ترس از قیامت
پیامبر(صلى الله علیه و آله) هر گاه براى جنگ عزیمت مى كردند، میان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست، چنانكه قبل از جنگ تبوك میان سعید بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست. سعید در ملازمت پیامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گردید.
روزى ثعلبه به خانه سعید براى تهیه غذا مى رفت، شیطان او را وسوسه كرد كه به زن سعید نگاه كند، چون نگریست او را زیبا دید و بى قرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعید گفت: روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حریم برادرت كنى؟!
این سخن در او تأثیر كرد و رو به صحرا نهاد و در پاى كوهى به خاك افتاد و شب و روز به ناله و فریاد مشغول بود.
وقتى پیامبر(صلى الله علیه و آله) با اصحاب از جنگ برگشتند، همه به استقبال برادران آمدند غیر از ثعلبه، سعید به حالت گریان به دنبال او بیرون آمد و تفحص مى كرد كه او را دریابد؛ تا آخر او را یافت كه در پس سنگى نشسته است در حالیكه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت: واى از شرمسارى و رسوائى روز قیامت.
سعید او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آورد تا چاره اى براى عفو بنماید. گفت: دستهاى مرا ببند و ریسمانى در گردنم افكن چون بردگان فرارى.
پس سعید او را نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آورد، حضرت به او فرمود: «بزرگ گناهى كرده اى از پیش من برو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آید.»
بعد از مدتى، وقت نماز عصر آیه عفو و توبه(2433) نازل شد و پیامبر(صلى الله علیه و آله)، على(علیه السلام) و سلمان را بدنبال ثعلبه فرستادند.
آنان در طلب ثعلبه به بیابان درآمدند و عاقبت او را یافتند كه با خداى راز و نیاز مى كند و طلب عفو مى نماید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حال او گریان شد، و بشارت به او دادند كه خداى تو را آمرزیده است!
او را همراه خود به شهر مدینه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بعد از فاتحه سوره تكاثر مى خواندند، چون آیه اول(2434) را ثعلبه استماع كرد، نعره زد و در آیه دوم(2435) خروشى عظیم به او دست داد و چون آیه سوم(2436) را استماع نمود، بیهوش افتاد، و بعد از نماز دیدند او جان داده است. پیامبر(صلى الله علیه و آله) با جمله اصحاب گریان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشیع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مى رفتند.
علت را پرسیدند: فرمودند: «از بسیارى فرشتگان كه در نماز و تشیع جنازه او شركت كردند، این چنین تشیع كردم.»(2437)
گریه امام مجتبى(علیه السلام)
هنگام وفات امام حسن(علیه السلام) آنهائیكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گریه مى كند.
عرض كردند: یا بن رسول الله! چرا گریه مى كنید؟ با این نسبتى كه با پیغمبر دارى؟ و مقاماتى كه پیامبر درباره ات فرموده است؛ با اینكه بیست مرتبه پیاده حج گذاردى و مال خویش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى، بطورى كه از یك جفت كفش و نعلین نیمى براى خود و نیم دیگر را در راه خدا داده اى؟
فرمود: «ابكى لهول المطع و فراق الاحبة؛ از هراس و ترس قیامت و دورى از دوستانم مى گریم.»(2438)
فرشته مرگ
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سیر مى داد، در آسمان فرشته اى را دیدم كه لوحى از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت كه به جانب راست و چپ نگاه نمى كرد و مانند شخص غمگین، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم: این فرشته كیست؟
گفت: این فرشته مرگ (عزرائیل) است كه به قبض روحها اشتغال دارد. گفتم: مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم. جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: اى فرشته مرگ! آیا هر كسى كه مرده یا در آینده مى میرد روح او را تو قبض كرده اى و یا قبض مى كنى؟
گفت: آرى، گفتم: خودت نزد آنها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولى كه در دست شخصى باشد، و آن شخص، آن پول را در دستش هرگونه كه بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه اى در دنیا نیست مگر اینكه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم، وقتى كه گریه خویشان مرده را مى شنوم به آنها مى گویم:
گریه نكنید من باز مكرّر به سوى شما مى آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.(2439)