فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

تشرف سیاسى

آیة الله حاج شیخ مرتضى حائرى به نقل از مرد صالح و فقیه روشن ضمیر مرحوم آقاى حاج حسین حائرى فشاركى فرمود:
میرزاى شیرازى قبل از صدور فتواى تاریخى اش، تعدادى از فضلاء و اصحاب فاضل خویش را جمع و با آنان پیرامون حكم تنباكو و لوازم و عوارض پیش بینى شده و نشده آن به بحث نشست. یكى از شاگردان مبرز وى، مأموریت داشت كه خلاصه مطالب را تنظیم و به مرحوم میرزاى شیرازى بدهد، تا او آن مباحث مطرح شده را در كمال آرامش و دقّت مجدّداْ بررسى كند. آن شاگرد مبرز هر روز چنین مى كرد و ایشان نیز پس از بحث و مطالعه دقیق، بر آن مطالب حاشیه انتقادى و یا تأییدى مى نگاشت.
از جمله مسائل مطرح شده پیرامون فتواى فوق، ترس از امكان وقوع خطر جانى براى مرحوم شیرازى آنهم پس از صدور حكم فتوا بود كه او و سایر شاگردان مى بایستى در صورت وقوع چنین خطرى، پاسخى قوى از براى خداوند آماده مى ساختند.
مرحوم آیة الله سید محمد فشاركى كه بر این باور بود جان میرزاى شیرازى در مقابل مصلحت دین ارزشى ندارد، خود را به اندرون خانه میرزاى شیرازى رسانده و پس از انجام تعارفات در كمال صراحت چنین مى گوید: جنابعالى حقّ بزرگ استادى، تعلیم، تربیت و سایر حقوق بر من فراوان دارید، خواهش مى كنم به اندازه چند دقیقه از حقوق خود صرف نظر كرده تا بتوانم با جنابعالى آزادانه صحبت كنم؟!
میرزاى شیرازى كه خود فوق العاده به رعایت آداب اصرار مى ورزید، نیز با كمال احترام مى گوید: بفرمایید.
مرحوم فشاركى با آزاد منشى هر چه تمام تر مى گوید: سید! چرا مى ترسى جانت به خطر افتد؟ چه بهتر كه پس از عمرى خدمت به اسلام و تربیت عده اى، به سعادت شهادت برسى كه خود موجب سعادت شما و افتخار ماست:
در راه وطن، دادنِ جان، آسان است
اندیشه ما شهادت و ایمان است
ترس از چه كنیم اگر كه خصم آمده است
میدان نبرد ما پر از شیران است
میرزاى بزرگ شیرازى مى گوید: من نیز همین عقیده شما را داشتم، ولى با تأخیر در حكم، مى خواستم افتاء مذكور به دست دیگرى -حضرت ولى الله اعظم عجل الله تعالى فرجه الشریف- نوشته شود! پس امروز به سرداب مطهر آن جناب -در سامرا- رفتم و آن حالت تشرّف به من دست داد و من حكم تحریم تنباكو را از زبان آن حضرت نوشته و به ایران فرستادم.

فقها، نظریه پردازان نظام اسلامى هستند

مقام معظم رهبرى مى فرمایند: وقتى ما مى گوییم نظام اسلامى، معنایش این نیست كه یك عده مسلمان دور هم بنشینند، یك نظام حكومتى -هر چه شد- درست كنند. این نظام اسلامى نیست. نظام اسلامى، یعنى آن نظامى كه بر مبناى ارزشهاى این مكتب بنا مى شود...
بنایان و سازندگان این نظام، نظریه ها را از كجا بگیرند؟ یك عده متفكر و نظریه پرداز لازم است. به تعبیر فقهى و شرعیش، یك عده فقیه لازم است. اگر این فقیه نبود، آن نظام لازم نیست... اگر نظریه پردازان اسلامى نباشند، آن صورت نظام، یك صورت بى جان است؛ ولى اگر باشند، ولو در صورت نظام هم خللى وجود داشته باشد، اما تا ریشه در آب است، امید ثمرى هست.
تا ریشه محكم است، تا تفكر اسلامى و نظریه شناسان و نظریه پردازان هستند، امكان آن كه این نظام، تكامل پیدا بكند، هست؛ مثل درختى كه ریشه اش در یك خاك بارور و حاصلخیز و برخوردار از آب و نور خورشید است. اگر الان هم این درخت، خیلى برگ و بارى نداشته باشد، شما یقین دارید كه برگ و بار پیدا خواهد كرد.(2813)

نمونه اى از دین مدارى فقها

در ماه مبارك رمضان سال 1346 هجرى قمرى كه مصادف با تحویل سال و عید نوروزى 1306 شمسى بود و زوار از هر طرف به قصد زیارت به قم مشرف شده براى ساعت تحویل در حرم مطهر و مسجد و تمام بیوتات آستانه، در صحن و مدرسه ها اجتماع نموده بودند؛ در میان آنها خانواده سلطنتى هم به حرم آمده و در غرفه بالاى ایوان آئینه با رویهاى باز مشغول تماشاى مردم بودند، مردم متوجه به آن منكر بزرگ شده و صدایشان بلند شد و به گوش مرحوم شیخ بافقى رسید.
ایشان پیغام فرستاد كه شما چه كسانى هستید؟ اگر از غیر دین اسلامید پس در این مكان شریف چه مى كنید؟ و اگر مسلمانید، پس در حضور چندین هزار جمعیت در غرفه حرم، چرا مكشفه و العشرى (و با صورت و موى باز) نشسته اید؟ این پیغام را كه به ایشان رسانیدند و هیاهو هم بلند شد، آنها كه نسوان بودند وحشت زده گشته و تلگراف به دربار پادشاه (رضا شاه) جبّار نمودند، به طورى كه با عده زیادى از ارتش به قم حركت كرد و با قواى ارتشى وارد و فرمان حكومت نظامى داده و اطراف صحن را محاصره نمودند. و خود شاه براى گرفتن شیخ بافقى و بعضى از خواص او وارد صحن شده رو به ایوان حرم و كانون اهل بیت عصمت و طهارت نمود؛ و به تیمور تاش خائن فرمان احضار ایشان را داد.
تیمور تاش با كفش، اهانت به مسجد بالاى سر، همان مكانى كه «اسس على التقوى من اول یوم» بود، با همان پاى داخل شده و جناب فقیه بافقى را كه به عادت همه روزه مشغول موعظه و نصیحت و امر به معروف و نهى از منكر بود گرفته و با جسارت بیرون كشید و در ایوان آئینه نزد رضا خان آورد.
به مجردى كه چشم او (شاه) به این مجسّمه توحید و حقیقت (بافقى) افتاد، عمامه او را به گردنش انداخته و با حربه اى كه در دستش بود، به سر و صورت او مى نواخت، تا به زمینش انداخت و با كلمات جسارت و كفرآمیز، لگدهاى زیادى بر پهلو و شكم او مى زد. ولى آن مرد خدا، متصل مى گفت: یا صاحب الزمان!
تا آن فرعون زمان، از غیظ خود خالى شده و دستور به جلب او نمود.(2814)