فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

معصوم سوم :على بن ابى طالب(علیه السلام)

مقام: امام اوّل. نام مبارك: على(علیه السلام) . لقب: امیرالمؤمنین(علیه السلام) . نام پدر: عمران معروف به ابى طالب. نام مادر: فاطمه بنت اسد(علیها السلام). تاریخ ولادت: روز جمعه 13 رجب 30 سال بعد از عام الفیل. محل ولادت: مكه در خانه كعبه متولد شد. مدت امامت: 30 سال. تاریخ شهادت: 21 رمضان. سال شهادت: 41 هجرت. سبب شهادت: ابن ملجم مرادى به تحریك قطام. مدت عمر مبارك: 63 سال. محل شهادت: مسجد كوفه. محل دفن: نجف اشرف. تعداد فرزندان: 12 پسر و 16 دختر.
از یزید بن قعنب روایت شده كه گوید: من و عباس بن عبد المطلب و جمعى از قبیله «بنى عبد العزى» رو به روى خانه كعبه در مسجد الحرام نشسته بودیم كه ناگهان فاطمه بنت اسد كه درد زیمان او را ناراحت كرده بود، پدیدار گشته و نزد خانه آمد و گفت: «رب انى مؤمنة بك و بما جاء من عندك من رسل و كتب، و انى مصدقة بكلام جدى ابراهیم الخلیل، و انه بنى البیت العتیق، فبحق الذى بنى هذا البیت، و بحق المولود الذى فى بطنى لما یسرت على ولادتى؛ پروردگارا! من ایمان دارم به تو و به همه پیمبران و كتابهایى كه از سوى تو آمده، و گفتار جدّم ابراهیم خلیل را تصدیق دارم و به او كه این خانه كعبه را بنا كرد، پروردگارا! به حقّ همان كسى كه این خانه را بنا كرد و به حقّ این نوزادى كه در شكم من است كه ولادت او را بر من آسان گردان.»
یزید بن قعنب گوید: ناگهان دیدم قسمت پشت خانه كعبه شكافته شد و فاطمه به داخل خانه رفت و از دیدگاه ما پنهان گردید و دیوار خانه نیز (مانند نخست) به هم پیوست، ما كه چنان دیدیم، خواستیم قفل در را باز كنیم ولى در باز نشد و دانستیم كه (سرّى در این كار هست و این ماجرا) از جانب خداى تعالى است.
این مطلب به سرعت در شهر پیچید و مردم در سر هر كوى و برزن از آن بحث و گفتگو مى كردند و زنان پرده نشین نیز از این ماجراى شگفت انگیز باخبر شده و از آن سخن مى گفتند.
سه روز از ین ماجرا گذشت و چون روز چهارم شد، فاطمه از همان مكان بیرون آمد و على(علیه السلام) را در دست داشت و به مردم مى گفت: خداى تعالى مرا بر زنان پیش از خود برترى بخشید، زیرا آسیه دختر مزاحم خداى عزّ و جلّ را در مكانى پرستش كرد كه جز به صورت اضطرار و ناچارى نمى بیاستى پرستش او را نمود و مریم دختر عمران نخله خشك را حركت داد تا از آن رطب تازه خورد و من در خانه خدا رفتم و از روزى و میوه بهشتى خوردم و چون خواستم از خانه بیرون آیم هاتفى ندا كرد كه اى فاطمه نام این مولود را «على» بگذار كه خداى على اعلى فرمود: من نام او را از نام خود جدا كردم و به ادب خود ادب آموختم و من بر مشكلات علم خویش او را واقف ساختم و اوست كسى كه بتها را در خانه من مى شكند و اوست كسى كه بر پشت بام خانه ام اذان گوید و مرا تقدیس كند و واى به حال كسى كه او را دشمن داشته و نافرمانیش كند.(2886)
مولودىِ حضرت على(علیه السلام)
رحمت حق
اسداللَّه، در وجود آمد
در پس پرده، هر چه بود آمد
عالَم ممكنات، احیا شد
غَرَض خالِق و دود آمد
رمز خلقت، ظهور مطلق كرد
جمله ذرّات، در سجود آمد
پرده سرّ غیب، بالا رفت
علّت غایىِ وجود آمد
خانه زاد خدا على، از غیب
پرده برداشت، در شهود آمد
اسداللَّه، در جود آمد
در پسِ پرده هر چه بود آمد(2887)
خورشید دیگر
فلك امشب مگر ماهى دگر زاد
ز ماه خویش، ماهى خوب تر زاد
غلط گفتم، كه خورشید درخشان
كه مه یابد ز نورش زیب و فر زاد
شهنشاهى، بزرگى، نامدارى
كه شاهان بر رهش سایند سر، زاد
صدف آسا، جهان آفرینش
درخشان گوهرى والا گهر زاد
ز بعد قرن ها، گیتى هنر كرد
كه این سان قهرمانى با هنر زاد
پدرها بعد از این هرگز نبینند
كه دیگر مادرى این سان پسر زاد
فرى بر مادر نیكو سرشتش
غزال ماده، گفتى شیر نر زاد
نبودش بستگى گر با خداوند
چرا در خانه آن دادگر زاد؟
بشر بود و به خُلق و خو، خدا بود
خدا بود و به صورت چون بشر زاد(2888)
مهر ولایت
زِ هر شب مطرب ما ساز خوش تر مى زند امشب
به شادى نغمه هاى روح پرور مى زند امشب
فرشته جام مى بر دست انسان مى دهد امشب
زمین با آسمان ساغر به ساغر مى زند امشب
بشر روى زمین گردیده دست افشان و پا كوبان
ملك در عرش كف بر كف مكرّر مى زند امشب
به ناز و عشوه هر دم ساقى مه چهره مجلس
هزاران طعنه بر ماه و بر اختر مى زند امشب
به ساز زهره، مه در آسمان مستانه مى خندد
مگر ماه ولایت از افق سر مى زند امشب
نمى دانى چرا در آسمان ناهید مى خندد
على لبخند بر رخسار مادر مى زند امشب
على امشب حرم را محترم مى دارد از مقدم
كه جبریل امین گِرد حرم، پر مى زند امشب
سعادت كامیابى، عیش و عشرت خرّمى شادى
سراسر شیعیان را حلقه بر در مى زند امشب
ز شوق و عشرت و شادى همه پروانه جان ها
به گرد شمع رخسار على پر مى زند امشب
«مظاهر» با روانى شاد در این جشن فرخنده
دم از مولاى خود ساقى كوثر مى زند امشب(2889)
سبد سبد گل سرخ
دوباره عطر ولایت به مكّه پیچیده ست
از آن گلى كه به دامان كعبه روییده ست
نثار مقدم مولود كعبه، جبرائیل
سبد سبد گل سرخ از بهشت پاشیده ست
فضاى خانه حق، روشنى گرفت از آن
كه نور حق ز جبین على درخشیده ست
پى تلاوت قرآن على چو لب بگشود
نبى ز شوق، گل بوسه زان دهن چیده ست
به شوق آن كه نهد سر به خاك درگه او
كبوترِ دلِ ما سوى مكّه كوچیده است
بهشت را به على، ذات حق كرامت كرد
على كرامت حق را به شیعه بخشیده ست
على ست مهر جهانتاب عدل و آزادى
كه از ازل به جهان وجود تابیده ست
على اگر چه خروشد به پیش ظلم و ستم
دلش ز جوشش اشك یتیم جوشیده ست
دو گوهرند گرانقدر، حیدر و زهرا
كه قدر این دو گهر را خداى سنجیده ست
به چهره اشك على در نمازِ شب، همه شب
چو شبنمى ست كه بر برگ لاله غلطیده ست
به باغ طبع «وفائى» شكفت بار دگر
هر آن گلى كه به مدح على پسندیده است(2890)
صفاى كعبه
علیست، مرغ حق و كعبه آشیانه اوست
حریم عشق، پر از دلنشین ترانه اوست
پس از گذشت زمان ها، هنوز گوش بشر
به نغمه هاى دل انگیز عاشقانه اوست
زلال چشمه زمزم كجا و اشك على
صفاى این حرم از گریه شبانه اوست
از اوست خرمن دانش، از اوست آب حیات
كه مرغ روح غذایش ز آب و دانه اوست
علیست، محرم اسرار ربّ بى همتا
كلیددار و عطابخش هر خزانه اوست
بهشت، ماحضر سفره عطاى علیست
جهیم، سوزش یك ضرب تازیانه اوست
وسیله كرم ذات حق «یداللَّه» است
خداى هر چه ببخشد، على بهانه اوست
على به پلّه آخر رسید در ایمان
نبى سر است و، على پاى تا به شانه اوست
علیست خانه یكى با خداى بى همتا
درون بیت خدا، زادگاه و خانه اوست
علیست فرد نمودار خلقت كامل
كه عقل در عجب از خالقِ یگانه اوست
علیست آیت صبر خداى عزّوجل
همیشه در همه جا، صبر پشتوانه اوست
مقام صبر على برتر از تفكّر ماست
چو بى نظیر به عالم، غم زمانه اوست(2891)
على بود
تا صورت پیوند جهان بود، على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود على بود
آن قلعه گشایى كه درِ قلعه خیبر
بركَنْد به یك حمله و بگشود، على بود
آن گُرد سرافراز، كه اندر ره اسلام
تا كار نشد راست نیاسود، على بود
آن شیر دلاور، كه براى طمع نفس
بر خوان جهان، پنجه نیالود على بود
این كفر نباشد، سخن كفر نه این است
تا هست على باشد و تا بود على بود
شاهى كه ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و كرم و جود، على بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود، على بود
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
مسجود ملائك كه شد آدم، ز على شد
آدم چو یكى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجّاد، كه خاك درش از قدر
بر كُنگره عرش بیفزود، على بود
چندان كه در آفاق نظر كردم و دیدم
از روى یقین در همه موجود، على بود
آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن
كردش صفت عصمت و بستود، على بود
سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان
شمس الحق تبریز كه بنمود على بود(2892)
آینه ذوالجلال
باده بده ساقیا! ولى ز خمِّ غدیر
چنگ بزن مطربا! ولى به یاد امیر
تو نیز اى چرخ پیر! بیا ز بالا به زیر
دادِ مسرّت بده، ساغر عشرت بگیر
***
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد
كه زُهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط كون و مكان، دایره ساز شد
سَرور روحانیان هو العلىُّ الكبیر
***
وادى خمّ غدیر، منطقه نور شد
یا ز كف عقل پیر، تجلّى طور شد
یا كه بیانى خطیر ز سرِّ مستور شد
یا شده در یك سریر قَرانِ شاه و وزیر
***
چون به سرِ دست شاه، شیر خدا شد بلند
به تارك مهر و ماه، ظلِّ عنایت فكند
به شوكت فرّ و جاه، به طالعى ارجمند
شاه ولایت پناه، به امر حق شد امیر
***
مژده! كه شد میر عشق، وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق، اساسِ وحدت، دُرست
به آب شمشیر عشق، نقش دوئیَّت بشست
به زیر زنجیر عشق، شیر فلك شد اسیر
***
فاتح اقلیمِ جود به جاى خاتم نشست
یا به سپهرِ وجود، نیّر اعظم نشست
یا به محیط شهود مركز عالم نشست
روى حسود عنود سیاه شد همچو قیر
***
جلوه به صد ناز كرد لیلى حسن قِدَم
پرده ز رُخ باز كرد بدْر منیر ظُلَم
نغمه گرى ساز كرد معدن كلِّ حِكم
یا سخن آغاز كرد عنِ اللَّطیفِ الخبیر:
***
به هر كه مولا منم، علیست مولاى او
نسخه أسما منم، علیست طغراى او
سرِّ معمّا منم، علیست مَجْلاى او
محیط انشا منم، على مَدار و مدیر
***
طور تجلّى منم، سینه سینا علیست
سرِّ انا اللَّه منم، آیت كبرا علیست
درّه بیضا منم، لؤلؤ لالا علیست
شافع عقبى منم، على مُشار و مُشیر
***
حلقه افلاك را، سلسله جنبان علیست
قاعده خاك را، اساس و بنیان علیست
دفتر ادراك را، طراز و عنوان علیست
سیّد لولاك را، على وزیر و ظهیر
***
دایره كن فكان، مركز علم علیست
عرصه كون و مكان، خطّه رزم علیست
در حرم لامكان خلوت بزم علیست
روى زمین و زمان به نور او مُستَنیر
***
یوسف كنعان عشق، بنده رخسار اوست
خضر بیابان عشق، تشنه گفتار اوست
موسىِ عمران عشق، طالب دیدار اوست
كیست سلیمان عشق بر درِ او؟ یك فقیر
***
اى به فروغ جمال، آینه ذوالجلال
(مفتقرِ) خوشْ مقال، مانده به وصف تو، لال
گرچه بُراق خیال، در تو ندارد مجال
ولى ز آب زلال، تشنه بود ناگزیر(2893)
عدالت مظلوم
على كه بى گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنى و دوام نداشت
قسم به عشق و محبّت، پس از رسول خدا
وجود هیچ كس این قدر فیض عام نداشت
اگر به حرمت این خانه زاد كعبه نبود
سحاب رحمت حق بارِش مدام نداشت
سواد چشم على را اگر نمى بوسید
به راستى حجرالاسود، استلام نداشت
على مقیم حرم خانه صبورى بود
كه داشت منزلت و دعوى مقام نداشت
اگر چه دست كریمش پناه مردم بود
و هیچ روز نشد شب، كه بار عام نداشت
چشیده بود على طعم فقر را همه عمر
به غیر نان و نمك سفره اش طعام نداشت
اگر چه بود زره بر تن على بى پشت
اگر چه تیغه شمشیر او نیام نداشت
به بردبارى این بت شكن، مدینه گریست
كه داشت قدرت و تصمیمِ انتقام نداشت
على عدالت مظلوم بود و تنها ماند
دریغ، امّت او شرم از این امام نداشت(2894)
كلام تو یا مرتضى على!
ذكر منست نام تو یا مرتضى على
من كیستم غلام تو یا مرتضى على
شكر خدا كه سایه فكند است بر سرم
اقبال مستدام تو یا مرتضى على
هر حكمتى كه هست كلام مجید را
درج است در كلام تو یا مرتضى على
بهر نجات بر همه چون طاعت خدا
فرض است احترام تو یا مرتضى على
مانند كعبه معبد انس و ملائك است
هر جا بود مقام تو یا مرتضى على
در هر غرض كه مى طلبد از فلك كسى
شرط است اهتمام تو تو یا مرتضى على
هر لحظه مى رسد به فضولى هزار فیض
از خوان لطف عام تو یا مرتضى على(2895)
شب و على
على آن شیر خدا، شاه عرب
الفتى داشته با این دل شب
شب ز اسرار على آگاه ست
دل شب، محرم سرُّ اللَّه ست
شب، على دید، به نزدیكى دید
گرچه او نیز به تاریكى دید
شب شنفته ست مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را دیده به نوشینىِ خواب
روى بر سینه دیوار خراب
قلعه بانى كه به قصر افلاك
سر دهد ناله زندانى خاك
اشكبارى كه چو شمع بیزار
مى فشاند زر و مى گرید زار
دردمندى كه چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
كلماتش، چو دُر آویزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شكافت
چشم بیدار على خفته نیافت
روزه دارى كه به مُهر اَسحار
بشكند نان جوین افطار
ناشناسى كه به تاریكىِ شب
مى برد شام یتیمان عرب
پادشاهى كه به شب بُرقع پوش
مى كشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگى آن سرِّ جلى
نشد افشا كه على بود على
شاهبازى كه به بال و پرِ راز
مى كند در ابدیّت پرواز
شهسوارى كه به برق شمشیر
در دل شب بشكافد دل شیر
عشقبازى كه هماغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامتْ تأثیر
حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در
كه: على! بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
زینبش دست به دامان كه: مرو!
شال مى بست و ندایى مبهم
كه: كمر بند شهادت، محكم!
پیشوایى كه ز شوق دیدار
مى كند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیّت حق
سر به محراب عبادت، منشق
مى زند پس، لب او كاسه شیر
مى كند چشم اشارت به اسیر
چه اسیرى؟! كه همان قاتل اوست
تو خدایى مگر اى دشمن دوست؟!
در جهانى همه شور و همه شر
(ها علىٌّ بشرٌ كیفَ بشر؟)
كفن از گریه غسّال، خجل
پیرهن از رخ وصّال خجل
شبروان، مست ولاى تو على!
جان عالم به فداى تو على!(2896)

معصوم چهارم :حسن بن على (علیه السلام)

مقام: امام دوّم. نام مبارك: حسن (علیه السلام) . لقب: مجتبى (علیه السلام) . كنیه:ابومحمد (علیه السلام) . نام پدر: على(علیه السلام) . نام مادر: فاطمه (علیها السلام). تاریخ ولادت: 15 رمضان. سال ولادت: سوم هجرى. مدت عمر شریف: 47 سال. مدت امامت: 10 سال. تاریخ شهادت: 28 صفر یا 7 صفر سنه 50 هجرى. سبب شهادت: به تحریك معاویه توسط همسرش جعده. محل شهادت: مدینه منوره. محل دفن: مدینه، قبرستان بقیع. همسران: 1 - ام بشیر بنت ابن مسعود 2 - حوله بنت منظور 3 - ام اسحاق بنت طلحه 4 - جعده بنت اشعث بن قیس. تعداد فرزندان: 8 پسر و 7 دختر.
داستان ولادت به گونه اى كه در روایات شیخ صدوق(قدس سره) )در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(علیه السلام) و روایات دیگر محدّثین شیعه و اهل سنّت آمده و از امام سجاد(علیه السلام) روایت شده این گونه است كه فرمود: چون فاطمه(علیها السلام) فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(علیه السلام) عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(علیه السلام) فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم. در این وقت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند. حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زرد نپیچید؟ سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(علیه السلام) كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كرده اى؟ عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى گرفتم! رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى جویم! در این وقت خداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه! جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مأمور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پرسید: نام پسر هارون چیست؟ عرض كرد: «شبر». فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را «حسن» بگذار، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) او را حسن نامید...(2897) در روایات بسیارى از طریق اهل سنّت آمده كه این دو نام شریف «حسن» و «حسین» در جاهلیّت سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته: «الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت بهما فى الجاهلیة(2898)؛ حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیّت سابقه نداشته است.» در تاریخ آمده كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هنگام ولادت امام حسن(علیه السلام) گوسفندى براى او عقیقه كرد و به قابله نیز یك ران گوسفند و یك دینار طلا بخشید؛ سپس موى سر او را تراشید و فرمود كه هم وزن آن نقره صدقه بدهند.(2899)
مولودى امام مجتبى(علیه السلام)
كتاب حُسن خدا
امشب كتاب حسن خدا، باز مى شود
چشم عزیز فاطمه، تا باز مى شود
حسن ازل، تجلّى زیباترى كند؟
یا پرده از جمال خدا باز مى شود؟
آیات قدرت، از همه سو جلوه مى كند
درهاى رحمت، از همه جا باز مى شود
نخلى ز نخل هاى امامت، كند قیام
رازى ز رازهاى بقا، باز مى شود
تا دیدگان نور دل و دیده بتول
بر چهره رسول خدا باز مى شود
فریا مى زنند ز شادى فرشتگان
كامشب درِ بهشت خدا، باز مى شود
ریحانه رسول خدا كز شمیم آن
گل هاى عشق و صبر و رضا باز مى شود
زیباترین شكوفه نخل مقاومت
در بوستان مهر و وفا باز مى شود
چشم علىّ و فاطمه بیند چو آن جمال
لب هایشان به حمد و ثنا، باز مى شود
این است آن كه از اثر حُسن رأى او
بس پرده ها ز روى ریا، باز مى شود
هر عقده كز معاویه در كار دین فتد
از رأى او، به صلح و صفا باز مى شود
از شعله هاى داغ دل آن امام صلح
راه قیام كرب و بلا باز مى شود
اى یادگار ماه خدا! كز فروغ تو
راز كمال ماه خدا، باز مى شود
تو برترین كریمى و در عالم وجود
هر عقده یى به دست شما باز مى شود
دشمن، چو دوست بهره بَرَد از كرامتت
وقتى تو را بساط عطا، باز مى شود
قدر تو، ناشناخته مانَد اى جمال صبر!
این راز بسته، روز جزا باز مى شود
من زنده ام به بوى تو و از نگاه تو
گل از گلِ وجودِ مرا باز مى شود(2900)
هیچ گذشتى چو گذشتِ تو نیست
اى علوى ذات و خدایى صفات
صدرنشین همه كاینات
سیّد و سالار شباب بهشت
دست قضا و قلم سرنوشت
زاده طوبى و بهشت برین
نور خدا در ظلمات زمین
نور دل و دیده ختمى مآب
سایه اى از پرتو تو آفتاب
علّت غایىِّ همه ممكنات
عمر ابد داده به آب حیات
پاك ترین گوهر نسل بشر
جنّ و ملك بر قدمش سوده سر
صاحب عنوان بشیر و نذیر
بر فلك وحى سراج منیر
آینه پاك كه نور خدا
تابد از این آینه بر ما سوا
باب تو سر سلسله اولیاست
چشم پر از نور خدا مرتضى ست
مادر تو دختِ پیمبر بُوَد
آیه اى از سوره كوثر بُوَد
پرده نشین حرم كبریا
فاطمه آن زُهره زهراى ما
عاشق كل، حضرت سلطان عشق
خون خدا، شاه شهیدان عشق
با تو ز یك گوهر و یك مادر است
ظلِّ خدایىِّ تواَش بر سر است
سینه سیناى شما طور وحى
نور شما شاخه اى از نور وحى
در رمضان ماه نشاط و سرور
ماه دعا، ماه خدا، ماه نور
نورفشان شد ز دو سو آسمان
در دو افق تافت دو خورشید جان
وحى خدا از افق ایزدى
نور حَسَن از افق احمدى
مشك و گلابى به هم آویختند
در قدح اهل ولا ریختند
اى رمضان از تو شرف یافته
نور تو بر جبهه او تافته
نیمه ماه رمضان عزیز
گیسوى مشكین تو شد مشك بیز
نور خدا تافت از آن روى ماه
خاصّه از آن چشم درشت سیاه
سرخىِ گل عكس گل روى توست
طلعت شب سایه گیسوى توست
روز كه خورشید درخشان صبح
سر زند از چاك گریبان صبح
سرخى آن نور و پگاه سپید
روى افق نقش تو آید پدید
اى رخ تو در رمضان بدر ما
هر سر موى تو شب قدر ما
دیده كه بى نور تو شد، كور به
سر كه نه در پاى تو، در گور بِهْ
بعد على شاخص عترت تویى
وارث میراث نبوّت تویى
مصلحت ملّت اسلام و دین
كرد تو را گوشه غُزلت نشین
هیچ گذشتى چو گذشت تو نیست
آن كه ز شاهى بكشد دست، كیست؟
صبر هم از صبر تو بى تاب شد
كوزه شد و زهر شد و آب شد
ملّت اسلام كه پاینده باد
مشعل توحید كه تابنده باد
هر دو رهین خدمات تواند
شكر گزارنده ذات تواند
تا ابد اى خسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمّد سلام
كلك «ریاضى» كه گهر ریز شد
زان نظر مرحمت آمیز شد(2901)
سوره صبر
اگر یك تبسّم، حسن مى شدیم
مُرید خصال حسن مى شدیم
دل روشنش را ورق مى زدیم
و با نور او هم سخن مى شدیم
ز بوى كرامات او چون بهار
شكوفا و گل پیرهن مى شدیم
به باغ جمالش، قدم مى زدیم
شبى بلبل آن چمن مى شدیم
براى پراكندن عطر او
جهانگرد، چون نسترن مى شدیم
چو گیسوى عرفان، به دست حسن
شكن، در شكن، در شكن مى شدیم
براى تماشاى صبر خدا
به گِرد حسن، انجمن مى شدیم
ز او مى گرفتیم، ما مشق نور
به تعلیم او، شب شكن مى شدیم
چو او، بر هوس بانگ «لا» مى زدیم
«بلى» گوى عشق كهن مى شدیم
حسن، فصل پیوند دل هاى ماست
بدون حسن، «ما» و «من» مى شدیم
نبودیم اگر بسته مِهر او
به مولا قسم، ریشه كن مى شدیم
حسن سیرتان، وارث آدمند
چه خوب است ما هم، حسن مى شدیم(2902)
آینه از فرط تجلّى شكست
دفتر ایجاد چو روز ازل
رفت به توشیحِ حقِ لم یزل
در كف قدرت قلم نور داشت
دیده به دیباچه منشور داشت
نام تو را دیده و ممهور كرد
مُهر تو را زینت منشور كرد
نادره فرمان مشیّت شمول
كرد اشارت چو به خلق عقول
پرتو ادراك تو هر سو كه تافت
عقل سراسیمه به آن سو شتافت
تا شود از دولت عین الیقین
خرمن ادراك تو را، خوشه چین
اى صمدى خصلت و ایزد جلال
وى علوى صولت و احمد جمال
طاق دو ابروى تو نزد عقول
منحنى قوس صعود و نزول
متّصل از جذبه تو كاف و نون
منفصل از نهى تو، عقل و جنون
عشق چو از غیب پدیدار شد
حُسن به حسن تو گرفتار شد
حُسن شد از باده عشقت ز دست
دست وِرا حُسن تو از پشت بست
حُسن سه حرف است و در این حرف نیست
جز سه رقم باده در این ظرف نیست
مستى «ملك» و «ملكوت» از تو باد
باده به جام جبروت از تو باد
حُسن تو در این سه جهان ساقى است
در كف او، جام هوالباقى است
تا به كفِ حُسن تو این جام هست
هر سه جهان است از این باده مست
زهر كجا؟ جُعده كجا؟ او كجا؟
غیر كجا و حرم هو كجا؟
قطره كجا راه به دریا برد
اسم كجایى پى به مسمّى برد؟
هستى ظل، بسته به نور است، نور
سایه كه بى نور ندارد ظهور
چون كه زدم غوطه به دریاى فكر
تا به كف آرم دُر مضمونِ بكر
هاتفى از خلوت لاهوتیان
آمد و رو كرد به ناسوتیان
گفت: خداوند علیم و غفور
كرد در این آینه از بس ظهور
تاب نیاورده و از پا نشست
آینه از فرط تجلّى شكست!
ذكر ملك شد پس از آن از مَحَن:
یا حسن و یا حسن و یا حسن(2903)
محرم اسرار
مرغ دل آواى چمن مى زند
چنگ توسّل به حسن مى زند
باز كه هنگامه بشكفتن است
با گل روى تو سخن گفتن است
گل كه بگفتم تو ز گل بهترى
چون گل گلخانه پیغمبرى
غنچه ز لبخند تو وا مى شود
خاك ز لطف تو طلا مى شود
ماه بگویم به تو یا آفتاب
اى پسر باادب بوتراب
یا حسن از حُسن، تو مستحسنى
فاطمه مى گفت كه روح منى
اى ز همه خوبتران خوب تر
پیش خدا از همه محبوب تر
پیر خرابات معانى تویى
حجّت حق، حیدر ثانى تویى
خضر لب عطشان مى ساغرت
دهر طفیل پدر مادرت
نسخه چو سقراط نویسد خطاست
نسخه تو عافیت است و شفاست
ناصیه ات مطلع الانوار عشق
سینه تو مخزن الاسرار عشق
خال سیاهت حجرالاسود است
بوسه گه قبله و نُه گنبد است
شیعه كه دیوانه و مفتون توست
اى پسر فاطمه ممنون توست
فاطمه را نور دو عینى حسن
محرم اسرار حسینى حسن
نام تو ما را دو جهان آبروست
مرحمتى كن كه بقیع آرزوست
گوشه چشمى تو به خوش زاد كن
این دل محنت زده را شاد كن(2904)
آفتاب همیشه هستى!
واژه افتخار - نامت - سبز
عطرت، اندیشه ات، كلامت سبز
اى سرود شكفتن گل ها!
نغمه ات آشنا، سلامت سبز
مى شناسى صفاى آینه را
مثل آیینه ها، مرامت سبز
امتداد زلال دریایى
موج در موج هر پیامت سبز
مستم از باده محبّت تو
سبزم از جرعه مُدامت، سبز
قاصد صبح روشن فردا!
لحظه ها، از طنینِ گامت سبز
از تو برپاست، راه و رسم وفا
اى سراپا وفا! قیامت سبز
ارتباط تو با خدا، سبزست
عزّتت سبز! احترامت سبز!
آفتابِ همیشه هستى!
زندگى مى شود به نامت، سبز(2905)
حُسنِ حَسَن
ماه ما، در نیمه ماه خدا پیدا شده
بنگرش ماه خدا روشن ز ماه ما شده
گشته در این ماه یك ماه مبارك تابناك
زین سبب ماه مبارك ماه بى همتا شده
آفتاب و ماه از نور جمالش مستنیر
قامت چرخ از قیام قامت او تا شده
روح و ریحان محمّد، سروِ بستان على
زینت آغوش ناز زهره زهرا شده
سبط اكبر سرور جمع جوانان بهشت
كز ازل فرمان فرماندارایش امضا شده
خسرو شیرین زبان و شهد لب، شكّر سخن
نوبر و نوشین روان و نوگل و زیبا شده
نام نیكویش حسن، خُلقش حسن، خویش حسن
حُسن سر تا سر، ز پا تا سر، ز سر تا پا شده
آنچه خوبان جهان دارند از حُسن و جمال
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده
شه شده شاهد شده، ره شده رهبر شده
سر شده سردار گشته، مه شده مولا شده
مجمع اسماء حُسنى را كه «فَدْعُوهُ بهاست»
مظهر نصّ «لَهُ الأسماء وَالْحُسنى » شده
لمعه یى از پرتو روى نكویش «وَالضّحى »
تار مویش لامِ «وَاللَّیْلِ اِذا یَغْشى » شده
از نگاه چشم مستش حور، حیران در قصور
قهرمان «یَعْلَمُ الْجَهْرُ وما یَخْفى » شده
بر دم عیسى دمیده تا مسیحا دم شده
دست موسى را گرفته تا یدِ بیضا شده
همچو جدّش مصطفى پیشانى نورانیش
نقش نور «سَبِّحِ اسْمَ رَبّك الأَعْلى » شده
همچو بابش مرتضى چون ماه در شب هاى تار
نوربخشِ بى چراغان شب یلدا شده
خوان جودش «رَبّنا اَنْزل عَلَینا مائده»
نان بى مَنُّ واَذایَشْ مَنّ والسّلوى شده
طاق ابروى خَمش بر آن خمِ ابرو قسم
در ره معراج ما چون مسجد الاقصى شده
نسل پاك احمد و حیدر، حسین است و حسن
این دو دریا، بار دیگر باز یك دریا شده
جاى پیغمبر حسن، جان على باشد حسین
زین دو نور، انوارِ نیكانِ جهان انشا شده
هر كه در حُسنِ حَسَنْ، حُسن خُداوندى ندید
روزِ دید، از دیدن دادار نابینا شده(2906)

معصوم پنجم:حسین بن على (علیه السلام)

مقام: امام سوّم. نام مبارك: امام حسین (علیه السلام) . لقب: سیدالشهداء (علیه السلام) . كنیه: ابوعبداللَّه(علیه السلام) . نام پدر: على (علیه السلام) . نام مادر: فاطمه (علیها السلام). تاریخ توّلد: سوم شعبان. محل تولد: مدینه منوره. سال تولد: چهارم هجرت. مدت امامت: 11 سال. سال شهادت: 61 قمرى. تاریخ شهادت: 10 محرّم الحرام (عاشورا). عمر شریف: 57 سال. سبب شهادت: عدم بیعت با یزید پسر معاویه لعنة اللَّه علیه. نام قاتل: شمر بن ذى الجوشن. محل شهادت: كربلا. تعداد فرزندان: 4 پسر و 3 دختر است.
به روز سوّم ماه شعبان سال چهارم هجرت(2907) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه(علیهماالسلام)، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت، چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) رسید،به خانه حضرت على و فاطمه(علیهماالسلام) آمد و اسماء(2908) را فرمود تا كودكش را بیاورد. اسماء او را در پارچه سپید پیچید و خدمت رسول اكرم(صلى الله علیه و آله) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(2909)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت باسعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا! این نوزاد را به نام پسر كوچك هارون «شبیر»(2910) كه به عربى «حسین» خوانده مى شود، نام بگذار.(2911) چون على(علیه السلام) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پیغمبران هستى.
و به این ترتیب نام پرعظمت «حسین» از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهراء(علیها السلام) كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه(2912) كشت، و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه(2913) داد.
از ولادت حسین بن على(علیه السلام) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(صلى الله علیه و آله) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام(صلى الله علیه و آله) درباره حسین(علیه السلام) ابراز مى داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوّم آگاه شدند.
سلمان فارسى مى گوید: دیدم كه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) حسین(علیه السلام) را بر زانوى خویش نهاده او را مى بوسید و مى فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجّت خدا و پسر حجّت خدا و پدر حجّت هاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشّریف مى باشد.(2914)
انس بن مالك روایت مى كند: وقتى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) پرسیدند كدامیك از اهل بیت خود را بیشتر دوست مى دارى، فرمود: حسن و حسین را؛ بارها رسول گرامى حسن و حسین را به سینه مى فشرد و آنان را مى بویید و مى بوسید.(2915)
ابو هریره كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف مى كند كه: رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین(علیهماالسلام) را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى ما مى آمد، وقتى به ما رسید فرمود: هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(2916)
عالى ترین، صمیمى ترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را مى توان در این جمله رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) خواند كه فرمود: حسین از من و من از حسینم.(2917)
مولودى حضرت امام حسین(علیه السلام)
شنید و شیدا شد
بیا كه موكب سلطان دین هویدا شد
بیا كه قافله سالار عشق پیدا شد
بیا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد
بیا كه خیمه سلطان عشق برپا شد
ز آسمان ولایت ستاره اى بدمید
كه ماه مجلس و خورشید عالم آرا شد
ز بوستان رسالت شكفت لاله رخى
كه خرّم از گل رویش فضاى دنیا شد
رسید مژده كه روشن حرمسراى على
ز آفتاب جمال على و زهرا شد
عجب مدار جهانى اگر بر او شیداست
هر آن كه وصف جمالش شنید شیدا شد
به راد مردى و مردانگى و جانبازى
حسین رهبر آزادگان دنیا شد
چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت
رسید به سر بازار و گرم سودا شد
نهاد چهره گلگون به خاك و سر به سجود
سرى كه مظهر آیات ذات یكتا شد
حسین از پى حق رفت و سرفراز آمد
یزید جانب باطل گرفت و رسوا شد
حسین سلطنتش استوار ماند ولى
یزید بارگهش سرنگون و یغما شد
ز آبیارىِ خون حسین و یارانش
نهال دین خدا خرّم و مصفّا شد
حسین تن به مذلّت نداد و عزّت یافت
به فرق تاج شهادت نهاد و مولى شد
گرفت خامه «رسا» تا سراید اوصافش
خجل چو قطره ناچیز پیش دریا شد(2918)
ایمان و آزادى
نور یزدان جلوه ها در صحنه دنیا كند
وز تجلّى عالمى را سینه سینا كند
روزى از رخسار احمد روزى از چهر على
جلوه روزى از حسن آن شاه بى همتا كند
سوّم شعبان فروزان گردد از روى حسین
جلوه بر خلق جهان از مشرق زهرا كند
قهرمانى زد قدم در عالم هستى ز غیب
كز شجاعت خیره چشم گنبد خضرا كند
پرچم دین چون به جا ماند از فداكارى او
تا قیامت پرچمش را دست حق برپا كند
ز امر حق تسلیم نامردان نشد تا در جهان
زور گویى از كتاب زندگى الغا كند
بود چون جویاى آب از چشمه آزادگى
تشنه لب جان داد تا آن چشمه را پیدا كند
نازم آن آموزگارى را كه در یك نصف روز
دانش آموزان عالم را چنین دانا كند
ابتدا قانون آزادى نویسد در جهان
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا كند
هر كه باشد چون حسین آزاد و دیندار و شجاع
حرف باطل را نباید از كسى اصغا كند
نقد هستى داد و هستىِ جهان یكجا خرید
«عاشق آن باشد كه چون سودا كند یكجا كند»
عقل مات آمد ز دانشگاه سیّار حسین
كاین چنین غوغا به پا در صحنه دنیا كند
درس آزادى از آن رو ساخت توأم با عمل
تا جنایت پیشگان را در جهان رسوا كند
نام دانشگاه خود ایمان و آزادى گذاشت
گیتى آن را این زمان تسلیم دست ما كند
آن كسى را شیعه بتوان گفت كو از جان و دل
در حیات خویش این برنامه را اجرا كند
هر چه «شاهد» گوید اوصاف شه لب تشنگان
هست وصف قطره یى كز بیكران دریا كند(2919)
و عشقى كه از نور سرشار بود
سَحَر بود و آیینه بود و خدا
سَحَر بود و دل هاى نور آشنا
سَحَر بود و آیینه بیدار بود
و عشقى كه از نور سرشار بود
مه از بسترِ خواب برخاسته
زمین را به مهتاب آراسته
دلِ اختران پر ز امّید بود
زمین پرتوِ چشمِ ناهید بود
درِ آسمان بر زمین باز شد
مَلَك شاد با شوقِ پرواز شد
و مرغانى از جنس نور آمدند
كبوتر وش از راهِ دور آمدند
گشودند بالِ فلك سیرِ خویش
مبادا كه نامحرم آید به پیش
چنان حلقه بستند بر گِرد ماه
كه بستند بر نور آن ماه راه
و آماده نغمه خوانى شدند
روایتگرِ مهربانى شدند
چنین مژده آورد مرغى سپید
كه از باغ احمد گلى بر دمید
گلى مثلِ خورشیدهاى بهشت
گلى سرخ، خوشبوى، مینو سرشت
ز بس ماهِ رخسارِ او دلرباست
نگهبانِ او جبرئیلِ خداست
مَلَك در شگفت است از جاهِ او
فَلَك آستانبوسِ درگاه او
نگهدار دین است و آزادگى
شرف در مقامش كُنَد بندگى
شجاعت زَنَد بوسه بر گام او
شهادت رقم خورده با نام او
ز نورِ خدا جانِ او مُنجلى ست
حسین است و شمشیرِ عدل على ست
حسین است و حق را صلا مى دهد
ذبیحى كه بوى خدا مى دهد(2920)
مجموعه كمال
نور ابدىّ و ازلى، مى آید
بر عالم ایجاد، ولى مى آید
مجموعه حسن و عشق و ایثار و كرم
یعنى كه: حسین بن على مى آید(2921)
كانونِ محبّت
دل، واله نهضت حسین است
جان محو حقیقت حسین است
دل هاى همه خداپرستان
كانون محبّت حسین است
شد كشته كه عدل و دین نمیرد
این سرّ شهادت حسین است
فتح هدف از شكست خود یافت
این اصل سیاست حسین است
برپاست ز وى اصول اسلام
دین زنده به همّت حسین است
اوّل ز جوان خود گذشتن
مصداق عدالت حسین است
بوسید غلام را چو فرزند
این حدّ مروّت حسین است
جان دادن طفل خود در آغوش
اندر خور طاقت حسین است
افشاند به چرخ خون اصغر
این رمز شجاعت حسین است
در سجده سر از تنش جدا شد
این پایه طاعت حسین است(2922)
فلسفه بزرگ نهضت حسین(علیه السلام)
بزرگ فلسفه نهضت حسین این است
كه مرگ سرخ بِهْ از زندگى ننگین است
حسین مظهر آزادگى و آزادى ست
خوشا كسى كه چنینش مرام و آئین است
نه ظلم كن به كسى نى به زیر ظلم برو
كه این مرام حسین است و منطق دین است
همین نه گریه بر آن شاه تشنه لب كافى ست
اگر چه گریه به آلام قلب تسكین است
ببین كه مقصد عالىِ نهضتش در چیست
كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكین است
فراز نى، سر وى، گر رَوَد نباشد باك
كه سرفرازى طاها و آل یاسین است
اگر چه داغ جوان تلخكام كردش، گفت
كه مرگ در ره حفظ شرف چه شیرین است
زِ خاك مردم آزاده بوى خون آید
نشان سرورى و راه رهبرى این است
ز خون سرخ شهیدان كربلا (خوشدل)
دهان غنچه و دامان لاله رنگین است(2923)
شروع عشق و آغاز غزل
نخستین كس كه در مدحِ تو شعرى گفت، آدم بود
شروع عشق و آغازِ غزل، شاید همان دم بود
نخستین اتّفاقِ تلخ تر از تلخ، در تاریخ
كه پشتِ عرش را خم كرد، یك ظهرِ محرّم بود
فتاد از پا، كنارِ رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطرِ نامش آبروى آب زمزم بود
دلش مى خواست مى شد آب شد از شرم، امّا حیف
دلش مى خواست صد جان داشت، امّا باز هم كم بود
مدینه نه، كه دیگر مكّه حتّى جاىِ امنى نیست!
تمامِ كربلا و كوفه، غرقِ ابن ملجم بود
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهمید
چرا یك عمر پشتِ ذوالفقارِ مرتضى خم بود(2924)