فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

ولى فقیه، دنیادوست نباشد

«فیما رواه الامام الصادق(علیه السلام) : الفقهاء امناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدنیا .. فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دینكم؛(2805) پیامبر(صلى الله علیه و آله) به روایت امام صادق(علیه السلام) : فقیهان امانتداران پیامبرانند، به شرط آنكه داخل دنیا نشده باشند ... و چون چنین كنند از آنان، براى نگاهدارى دین خود، دورى كنید.»

حاكم مسلمان از نظر امام على بن ابیطالب(علیه السلام)

«الامام علی(علیه السلام) فیما كتبه لبعض عمّاله على الصّدقات: آمره بتقوى اللَّه فی سرائر امره و خفیّات عمله، حیث لا شاهد غیره، و لا وكیل دونه. و آمره ان لا یعمل بشی ء من طاعة اللَّه فیما ظهر فیخالف الى غیره فیما أسرّ. و من لم یختلف سرّه و علانیته و فعله و مقالته، فقد أدّى الامانة و أخلص العبادة. و آمره أن لا یجبههم و لا یعضههم، و لا یرغب عنهم تفضّلا بالامارة علیهم، فإنّهم الإخوان فی الدین، و الاعوان على استخراج الحقوق؛(2806) امام على(علیه السلام) در نامه اى كه براى بعضى از كارگزاران مأمور گرفتن صدقات نوشته است: به او فرمان مى دهم كه در كارهاى پوشیده و امور پنهان خویش، در آنجا كه گواهى وجود ندارد و وكیلى جز خدا نیست، تقواى الهى را از یاد نبرد. و به او امر مى كنم كه در كار طاعت خدا ظاهر و باطن خود را یكى سازد، زیرا هر كس ظاهر و باطن و كردار و گفتارش یكى باشد، امانت را ادا كرده و در پرستش خدا اخلاص ورزیده است. و به او فرمان مى دهم كه مردمان را غافلگیر نكند، و به آنان دشنام ندهد، و به بهانه بزرگى مقام، از آنان دامن فرو نچیند، چه ایشان برادران اویند، و در تحصیل حقوق دستیاران او.»

حاكم اسلامى از نزدیكان خود طرفدارى نمى كند

«الإمام علی(علیه السلام) : ... و اللَّه لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتّى استماحنى من برّكم صاعا، و رأیت صبیانه شعث الشّعور، غبر الألوان من فقرهم، كأنّما سوّدت وجوههم بالعظلم؛ و عاودنی مؤكّدا و كرّر علیّ القول مردّدا، فأصغیت إلیه سمعی، فظنّ أنّی أبیعه دینی، و اتّبع قیاده مفارقا طریقتی؛ فأحمیت له حدیدة، ثمّ أدنیتها من جسمه لیعتبر بها، فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها، و كاد أن یحترق من میسمها. فقلت له: ثكلتك الثّواكل یا عقیل! أتئنّ من حدیدة أحماها إنسانها للعبه، و تجرّنی إلى نار سجرها جبّارها لغضبه؟ أتئنّ من الأذى، و لا أئنّ من لظى؟!؛(2807) امام على(علیه السلام) : ... به خدا سوگند كه عقیل را دیدم پریشان و مستمند، از من خواست تا یك من از گندم شما به او بدهم، و كودكانش را دیدم كه از فقر مویشان ژولیده و رنگشان تیره گشته بود، چنان كه گویى چهره هاى آنان را با نیل رنگ كرده اند؛ و او پى در پى به دیدار من آمد و گفته خود را تكرار كرد. و من به سخنانش گوش مى دادم، تا آنجا كه پنداشت دین خود را به او خواهم فروخت و زمام خود را به دست او داده، از سیره خود دست خواهم كشید. در اینجا بود كه پاره آهنى براى او گداختم، و به تنش نزدیك كردم تا متنبّه گردد، در آن حال چنان فریاد برآورد، كه بیمار از درد، و نزدیك بود از داغىِ آن پاره گداخته بگدازد. به او گفتم: مادران داغدار بر تو بگریند، از آهنى مى نالى كه انسانى به بازیچه آن را گرم ساخته است، و مرا به آتشى مى كشانى كه خداى جبّارش به خشم گداخته؟ تو از آزار حرارتى اندك بنالى، و من از شعله سركش دوزخ ننالم؟»