فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

امام خمینى و رعایت حجاب در خانواده

امام خمینى كه در عصر حاضر از هر نظر الگو مى باشند در مورد رعایت حجاب در خانواده نیز بسیار دقیق و مراقب بودند. دختر گرامى ایشان این دقت و مراقب را چنین بیان كرده اند:
به هر حال همانطور كه گفتم ایشان (امام خمینى) در مقابل بیرونى و نامحرم خیلى سختگیرند، الان پسرهاى من و احمدآقا 15 16 ساله اند و ما یك روز اگر منزل آقا براى ناهار دعوت شویم پسرها حق آمدن ندارند یا اگر هم بیایند ما خانه خانم (همسرحضرت امام) مى نشینیم و سفره مى اندازیم و آنها منزل احمد آقا، آنهم براى اینكه پسرها و دخترهاى اهل فامیل و خانه با هم غذا نخورند، نه فقط سر سفره بلكه حتّى سلام هم به هم نكنند چون واجب نیست.
من خودم پانزده ساله بودم كه آقاى اشراقى با خواهرم ازدواج كرد، و داماد ما شده بود.
یك روز ما دعوت داشتیم منزل ایشان. همینجور كه من و آقا با هم وارد شدیم، دیدم آقاى اشراقى دارند به استقبال مى آیند، در یك باغچه اى بود كه ما داشتیم جلو مى رفتیم، من گفتم سلام بكنم؟ امام گفتند: واجب نیست. من هم رویم نشد كه سلام نكنم، زدم و از تو باغچه رد شدم كه با آقاى اشراقى روبرو نشوم.(2350)

آیینه عبرت

فاطمه صغرى دختر امام حسین(علیه السلام) است، وى مى گوید: كنار خیمه ایستاده بودم و نظاره گر بدنهاى پاره پاره پدرم و یارانش بودم، و در این فكر بودم كه آیا بعد از شهادت پدرم ما را مى كشند یا به اسارت مى برند، در همین فكرها بود كه ناگهان مردى اسب سوار با نیزه اش زنان را دنبال كرد و آنان به یكدیگر پناه بردند او چادرها و مقنعه هایشان را مى كشید و آنان فریاد وا محمّدا، وا علیا، وا جدّا، سر مى دادند. دلم لرزید و پا به فرار گذاشتیم و آن سوار مرا دنبال كرد و ناگهان با نیزه اش به كتفم زد و با صورت به زمین افتادم و مقنعه و گوشواره ام را كشید من بیهوش شدم، ناگهان عمه ام زینب(علیها السلام) را دیدم كنار من قرار دارد. و به شدّت میگرید، چشمان خود را بازكردم و گفتم: عمّه جان! آیا پارچه اى هست تا سرم را از نامحرمان بپوشانم؟
عمه ام فرمود: دخترم! عمّه تو نیز مانند توست. آرى، فاطمه صغرى دختر امام حسین(علیه السلام) از گرسنگى و تشنگى و تازیانه خوردن شكوه نكرد بلكه اولین لحظه اى كه به هوش آمد از عمّه اش درخواست پوششى كرد تا خود را از دید نامحرمان بپوشاند و این بزرگترین درسى است كه دختران و زنان جامعه اسلامى باید از آن بگیرند.(2351)

موسى(علیه السلام) و دختران شعیب

وقتى كه موسى مرد قبطى را به قتل رسانید، فرعونیان نقشه كشیدند تا موسى را به قتل برسانند. موسى(علیه السلام) از مصر خارج شد و مدت هشت (یا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدین رسید و سختى هاى بسیار كشید و براى رفع خستگى در زیر درختى كه چاهى كنارش بود آرمید.
او مشاهده كرد كه براى آب كشیدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گیرند بعد نوبت اینان شود، آمد و فرمود: «من براى شما از چاه آب مى كشم» و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند.
پدر این دو دختر، حضرت شعیب(علیه السلام) فرمود: «چطور امروز زودتر آب آوردید و گوسفندان را آب دادید؟» آنان قصه آن جوان را نقل كردند.
فرمود: «نزد آن مرد بروید و او را پیش من آورید تا پاداش كارش را به وى بدهم.»
آنان نزد موسى(علیه السلام) آمدند و درخواست پدر را گفتند و موسى(علیه السلام) هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غریب بودن قبول كرد. دختران به عنوان راهنما باید جلو راه مى رفتند و موسى(علیه السلام) به دنبال آنان به راه مى افتاد و نگاه مى كرد از كدام كوچه و راهى مى روند، چون هیكل و بدن آنان را از پشت نمایان بود امّا حیا و غیرت او را ناگوار آمد و فرمود: «من از جلو مى روم و شما پشت سر من بیائید، هر كجا دیدى من اشتباه مى روم راه را به من نشان دهید (یا سنگ ریزه اى در جلوى پاى من بیندازید، تا راه را تشخیص بدهم) زیرا ما فرزندان یعقوب به پشت زنان نگاه نمى كنیم.»
چون نزد شعیب(علیه السلام) آمد و جریان خود را گفت، به خاطر پاداش كار، و نیرومندى جسمانى و حیا و پاكى و امین بودن دختر خود را به ازدواج موسى درآورد.(2352)