فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

میلادیه چهارده معصوم (ع)

معصوم اول :محمدبن عبداللَّه(صلى الله علیه و آله)

مقام: خاتم انبیاء نام: محمد (صلى الله علیه و آله). كنیه: ابوالقاسم. لقب: رسول اللَّه - امین. نام پدر: عبداللَّه. نام مادر: آمنه. تاریخ ولادت: جمعه 12 یا 17 ربیع الاول سال عام الفیل. محل ولادت: مكّه معظمه. آغاز نبوّت: 27 رجب سال 40 عام الفیل. مدّت نبوّت: 23 سال. عمر شریف: 63 سال. سبب وفات: احتمال مسمومیت داده مى شود. قاتل: احتمالاً پیرزنى از یهود. محل وفات: مدینه طیبه. محل دفن: منزل شخصى خود حضرت كه اكنون جزء مسجدالنبى است. تعداد فرزندان: 3 پسر و 4 دختر.
در روایات ما آمده است كه در شب ولادت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) حوادثِ مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست كه پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود. شاید جامعترین حدیث در این باره حدیثى است كه مرحوم صدوق(قدس سره) در كتاب امالى به سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت كرده و ترجمه اش چنین است كه آنحضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا مى رفت و چون حضرت عیسى(علیه السلام) بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى رفت؛ و هنگامیكه رسولخدا(صلى الله علیه و آله) بدنیا آمد، از همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد، و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع گردیدند، و قریش كه چنان دیدند گفتند: قیامتى كه اهل كتاب مى گفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه كه از همه مردم آن زمان به علم كهانت و ستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى است كه مردم بوسیله آنها راهنمائى مى شوند و تابستان و زمستان از روى آن معلوم گردد؛ پس بدانید كه قیامت بر پا شده و مقدمه نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه اى اتّفاق افتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى در آن روز بر سر پا نبود، و ایوان كسرى در آن شب شكست خورد و چهارده كنگره آن فرو ریخت. و دریاچه ساوه خشك شد. و وادى سماوه پر از آب شد. آتشكده هاى فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى را یدك مى كشند و از دجله عبور كرده و در بلاد آنها پراكنده شدند، و طاق كسرى از وسط شكست خورد و رود دجله در آن وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق رفت تا بدانجا رسید، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند كه در آن روز سخن نمى گفتند.
دانش كاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید، و هر كاهنى كه بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید و میان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت: بخدا فرزندم كه بر زمین قرار گرفت دستهاى خود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند كرد و بدان نگریست، و نورى از من تابش كرد و در آن نور شنیدم گوینده اى مى گفت: تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبد المطلب گزارش دادند، عبد المطلب او را در دامن گذارده گفت: «الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان؛ ستایش خدائى را كه به من عطا فرمود این فرزند پاك و خوشبو را كه در گهواره بر همه پسران آقا است.»
آنگاه او را به اركان كعبه تعویذ كرد.(2860) و درباره او اشعارى سرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد (و آنها را به یارى طلبید) و چون اطرافش جمع شدند به او گفتند: اى سرور! چه چیز تو را به هراس و وحشت افكنده؟ گفت: واى بر شما! از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مى بینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده كه از زمان ولادت عیسى بن مریم تاكنون سابقه نداشته، اینك بگردید و ببینید این اتفاق چیست؟
آنها پراكنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند: ما كه تازه اى ندیدیم.
ابلیس گفت: این كار شخص من است، آنگاه در دنیابه جستجو پرداخت تا به حرم -مكه- رسید، و مشاهده كرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته اند، خواست وارد حرم شود كه فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند، به سمت غار حرا رفت و چون گنجشكى گردید و خواست درآید كه جبرئیل بر او نهیب زد:
برو اى دور شده از رحمت حق! ابلیس گفت: اى جبرئیل! از تو سؤالى دارم؟
گفت: بگو. پرسید: از دیشب تاكنون چه تازه اى در زمین رخ داده؟
پاسخ داد: محمد(صلى الله علیه و آله) بدنیا آمده.
شیطان پرسید: مرا در او بهره اى هست؟ گفت: نه.
پرسید: در امّت او چطور؟
گفت: آرى. ابلیس كه این سخن را شنید گفت: خشنود و راضیم.
و در حدیث دیگرى كه در كتاب كمال الدین نقل كرده چنین است كه در شهر مكه شخصى یهودى سكونت داشت و نامش یوسف بود، وى هنگامى كه ستارگان را در حركت و جنبش مشاهده كرد با خود گفت: این تحوّلات آسمانى بخاطر ولادت همان پیغمبرى است كه در كتابهاى ما ذكر شده كه چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند. و چون صبح شد به مجلسى كه چند تن از قریش در آن بودند آمد و به آنها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند: نه.
گفت: سوگند به تورات كه وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران است و اگر اینجا متولّد نشده حتماً در فلسطین متولّد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرّق شدند و به خانه هاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خود بازگو كردند و آنها گفتند: آرى دیشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولّد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند، وى پرسید: آیا این مولود پیش از آنكه من از شما پرسش كردم بدنیا آمده یا بعد از آن؟ گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و به او گفتند: فرزند خود را بیاور تا این یهودى او را ببیند، و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار كرد، جامه از شانه مولود كنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى كه روى شانه وى بود، بیفتاد در اینوقت قریشیان مشاهده كردند كه حالت غش بر آن مرد یهودى عارض شد و به زمین افتاد. قریشیان تعجّب كرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت: آیا مى خندید؟ باید بدانید كه این پیغمبر، پیغمبر شمشیر است كه شمشیر در میان شما مى نهد...
قریشیان متفرّق شده و گفتار یهودى را براى یكدیگر تعریف مى كردند.
و در حدیثى كه مرحوم كلینى شبیه به روایت بالا از مردى از اهل كتاب نقل كرده آن مرد كتابى به قریشیان كه ولید بن مغیره و عتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو كرده و گفت: نبوّت از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان كسى است كه آنها را پراكنده و نابود سازد!
قریش كه این سخن را شنیدند خوشحال شدند، مرد كتابى كه دید آنها خشنود شدند به ایشان گفت: خرسند شدید! بخدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلّطى بر شما پیدا كند كه زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابوسفیان از روى تمسخر گفت: او به مردم شهر خود تسلّط مى یابد؟!
مولودىِ حضرت محمّد(صلى الله علیه و آله)
روح مجرّد
جامه سیه كرد كفر، نور محمّد رسید
طبل وفا كوفتند، شاه مخلّد رسید
روى زمین سبز شد، جیب درید آسمان
بار دگر مه شكافت، روح مجرّد رسید
گشت جهان پر شكر، بست سعادت كمر
خیز كه بار دگر، آن قمرین خد رسید
دل چو سطرلاب شد، آیت هفت آسمان
شرح دل احمدى، هفت مجلّد رسید
چند كند زیر خاك، صبر روان هاى پاك
هین زِ لحد برجهید، نصر مؤیّد رسید
دوش در استارگان، غلغله افتاده بود
كز سوى نیك اختران، اختر اسعد رسید
خیز كه دوران ماست، شاه جهان آنِ ماست
چون نظرش جانِ ماست، عمر مؤبّد رسید
رغم حسودان دین، كورى دیو لعین
كحل دل و دیده در چشم مرمّد(2861)
از پى نامحرمان، قفل زدم بر دهان
خیز بگو مطربا، عشرت سرمد رسید(2862)
شبى دیگر
شب مكّه امشب شبى دیگر است
شبى سبز، زیبا، روان پرور است
جهان است و شورِ امیدى بزرگ
زمین در تب و تاب رازى ستُرگ
زمین است و آیینه و نور ماه
صداى پرِ جبرئیل است و راه
شب و شرجى و شبنم و شوق و شور
چه نورى ست مى تابد از راهِ دور
پر از نور تابنده آیینه ها
نَفَس عطر نور است در سینه ها
جهان از نسیم نیایش پر است
و دل ها ز خورشیدِ خواهش پر است
اقاقى مگر مى وزَد بر جهان
كلیمى مگر آید از طور جان
زلال اند این لحظه ها مثل نور
خدایا! كه مى آید از راه دور؟!
چه آهنگ سبزِ زبورى ست این
چه فصل حضور و شعورى ست این
ندا مى رسد شب، شب دیگر است
زمین محوِ میلاد پیغمبر است
ندا مى رسد عشق عریان شده است
محمّد گل باغ انسان شده است
محمّد بهارى پر از رویش است
بهین چشمه یى سر به سر جوشش است
دمیده ست صبحى بهار آفرین
پر از نورِ عشق است اكنون جهان
زمان را بهارى ست هستى فزا
بهارى معطّر ز عطر خدا
بهارى كه جبریل همراه اوست
سرود خدا، شعر دل خواه اوست
بهارى كه خورشید در مشت اوست
خط نور، جارى ز انگشت اوست
مگو شب، شب امشب، شبى دیگر است
زمین روشن از نور پیغمبر است(2863)
طلوع نگاه
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است
چشمش بهار را به تماشا گذاشته است
از بس كه دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد مینا گذاشته است
مى بارد از طلوع نگاهش سحر، مگر
خورشید را به سینه خود جا گذاشته است
تا مثل كوه ریشه دواند به عمق خاك
یك عمر سر به دامن صحرا گذاشته است
دستى لطیف، ساغر سرشار عشق را
در هفت سین سفره دنیا گذاشته است
نورى «امین» نشسته در آغوش «آمنه»
دریا قدم به دیده دریا گذاشته است
نورى كه از تبلور رخسار او دمید
خورشید را به خانه دل ها گذاشته است(2864)
طرب سراى محبّت
ستاره اى بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه، مسأله آموز صد مدرّس شد
به بوى او دل بیمار عاشقان چو صبا
فداى عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه ام مى نشاند اكنون دوست
گداى شهر نگه كن كه میر مجلس شد
طرب سراى محبّت، كنون شود معمور
كه طاق ابروى یار منش مهندس شد
لب از ترشّح مى، پاك كن براى خدا
كه خاطرم به هزاران گنه مسوّس شد
كرشمه تو، شرابى به عاشقان بنمود
كه علم بى خبر افتاد و عقل بى حس شد
چو زر، عزیز وجود دست نظم من آرى
قبول دولتیان، كیمیاى این مس شد
زِ راه میكده، یاران عنان بگردانید
چرا كه حافظ از این راه رفت و مفلس شد(2865)
آن سوى ستایش
امشب زمین حرف بزرگى را به لب دارد
امشب زمین خورشید بر لب هاى شب دارد
امشب زمین حرفى به لب دارد غرورانگیز
حرفى كه خواهد گفت و خواهد بود شورانگیز
حرفى كه شب از التهابش آب خواهد شد
مثل شهابى از گلو پرتاب خواهد شد
از دور دست مكّه امشب در غبارى سرخ
با كاروانى سبز مى آید سوارى سرخ
دروازه ها را مى گشاید آسمان مردى
مى آید از دروازه انسان جوانمردى
مردى مى آید با گُل خورشید در دستش
با یك كتاب آسمانى گل، به پیوستش
امشب زمین حرف بزرگى را به لب دارد
امشب زمین خورشید بر لب هاى شب دارد
امشب زمین با بى كران پیوند خواهد خورد
بر پاى ابرى تیره امشب بند خواهد خورد
از سایه روشن ها كسى رد مى شود امشب
گل مى كند انسان و احمد مى شود امشب
در مكّه امشب مردم از خوبى خبر دارند
در مكّه امشب باید از گل پرده بردارند
در مكّه امشب یك چمن گل باز خواهد شد
در مكّه امشب گل طنین انداز خواهد شد
امشب حرا - یعنى دهانى سنگى و خاموش -
بر روى نوزاد صدا، وا مى كند آغوش
امشب بلوغِ كوهِ نور آغاز مى یابد
این كوه امشب قلّه اش را باز مى یابد
او خواهد آمد در سیاهى، نور خواهد ریخت
از دست هاى مكّه شب را دور خواهد ریخت
مردى كه آن سوى ستایش مى تواند بود
مردى كه پیش از فرصتِ بودن «محمّد» بود(2866)
شب نور باران مكّه
مكّه امشب نورباران مى شود
قبله امّیدواران مى شود
قبله مردان جان ایثار كن
قبله عشّاق سر بر دار كن
قبله یكتا پرستان شكور
قبله حق گوى، مردان صبور...
قبله شیران میدانِ نبرد
قبله شب دیده بیداران فرد
قبله گاهِ عاشقانِ پاكباز
قبله گاه اهل معنى، اهل راز
قبله گاه سالكان بى ریا
قبله گاه انبیا و اولیا
قبله گاه آن كه از دنیا جداست
ظاهر و باطن همه چیزش، خداست
آسمان بر خاكیان نعمت فزود
امر حق درهاى رحمت را گشود
شعله «آذر گشسب» از پا فتاد
نخل ایمان پا گرفت و بر نهاد
نور باران، بسترى، در خانه گشت
«طاق كسرى» ناگهان ویرانه گشت
بستر از آن كه؟ آنِ «آمنه»
روشن از توحید، جان «آمنه»
گِرد این بستر ملایك در حضور
آب و ابریق و حریر و موج نور
بوى خوش پیچیده در كام هوا
روح پاكان، گرم ذكر و مرحبا
مى زند نبض زمان با التهاب
مى رمد از دشت چشم آهوى خواب
لطف حق، جا در حریم جان گرفت
درد زادن تا بر او آسان گرفت
آمد آن سالار خلق انس و جان
سر به سجده، دست ها، بر آسمان
گفت با مادر سروش: اى خوش نهاد!
حق تعالى بر تو، منّت ها نهاد
آنچه بخشید انبیا را فرد فرد
جمله گى را آنِ فرزند تو كرد
گر یتیم آمد به دنیا باك نیست
چون گرامى تر از این جان پاك، نیست
راستگوتر كیست از ذات خدا؟
اینك اینك مكّه و غار «حرا»
جانِ جانان را رسالت مى دهند
اهل ایمان را بشارت مى دهند
نور وحى از آسمان ساطع به جان
میهمان عشق را حق، میزبان
جان ما با مهر تو بادا قرین
اى محمّد! رحمةً للعالمین(2867)
إقرأ بِاسمِ ربّك!
یا محمّد! این منم جبریل اِقرأ بِاسْم ربّك
تا شود امر خدا تسجیل، اقرأ بِاسمِ رَبّك
یا محمّد! اى نرفته مكتب و ناخوانده ابجد
اى به دور از هر چه قال و قیل، اقرأ باسم ربّك
تا تو را دارد مصون از كید شیطان، لطف رحمان
كرده نازل بر تو این تنزیل، اقرأ باسم ربّك
شد ملائك برترى، ظلم و فساد و خودپرستى
تا برى از بین این تفضیل، اقرأ باسم ربّك
تا به كى مظلوم نالد از ستم؟! بر خوان خدا را
تا به كى ظالم كند تحمیل؟! اقرأ باسم ربّك
تا به كى قابیلیان تازند مركوب ستم را؟!
رهنماى امّت هابیل! اقرأ باسم ربّك
ابرهه، با پیل مى تازد هنوز اى فخر بطحا!
تا رود از یادْ عامُ الفیل، اقرأ باسم ربّك
بهر شاباش رسالت، چرخ مى بندد به راهت
كهكشان در كهكشان قندیل، اقرأ باسم ربّك
شد طنین افكن به گوش خاكیان در روز بعثت
گلسرود شوق رود نیل، اقرأ باسم ربّك
بعثت تو، شور رستاخیز را آرد به خاطر
تا دمد در صورْ اسرافیل، اقرأ باسم ربّك
شد حقیقت نسخ از تأویل، آیات خدا را
تا كنى تفسیر بى تأویل، اقرأ باسم ربّك
بعد از آن تأخیر در امر خدا از بعد عیسى
از تو اینك مى سزد تعجیل، اقرأ باسم ربّك
اى دریغا! در كف تحریف، اناجیل است اینك
تا سر آید دوره انجیل، اقرأ باسم ربّك
از تو دین حق شود كامل، كه ختم المرسلینى
تا شود دین خدا تكمیل، اقرأ باسم ربّك
كار قوم جاهلى، افراط و تفریطست، بارى
این تو و این منهج تعدیل، اقرأ باسم ربّك
یا محمّد! دین تو، تحصیل حاصل نیست هرگز
بلكه باشد حاصل تحصیل، اقرأ باسم ربّك
مجمل گفتار تو، شرحى مفصَّل دارد از پى
نیست اینجا حاجت تفصیل، اقرأ باسم ربّك
یا محمّد! (رَتِّل القرآنَ ترتیلا)ست فرمان
نَك تو رو كن جانب ترتیل، اقرأ باسم ربّك
خوان روزى، زین سپس گسترده تر گردد كه دارد
گوش بر حكم تو میكائیل، اقرأ باسم ربّك
اى كه چون پا در حریم قرب اَوْاَدنى گذارى
مانَد از رفتارْ جبرائیل، اقرأ باسم ربّك
انبیا را كرده حقّ، پروانه شمع وجودت
تا كند از تو به حقْ تجلیل، اقرأ باسم ربّك(2868)
طلوع از حرا
بست از وفا جراحت دل هاى خسته را
ترمیم كرد آینه هاى شكسته را
از چهره گرفته خورشید پاك كرد
با دستمال عاطفه، گَرد نشسته را
پهناى آسمان حرا، شب عبور كرد
از ارتفاع مكّه طلوعِ خجسته را
اى آسمان! زمان نزول فرشته هاست
پس باز كن تمامىِ درهاى بسته را(2869)
جمال محمّد(صلى الله علیه و آله)
ماه فرو ماند از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلك را كمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با كمال محمّد
وعده دیدار هر كسى به قیامت
لیله اسرى شب وصال محمّد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع در ضلال محمّد
عرصه گیتى مجال همّت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمّد
وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس
بو كه قبولش كند بلال محمّد
شمس و قمر بر زمین حشر نتابند
نور نتابد مگر جمال محمّد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروى چون هلال محمّد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمى گیرد از خیال محمّد
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمّد بس است و آل محمّد(2870)
عشقِ فناناپذیر
هر چه گل آیینه جمال محمّد
آینه، حیرت كش خیال محمّد
از شب معراج مانده بر پرِ جبریل
گرد بُراقِ سپیدْ یال محمّد
سبزىِّ باغ بهشت چیست اگر نیست
رشته نخى از كنار شال محمّد
نغمه سراى كدام صبح سپیدند
بلبلكان بر لب بلال محمّد؟
ما كه فروماندگان حلقه سیمیم
تا كه تواند رسد به دال محمّد
هر اثرى عاقبت اسیر زوالى ست
جز اثرِ عشقِ لایزال محمّد
یعنى «اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمّد بس است و آل محمّد»(2871)

معصوم دوم:فاطمه (علیها السلام)

مقام: سیّده زنهاى دنیا و آخرت. نام: فاطمه (علیها السلام). كنیه: امّ الائمه - امّ ابیها. لقب: زهرا (علیها السلام). نام پدر: محمَّد (صلى الله علیه و آله). نام مادر: خدیجه كبرى (علیها السلام). سال ولادت: 20 جمادى الثانى سال پنجم بعثت. محل ولادت: در مكه، خانه خدیجه. مدت عمر شریف: 18 سال الى 20 سال. تاریخ شهادت: 3جمادى الثانى. سال شهادت: 11 هجرى. سبب شهادت: قنفذ ملعون لعنت اللَّه علیه. محل دفن: مدینه طیبه، سه قول؛ خانه خود، یا بین محراب و منبر و یا بقیع. محل شهادت: مدینه منوره. تعداد فرزندان: 3 پسر و دو دختر.
در روایتى از اهل سنّت و شیعه -كه هر دو بر آن تأكید دارند- مى خوانیم: پیامبر(صلى الله علیه و آله) در شب معراج از بهشت عبور مى كرد، جبرئیل از میوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) به زمین بازگشت، نطفه فاطمه زهرا(علیها السلام) از آن میوه بهشتى منعقد شد.
لذا در حدیث مى خوانیم كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) فاطمه(علیها السلام) را بسیار مى بوسید، روزى همسرش عایشه بر این كار خرده گرفت، كه چرا اینهمه دخترت را مى بوسى؟!
پیامبر(صلى الله علیه و آله) در جواب فرمود: «من هر زمان فاطمه را مى بوسم، بوى بهشت برین را از او استشمام مى كنم».
و به این ترتیب این مولود بزرگ از عصاره پاك میوه هاى بهشتى و از پدرى همچون پیامبر(صلى الله علیه و آله)، و مادر ایثارگر و فداكارى همچون «خدیجه» در روز بیستم جمادى الثانى گام به دنیا نهاد، و طعن و سرزنشهاى مخالفین كه پیامبر را بدون «نسل جانشین» مى پنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «كوثر»، فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پیامبر و ائمه هدى و خیر كثیر در طول قرون و اعصار، تا روز قیامت شد.
این بانوى بهشتى چند نام داشت كه هر كدام از دیگرى پر معنى تر بود: 1- فاطمه، 2- صدیقه، 3- طاهره، 4- مباركه، 5- زكیّه، 6- راضیه، 7- مرضیّه، 8- محدّثه، 9- زهرا و هر یك بیانگر اوصاف و بركات وجود پربركت او است.
همین بس كه در نام معروفش «فاطمه» بزرگترین بشارت براى پیروان مكتبش نهفته است، چرا كه «فاطمه» از ماده «فطم» به معنى جدا شدن، یا باز گرفتن از شیر است، و طبق حدیثى كه از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) روایت شده به امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «مى دانى چرا دخترم، فاطمه نامیده شد؟
عرض كرد: بفرمائید. فرمود: براى آنكه او و شیعیان و پیروان مكتبش از آتش دوزخ باز گرفته شده اند»!
از میان نامهاى او نام «زهراء» نیز درخشندگى و فروغ خاصّى دارد، از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند: چرا فاطمه را «زهراء» مى نامند؟
فرمود: «زیرا زهراء به معنى درخشنده است و فاطمه چنان بود كه چون در محراب عبادت مى ایستاد و نور او براى اهل آسمانها پرتو افكن مى شد، همانگونه كه نور ستارگان براى اهل زمین [پرتوافكن است ].لذا زهراء نام نهاده شد».
هنگامى كه خدیجه زنى باشخصیت و معروف به بزرگى بود، با پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله) ازدواج كرد زنان مكه از او قطع رابطه كردند، و گفتند: او با جوان تهیدست و یتیمى ازدواج كرده و شخصیّت خود را پائین آورده است! این وضع همچنان ادامه یافت تا اینكه خدیجه باردار شد و جنینش كسى جز فاطمه زهرا نبود.
به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قریش فرستاد و از آن ها خواست كه در این ساعات حساس و پردرد و رنج به یارى او بیایند و تنهایش نگذارند، اما او با این پاسخ سرد و درد آلود روبرو شد كه: «تو سخن ما را گوش نكردى، با یتیم ابوطالب كه مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نیز به كمك تو نخواهیم شتافت»!
خدیجه باایمان، از این پیام زشت و بى معنى سخت غمگین شد، اما در اعماق دلش نور امیدى درخشید كه خدایش او را در این حال تنها نخواهد گذاشت.
لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محیط خانه تنها بود، و زنى كه او را كمك كند وجود نداشت، قلب او فشرده تر مى شد، و امواج خروشان بى مهرى هاى مردم روح پاكش را آزار مى داد. ناگهان برقى در افق روحش درخشید، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود دید، سخت نگران شد. یكى از آن چهار زن صدا زد: نترس و غمگین مباش. پرودرگار مهربانت ما را به یارى تو فرستاده است ما خواهران توایم.
من ساره ام! و این یك آسیه همر فرعون است كه از دوستان تو در بهشت خواهد بود. آن دیگر مریم دختر عمران. و این چهارمى را كه مى بینى دختر موسى بن عمران، كلثوم است! ما آمده ایم كه در این ساعت یار و یاور تو باشیم.
و نزد او ماندند تا فاطمه بانوى اسلام دیده به جهان گشود. آرى به مصداق «ان الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكة الاتخافوا و لاتحزنوا؛(2872) كسانى كه بگویند پروردگار ما اللّه است، فرشتگان بر آن ها نازل مى شوند و مى گویند نترسید و اندوهى به خود راه ندهید.»
در اینجا نیز علاوه بر فرشتگان، ارواح زنان باشخصیّت جهان به یارى خدیجه باایمان و پراستقامت شتافتند. تولد این مولود خجسته آنچنان پیامبر(صلى الله علیه و آله) را خشنود كرد كه زبان به مدح و ثناى پرورگار گشود، و زبان بدخواهان كه او را ابتر مى خواندند، براى همیشه كوتاه شد.
خداوند مژده این مولود پربركت را در سوره كوثر به پیامبرش داد و فرمود: «انا اعطیناك الكوثر؛ فصل لربك وانحر؛ ان شانئك هو الابتر؛ ما سرچشمه جوشان خیر كثیر را به تو بخشیدیم؛ اكنون كه چنین است، براى پرودگارت نماز بجاى آور و تكبیر گو! مسلّماً دشمن تو، ابتر است!(2873){+
مولودىِ حضرت زهرا(علیها السلام)
بانوى آب
اى گل، ز باغ جنّت اعلى خوش آمدى
خوش باد مقدمت كه به دنیا خوش آمدى
دریاى زندگى گهرى این چنین نداشت
بر ساحل اى كرامت دریا خوش آمدى
مست از شمیم ناب تو شد جان عالمى
اى بهتر از تمامىِ گل ها خوش آمدى
بر دامن یتیم قریش آن امین حق
نور دو دیده، اُمّ ابیها خوش آمدى
جان على ز عشقِ تو شد پر فروغ تر
مهتاب سبز وادى بطحا خوش آمدى
هر چند سهم گل همه پژمردن است و بس
اى لاله همیشه شكوفا خوش آمدى
اى گنج معرفت كه زمین شرمسار توست
ویرانه مرا به تماشا خوش آمدى
دوشم دل از سیاهى آفاق تنگ بود
اى روشناى صادقه، زهرا! خوش آمدى
گهواره ات ز بال لطیف فرشته هاست
لطف خدا! ز عالم بالا خوش آمدى
اى مادرِ مقدّسِ منظومه هاى عشق
خورشید باستانى دل ها! خوش آمدى
همچون هماى عاطفه بر شانه جهان
از سایه سار خرّمِ طوبا خوش آمدى
اى همنشین ساقى كوثر كه جام توست
سرشار از شراب تولّا، خوش آمدى
در جمع بانوانِ به مصحف گرفته جاى
بر همدمىِّ مریم عذرا خوش آمدى
تا گردد از تو حاجت دل هاى ما روا
خاتون كلبه هاى تمنّا خوش آمدى
بگذار اى شهیده محبوب كردگار
گویم به غمگسارى مولا خوش آمدى
بانوى آب! نادره باغ آفتاب
در گستراى تشنگى ما خوش آمدى(2874)
پلى ز نور
اى بهشت از نور رویت، دلپذیر
خوبیَت، در هر دو عالم بى نظیر
گوهر پاكت به مریم، هم طراز
همچو مریم اهل راز، اهل نماز
چون نمازت مى شود یك پل ز نور
مى كند از آن، دعاهایت عبور
كن دعا تا خلق، انسان خو شوند
تا ملایك، جمله آمین گو شوند
كن دعا - اى عرش اعلى پایه ات -
بیش ز اهل خویش بر همسایه ات
از دعایت ابر غفران، اشك ریز
از دعایت، بحر رحمت موج خیز
اى امانت! اى جگر بندِ رسول!
فاطمه! صدّیقه! زهراى بتول!
گر نمى گفت از تو همسر یا پدر
كس نبود از حسب حالت باخبر(2875)
تسبیح فاطمه
توان واژه كجا و مدیح گفتن او
قلم قنارى گنگى ست در سرودن او
كشاندنش به صحارىِ شعر ممكن نیست
كمیت معجزه لنگ است پیش توسن او
چه دخترى! كه پدر پشت بوسه ها مى دید
كلید گلشن فردوس را به گردن او
چه همسرى! كه براى على به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او
چه مادرى! كه به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسه كربلاست دامن او
بمیرم آن همه احساس بى تعلّق را
كه بار پیرهنى را نمى كشد تن او
دمى كه فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام مى چكد از چلچراغ شیون او
از آن ز دیده ما در حجاب خواهد ماند
كه چشم را نزند آفتابِ مدفن او(2876)
لطف بهاردارى
الا كه عطر دل انگیز یار دارى تو
صفاى شبنم و لطف بهار دارى تو
تو سرفرازترین نخل باغ توحیدى
كه از خلوص و یقین، برگ و بار دارى تو
به چلچراغ دل عارفان - على - سوگند
كه شعله ابدیّتْ شعار دارى تو
ستاره ها همه، پیمانه نوش نور تواَند
ز بس كه این همه آینه دار دارى تو
به گِرد شمعِ وجود تو، جاى پایى نیست
ز بس كه عاشق پروانه وار دارى تو
محبّت تو، نه تنها بود كلید بهشت
بهشت از تو بود، اختیار دارى تو
بلور اشك تو را مى برند دست به دست
چه دست و دامن گوهر نثار دارى تو!
چرا به رهگذر چشم ما، گذر نكنى
مگر چه خاطره از رهگذر دارى تو؟!
ز برگ برگ شقایق نوشته اند به خون
كه: عمر كوته و پرافتخار دارى تو
مدینه، با تو سرودِ سرور مى خواند
دگر به كلبه احزان چه كار دارى تو؟!
چه حاجت است به گل هاى ارغوانىِ باغ
كه گل به سینه خود یادگار دارى تو(2877)
گویاتر از همه
اى رتبه مقام تو، بالاتر از همه
آیینه جلال تو، گیراتر از همه
از سلسبیل و زمزم و، از آب زندگى
كوثر - كنار نام تو - زیباتر از همه
اى دختر رسالت و اى همسر على!
اى مادر امامت و والاتر از همه!
از دامن تو، نخل نجابت گرفت پا
سرسبز و باطراوت، رعناتر از همه
بت هاى سیم و زر، به كلامى شكسته شد
آنجا كه بود حرف تو، گویاتر از همه
تنها به روزگار، على را تو بوده یى
همْ سنگر عفیف و شكیباتر از همه
همراه و همنوا به فراز و نشیب ها
وقتى كه بود خسته و تنهاتر از همه
ماییم راهیان طریقت به پاى جان
در امتداد راه تو، پویاتر از همه
داریم چشم مرحمت از آستان تو
اى در حریم دوست، پذیراتر از همه(2878)
اسوه كامل
مریم از یك نسبتِ عیسى عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز:
نور چشم رحمةً للعالمین
آن امام اوّلین و آخرین
آن كه جان در پیكر گیتى دمید
روزگار تازه آیین، آفرید
بانوى آن تاجدارِ (هَل أتى )
مرتضى، مشكلْ گشا، شیر خدا
پادشاه و كلبه یى ایوان او
یك حُسام و یك زِره، سامان او
مادرِ آن مركز پرگار عشق
مادرِ آن كاروانسالار عشق
آن یكى، شمع شبستان حرم
حافظ جمعیّت خیرُ الاُمم
تا نشیند آتش پیكار و كین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین
وآن دگر، مولاى ابرار جهان
قوّت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى، سوز از حسین
اهل حق، حرّیّت آموز از حسین
سیرت فرزندها، از اُمّهات
جوهر صدق و صفا، از اُمّهات
مزرع تسلیم را حاصل، بتول
مادران را اسوه كامل، بتول
نورى و هم آتشى، فرمانبرش
گم، رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسیا گردان و لب: قرآن سُرا
گریه هاى او ز بالین، بى نیاز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشك او برچیده، جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته آیین حق، زنجیر پاست
پاسِ فرمانِ جنابِ مصطفى ست
ورنه گِرد تربتش گردیدمى
سجده ها بر خاك او، پاشیدمى(2879)
لیله قدر اولیاء
دختر فكر بكر من، غنچه لب چو وا كند
از نمكین كلام خود حقِّ نمك ادا كند
طوطىِ طبع شوخ من چون كه شكر شكن شود
كام زمانه را پر از شكّرِ جان فزا كند
بلبل نطق من ز یك نغمه عاشقانه اى
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند
خامه مشكساى من گر بنگارد این رقم
صفحه روزگار را مملكت ختا كند(2880)
مطرب اگر به این نمط ساز طرب كند گهى
دائره وجود را جنّت دلگشا كند
شمع فلك بسوزد از آتش غیرت و حسد(2881)
شاهد معنى من ار جلوه دلربا كند
وهم به اوجِ قدسِ ناموسِ اِلاه كى رسد؟
فهمِ كه نعتِ بانوى خلوت كبریا كند؟
ناطقه مرا مگر روح قدس كند مدد(2882)
تا كه ثناى حضرت سیّده نسا كند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل از نظاره بر مبدأ و منتها كند
صورت شاهد ازل معنى حُسن لم یزل
وهم چگونه وصف آیینه حق نما كند
مطلع نور ایزدى، مبدأ فیض سرمدى
جلوه او حكایت از خاتم انبیا كند
بسمله(2883) صحیفه فضل و كمال و معرفت
بلكه گهى تجلّى از نقطه تحتِ «با» كند
دائره شهود را نقطه مُلتَقى بود(2884)
بلكه سزد كه دعوىِ لو كُشِفَ الغطا كند
حامل سرّ مستمر، حافظ غیب مستتر
دانش او احاطه بر دانش ماسوى كند
عین معارف و حكم، بحر مكارم و كرم
گاه سخا محیط را قطره بى بها كند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا
صبح جمال او طلوع از افق عُلا كند
بُضعه سیّد بشر، اُمّ ائمّه غُرَرْ
كیست جز او كه همسرى با شهِ لافتى كند؟
وحى نبوّتش نسب، جود و فتوّتش حسب
قصّه اى از مروّتش سوره «هل أتى » كند
دامن كبریاى او دسترس خیال نى
پایه قدر او بسى پایه به زیر پا كند
لوح قدر به دست او، كلك قضا به شست او
تا كه مشیّتِ الهیّه چه اقتضا كند
در جبروت، حكمران، در ملكوت، قهرمان
در نشئات كن فكان، حكم به ما تشا كند
غیب مصون نشانه پرده نشینى اش بُوَد
سرّ قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا كند
نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او
منطق او خبر ز «لاینطقُ عن هوى » كند
قبله خلق، روى او، كعبه عشق كوى او
چشم امید سوى او تا به كه اعتنا كند
بهر كنیزیش بُوَد زهره كمینه مشترى
چشمه خود شود اگر چشم سوى سُها كند
مفتقرا متاب رو، از در او به هیچ سو
زان كه مسِ وجود را فضّه او طلا كند(2885)