فرشته مرگ
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سیر مى داد، در آسمان فرشته اى را دیدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى كرد و مانند شخص غمگین، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم: این فرشته كیست؟
گفت: این فرشته مرگ (عزرائیل) است كه به قبض روحها اشتغال دارد. گفتم: مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم. جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: اى فرشته مرگ! آیا هر كسى كه مرده یا در آینده مى میرد روح او را تو قبض كرده اى و یا قبض مى كنى؟
گفت: آرى، گفتم: خودت نزد آنها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه اى در دنیا نیست مگر اینكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم، وقتى كه گریه خویشان مرده را مى شنوم به آنها مى گویم:
گریه نكنید من باز مكرّر به سوى شما مى آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.(2439)
تقاضاى یقین بیشتر
مأمون خلیفه عباسى از امام رضا(علیه السلام) سؤال كرد از تفسیر قول حضرت ابراهیم «رب ارنى تحیى الموتى(2440)؛ خدایا به من نشان بده كه چگونه مرده ها را زنده مى كنى» خدا فرمود: «اگر بنده خلیلم از من سؤال كند اجابت كنم.»
ابراهیم در نفس او آمد كه آن خلیل او خواهد بود پس گفت: «پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟»
فرمود: «آیا ایمان ندارى؟» گفت: «ایمان دارم و لیكن براى اینكه دل من مطمئن گردد.»
خدا فرمود: «چهار عدد از مرغان را بگیر و بكش و مخلوط كن و بر روى هر كوهى مقدارى از كشته هاى مخلوط شده را بگذار، پس آنها را بخوان تا با سرعت نزدت بیایند.
پس حضرت ابراهیم كركس و مرغ آبى و طاووس و خروسى(2441) را كشت و ریز ریز كرد، همه را با هم مخلوط كرد و بر هر كوه از كوههاى نزدیكش گذاشت و آن ده كوه بود.
منقار آن چهار مرغ را به انگشتان گرفت و بنام آنها را خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت. ناگهان به امر و قدرت خدا اجزاء هر كدام به سر خود متصل شد و پرواز كردند، بعد آمدند آب و دانه خوردند!
آرى ابراهیم پیامبر الوالعزم براى زیادتى یقین این تقاضا را كرد و حق، آن را به شهود نشان داد.(2442)
شعر
آخر به دل خاك فرو خواهى شد
تا چند اسیر رنگ و بو خواهى شد
چند از پى هر زشت و نكو خواهى شد
گر چشمه زمزمى و گر آب حیات...
«خیّام»
آن كه نمرده است و نمیرد تویى
وانكه تغیّر نپذیرد تویى
ما همه فانى و بقا بس تو راست
مُلك تعالى و تقدّس تو راست
«نظامى»
اگر با تو گردون نشیند به راز
نیابى هم از گردش او جواز
هم او تخت و تاج و بلندى دهد
هم او تیرگى و نَژَندى دهد
به دشمن همى مانَد و هم به دوست
گهى مغز یابى از او، گاه پوست
سرت گر بساید برابر سیاه
سرانجام خاك است از او جایگاه
«فردوسى»
اگر چرخ گردون كِشَد زین تو
سرانجام خشت است بالین تو
«فردوسى»
بر دوستان رفته چه افسوس مى خوریم
ما خود مگر قرار اقامت نهاده ایم
«صائب»
رهزنِ دهر نخفته است، مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است كه فردا ببرد
«حافظ»