فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

این آیه را هرگز فراموش مكن

نقل نموده اند كه: یكى از علماى بزرگ، تحصیلات خود را در حوزه علمیه نجف اشرف به پایان رساند. هنگامى كه مى خواست به وطن خویش مراجعت نماید، براى خداحافظى به حضور استادش شرفیاب شد. در پایان مراسم به استاد عرض كرد: پند و موعظه اى بفرمائید. استاد به ایشان فرمود: پس از اتمام این زحمت ها، آخرین اندرز، كلام خداست. این آیه را هرگز فراموش مكن كه خداوند مى فرماید: «اَلَمْ یَعلَمْ بَاَنَّ اللَّهَ یَرى (2290) یعنى: آیا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مى بیند؟!»
آرى از دیدگاه یك مؤمن واقعى، تمام عالم محضر خداست و همه كارها در حضور او انجام مى گیرد. همین شرم و حضور براى دورى از گناهان كافى است.(2291)

بوعلى و بوسعید

نقل مى كنند كه: «سلطان محمود» مى خواست «بوعلى سینا» و چند نفر دیگر را از ماوراءالنهر به مركز حكومتش غزنین -در افغانستان- ببرد. امیر سامانى كه در ماوراءالنهر بود به بوعلى خبر داد كه تو و چند نفر دیگر را مى خواهند پیش سلطان محمود ببرند، اگر نمى خواهى پیش او بروى قبل از این كه موضوع علنى بشود فرار كن.
ابوعلى سینا تا نیشابور مخفیانه آمد. در آنجا در جلسه موعظه «ابوسعید ابوالخیر» -كه از اكابر عرفا است- شركت كرد.
ابوسعید آن روز این مسئله را مطرح كرده بود كه: كرم الهى نباید موجب غرور بشود و عفو خدا نباید بهانه ترك گناه و اصلاح و تهذیب نفس بشود.
بوعلى جوان و مغرور همینجا یك رباعى ساخت:
مائیم به عفو تو تولّى كرده
و ز طاعت و معصیت تبرّى كرده
آنجا كه عفو تو باشد باشد
ناكرده چه كرده، كرده چون ناكرده
ابوسعید كه شاعر خوش ذوقى بود، فوراً با یك رباعى جواب او را داد:
اى نیك نكرده و بدیها كرده
وانگه به خلاص خود تمنّا كرده
بر عفو مكن تكیه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده، كرده چون ناكرده(2292)

حیاى چشم

در تفسیر روح البیان نقل شده است: در شهرى سه برادر بودند كه برادر بزرگ ده سال مؤذّن مسجدى بود كه روى مناره مسجد اذان مى گفت، و پس از ده سال از دنیا رفت. برادر دومى هم چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید. به برادر سومى گفتند: این منصب را قبول كن و نگذار صداى اذان از مناره قطع شود، قبول نمى كرد.
گفتند: مقدار زیادى پول به تو خواهیم داد! گفت: صد برابرش را هم بدهید من حاضر نمى شوم.
پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟ گفت: نه، ولى در مناره حاضر نیستم. علت را پرسیدند، گفت: این مناره جایى است كه دو برادر بدبخت مرا بى ایمان از دنیا برده؛ چون در ساعت آخر عمرِ برادر بزرگم بالاى سرش بودم و خواستم سوره یس بخوانم تا آسان جان دهد، مرا از این كار نهى مى كرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت. براى یافتن علت این مشكل، خداوند به من عنایتى كرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم كه در عذاب بود. گفتم تو را رها نمى كنم تا بدانم به چه دلیل شما دو نفر بى ایمان مُردید؟ گفت: زمانى كه به مناره مى رفتیم، با بى حیائى نگاه به ناموس مردم درون خانه ها مى كردیم، این مسئله فكر و دلمان را به خود مشغول مى كرد و از خدا غافل مى شدیم، براى همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.(2293)