فهرست کتاب


گنجینه معارف 3 (110 موضوع)

محمد رحمتی شهرضا

اهل فضل

«عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْأَوَّلِینَ وَ الآْخِرِینَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ أَهْلُ الْفَضْلِ- قَالَ فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ فَیَقُولُونَ وَ مَا كَانَ فَضْلُكُمْ فَیَقُولُونَ كُنَّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنَا وَ نُعْطِی مَنْ حَرَمَنَا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنَا قَالَ فَیُقَالُ لَهُمْ صَدَقْتُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّة؛(2222) على بن الحسین(علیه السلام) فرمود: چون روز قیامت شود، خداى تبارك و تعالى پیشینیان و پسینیان را در یك سرزمین گرد آورد، سپس یك منادى فریاد كشد: اهل فضل كجایند؟ جماعتى از مردم برخیزند فرشتگان ایشان را استقبال كنند و گویند: فضل شما چه بود؟ گویند: ما به كسى كه از ما مى بُرید مى پیوستیم و به آن كه ما را محروم میكرد عطا میكردیم و از كسى كه به ما ستم مى نمود، درمى گذشتیم، سپس به آنها گویند راست گفتید داخل بهشت شوید.»

گذشت، عزّت است

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله علیه و آله) عَلَیْكُمْ بِالْعَفْوِ فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا یَزِیدُ الْعَبْدَ إِلَّا عِزّاً فَتَعَافَوْا یُعِزَّكُمُ اللَّه؛(2223) رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: بر شما باد به گذشت، زیرا گذشت جز عزّت بنده را نیفزاید، از یكدیگر بگذرید تا خدا شما را عزیز كند.»

بخشش غلام

«عَنْ مُعَتِّبٍ قَالَ كَانَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى(علیه السلام) فِی حَائِطٍ لَهُ یَصْرِمُ فَنَظَرْتُ إِلَى غُلَامٍ لَهُ قَدْ أَخَذَ كَارَةً مِنْ تَمْرٍ فَرَمَى بِهَا وَرَاءَ الْحَائِطِ فَأَتَیْتُهُ وَ أَخَذْتُهُ وَ ذَهَبْتُ بِهِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّی وَجَدْتُ هَذَا وَ هَذِهِ الْكَارَةَ فَقَالَ لِلْغُلَامِ یَا فُلَانُ قَالَ لَبَّیْكَ قَالَ أَ تَجُوعُ قَالَ لَا یَا سَیِّدِی قَالَ فَتَعْرَى قَالَ لَا یَا سَیِّدِی قَالَ فَلِأَیِّ شَیْ ءٍ أَخَذْتَ هَذِهِ قَالَ اشْتَهَیْتُ ذَلِكَ قَالَ اذْهَبْ فَهِیَ لَكَ وَ قَالَ خَلُّوا عَنْه؛(2224) معتب گوید: موسى بن جعفر(علیه السلام) در باغ خرمایش بود و شاخه مى بُرید، یكى از غلامان حضرت را دیدم دسته اى از خوشه هاى خرما را برداشت و پشت دیوار انداخت، من رفتم و او را گرفته، نزد حضرت بردم و گفتم: قربانت گردم! من این غلام را دیدم كه این خوشه ها را برداشته بود. حضرت فرمود: فلانى! غلام گفت: لبیك. فرمود: گرسنه اى؟ گفت: نه، آقاى من! فرمود: برهنه اى؟ گفت: نه، آقاى من! فرمود: پس چرا این را برداشتى؟ گفت: این را دلم میخواست. فرمود: برو، این خرما هم از تو، و فرمود او را رها كنید.»