طبیبِ واقعى
رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) در اوائل بعثت مأموریت یافت تا سفرى به شهر «طائف» داشته باشد و مردم آن دیار را هدایت كند و بیمارى هاى روحى و روانى آنان را درمان نماید.
مرحوم مجلسى در كتاب ارزشمند بحارالانوار و حیاة القلوب نقل كرده است كه: وقتى حضرت وارد شهر شد و پیام خود را از سوى خداى متعال ابلاغ كرد، مردم متعصّب و بیمار این شهر، كوچه بستند و آن حضرت را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
حضرت پس از این برخورد گستاخانه و به دور از انتظار، در حالى كه از بدن مبارك و سر و صورتش خون مى آمد، كنار باغى نشست، مردى كه صاحب باغ بود رو به غلام خود كرد و گفت: مقدارى انگور برایش بیاور. غلام به دنبال اجراى فرمان ارباب خود مقدارى انگور چید و به محضر مبارك حضرت آورد. رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) بدون اعتنا به انگورها از وى پرسید: نامت چیست؟ و زادگاهت كجاست؟ وى گفت: نامم «عداس» است و زادگاهم شهر یمن است. رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود: «بارك اللَّه به تو اى عداس! كه هم وطن برادرم یونس هستى...»
عداس با تعجب از حضرت پرسید: تو یونس پیامبر را از كجا مى شناسى؟
حضرت گوشه اى از علم الهى خود را بیان كرد و ضمن آن فرمود: «من پیامبر خدایم، آمده بودم كه مردم را نجات دهم و بیمارى هاى روحى و روانیشان را درمان كنم.»
در این هنگام عداس به دست رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مسلمان شد و شهادتین را بر زبان جارى كرد. رسول خدا از جا برخاستند تا بروند، عداس عرض كرد: یا رسول اللَّه! انگور برایتان آورده ام، چرا نمى خورید؟ حضرت فرمود: «من براى خوردن انگور به این شهر نیامده بودم، من آمده بودم تا بر مرضهاى روحى و روانى این مردمِ بیمار مرحمى بنهم و نگذارم آنان با پاى خود مسیر انحراف و سقوط در جهنم را بپیمایند.»(2603)
علم نبىّ
شتر پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) هنگام عزیمت به تبوك گم شد، هیچ كس نمى دانست كجا است. برخى از منافقان از ماجرا استفاده سوء كردند و این زمزمه را سردادند كه او چگونه پیامبرى است و چگونه ادعاى اِخبار از آسمان را دارد كه جاى شتر گم شده خود را نمى داند. پیامبر خدا(صلى الله علیه و آله) با شنیدن این جمله فرمود: «و انى والله ما أعلم إلاّ ما علّمنى الله و قد دلّنى الله علیها و هى فى هذا الوادى فى شِعْبِ كذا و كذا قد حبستها شجرة بِزِمانها فانْطلِقوا حتّى تأتونى بها فذهبوا فجاءوا بها؛ من چیزى جز آن كه خدا به من مى آموزد نمى دانم، اكنون خدا مرا راهنمایى كرده كه شتر من در این صحرا در فلان درّه است و زمام آن به درختى پیچیده و از رفتن بازمانده است، بروید آزادش كنید و بیاورید.»(2604)
سنگ ریزه تسبیح مى گوید
زید بن ارقم روایت مى كند كه وقتى حضرت پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) هفت سنگ ریزه بر كف دست خود نهاد آن سنگریزه ها بر كف دست آن حضرت تسبیح گفتند، بر دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) نهاد تسبیح كردند، بر دست امام حسن (علیه السلام) تسبیح كردند، بر دست امام حسین(علیه السلام) تسبیح كردند. جماعتى از صحابه حاضر بودند بر دست آنها مى نهاد، هیچ تسبیح نمى شنیدند.
عمر گفت: یا رسول اللَّه! چگونه است كه در دست بعضى تسبیح مى كنند و در دست بعضى تسبیح نمى كنند؟
حضرت فرمود: «آنها بر دست پیغمبرى تسبیح مى كنند یا وصىّ پیغمبرى و عترت پیغمبرى، معجزات جز انبیاء كسى دیگر را نمى باشد، ایشان عترت و اوصیاء منند هم حجج الرحمن، عترت احمد و ائمه حق اند.(2605)