پاسخ به منكر معاد
پیامبر(صلى الله علیه و آله) پس از توحید، همواره فكر مردم را به روز رستاخیز و معاد متوجّه مى كرد، و مى فرمود: روزى مى آید كه همه مردگان زنده شوند.
منكران، این سخن را به مسخره مى گرفتند و مى گفتند: ما جز این زندگى دنیا را نداریم، وقتى كه مُردیم همه چیز ما تمام مى شود.
روزى چند نفر از سران شرك مانند: اُبَّى بن خَلَف، ولید بن مغیره، عاص بن وائل و... قطعه استخوان پوسیده مرده اى را به دست خود گرفته بودند و آن را با دست فشار مى دادند، اجزاء آن را (مثل پودر) در برابر باد مى پاشیدند و باد آنها را در فضا پراكنده مى نمود و مى گفتند: محمد را بنگرید كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسیده شدن استخوانهایمان مثل این استخوان، بار دیگر زنده مى كند، چنین چیزى محال است. كه آیات 66 تا 70 سوره مباركه مریم در جواب آنها نازل شد. در آیه 66 و 67 مى خوانیم:
«و یُوَدُّ الانسانُ اَنّا خَلَقناهُ مِن قبلُ و لمْ یَكُ شیئاً؛ انسان (منكر) مى گوید آیا پس از مردن، هنگام قیامت از قبر زنده خارج مى شوم؟ آیا انسان به خاطر نمى آورد كه ما او را قبل از این آفریدیم، در حالى كه چیزى نبود.»
خداوندى كه قدرت خود را نشان داده و انسانها را كه قبلاً جزء خاك بودند آفریده، هم او قادر است كه بار دیگر آنها را از استخوان پوسیده بیافریند.(2431)
نظیر این مطلب در آیه 78 تا 80 سوره مباركه یس آمده است، كه آن اشخاص منكر، آن استخوان پوسیده را به عنوان مثال نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آوردند و گفتند: «مَن یُحیِى العِظامَ و هى رَمیمٌ؛ چه كسى این استخوآنهارا زنده مى كند در حالى كه پوسیده است؟»
پیامبر(صلى الله علیه و آله) به فرمان خدا در پاسخ آنها فرمود: «یُحییها الّذى اَنشَأَها اَوَّلَ مَرَّةٍ و هو بِكُلِّ خلقٍ علیم..؛ همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستین بار آن را آفریده است و او بر هر مخلوقى آگاه است.» همان خدایى كه براى شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش مى افروزید.(2432)
ترس از قیامت
پیامبر(صلى الله علیه و آله) هر گاه براى جنگ عزیمت مى كردند، میان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست، چنانكه قبل از جنگ تبوك میان سعید بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست. سعید در ملازمت پیامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گردید.
روزى ثعلبه به خانه سعید براى تهیه غذا مى رفت، شیطان او را وسوسه كرد كه به زن سعید نگاه كند، چون نگریست او را زیبا دید و بى قرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعید گفت: روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حریم برادرت كنى؟!
این سخن در او تأثیر كرد و رو به صحرا نهاد و در پاى كوهى به خاك افتاد و شب و روز به ناله و فریاد مشغول بود.
وقتى پیامبر(صلى الله علیه و آله) با اصحاب از جنگ برگشتند، همه به استقبال برادران آمدند غیر از ثعلبه، سعید به حالت گریان به دنبال او بیرون آمد و تفحص مى كرد كه او را دریابد؛ تا آخر او را یافت كه در پس سنگى نشسته است در حالیكه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت: واى از شرمسارى و رسوائى روز قیامت.
سعید او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آورد تا چاره اى براى عفو بنماید. گفت: دستهاى مرا ببند و ریسمانى در گردنم افكن چون بردگان فرارى.
پس سعید او را نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله) آورد، حضرت به او فرمود: «بزرگ گناهى كرده اى از پیش من برو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آید.»
بعد از مدتى، وقت نماز عصر آیه عفو و توبه(2433) نازل شد و پیامبر(صلى الله علیه و آله)، على(علیه السلام) و سلمان را بدنبال ثعلبه فرستادند.
آنان در طلب ثعلبه به بیابان درآمدند و عاقبت او را یافتند كه با خداى راز و نیاز مى كند و طلب عفو مى نماید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حال او گریان شد، و بشارت به او دادند كه خداى تو را آمرزیده است!
او را همراه خود به شهر مدینه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بعد از فاتحه سوره تكاثر مى خواندند، چون آیه اول(2434) را ثعلبه استماع كرد، نعره زد و در آیه دوم(2435) خروشى عظیم به او دست داد و چون آیه سوم(2436) را استماع نمود، بیهوش افتاد، و بعد از نماز دیدند او جان داده است. پیامبر(صلى الله علیه و آله) با جمله اصحاب گریان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشیع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مى رفتند.
علت را پرسیدند: فرمودند: «از بسیارى فرشتگان كه در نماز و تشیع جنازه او شركت كردند، این چنین تشیع كردم.»(2437)
گریه امام مجتبى(علیه السلام)
هنگام وفات امام حسن(علیه السلام) آنهائیكه حضور داشتند مشاهده كردند كه آنجناب گریه مى كند.
عرض كردند: یا بن رسول الله! چرا گریه مى كنید؟ با این نسبتى كه با پیغمبر دارى؟ و مقاماتى كه پیامبر درباره ات فرموده است؛ با اینكه بیست مرتبه پیاده حج گذاردى و مال خویش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى، بطورى كه از یك جفت كفش و نعلین نیمى براى خود و نیم دیگر را در راه خدا داده اى؟
فرمود: «ابكى لهول المطع و فراق الاحبة؛ از هراس و ترس قیامت و دورى از دوستانم مى گریم.»(2438)