگ ارغوان پر آفریدند
تو را كام از عطش لبریز كردند
برایت حوض كوثر آفریدند
تو را باب الحوائج نام كردند
به عالم سرور و سر آفریدند(2979)
ساقىِ باده توحید
دلِ شوریده نه از شور شراب آمده مست
دین و دل، ساقى شیرین سخنم برده ز دست
ساغَرِ ابروى پیوسته او محوم كرد
هر كه را نیستى افزود، به هستى پیوست
سروِ بالاىِ بلندش چه خُرامان مى رفت!
نه صنوبر، كه دو عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند
چمن «فَاسْتَقِم» از سروِ قدش رونق بست
لاله روى وى از گلشن توحید دمید
سنبل روى وى از روضه تجرید برست
شاهِ اِحوانِ صفا ماه بنى هاشم اوست
شد در او صورت و معنى، به حقیقت، هم دست
ساقىِ باده توحید و معارف، عبّاس
شاهدِ بزمِ ازل شمعِ شبستانِ «ألَست»
در ره شاهِ شهیدان، ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سرِ هر چه كه هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود
جان به قربان وفادارىِ آن باده پرست!
صدف گوهر مكنون، هدف پیكان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوَك و شست!
سَروَش از پاى بیفتاد و دو دستش ز بدن
كمرِ پشت و پناه همه عالم بشكست
شد نگون بیرق و شیرازه لشكر بدرید
شاه دین را، پس از او، رشته امّید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
كه دل عقلِ نخست از غم او نیز بِخَست
حیف از آن لعل درخشان كه ز گفتار بماند!
آه از آن سرو خرامان كه ز رفتار نشست!
یوسف مصرِ وفا غرقه به خون، وا اَسفا!
دل ز زندان غمِ او ابدالدّهر نَرَست(2980)
ساقى عطشان
عبّاس یعنى تا شهادت یكّه تازى
عبّاس یعنى عشق یعنى پاكبازى
عبّاس یعنى با شهیدان همنوازى
عبّاس یعنى یك نیستان تكنوازى
عبّاس یعنى رنگ سرخ پرچم عشق
یعنى مسیر سبز پر پیچ و خم عشق
با عشق بودن تا جنون، یعنى ابوالفضل
خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل
جوشیدن بحر وفا، معناى عبّاس
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عبّاس
صد چاك رفتن تا حریم كبریایى
صد پاره گشتن در مسیر آشنایى
بى دست با شاه شهیدان، دست دادن
بى سر، به راه عشق و ایمان سر نهادن
بى چشم دیدن چهره رؤیایى یار
جارى شدن در دیده دریایى یار
بى لب نهادن لب به جام باده عشق
بى كام نوشیدن تمام باده عشق
این است مفهوم بلند نام عبّاس
در ساحلِ بى ساحلِ آرام عبّاس
یك مشك آب عشق و دریایى طراوت
یك بارقه از حق و خورشیدى حرارت
وقتى كه از آب گوارا روزه مى كرد
دریاى تشنه، آب را دریوزه مى كرد
وقتى كه اقیانوس را در مشك مى ریخت
از چشمه چشمان دریا اشك مى ریخت
در آرزوى نوش یك جرعه از آن لب
جان فرات تشنه آتش بود از تب
خون على عبّاس را تقریر مى كرد
آیات سرخ عشق را تفسیر مى كرد
وقتى ز فرط تشنگى آلاله مى سوخت
گل هاى زهرا از لهیب ناله مى سوخت
مى سوخت در چنگال شب باغ ستاره
مى سوخت جانش از تف داغ ستاره
آمد به سوى خیمه، اقیانوس بر دوش
آمد نداى خون حق را حلقه بر گوش
عبّاس بود و یارى دین خدا بود
در چلچراغ چشم او محشر به پا بود
عبّاس بود و لشگر شب در مقابل
عبّاس بود و مجمر خورشید در دل
وقتى كه قامت پیش خورشید آب مى كرد
طفل حزین عشق را سیراب مى كرد
وقتى ید پور على از دست مى رفت
تا خلوت ساقىِ كوثر مست مى رفت
وقتى كه چشمش تیر را خوناب مى كرد
روى عروس عشق را سیماب مى كرد
وقتى به چشمان خمار یار دل باخت
با تیر مژگان و كمان ابروان ساخت
پایان او آغاز قاموس وفا بود
پایان او آغاز كار مصطفى بود
با گام هاى شور آهنگى دگر زد
بر چهره شب رنگ رخسار سحر زد
عبّاس یعنى یك نیستان تكنوازى
هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازى(2981)