شكست ها همیشه شكست نیست
شكست ها همیشه شكست نیست بلكه در بسیارى از مواقع ظاهراً شكست است، اما در باطن یك نوع پیروزى معنوى به حساب مى آید. اینها همان شكستهائى است كه سبب بیدارى انسان مى گردد و پرده هاى غرور و غفلت را مى درد و نقطه عطفى در زندگى انسان محسوب مى شود.
همسر عزیز مصر هر چند در كار خود گرفتار بدترین شكستها شد، ولى این شكست در مسیر گناه باعث تنبیه او گردید، وجدان خفته اش بیدار شد و از كردار ناهنجار خود پشیمان گشت و روى به درگاه خدا آورد. داستانى كه در احادیث درباره ملاقاتش با یوسف پس از آنكه یوسف عزیز مصر شد، نقل شده نیز شاهد این مدّعا است زیرا رو به سوى او كرد و گفت: «الحمدلله الذى جعل العبید ملوكا بطاعته و جعل الملوك عبیدا بمعصیتة؛ حمد خداى را كه بردگان را به خاطر اطاعت فرمانش ملوك ساخت و ملوك را به خاطر گناه برده گردانید و در پایان همین حدیث مى خوانیم كه یوسف سرانجام با او ازدواج كرد.(2551)
هزار تازیانه
براى هارون الرشید لباسهاى فاخر و گران قیمتى آورده بودند. آنرا به على بن یقطین وزیر شیعه خود بخشید. از جمله آن لباسها، دراعه اى (لباسى كه جلویش باز است و روى لباس مى پوشند)، از خز و طلا بافت بود كه به لباس پادشاهان شباهت داشت.
على بن یقطین آن لباسها را به همراه اموال بسیار دیگرى براى امام كاظم(علیه السلام) فرستاد. حضرت(علیه السلام) ، دراعه را توسط شخص دیگرى براى وزیر فرستادند. او شك كرد كه علت چیست؟ حضرت در نامه اى نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مكن كه یك وقت احتیاج مى شود.
پس از چند روز بر یكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینى نمود كه على بن یقطین قائل به امامت موسى بن جعفر(علیه السلام) است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى كه شما به او بخشیدید، براى موسى بن جعفر(علیه السلام) در فلان روز فرستاده است!
هارون بسیار خشمگین شده و گفت: باید این راز را كشف كنم. همان دم در پى على بن یقطین فرستاد؛ هنگامى كه حاضر شد گفت: چه كردى آن دراعه اى كه به تو دادم؟ گفت: در خانه است و آنرا در پارچه اى پیچیده ام و هر صبح و شام آنرا باز مى كنم و تبرّك مى جویم.
هارون گفت: هم اكنون آنرا بیاور. على بن یقطین یكى از خدام خود را فرستاد و گفت: دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه اى پیچیده است برو زود بیاور. غلام رفت و آنرا آورد.
هارون دید دراعه در میان پارچه گذاشته و عطر آلود است. خشمش فرو نشست و گفت: آنرا به منزل خود برگردان، دیگر سخن كسى را درباره تو قبول نمى كنم و جایزه زیادى به او بخشید.
هارون دستور داد تا غلامى را كه سخن چینى كرده بود هزار تازیانه بزنند، هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند كه مرد.(2552)
شعر
مُنعم به كوه و دشت و بیابان غریب نیست
هر جا كه رفت، خیمه زد و بارگاه ساخت
وآن را كه بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد و بوم خویش، غریب است و ناشناخت
«سعدى»
میان دو كس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم كش است
تو را تیشه دادند كه هیزم كَنى
نه آنكه ریشه مردم بركَنى
چو بد كردى مباش ایمن ز آفات
كه واجب شد طبیعت را مكافات