گریه امام مجتبى(علیه السلام)
هنگام وفات امام حسن(علیه السلام) آنهائیكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گریه مى كند.
عرض كردند: یا بن رسول الله! چرا گریه مى كنید؟ با این نسبتى كه با پیغمبر دارى؟ و مقاماتى كه پیامبر درباره ات فرموده است؛ با اینكه بیست مرتبه پیاده حج گذاردى و مال خویش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى، بطورى كه از یك جفت كفش و نعلین نیمى براى خود و نیم دیگر را در راه خدا داده اى؟
فرمود: «ابكى لهول المطع و فراق الاحبة؛ از هراس و ترس قیامت و دورى از دوستانم مى گریم.»(2438)
فرشته مرگ
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سیر مى داد، در آسمان فرشته اى را دیدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى كرد و مانند شخص غمگین، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم: این فرشته كیست؟
گفت: این فرشته مرگ (عزرائیل) است كه به قبض روحها اشتغال دارد. گفتم: مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم. جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: اى فرشته مرگ! آیا هر كسى كه مرده یا در آینده مى میرد روح او را تو قبض كرده اى و یا قبض مى كنى؟
گفت: آرى، گفتم: خودت نزد آنها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه اى در دنیا نیست مگر اینكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم، وقتى كه گریه خویشان مرده را مى شنوم به آنها مى گویم:
گریه نكنید من باز مكرّر به سوى شما مى آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.(2439)
تقاضاى یقین بیشتر
مأمون خلیفه عباسى از امام رضا(علیه السلام) سؤال كرد از تفسیر قول حضرت ابراهیم «رب ارنى تحیى الموتى(2440)؛ خدایا به من نشان بده كه چگونه مرده ها را زنده مى كنى» خدا فرمود: «اگر بنده خلیلم از من سؤال كند اجابت كنم.»
ابراهیم در نفس او آمد كه آن خلیل او خواهد بود پس گفت: «پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى؟»
فرمود: «آیا ایمان ندارى؟» گفت: «ایمان دارم و لیكن براى اینكه دل من مطمئن گردد.»
خدا فرمود: «چهار عدد از مرغان را بگیر و بكش و مخلوط كن و بر روى هر كوهى مقدارى از كشته هاى مخلوط شده را بگذار، پس آنها را بخوان تا با سرعت نزدت بیایند.
پس حضرت ابراهیم كركس و مرغ آبى و طاووس و خروسى(2441) را كشت و ریز ریز كرد، همه را با هم مخلوط كرد و بر هر كوه از كوههاى نزدیكش گذاشت و آن ده كوه بود.
منقار آن چهار مرغ را به انگشتان گرفت و بنام آنها را خواند و نزد خود دانه و آبى گذاشت. ناگهان به امر و قدرت خدا اجزاء هر كدام به سر خود متصل شد و پرواز كردند، بعد آمدند آب و دانه خوردند!
آرى ابراهیم پیامبر الوالعزم براى زیادتى یقین این تقاضا را كرد و حق، آن را به شهود نشان داد.(2442)